یادداشت سیاوش گلشیری دربارهی سبک و سیاق داستاننویسی کورش اسدی پیش از مرگ او، منتشر شده:
در اینکه کورش اسدی خود را به عنوان نویسندهای ریشهدار و صاحبسبک تثبیت کرده جای شکی نیست. تبحر او در خلق استعاره، مهارتش در پرداخت زبانی متفاوت و خلق ساحتی شعرگونه در بستر داستانهای کوتاهش مسیر او را از خیل دیگرانی که میآیند، مینویسند و لاجرم میروند جدا کرده است، چنانکه تا به اینجای کار اگر گزیدهی داستانهای کوتاه سالهای سترونِ اخیر را در کتابی گرد آوریم، بیشک نام کورش اسدی صدرنشین این مجموعه است. تجربههای او در سه اثر پوکهباز، باغ ملی و گنبد کبود نشان از تلاش نویسندهی پیگیری دارد که برخلاف همدورهایهاش به سبکی مختص خود دست یافته است، سبکی که خود در دو گرایش داستاننویسی مکتب اصفهان و جنوب ریشه دارد و به گمان من عصارهی آن را بایست در تداوم فرمی داستانهای کوتاهش به تحلیل نشست. بهکارگیری عنصر ابهام به نفع پردازش کاراکترها، همینطور سر باززدن از عرفهای متعارف داستانگویی همانند اطلاعرسانی، پیشبرد قصه و چگونگی پایانبندی حاصل تلقی خاص روایتی است که از دو گرایش مذکور برخاسته است. مسلّم است که بررسی برگرفتگیها و تمهیدات خاص داستاننویسی اسدی از مکاتب مذکور در این مقال نمیگنجد، اما به صرف اشاره، ذکر این نکته لازم است که در داستانهای کوتاهش، بهویژه مجموعهی اخیرش گنبد کبود، شاهد گاه و بیگاه مؤلفههایی هستیم که این بار در بستر متن شکل میگیرند و البته که جزئی جداییناپذیر از سبک او میشوند:
بهکارگیری جملات معترضهی پر از حشو، بریدهبریده و کوتاه
دیالوگهایی مقطع، نیمبند و تلگرافی
راویـ شخصیتهایی منفعل و خالی از انگیزه
تأکید بر نقش کارکردیـ سمبلیستی اشیا، مناظر و عناصری که تا حدی بیانگر موقعیتِ شخصیتها و یا راوی خاموشِ قصهها میگردند.
استفاده از قابلیتهای سینمایی جهت رسیدن به ریتمی پنهانی
بهتأخیرانداختن مداوم کنش داستانی از طریق اهمیت به خردهروایتهایی مستقل که تکهتکه همچون تکنیک کاشیهای معرق کلیت طرح قصه را شکل میدهند.
و در آخر تمهید داستان در داستان به همراه شگردها و بازیهای زبانی از مهمترین عناصر بارز آثار اوست که این ویژگیها بسته به نوع موقعیت، مضمون و فرم داستان همانند شاخصههای زبانی رنگ و سیمای مختص به خود را دارند.
دربارهی ساختار قصهها نیز اشتراکاتی موجود است از جمله عدم معرفی کامل موقعیت یا رویداد نخستین یا بهرهگیری از عنصر ابهام در روایت، سپس ایجاد نوعی خلل یا ورود عنصر ناهمساز که هر لحظه هم بر شدتش افزوده میشود. مرحلهی بعدی به نوعی پرکردن حفرهای است که در داستان ایجاد شده، آن هم از طریق موقعیتهای نامرتبط. و در پایان گرهی که تا به آخر داستان هیچ گاه باز نمیشود و به همین سبب است که کل موقعیت در پردهای از ابهام روایت میشود، ابهامی که ریشه در وهم و سرگردانی کاراکترها دارد و این خود از دیگر علاقهمندیهای کورش اسدی در نحو روایتپردازی است. کوچهی ابرهای گمشده ــ تنها رمانی که فعلاً از او بهچاپ رسیده ــ اما با تمامی نقاط قوتش، اگرچه مشحون از تمامی سازوکارها و تمهیدات خاص اوست، در طی طریق پلات داستانی راهی را برگزیده که هیچ گاه در مسیر داستانهای کوتاهش انتخاب نکرده بود.
در کوچهی ابرهای گمشده تعدد کاراکترها و توازی تقابلگونهی شخصیتهای رامین ـ سامان/ شیده ـ پریا و بالأخره انفعال شخصیتی کارون راهی جز تصادف برای پیوند این همه در پای او نمیگذارد و این نقطهضعف مهم رمان بهحساب میآید. در کنار اینها از چگونگی برخورد با زمان درونی شخصیت و زمان تاریخی روایت ــ شکافی که هیچ بهتصویر کشیده نمیشود ــ همینطور درازهگویی خاطراتی که نفس داستان را بهشماره میاندازد نیز باید سخن گفت ــ مواردی که در هیچ کدام از داستانهای کوتاهش شاهدش نیستیم، انگار که او در پهنهی گستردهی پلات داستانی درمانده باشد. و به گمانم درست در همینجاست که نیمیمان از اینور بام افتادهایم و نیمیمان هم از آنور. آنهایی که حاصل کارگاههای داستاننویسیاند ــ انگار کارخانههای تولید کتاب ــ به صرف دو ـ سه جین رویداد و حادثه سفرهای به درازی دیگر رقیبانشان پهن میکنند که بیا و ببین. اما افسوس و صد افسوس که از هر گونه شعوری در مورد مفاهیم داستانپردازی بیبهرهاند؛ و در دیگر سو بیتوجهی به پلاتی مناسب و متناسب با فرمها و مضامین ارائهشده داستان را از قصهگویی بازمیدارد. در پایان و با همهی اینها کوچهی ابرهای گمشده از زمرهی تکخالهایی است که با اطمینان میتوان به دیگران پیشنهاد خواندنش را داد. امید که کورش اسدی عزیز همیشه باشد و بنویسد.
ارسال دیدگاه