بهمن فرسی -۱۳۱۲: تولد در تبریز.
- 1333 انتشار کتاب «نبیرههای بابا آدم» شامل طنز هجایی.
-1340 انتشار نمایشنامه «گلدان» که در تیرماه 1339 نوشته و کارگردانی شده بود.
- 1341 انتشار نمایشنامههای «چوب زیر بغل و پلههای یک نردبان» و کتاب «باهو» که خودش آن را «مقامه نو» گفتار شاعرانه مینامد.
- 1342 انتشار نمایشنامه «موش»
-1343 انتشار مجموعه داستان «زیر دندان سگ».
- 1344 نویسندگی و کارگردانی نمایش «بهار و عروسک» که با بازی خجسته کیا، «ایرج گرگین» و «بهمن فرسی» در سالن نمایش دانشکده هنرهای زیبا و برای بار دوم به دعوت انجمن فیلارمونیک تهران در «تالار فرهنگ» و انتشار این نمایشنامه.
- 1345 گفتار – نوشتار فیلم «گود مقدس» به کارگردانی «هژیر داریوش» را تنظیم میکند.
- 1346 کارگردانی و اجرای نمایش «چوب زیر بغل» به همراه گروه تئاتر «آریان» در «انجمن فرهنگی ایران و آمریکا».
- 1348 تجدید چاپ کتاب «باهو» و کارگردانی و اجرای نمایش «صدای شکستن» به مدت 8 شب در بهمن ماه همان سال در دانشکده هنرهای زیبا.
- 1349 ضبط تلویزیونی «صدای شکستن».
- 1350 انتشار نمایشنامه «صدای شکستن» به همراه نمایشنامه «دو ضرب در دو مساوی بی نهایت».
- 1351 بازی در فیلم «پستچی» داریوش مهرجویی و تجدید چاپ نمایشنامه «گلدان».
- 1352 انتشار کتاب «هفاایستوس» شامل قصههایی برای کودکان.
-1353 انتشار رمان «شب یک شب دو»، بازی در فیلم «دایره مینا» داریوش مهرجویی و ضبط تلویزیونی نمایش در پلههای یک نردبان».
- 1354 برگزاری نمایشگاه نقاشی در گالری سیحون.
- 1356 کارگردانی نمایش«آرامسایشگاه» در تالار 25 شهریور «سنگلج» و انتشار نمایشنامه آن، مهاجرت به لندن.
- 1370 انتشار مجموعه داستان «دوازدهمی» و مجموعه شعر «سفر دولاب» و مجموعه چند نمایشنامه و طرح نمایشی در کتاب «سقوط آزاد» توسط انتشار خاک «لندن».
- 1371 انتشار مجموعه داستان «نبات سیاه»، کتاب «با شما نبودم» شامل یادداشتهای پراکنده، مصور سازی کتاب «حرفهای گنده گنده» از «احمدبن کوهی»، مجموعه شعر «خودرنگ» و برگردان فارسی شعر شهریار به نام «سلام به حیدربابا» توسط انتشارات «خاک» لندن.
- 1373 انتشار مجموعه شعر «یک پوست یک استخوان» توسط انتشارات خاک لندن.
- 1377 انتشار کتاب «به تاریخ یک یک» شامل دو شعر بلند، توسط انتشارات «خاک» لندن و کتاب «سلام به حیدر بابا» توسط انتشارات «نگاه» تهران، انتشار مقالههای «صدای بالغ» و «زبان صحنه» در مجله «کتاب نمایش»، شماره 1 و 2 چاپ آلمان.
- 1387 انتشار مقاله «گاو خیالهایی در پیرامون آبسورد» در مجله «کتاب نمایش» شماره، 5 چاپ آلمان.
- 1380 نمایشنامه خوانی «هویت مستعار (یک مونولوگ در دو پرده) در برنامه «شبهای تئاتر کلن» به دعوت مجله «کتاب نمایش».
