نگاهی به جهان ماکسیم گورکی
هنر ماکسیم گورکی با همهی ویژگیهای زنده و بارزش، در فضای جستوجو و تکاپو چه در جهان آراء و عقاید و چه در زندگی که ویژگی آغاز قرن بیستم بود شکل گرفت. نویسنده نه تنها خود از شاهدان مشتاق آن روزگار بود بلکه در بسیاری از رویدادهای مهم و نخستین دهههای قرن بیستم شرکت داشت.
گورکی که دوست و همرزم چهرههای برجسته از نهضت طبقهی کارگر و انقلاب اکتبر بود کار خود را به را به مثابه هنرمند با مبارزهی رهایی بخش مردم همراه کرد و به گونهی یکی از فعالترین چهرههای ساختمان فرهنگ سوسیالیستی پدیدار گشت. آثار گورکی عضو ضروری و زندهای از آن روزگار و از آگاهی هنری او بود که پیوند او را تا کنون چنین آشکار مینمایاند. گورکی به مثابه یک نویسنده، راههایی تازه برای بررسی واقعیت از طریق هنر یافته بود و بنیادهای مرحلهای نوین را در تاریخ ادبیات جهان بنا نهاد.
در سال 1968 امکان پیش خرید ویرایش محققانهای از مجموعه آثار گورکی بوجود آمد که اولین سلسلهی آن آثار ادبی او را در بر میگرفت. عدهی کسانی که برای پیش خرید و اشتراک سلسله انتشارات نام نوشتند بیش از سیصد هزار نفر بودند و این با توجه به این واقعیت بود که چیزی از انتشار ویرایشی از مجموعهی آثار او در سی جلد نمیگذشت و نیز این که آثار او مدام در بنگاههای انتشاراتی منتشر میشد و در تیراژهای دهها هزار جلدی در جمهوریهای مختلف شوروی سابق بیرون میآمد. آثار گورکی در خارج از شوروی هم به وسعت منتشر میشد. شوق و رغبت به آثار او کمسابقه بود. آثار او عشق و آفرین بی ریای خوانندگان از صنفهای مختلف را به دست آورد و غنا و تنوع جهان هنری گورکی شگفتانگیز است. نه تنها میتوان شیوه ادراک نسلها را از ساختار تصویری آثاراو را در شمار آوریم بلکه میتوان پیوند میان زیبایی شناسی و فلسفهی او را و از سوی دیگر خواستههای ایدئولوژیکی، فلسفی و زیباییشناختی و روح زمان را در نظر بگیریم.
شخصیتهای گورکی از زحمتکشان تنگدست بر میخیزند که از نیرو و حقوق تاریخی خود آگاهند و نزد میلیونها تن که مجذوب انتقاد و پر شور گورکی از پلیدی ماهوی هستند که در ذات سرمایهداری وجود دارد گرامی میباشند. حرکت زندگی در پیوند با عمل انسانی مرکز توجه نویسنده بود. گورکی در زمانهای قلم میزد که ادبیات جنبشیهای ادبی، در طلب فرار از واقعیت و رد قاطعانهی بررسی زیبایی شناسانهی زندگی و تعمیم هنری تجربهی نویسنده عرضه میشد. گورکی در آثار خود در برابر این کوششها که برای بیرون راندن و بیاعتبار ساختن واقعیت اعمال میشد. گورکی در آثار خود در برابر این کوششها که برای بیرون راندن و بی اعتبار ساختن واقعیت اعمال میشد با تکیه و تأکید بر ایمان خود به آن، مخالفت کرد و با شوق سوزان خود به کشف قوانینی که واقعیت را به جریان و جنبش میآورد، ایستاد.
گورکی در نامهای به نویسندهای جوان میگوید: «شما باید به زندگی نزدیکتر شوید و اشارات و تصویرها و صحنههای آن را، تپش و گذشت آنرا بی واسطه به کار گیرید. بر خودتان متمرکز نشوید بلکه بر تمامی جهان درون خودتان تمرکز کنید.»
