روزگار سختی را دارد ملت ما تجربه میکند که اقلکم در تاریخ معاصر نظیرش را ندیدهایم. کرونا به جان دنیا و این ملت افتاده و هر چقدر هم بخواهند بهمان امیدواری بدهند که تا فردا و پسفردا کلکش کنده است و همه از قرنطینه خارج میشویم و برمیگردیم به وضع عادی، اما خوب میدانیم که این وعدهها باد هواست و تنها راه نجات این است که همچنان در قرنطینه بمانیم. نه به خاطر خودمان، که کمتر کسی را دیدهام برای نجات خودش در قرنطینهی آپارتمانش مانده باشد. همه این خوف را دارند که این ویروس نابکار یکهو به جان عزیزترین کسانش بیفتد.
هر کس در این روزگار سخت میخواهد کاری بکند که کمی، ذرهای و به قول مهندسان اپسیلونی از این مرارت تنهایی و در قرنطینه ماندن را کم کند. و شاید یکی از بهترین راهها، مطالعه و رمانخوانی باشد و برای گروهی علاقهمند، شروع رمانِ خوب خواندن، آن هم با برنامه است. سعی کردهام برای این روزها تجربهام را در این سالیان در اختیار بگذارم و در قدم اول، 10 رمان خوب خارجی را برای مطالعه در روزهای کرونایی پیشنهاد دهم. میدانم که برای این مجموعه پیشنهادی، نباید از نامهایی مانند کوندرا و کافکا و پروست و سارتر و گونترگراس و مارکز و هاینریش بل و... گذشت. اما سعی کردهام کتابهایی پیشنهاد دهم که جذابیت خواندن داشته باشند و مورد پسند همگان قرار گیرند.
یک نکته؛ برای اینکه بیرون نروید، میتوانید نسخهی الکترونیکی کتاب را از اپلیکیشنها و سایتهای مطمئن و مجاز خریداری کنید که از نسخهی کاغذی آن خیلی ارزانتر است و آن را روی گوشی یا کامپیوتر بخوانید. یا نسخهی صوتی آن را تهیه کنید، گوشهای روی مبل لم دهید و هندزفری به گوش بزنید و با صدای بهترین صداگذاران، آن را بشنوید. ولی اگر باز هم اصرار دارید از روی نسخهی کاغذی بخوانید، چند انتشاراتی و پخش کننده کتاب، در این روزها کتاب را با تخفیف با پیک به آدرستان میفرستند.
پس، پیش به سوی روزهای کرونایی و تبدیل این روزها به فرصتِ خواندن کتابهای خوب و لذتبخش. در روزهای آینده، مجموعههای رمان برتر ایرانی از نسل گذشته و نسل امروز و رمانهای عامهپسند و... معرفی خواهند شد.
آناکارنینا، نوشته لئو تولستوی
چه تعریفی از تولستوی بزرگ میتوان کرد جز اینکه گفت او پیامبر همه داستاننویسان است. همین یک جملهاش کافی است تا بیشتر او را بشناسیم: «همه میخواهند بشریت را تغییر دهند، اما هیچکس به تغییر دادن خودش فکر نمیکند!» در تمام آثار این نویسنده میتوان این پیام را یافت: ای کاش پیش از آنکه دیر شود، بیدار شویم. رمان آناکارنینا با درونمایه اجتماعی و عاشقانهاش، بعد از جنگ و صلح بزرگترین اثر اوست. تولستوی در رمان آنا کارنینا شرح حال روابط بین خانوادههای روسی در طبقه اشراف، در قرن نوزدهم را روایت میکند. جالب است بدانید که گرچه این کتاب برای قرون گذشته است، ولی در جامعه امروز ما هم، کم نیستند مردان و زنانی مشابه افراد این کتاب. به همین دلیل کتابی نیست که داستان ناآشنایی داشته باشد. اولین جملهی کتاب میگوید: «خانوادههای خوشبخت همه مثل همهاند، اما خانوادههای شوربخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند...» بعد از این رمان، دو رمان دیگر او را هم باید خواند: «مرگ ایوان ایلیچ» و بالاخره «جنگ و صلح»
وداع با اسلحه، نوشتهی ارنست همینگوی
چه میشود گفت دربارهی نویسندهای که تمام عمرش را به ماجراحویی گذراند و هر کدام از آنها را تبدیل به رمانی کرد فراموش ناشدنی. او در جوانی تصمیم به شرکت در جنگ جهانی اول گرفت، اما به دلیل ضعف بینایی رد شد. ارتش را متقاعد کرد از او به عنوان راننده آمبولانس در جنگ استفاده کنند. در میدان جنگ بر اثر آتش خمپاره مجروح شد و 200 ترکش خورد! او ماجراهای این حادثه و عشقش به پرستار بیمارستان محل بستریاش را به شکل رمان، در کتاب بینظیر وداع با اسلحه آورده است. اگر از این رمان خوشتان آمد، «پیرمرد و دریا»، «زنگها برای که به صدا در میآید» و مجموعه داستانهای کوتاهش نیز خواندنی هستند. راستی، ته این ماجراجوییها هم اینجور تمام شد: یک روز که از زندگی حسابی خسته شده بود، لولهی تفنگ دولولش را گذاشت رو شقیقهاش و... تق!