پس از شماره گرفتنهای بسیار و «الوالو» گفتنهای آن سو و این سوی سیم به فریاد، سرانجام معلوم نیست، در کدام نقطه از کلاف به هم پیچیده این مدار مخابراتی، صداهای ما به هم میرسد و «بهمن فرسی» به آهستگی پاسخ سلام ما را میدهد. از بازیگوشیهای ژورنالیستی – به قول خودش – خسته است. این را برای بچههای «سیمیا» که بهار امسال ویژهنامهای به نام «فرسی» در آوردهاند، هم نوشته بود. گفته بود: «با وجود فاصلهی بسیار و حوصلهی کم، خود من هم وقت و بردباریاش را ندارم که در این راه سوپروایزر و ویراستار شما باشم.» و بازهم گفته بود: «تمنا میکنم از ژورنالیسم، حذر کنید. همیشه به روایت تاریخ از دهان سالدارترهایی که حافظهشان عیب کرده، شک کنید، به حرفهای گنده و به ظاهر مهم اقتدا نکنید.» و در خاتمه هم آرزو کرده بود که دست حضرات خضر و ایوب به همراهشان باشد.
همه اینها را می دانیم و شنیدهایم که تلخ شده است، بسیار. با همه اینها زنگ میزنم و او هم پاسخگو است و البته نه تلخ، مهربان.
اما به ما هم میگوید: «چه لزومی دارد ما با هم حرف بزنیم، کتابهایم را بخوانید! همه من را آنجا پیدا میکنید! الان از لحاظ روحی در شرایط بدی هستم و حوصله دو کلمه حرف زدن را هم ندارم که فکر میکنم همه اینها بی حاصل است.»
با بهمن فرسی که اصلاً حوصله حرف زدن ندارد، نیم ساعتی، شیرین گپ میزنیم.
خلاف عهدی که با او بستیم، تک تک کلماتش را روی کاغذ میآوریم. هر چند که گفته بود: «می گویم برای این که، خودتان بدانید؛ ولی چیزی از اینها را ننویسید.»
اما مینویسیم به خاطر همهی آنها که مشتاق ادبیات نمایشی این مرز و بوماند و به خاطر تمام لحظاتی که در کلاسهای نمایشنامهنویسی دانشکده، یکی از استادان ما هم از نمایشنامههای «فرسی» حرف نزد، مگر در کلاسهای «چرمشیر» که او هم در تمام دانشکدهها پیدا نمیشود!
به خاطر آنها که نام نمایشنامهها و داستانهای «فرسی» را شنیدند اما هیچ کتابی از او نبود تا چشمهایشان آن را ببلعد. به خاطر تمام لحظاتی که از پلههای کتاب فروشیهای کمیاب و نایاب بالا میرفتیم. برای به دست آوردن یک نسخه از نمایشنامه «چوب زیر بغل» و چقدر احساس خوشبختی میکردیم که در این قحط سالی نسخه موش خورده و زهوار در رفتهای از پانصد شماره چاپ شده «چوب زیر بغل» در سال 1341 را به دست آوردهایم و «شب یک شب دو» چاپ 1353 و کپی تروتمیزی از نمایشنامهی «موش» که آن هم دیماه، 1342 در پانصد نسخه چاپ شد و کپی کمرنگی از «گلدان».
به خاطر همه اینها است که پیمان شکن میشویم و تک تک کلماتی را که از این همه فاصله، از لندن، در گوش ما ریخت را مکتوب میکنیم.
میگوید: «اگر به اندازه من کار کرده بودید و برخورد دنیای فارسی زبان را با کار خودت میدیدید، اصلاً یک کلمه هم نمیخواستید حرف بزنید! اما اگر با دقت و حوصله، همان "چوب زیربغل" موش جویده را بخوانید، متوجه میشوید که در آن کار چقدر اعتقاد به حماسه و یا ضد حماسه وجود دارد و به نظر من استنباط یک شخص هم مستند است. اگر درست روی متن کار کنید، کار مطبوعاتی به شما این امکان را میدهد که با نشستن و خواندن اثری از نویسنده، یک کار ماندگار انجام دهید.»