در سراسر زندگی و آثار گورکی تمنایی پر شور به دیدن و دانستن هر آن چه نو، زنده و شگفتیآور است منتشر و پراکنده است. مطالعهی واقعیت به خودی خود هرگز هدف نهایی گورکی نبود. این مطالعه از تمنای او برای نهادن تأثیری فعال بر تکامل واقعیت و تغییر مسیر آن و ستردن هر آن چه انسان را از آفریدن زندگانیای بر پایهی عقل و عدالت باز میدارد جدایی ناپذیر بود. گورکی نه تنها در عقاید سیاسی خویش بلکه در سراسر جهان بینی شاعرانهی خویش انقلابی بود. گورکی برای اصل فعال بودن انسان و توانایی او در دگرگون سازی جهان و افزودن بر گنجینههای آن، احترام و ارزشی والا قائل بود.
وی مینویسد: «در تمام عمرم قهرمانان واقعی را در مردمانی که هدفشان رها ساختن نیروهای انسانی برای کار خلاق است که هدفشان زیبا کردن جهان ما و به سامان کردن آن به شکلی است که زندگی در آن لایق انسان باشد، یافتم.» گورکی اگر چه کار انسانی و عمل آفرینشگر را میستاید اما همواره معنا و محتوای اجتماعی آن و تأثیر فعالیت انسان را بر زندگی دیگران و بر جمع به نمایش میگذارد. گورکی را گاه به حل کردن فرد در جمع و فراموش کردن او به هنگام توصیف رویدادها متهم کردهاند، که این اتهامی است به نا حق. شایستگی عظیم بسیاری از آثار گورکی بویژه تریلوژی حدیث نفس واره اش، دقیقاً در این واقعیت نهفته است که وی با شکوه تمام چگونگی چیرگی انسان را بر شرایط و ساختن خویشتن که او را به سوی تشخیصی فردی پیش می راند ترسیم میکند. اصل عمل انسانی نه تنها در روابط او با جهان بیرون بلکه در شیوهی زندگی او در درون خویش بروز مییابد. گورکی در یکی از نامههایش به لئونیدلئونوف مینویسد:
«من عاشق نظارهی رشد انسانم.» و بگذار آنانکه در ساختمان معنوی انسان تنها فرومایگی و خلاء مرگبار و محتوم را میبینند، هر چه میخواهند دربارهی تراژدی ابدی وجود انسانی بنویسند که هر اندازه این نمودها و ظهورها را ارزیابی کنند باز بی شک تعمیمهای تصویری گورکی که تکامل معنوی بشریت و زایش و رشد انسان برخوردار از جهان بینی نوینی را نشان میدهد همچنان در میان بزرگترین کشفهای هنری قرار دارند و هنر معاصر را به مقامی برجسته والایش داده و میدهند و جای تردیدی نیست که در این عرصه ماکسیم گورکی مقامی پر افتخار دارد.
غالباً آثار گورکی را در زیر پرچم این فرمول قاطعانه و تعیین کننده که: واژهی انسان طنین افتخار میدهد بررسی میکنند و هر چیز دیگری را که در آثار او وجود دارد تنها نوعی امتداد و گسترش فرعی و ضمنی این مفهوم میدانند. اما درک نا درستی این تصور کار دشواری نیست. در آثار ماکسیم گورکی، شخصیتها و روابط و برخوردهایشان با یکدیگر با چنان تنوع نا معمول و با چنان عمق و کمالی نشان داده میشود که خود گواهی بر کشف حماسی واقعیت اجتماعی است که در آنها نهفته است. هنر حماسی گورکی