فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

کتاب‌هایی برای روزهای کرونایی

کتاب‌هایی برای روزهای کرونایی

نویسنده : احسان رضایی

شمار روزهای ماندن در خانه به خاطر کرونا دارد همین‌طور بیشتر می‌شود و برای رفع بیحوصلگی این روزها باید کاری کرد. یکی از بهترین پیشنهادها، خواندن کتاب است. اما چه کتابی بخوانیم؟
اغلب کسانی که از من این سؤال را می‌پرسند، سریع اضافه می‌کنند که کتابی می‌خواهند که با خواندن آن کتاب حالشان خوب شود و در آنها امید و انگیزه ایجاد کنند. پس اینجا سعی می‌کنم کتاب‌هایی با همین خصوصیات معرفی کنم. کتاب‌هایی که خواندنشان باعث بیداری حس امید می‌شود، سه نوع و گروه هستند. به این ترتیب:

اولین گروه از کتاب‌های خوشحال و حال‌خوب‌کن، آن دسته از آثاری هستند که نویسنده‌شان لحن طناز و سرخوشی دارند. آن‌هایی که از یک موقعیت معمولی، طنزی درخشان درمی‌آورند و می‌توانند هر جمله عادی را با خلاقیت خودشان طوری بنویسند که لبخند روی لب شما بیاورند. مثلاً به جای این که بگویند چرا ناراحت هستید و زانوی غم به بغل دارید؟ بگویند: «مایه‌ی تأسف است که پشت سرتان بیشتر از این طاقت پس‌گردنی خوردن ندارد! می‌دانم، می‌دانم. احساس کوزت بودن می‌کنید و دنیا را مهمانخانه‌ی تناردیه‌ای بیش نمی‌بینید. بغض بیخ گلویتان را گرفته. چشم‌هایتان می‌سوزد. یک عمر است که دارید خلاف جریان تاریخ شنا می‌کنید. این‌همه سال تمرین ضددموکراسی و تحمل استبداد، تمرین منت‌کشی، عدم مقاومت و گریه کردن‌های ساکت شبانه زیر لحاف ... واقعاً حق شما نبود!» دیدید؟ این، قدرت کلمه است.
علاوه بر نمونه‌های قدیمی‌تر مثل مارک تواین و کورت ونه‌گات که برای اهالی ادبیات شناخته‌شده هستند، نویسندگان جدید و به‌روز هم از این دسته داریم. مثلاً رومن پوئرتولاس فرانسوی که بسیار شوخ‌طبع است و حتی تلخ‌ترین اتفاقات را هم با لحنی سرخوش روایت می‌کند. رمان «دختری که ابری به بزرگیِ برج ایفل را بلعیده بود» از پوئرتولاس یکی از غم‌انگیزترین سوژه‌های ممکن را دارد: دختربچه‌ای مریض که مبتلا به یک بیماری صعب‌العلاج است و مادرخوانده‌اش هم به خاطر بسته شدن فرودگاه‌ها نمی‌تواند پیش او برود. اما پوئرتولاس همین وضعیت رقت‌انگیز را با سرخوشی برای ما تعریف می‌کند. پرستارهای بیمارستان محل بستری کودک به او می‌گویند خلطهای خونی که با سرفه بالا می‌آورد، نوعی مربا هستند و هزار ترفند دیگر. (چیزی شبیه فیلم «زندگی زیباست» روبرتو بنینی.) طنز پوئرتولاس البته خواننده را به قاه‌قاه نمی‌اندازد، ولی مدام روی لبتان لبخند می‌کارد. از او چهار رمان به فارسی ترجمه شده، که به ترتیب علاقه شخصی خودم اینها هستند: «همه‌ی تابستان بدون فیسبوک»، «مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود»، «ناپلئون به جنگ داعش می‌رود» و «دختری که ...» (هر چهار اثر را ابوالفضل الله‌دادی ترجمه کرده است.)

یک نمونه‌ی دیگر از این دست نویسنده‌ها، یوناس یوناسن سوئدی است. او با کتاب «پیرمرد صدساله‌ای که از پنجره پرید و ناپدید شد» در جهان و در ایران معروف شد. روایتی از ماجراجویی‌های یک پیرمرد که به خاطر عمر صدساله‌اش، تاریخ قرن بیستم را هم مرور می‌کرد. اخیراً ادامه ماجراهای پیرمرد هم با عنوان «باز هم ماجراجویی‌های تصادفی پیرمرد صدساله» که حالا دیگر صدویک‌ساله است منتشر شده. بجز این دو اثر، یوناسن در رمان «دختر بیسوادی که حساب و کتاب بلد بود» نگرانی خودش از بمب اتم را بیان کرده. (هر سه این رمان‌ها را با ترجمه‌ی شادی حامدی خوانده‌ام.) برای اینکه بدانید یوناسن چقدر همه چیز را به شوخی می‌گیرد، همین را داشته باشید که او در یک رمان دیگرش «قاتلی که در آرزوی جایی در بهشت بود» (ترجمه‌ی ابوالفضل الله‌دادی) شخصیتی به اسم پر پرسون خلق کرده و مدام با اسم همین شخصیت که شبیه اسم خودش است، شوخی می‌کند.
اما فقط لحن طنز نویسنده نیست که می‌تواند ما را شاد کند. دسته‌ی دوم از کتاب‌هایی که باعث انتقال شادی و امیدواری به خواننده هستند، آن‌هایی هستند که یک بینش و نگرش جدید برای تحمل سختی‌ها به خواننده می‌دهند. معروف‌ترین نمونه از این دسته، رمان کوتاه اما بسیار تحسین‌شده‌ی «پیرمرد و دریا» ارنست همینگوی است (حتماً با ترجمه‌ی استاد نجف دریابندری بخوانید). این رمان به ما می‌گوید که نکته‌ی مهم در زندگی، دنبال کردن رویاهایمان است حتی اگر نتوانیم آن رؤیا را مال خود کنیم اما همان تلاش برای به دست آوردنش، ارزشمند است. ماجرای رمان، پیرمردی است که برای شکار بزرگترین ماهی دریا به آب می‌زند و آن را هم شکار می‌کند اما در حین برگشت کوسه‌ها ماهی را می‌خورند و ظاهراً پیرمرد دوباره دست خالی است، اما این وضع با حال ابتدای قصه او خیلی فرق دارد.

