فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

پوک‌شدگی

پوک‌شدگی

نویسنده : پیام حیدرقزوینی در این مطلب که در تاریخ ۴ دی ۹۶ در روزنامه شرق منتشر شده است، نگاهی دارد به اولین کتاب منتشر شده‌ی کورش اسدی به نام «پوکه‌باز».

کورش اسدی عنوان اولین کتابش را «پوکه‌باز» گذاشته بود. در نگاه اول این‌طور به نظر می‌رسد که او عنوان کتابش را از نام یکی از داستان‌های این مجموعه، که شاید بهترین داستان مجموعه هم هست، گرفته است. اما اگر در همین عنوان «پوکه‌باز» دقیق‌ شویم، می‌توانیم بگوییم که «پوکه‌باز» نه‌فقط بهترین عنوان برای این کتاب بلکه بیش از آن بهترین توصیف برای آن هم هست. در مواجهه اول با «پوکه‌باز»، جنگ در ذهن تداعی می‌شود، اما نه خود جنگ بلکه زائده به‌جا مانده از آن. پوکه، غلاف فلزی فشنگ است که باروتش خالی شده و دیگر به درد جنگ و جنگیدن نمی‌خورد. به‌عبارتی پوکه چیزی است که پوک شده و دیگر به کار نمی‌آید. پوک‌شدگی را می‌توان نام وضعیتی دانست که اسدی در داستان‌های «پوکه‌باز» به تصویر کشیده است.«پوکه‌باز» اگرچه مجموعه‌ای از داستان‌های به‌هم‌پیوسته نیست اما ردی مشترک در تمام یا غالب داستان‌های این کتاب دیده می‌شود. انگار چیزی از هر داستان در داستان دیگر ادامه می‌یابد و درنهایت ده داستان چاپ شده در این کتاب در کنار هم تصویری از یک وضعیت می‌سازند. در این صورت دیگر مهم نیست که یک داستان در جنوب می‌گذرد و داستان دیگر در تهران یا هرجای دیگر. مهم این است که داستان‌های کتاب در کنار هم سازنده یک جغرافیای مشخص‌اند. جغرافیای وضعیتی آشفته‌ که در حاشیه جنگ به وجود آمده و آدم‌های درون این وضعیت بیش از هرچیز دچار آشفتگی و سراسیمگی‌اند. زندگی این آدم‌ها را اسدی در «پوکه‌باز» به روی روز انداخته است و تصویری از یک دوران به دست داده است. اسدی در اغلب داستان‌های این مجموعه توانسته روح یک دوران را از تخیل ادبی بگذراند واقعیت دوران را به واسطه نگاهی وهم‌آلود نشان دهد. آنچه در «پوکه‌باز»، به سیاق هر اثر خوب ادبی دیگری، جلب توجه می‌کند نگاه مشخص نویسنده است که در هر ده داستان کتاب دیده می‌شود. به این ترتیب مجموعه داستان «پوکه‌باز» را می‌توان مواجهه یک نویسنده با وضعیت موجود در دوران جنگ دانست. در داستان‌های این کتاب، خبری از قهرمان‌های جنگ و روایت حماسی از آن نیست و اساسا هیچ‌کدام از داستان‌های این کتاب به‌شکل مستقیم با خود جنگ کاری ندارند بلکه به شرایطی که جنگ به جا می‌گذارد سروکار دارند. بر این اساس خود داستان «پوکه‌باز»، که آخرین داستان این مجموعه هم هست می‌تواند نمونه‌ای خوب برای توصیف وضعیت نهفته در کتاب باشد. در این داستان که روایتی سراسر وهم‌آلود دارد، سربازی که تنش پر است از «زخم‌های پوسته‌پوستهِ سرخ جابه‌جا چرک‌کرده»، از راه چسباندن پوکه‌های جنگی و درست‌کردن زیرسیگاری زندگی‌اش را می‌گذراند. برای او، جنگ فقط در محدوده جنگی وجود ندارد بلکه مرزهای جنگ تا خانه‌اش هم گسترش یافته و حالا زندگی‌اش با پوکه‌ها پیوند خورده است. زندگی پوکه‌باز را می‌توان نماد یک زندگی عبث دانست که خوشی‌هایش دمی بیش‌تر دوام ندارند و هرچه هست تنهایی است و اندوه و وهم و سراسیمگی: «آب خواست و زیر سرش ناگاه خالی شد و چهار دیوار اتاق دایره‌ای شد چرخان، گردابی که می‌چرخید دور زن که خم شده کفش می‌پوشید. دستش را دراز کرد و باز آب خواست. زن نبود و شالی بلند و آبی موج زد سوی در و رفت و محو شد و او ماند با همان گرداب و فریاد آب آب آب و آب نبود. چرخید. بلند شد. افتاد و آب‌گونه‌ای تلخ تا گلوش بالا آمد و پایین رفت. زانوکشان رفت و رفت تا رسید به دست‌شویی.»در دیگر داستان‌های کتاب هم می‌توان تصویر‌های دیگری از تاثیری که جنگ بر زندگی گذاشته است دید. درواقع هر داستان این مجموعه تکه‌ای از واقعیت را در خود نهفته دارد و آنها در کنار هم یک کل را تشکیل داده‌اند. از این‌روست که داستان‌های «پوکه‌باز» را می‌توان تصویری زیبا‌شناختی از تجربه زیسته مردمی که در دوران جنگ زندگی کرده‌اند دانست. واقعیت جنگ و تاثیرش بر زندگی آدم‌هایی که در این وضعیت قرار دارند، چنان سفت‌و‌سخت است که شاید تنها به واسطه به‌کارگیری عنصر وهم بتوان بر این واقعیت غلبه کرد و روایتی ادبی از آن به دست داد. آدم‌های داستان‌های «پوکه‌باز»، آدم‌هایی ترس‌خورده و به مرز جنون رسیده‌اند که اغلب نمی‌توانند ارتباطی با هم برقرار کنند. میان آنها فاصله‌ای‌ است که انگار پر نخواهد شد. آنها زیر هجوم ترس و واهمه پوک شده‌اند و در وضعیتی برزخی به‌سر می‌برند. این‌ها را همه، اسدی در داستان‌هایش با ایجاز و نثری آهنگین روایت کرده است. شاید او برای فرار از وضعیت برزخی راهی نداشته است جز آنکه به داستان پناه ببرد و البته داستان برایش امری کاملا جدی بود. امری که به واسطه آن می‌شد کابوس نهفته در وضعیت را کنار زد و با نوشتن از واقعیت از پوک‌شدگی و فراموشی و سکوت هول‌آور تن زد: «پاها ماندند. کلیدی در قفل چرخید. دری باز و بسته شد و بعد باز سکوت بود. از پله‌ها پایین آمد. رفت از کوچه گذشت و راه خانه را پیش گرفت. زن را گم کرده بود، فصل را، روز را گم کرده بود.»

  • کتاب