نه تنها عوامل فعال و قهرمانانه زندگی انسانی را در بر میگیرد بلکه ویژگیهای اجتماعی را که نشان دهندهی این خصلتها نیستند، مانند رخوت و خمودی و عادت به رکود و بیکارگی شامل میشود. نویسنده با همان روشنی و گویایی که خلاقیت و اعمال قهرمانانه را در زندگی ترسیم میکند، اکراه خود را از قبول هر نوع بی تفاوتی و تنبلی به شدت نشان میدهد. وی پس از رمانهای مادر و دشمنان، دو کتاب: «زندگی ما توی کوژمیاکین» و «شهر اوکوروف» را نوشت که شکلهای فعال و منفعل تنبلی را نشان میدهد. این امر نه تنها از طریق ویژگیهای روزگار او، که نیز از راه رهیافت ویژهای او به واقعیت توضیح داده میشود. وی غالباً بر لزوم تلقین، نگرشی قهرمانانه به زندگی تأکید میورزید، تفکری که از درک روشن او از نیروی اعتیاد به ابتذال روزمره بر میخواست. در چشم گورکی، ابتذال و بی فرهنگی که خود را در جامعهی تنهاهای فوق مدرن میآراست با عقیدهی خلاقیت اجتماعی و خیر عام، فرسنگها فاصله داشت و برای فرد و جامعه هر دو، خطری بزرگ بود. هنر حماسی گورکی نه تنها به شخصیتهای صاحب عزم و آرزوهای بزرگ و مردان عمل میپردازد بلکه همچنین اندیشهها، احساسات و اعمال کسانی را که نویسندهی «بزرگواران بی ادعا» مینامد در بر میگیرد. در آثار گورکی به جز نیروی خلاق و پایانناپذیر مردم، بردگان ثروت، رجالههای جاهطلب، پرچمداران پلیدی، معرکهگردانان تاریکاندیشی و شهر فرنگ درخشانی از شخصیتهایی وجود دارد که در طلیعهی انقلاب پیدا شده بودند. گورکی در هنگام نوشتن کتاب" کلیم سامگین "پس از آن که نخستین بخشهای آن به چاپ سپرده شد یکی از نویسندگان بزرگ شوروی ناخرسندی نابه جای خود را از محتوای این اثر حماسی ابراز داشت. ماهیت محدود و بیاساس داوریهای بی مورد آشکارا است. در راستای قیاس، کتاب «مادر» با «کلیم سامگین» و وظیفهی هنر را تنها ترسیم جنبههای مترقی انگاشتن، جز درک نادرست وجوه اساسی آثار گورکی و از آن جمله کشفهای عظیم و نافذ او در جهان مالکیت و جهان بینیها، عواطف و امیال فردگرایانه معنایی ندارد. گورکی در کلیم سامگین نه تنها مردمان گذشته را نشان میدهد بلکه با ترسیم آنان از طریق گذراند نشان از درون منشور انسانیای که به اعتقاد خود وی به نخبگان معنوی و اشرافیت روحانی تعلق دارد، جهانی را که تا امروز نیز وجود دارد به ما مینمایاند. اثر کلیم سامگین علاوه بر محتوای تاریخی خود، معنای تعمیم یافتهی هنری عظیمی را نیز داراست. معنایی که شاید حتی تا به امروز نیز آنرا به کمال در نیافتهاند. گورکی در نامهای به رومن رولان مینویسد: «من، کلیم سامگین را با بعضی قهرمانان ادبیات اروپایی قرن نوزدهم هم پیوند مییابم که از ژولین سورل آغاز میشود و به ورترگوته، اعترافات کودک قرن اثر موسه، حواری اثر بوژه، قهرمان رمان تعصب ممنوع اثر سیینکویچ میرسد.»