میگوید: «من هم زمانی کار مطبوعاتی میکردم، نه به خاطر پولش یا این که اسمم هر هفته در صفحه روزنامه بیاید و... بلکه یک عشق خاصی به این کار داشتم و همان باعث میشد که به بررسی و کندوکاو بپردازم. اما این روش هیچ وقت در روزنامههای ایران وجود نداشته است. نه الان، در گذشتههای دور هم همین طور بود. متاسفانه همیشه ژورنالیسم به سوی آسانپسندی میغلتد.»
نمیخواهد. نمیخواهد حرف بزند این مرد، که نامش و کتابهایش برای خیلیها در این کشور بیگانه است. آنقدر که انگار نیست و زیر حجمی از غبار سالیان پنهان شده است. در حالی که هنوز نفس میکشد و پس از انقلاب هم کتابهایی در لندن منتشر کرده است. البته به زبان فارسی!
میگوید: «یکی از امتیازهای بازیگران، حافظه قوی آنها است. اما انگار بازیگران آن دوران، ذهنشان عیب کرده است. یک چیزهایی درباره من می گویند که اصلاً وجود خارجی نداشته است. آن وقت همین حرفها میشود سند و تاریخ راجع به یک آدم. مثلاً گفتهاند فرسی خیلی زود، مدرسه را ول کرد و به استخدام دولت در آمد. این آرزوی همیشگی ایرانیها است آن وقت همین حرف با این همه فاصله از من، میشود جزیی از سالشمار زندگیام در حالی که اصلاً وجود ندارد.»
در ابتدای کتاب «شب یک شب دو» آمده است: «بهمن فرسی در 1312 در تبریز به دنیا آمد. از 4 سالگی در تهران بود. مدرسه را از میان راه رها کرد. از 14 سالگی کار کرد.کارهای گوناگون، ولی نه دولتی. چند سالی برای مطبوعات به عنوان کار و درآمد قلم زد. نان تلخ قلم، زود دلش را زد. چند سالی است و امروز هم، کارمند است. زن و یک پسر دارد. شعر، داستان کوتاه، نقد، یادداشت سفر و ... مینویسد. به تفنن بازیگری و نقاشی نیز میکند. هشت بازی برای تئاتر نوشته و چهار تای آن را خود به صحنه آورده است. چندی است به سینما نیز میاندیشد. "شب یک، شب دو" را پنج سال پیش آغاز کرد. سه سال وقفه در آن افتاد. این دو سال اخیر را با وجود درد استخوان که توان کار را از او گرفته، پیاپی به آن پرداخت.»
این معرفی «بهمن فرسی» متعلق به سال 1353 است.
«اکبر زنجانپور» که حضور حرفهایاش در تئاتر با نمایش «چوبهای زیر بغل» فرسی آغاز میشود و به قول خودش نقش رستم دست و پاشکسته را در این نمایش بازی کرده است، میگوید: «ویژگی فرسی به عنوان کارگردان این بود که بدون ادا و اصول بود. البته حرفهایهای تئاتر میگفتند فرسی ادا و اصولی است. مثلاً در انتخاب واژگان یا نوع کارگردانیاش. به هر حال من آن موقع تجربه نداشتم. هر چه میگفت، قبول میکردم. ولی الان هم که نگاه میکنم، بعد از یک عمر میبینم، هر چه گفته، درست است. در بازیگری با ذهن بازیگر کار میکرد. در واقع شاعرانگی ذهن بازیگر را به تحرک وادار میکرد. توی بازیگری و کارگردانی، کمتر این کار را میکنند. یعنی توجه به ذهنیت شاعر یا عقل سرخ، عقلی که گمان میکند، دو دو تا، چهارتا نمیشود.»
«زنجانپور» ادامه داد: «یکی از چیزهایی که خیلی روی آن تاکید داشت، این بود که هر رازی کلیدی دارد و به وسیله آن باز میشود. باید گشت و آن کلید را پیدا کرد. این فلسفه را در "آرامسایشگاه" هم داشت. اما همه آدمها میخواهند راز را کشف کنند و مرتب سرغ راز میروند. در حالیکه راز اصلاً مهم نیست. طریقی که شما طی میکنی و آن کلید را پیدا میکنی، مهم است. یادم میآید، در خانهاش هم پردههای سفیدی بود که داده بود، دور تا دورش را برایش کلید درست کرده بودند. حتی توی این چیزها هم تاکید داشت. آدم با سلیقهای بود و هست و نسبت به تئاتر و انسان، شدیداً وسواس داشت.»