شازده کوچولو، نوشته سنت اگزوپری
چه کسی است که نام رمان کوچک شازده کوچولو را نشنیده باشد؟ اما با اطمینان میتوان گفت خیلیها آن را نخواندهاند، ولی گاهی با تکههایی از کتاب در دنیای مجازی لذت بردهاند. مثلاً این: «شازده کوچولو پرسید: غمانگیزتر از اینکه بیایی و کسی خوشحال نشود چیست؟ روباه گفت: بروی و کسی متوجه نشود!» این کتاب را باید خواند و گاهی وقتها از این دنیای حقیقی لعنتی دور شد و روزی چند بار، بله روزی چند بار که دلت گرفت، رفت تا انتهای سیاره ب 612 و غروب خورشید را تماشا کرد. سنت اگزوپری نویسنده کتاب وقتی هواپیمایش در صحرای آفریقا سقوط کرد، ایده این داستان به ذهنش رسید. این هم جملهای از رمان برای این روزهای ما: «شازده کوچولو از گُل پرسید: آدمها کجایند؟ گل گفت: باد به اینور و آنور میبردشان، این بیریشگی حسابی اسباب دردسرشان شده!»
سفر به انتهای شب، نوشته لویی فردینان سلین
این رمان اولین رمان نویسندهاش است که خیلی زود معروف و جهانی شد. نویسندهای با نثر عصبانی و رک که خدابیامرز جلالآلاحمد خود را مدیون او میدانست و خیلیها رمان مدیر مدرسهاش را با الهام از شیوهی سلین میدانند. یعنی تا این حد رک: «اسبها خیلی خوشبختند، چون اگرچه آنها هم مثل ما جنگ را تحمل میکنند، اما لااقل کسی از آنها نمیخواهد ثبتنام کنند و یا وانمود کنند که به کارشان ایمان دارند. اسبهای بیچاره، ولی آزاد! افسوس که شور و اشتیاق کثافت فقط برای ماست!» قهرمان این رمان همانند سلین پزشک و فردی بداخلاق است که همهاش غرغر میکند و علاقه دارد حرفهایش را در قالب جملات قصار بیان کند. اسم او (فردینان) هم مشابه اسم نویسنده است که سفرهای ماجراجویانهاش دستمایه این رمان شده است. «دسته دلقکها» و «مرگ قسطی» از رمانهای دیگر این نویسنده هستند. راستی، چارلز بوکفسکی شاعر و نویسندهی آمریکایی گفته است: «سفر به انتهای شب بهترین کتابی است که در دو هزار سال گذشته نوشته شدهاست!» درست و غلطش با خودش!
زوربای یونانی، نوشته نیکوس کازانتاکیس
این رمان ماجراهای یک جوان نویسنده و روشنفکر یونانی است که برای راهاندازی مجدد یک معدن زغال سنگ راهی جزیرهی کرت میشود. او در راه با مرد 65 سالهی مرموزی آشنا میشود و زوربا چنان تأثیر عمیقی بر نویسنده جوان میگذارد که در پایان به درک تازهای از زندگی و لذتهای آن میرسد. برای اینکه بدانید زوربا کیست، لحظهای فیلم رقص دیوانهوار آنتونی کویین را در نقش زوربا سرچ کنید و ببینید. «مسیح بازمصلوب» و «گزارش به خاک یونان» از کتابهای مشهور و خواندنی این نویسنده هستند. این هم جملهای از زوربای زیرک: «برای آینکه آدم بتواند درست و شرافتمندانه فکر بکند، باید آرامش داشته باشد و سنی از او گذشته باشد و بیدندان شده باشد. وقتی آدم دندان نداشته باشد، آسان میتواند بگوید: بچهها، خجالت دارد، گاز نگیرید! اما وقتی سیودو دندان سر جایش است، چه عرض کنم...»