سرگذشت جوانی که در قرن نوزدهم زندگی میکرد و در پی یافتن جای خود در زندگی بود در کلیم سامگین ادامه و تکامل مییابد. این هم سوییها و هم سانی ها از اصالت قهرمان اثر، گورکی و نیز از ارزش شیوههای نویسنده در ترسیم واقعیت نمیکاهد. در اینجاست که باید پیوندهای اساسی میان حماسهی گورکی و بعضی از بزرگترین آثار ادبیات جهان چون دون کیشوتِ سروانتس و رستاخیزِ تولستوی را تذکر دهیم. در دون کیشوت، قهرمان که مالا مال از آرزوهای شریف و ملهم از رویاهای رمانتیک است علیه ابتذال زندگی بر میآشوبد و میکوشد تا جهان خود را نه در معنای تنگ و محدود بلکه از گستردهترین زوایای ممکن و با همه جامعیت آن بشناسد و غالباً آنچه را که در خیال پنداشته به جای واقعیت میگیرد. اما همین تضاد باعث میشود تا نویسنده واقعیت را نشان دهد. تولستوی در رمان رستاخیز محتوای روابط انسانی را از طریق روشن گری و رهایش دردناک از وسوسههای زیستن نشان میدهد. گورکی بر خلاف سروانتس و تولستوی، قهرمانی را برگزیده است که علی رغم کوششهای بیهودهاش برای رسیدن به اصالت، ناچیز، سطحی و خودخواه است و این شخصی است که باید نظارهگر رویدادهای تاریخی و اعمال انسانی باشد. گویی وسعت و قدرت رویدادهایی که در حماسهی گورکی باز میتابد، با شخصیت قهرمان او ناسازگار است. گورکی در انتخاب قهرمان خود نه تنها موجه است بلکه بدین سان فرصت آن را مییابد تا از پدیدههای عام و تیپیک برگرفته از زندگی جامعهای که در آن زندگی میکند تعمیمهای عمیق هنری را به ما عرضه دارد. گورکی تاکید میکند که زندگی کلیم سامگین، سرگذشت مردی است که میکوشد تا از خشونت واقعیت وا رهد، بی آنکه در راه تغییر این واقعیت، جز با حرف، قدمی بر دارد. از این پس نویسنده بر آن شد تا نمایش اعماق روانکاوی اجتماعی و فردی را هدف خود سازد، باطن را آشکار سازد و ایدئولوژی و روانشناسی فرد گرایانه را در رابطه با واقعیتهای عصر انقلاب در شکلهای فراوان نشان دهد. سقوط انسان هر اندازه شدید و وخیم باشد، انحراف او از انسانیت هر اندازه وحشتناک باشد اما گورکی ایمان خود را به انسان از دست نمیدهد. گورکی عاشق مردم بود نا انسانیت صرف و این کاری سخت است که همین به شخصیت او جذابیتی بی مانند میبخشید. اصول انسانگرایانهی گورکی با شدت و حدت در دفاع وی از عقیدهی برابری و دوستی میان ملتها و انترناسیونالیسم پا بر جایش بازتاب مییابد. عقیدهی وحدت کارگران جهان در آثار گورکی شکوهمند انه به تجسم در میآید. کافی است رمانهای «مادر» یا «داستانهای ایتالیا»، گورکی را با شخصیتهای واقعی به یاد آوریم. او پیش از انقلاب 1905 در پی آن بود که جامعهی روسی را با بزرگترین آثار اوکراینی، ارمنی، گرجی، لتونیایی و ادبیات دیگر آشنا سازد. این کوششها با مقاومتی شدید روبه رو شدند اما بعدها در سالهای 1915-1916 به تحقق در آمد. پس از انقلاب اکتبر نقش گورکی در شکل گیری و تکامل ادبیات ملی گوناگون برجستهتر شد. شکل گیری ادبیات شوروی به گونهی ادبیاتی واحد ملتهای گوناگونی را در بر میگیرد، روندی است با نام ماکسیم گورکی عجین و آمیخته است. گورکی معتقد بود که اصالت هر ملت به هیچ روی دلیلی برای جدا ماندگی از هم و بریدگی فرهنگها و ادبیات مختلف و نیز برای دشمنی میان فرهنگهای ملل نیست. به اعتقاد وی ارزشهای فرهنگی متفاوت ملتهای مختلف، ملتها را تجزیه و تقسیم نمیکند بلکه از طریق پیشرفتهای خلاق ملتهای دیگر به سراشری معنوی هر یک از آنان میانجامد. گورکی با وجدانی بیدار دریافته بود که هر چیز با ارزشی که در هر یک از ادبیات ملی وجود دارد باید در تملک مشترک نویسندگان باشد و پیوسته نویسندگان روسی و ملیتهای دیگر را به نوشتن دربارهی همهی ملتها و تنها نه دربارهی ملت خویش و یاریهای متقابلی که میبایست در میان ملتهای گوناگون وجود داشته باشد اندرز میداد.