نمایش «چوب زیر بغل» پانزده شب در انجمن ایران و آمریکا و پانزده شب در «دانشکده هنرهای زیبا» در سال 47 اجرا شد. سال 48 هم، نمایش «صدای شکستن» نزدیک به یک ماه روی صحنه میرود و با استقبال بسیار مواجه میشود، همان سال 47 اجرای اول نمایش «گلدان» با بازی «اسماعیل شنگله»، «علی نصیریان»، «بهمن ترخانی» و «خجسته کیا» را روی صحنه میبرد. ولی اواخر سال 48 که دوبار «گلدان» را به دست میگیرد و تمرینها را هم آغاز میکند، سالن برای اجرا پیدا نمیکند و نمایش تعطیل میشود.
«زنجانپور» دربارهی شیوه کارگردانی «فرسی» میگوید: «فرسی اصلاً دیپلم ندارد. استادی هم نداشت. ولی روش شاهین سرکیسیان را توی کارگردانی داشت. به هر حال سرکلاس های او رفته بود و شاهین را خیلی قبول داشت. یعنی شاهد مثالهایش، سر تمرین، شاهین سرکیسیان بود. از میان نمایشنامهنویسها هم بکت» را خیلی قبول داشت. بیشتر یونسکو. توی رماننویسها هم ادگار آلن پو و جیمز جویس اینها بودند. توی ایرانیها هم صادق هدایت را خیلی قبول داشت، شیفتهاش بود. نقاشی هم بلد بود. الان هم آنجا نقاشی میکند، میفروشد.»
«منصور ملکی» معتقد است: «فرسی روشنفکر زمانه خودش بود. معروفترین کارش در زمینهی قصه یا بهتر بگویم نثر "شب یک، شب دو" است. فرسی در مدت اقامت در انگلستان، ترجمه بینظیری از "حیدربابا"ی شهریار به چاپ رساند... در این سالها هم شعر میگوید و نقاشی میکشد و احتمالاً ترجمه هم میکند. اما به نظر من هر آدمی که از ریشه جدا میشود، به مرور زمان احتمال خشک شدن هم دارد، که دربارهی فرسی این مورد صدق نمیکند. او در این سالها کلی کتاب منتشر کرده است. بحث دربارهی آنها به عهده دیگران.»
اما «فرسی» از پشت تلفن، از طریق همین ارتباط سیمی که اصلاً قبولش ندارد و معتقد است به این شیوه، یک بده بستان فکری انجام نمیشود، میگوید: «تئاتر یک مقولهی تن به تن است. نقد و بررسی آن و کیفیت اثر هم در همان سالنهای تئاتر مشخص میشود. من از زمانی که اینجا آمدهام، تئاترهای زیادی دیدهام. به غیر از تئاترهای رسمی، در حاشیهی لندن هم تئاترهای بسیاری وجود دارد. نزدیک به 300، 400 مقاله و نقد نوشتم. یک موقعی حوصلهاش بود. آنها را جمع میکردم. فکر میکردم به درد جوانان آینده میخورد. اما چندی پیش همه آنها را هم ریختم دور. دیدم فایده ندارد. کلی نوشته دارم که همین جور مانده، اما دیگر حوصله ندارم. سه تا نمایشنامه ترجمه، داستان و ... نمیشود. خیلی سنگ و دیوار سر راه است. گاهی بعضی از دیوارها، راه را میبندند، فقط. اما دیوارهای بد و کریه، حوصلهای برای آدم نمیگذارند.» 1
1. در تهیه این مطلب از شماره سوم فصلنامه دانشجویی نمایش نیز استفاده شده است.
منبع:
کتاب جشن مهرگان (جشننامهی مشاهیر معاصر ایران)- بخش نخست: هنر (پاره اول)- به اهتمام محسن شهرنازدار
ارسال دیدگاه