یک نمونه‌ی دیگر، رمان «انجمن شاعران مرده» نوشته‌ی ان. اچ. کلاین‌بام است (ترجمه‌ی حمید خادمی را اگر پیدا نکردید، ترجمه‌ی زهرا طرواتی هم در بازار است.) از این رمان فیم معروفی هم با بازی رابین ویلیامز ساخته شده. ماجرای بچه‌های یک مدرسه شبانه‌روزی سخت‌گیر که معلم ادبیات جدید برایشان می‌آید که به آنها یاد می‌دهد می‌شود دنیا را طور دیگری هم دید. این نگاه متفاوت داشتن به همه چیز، در نسخه‌ی سینمایی در صحنه‌ی بالای میز رفتن دانش‌آموزها به خوبی تصویر شده.

یک نمونه‌ی دیگر از این آثار «رهایی از شاوشنگ» است. باز هم روایت ماجرایی در دل سختی و مشکلات (اینجا: یک حبس طولانی‌مدت) که از همان دل مصائب، مفهوم جدیدی از امید و امیدواری به خواننده منتقل می‌شود. از این رمان استیفن کینگ فیلم معروفی هم ساخته شده. هم فیلمنامه‌ی این اثر به فارسی ترجمه شده (ترجمه‌ی حمیدرضا گرشاسبی) و هم رمان استیفن کینگ (با ترجمه‌ی علی کاوسی). اتفاقاً مقایسه اصل اثر و فیلمنامه‌اش هم می‌تواند جذاب باشد و خصوصاً به کار علاقه‌مندان به نویسندگی می‌آید.

اما دسته‌ی سوم از آثاری که خواندنشان موجب امیدواری است و تا حدی شبیه گروه بالا هم هستند، آثار مربوط به یک ژانر هستند. ژانر فانتزی، یعنی دسته‌ای از آثار ادبی که در آنها قواعد و قوانینی غیر از زندگی معمول جریان دارد (از دیو و غول بگیرید تا تخیل‌های دیگر). این ژانر و گونه‌ی ادبی، چند زیرشاخه دارد. یکی از مهمترین زیرشاخه‌ها، ژانر فانتزی حماسه یا فانتزی شمشیر است (بعضی از منتقدها به آن High fantasy هم می‌گویند). فرمول اصلی این آثار، تبدیل یک فرد ضعیف، معمولی یا نوجوان به یک قهرمان و انجام کاری بزرگ به دست اوست. نمونه‌ی عالی این آثار، «ارباب حلقه‌ها» جی. آر. آر. تالکین و مجموعه «نارنیا» از سی. اس. لوییس است. احتمالاً نسخه سینمایی این دو اثر را که تلویزیون خودمان هم بارها پخش کرده، دیده‌اید. هر دو روایتی دیگر از مبارزه‌ی دایمی خیر و شر هستند که جبهه‌ی نیروهای خیر به شدت ضعیف است، اما تسلیم نشدن و تلاش آنها در نهایت باعث پیروزی می‌شود. هم خواندن این دو اثر، یعنی «ارباب حلقه‌ها» (ترجمه‌ی رضا علیزاده) و «نارنیا» (ترجمه‌ی پیمان اسماعیلیان) برای این روزها خوب است، هم نمونه‌های دیگر از این دسته.

یک نویسنده دیگر از ژانر فانتزی حماسه که آثار خوب و خواندنی دارد، دیوید گِمِل است. او رمان‌های متعددی دارد که برای شروع «شوالیه‌های بدنام» (ترجمه‌ی طاهره صدیقیان) و «اسطوره» (ترجمه‌ی سهیلا فرزین‌نژاد) را پیشنهاد می‌کنم. در «اسطوره» یک ارتش بزرگ دارد به شهری بی دفاع حمله می‌کند، ولی یک پیرمرد، مردی که روزگاری قهرمانشان بوده هست که یم‌اید و سپاهی از کشاورزها و کارگرها می‌سازد و جلوی یک ارتش تا بن دندان مسلح ایستادگی می‌کنند. در «شوالیه‌های بدنام» وضع از این هم خرابتر است. همه‌ی شوالیه‌های قهرمان یک سرزمین از بین رفته‌اند و حالا قرار است چند ضدقهرمان، یعنی چند دزد و آدم بدنام، جایشان را بگیرند و برای مردم امنیت و امید بیاورند. اما نکته همانی است که گفتیم: ناامید نشدن.

  • پیشنهاد کتاب
  • کتاب