گورکی دورنمایهی انترناسیونال را در ادبیات دارای اهمیتی عظیم میدانست و کاربرد آن را در هنر راستین به گونهی یکی از راههای تقویت وحدت هنری میان نویسندگان و ادبیات ملتهای مترقی میشمرد. اصول ایدئولوژیکی گورکی علیه شوونیسم نیرومند و جلوههای ناسیونالیسم هر دو بود. دو پدیدهای که با یکدیگر پیوندی نزدیک دارند. این اصول نشان میدهد آنان که برای بی همتایی ادبیات ملی هر ملتی ارزش قائل نیستند تا چه پایه در اشتباهند. در سال 1918 رومن رولان خطاب به گورکی مینویسد: «شما در پایان زمستان و آغاز بهاری نو دمیده، در طلیعه اعتدال بهاری زاده شدهاید. این تصادف نمادین زندگی شماست که در کار پایان جهان کهنه و زایش توفانی جهان نوین غرقهاید. شما به گونهی کمان بلندی هستید که دو جهان را، گذشته و آینده را به هم میپیوندید. من به این بام کمانی که به شکوه برفراز برافراخته است، درود میفرستم. آنانکه پس از شما میآیند نیز تا سالیان سال، نظارهگر این کمان خواهند بود.»
سالها پس از مرگ گورکی، در شیوهی نظر کردن بر آثار گورکی تغییراتی به وجود آمد و بررسیهای نویسنده از دورنمایه های اجتماعی و اخلاقی، توجه عمیقتری پیدا کرد. اجرای نمایشنامههای «خرده بورژوا» در تماشاخانهی گورکی در لنینگراد و «اعماق» در تئاتر سورمینک در مسکو، مایهی مباحثاتی پر حرارت شد که همین امر شاهد گویایی است بر حیات پر دوام آثار او. نمایشنامهنویس روسی «آربوزوف» سالها پیش گفته بود: «دریغا که هیچ نویسندهی کلاسیک روسی را نداریم که آثارش به اندازهی گورکی، رنج شرکت در مجموعههای آثار برگزیده را تحمل کرده باشد. نظرگاههای قرار دادی و قبول عام یافته درباره آثار یک نویسنده غالباً بر اوجها و قریحهی خلاقهی او که بسیاری از مردم از آنها بی خبرند، پرده میپوشد. در این معنا هنوز باید گورکی را کشف نمود.» گورکی هنوز هم براستی خوانده و فهمیده نشده است. رهیافت مبتذل جامعه شناسانه به او بیش از هر نویسندهی دیگری زیان رسانده است.
ماکسیم گورکی چون جنگلی است آکنده از حیوانات، پرندگان، میوهها و قارچها و تاکنون همهی آن چه از این جنگل چیده شده است، قارچهای آن بودهاند. گورکی نوآوری واقعی بود و مسائلی که او نیروی شگفت هنری خود را بر سر آنها نهاد از جمله اساسیترین مسائلی هستند که قرن بیستم پیش کشید. نفوذ و رسوخ او به درون ماهیت روندهای زندگی و به روانشناسی اجتماعی و فردی، راههای تازهای را بر هنرمندان، برای جذب و گماردن واقعیت در هیات تصاویر برگشود. از این روست که هنراو را نویسندگان به دقت بررسی نمودهاند. عظمت گورکی در اصالت عمیق او و در این واقعیت نهفته است که هنر او، هنری است که به کلی از نوعی دیگر است. هر جنبهای از زندگی که در قلمرو توجه هنری و تصورات وی وارد شود و هر آن درونمایهای که او به کار میگرفت باز همواره جهان خود را، خصلت شاعرانهی بیهمتا و استادی بیبدلیل حرفهای خود آشکار میسازد. آثار او هر اندازه که با آنچه در گذشته رفته و در آینده خواهد آمد، هم پیوند باشد و طبف تأثیر بخشی آن هر اندازه که گسترده باشد اما باز هنر بنیان گذار و واقعگرایانهای با همهی اصالت زنده و درخشان خود و با هدف روشنی که در خود دارد نمایان و برجسته بر جای خواهد ماند. آثار ماکسیم گورکی، حیات معنوی انسانها را سرشار ساخت و سرچشمهی زوال ناپذیر خِرد زندگی، تلاش خلاقانه، ایمان به انسان، روح جاویدان بشریت، است.
ارسال دیدگاه