برادران کارامازوف، نوشته فئودور داستایوفسکی
نمیشود رمانخوان باشی و داستایوفسکی را کشف نکرده باشی. بله، داستایوفسکی را باید کشف کرد، حال با هر کدام از رمانهایش که میخواهد باشد. اما من پیشنهادم برادران کارامازوف است. رمان برادران کارامازوف آخرین اثر این نویسنده بزرگ روس است. داستایوفسکی سه سال آخر عمر خود را صرف نوشتن آن کرد. به اعتقاد بسیاری این رمان بزرگترین رمان اوست. نویسنده در ابتدای رمان موضوع مهمی را بیان میکند و این موضوع مهم، مرگ اسرارآمیز و دلخراش زمیندار مشهور فئودور پاولویچ کارامازوف است... بگذریم. در اینجا هر چه بخواهم از خلاصه کتاب بگویم، آب در هاون کوبیدن است. باید خودتان بخوانید تا عظمت رمان را دریابید. راستی، «جنایت و مکافات» و «ابله» دو رمان مشهور دیگر از او هستند که باید به راستی کشفشان کرد.
ناطور دشت، نوشته جروم دیوید سالینجر
هر کس از نوجوانی به جوانی گذر کند و این رمان را نخواند، شک نکنید ضرر کرده است. هولدن پسر شانزده سالهای است که در مدرسه شبانهروزی تحصیل میکند و از دبیرستان اخراج شده و باید به خانهشان برگردد. تمام ماجراهای داستان در سه روزی است که او از مدرسه خارج میشود تا به خانهشان برگردد. او میخواهد تا سه روز بعد که نامه مدیر مدرسه راجع به اخراجش به دست پدر و مادرش میرسد، به خانه بازنگردد. به همین خاطر، از زمانی که از مدرسه خارج میشود، دو روز را سرگردان و بدون مکان مشخصی سپری میکند و این دو روز سفر و گشتوگذار، نمادی است از سفر هولدن از کودکی به دنیای جوانی و از دست دادن معصومیتش در جامعهی پُر هرج و مرج آمریکا. و این هم یک جمله طلایی از کتاب: «مشخصه یک مرد نابالغ این است که میل دارد به دلیلی، با شرافت بمیرد؛ و مشخصه یک مرد بالغ این است که میل دارد به دلیلی، با تواضع زندگی کند!»
خوشههای خشم، نوشته جان اشتاینبک
مهاجرت میکنند. خوشههای خشم دربارهی زندگی مردم بیچارهای است که جز امید هیچ چیز دیگری ندارند و در سختترین شرایط، سعی میکنند دلشان را به چیزهایی خوش کنند که حتی وجود خارجی هم ندارد. اما میدانند اگر امیدشان را از دست بدهند، نابود میشوند. خوشههای خشم را بخوانید و ببینید وقتی مردم با هم همکاری نکنند و در کنار هم نباشند، چه بدبختیهایی بر سر آنها خواهد آمد. «تورتیلا فلت» و «شرق بهشت» از رمانهای دیگر او هستند. این هم جملهای طلایی از رمان: «چگونه میتوان کسی را ترساند که شکمش فریاد گرسنگی میکشد و رودههای بچههایش از نخوردن به پیچوتاب در میآید؟ دیگر چیزی نمیتواند او را بترساند. او بدترین ترسها را دیده است.»
سوربز، نوشته ماریو بارگاس یوسا
سوربز داستان زندگی تروخیو یکی از بدنامترین و فاسدترین دیکتاتورهای آمریکای لاتین است. کسی که برای ۳۱ سال بر کشور دومینیکن حکومت کرد و هر نوع مخالفتی را سرکوب میکرد و از بین میبرد. یوسا در این رمان، روزگار مردمانی را به نمایش میگذارد که تا مغز استخوان گرفتار شدهاند و از هیچ کاری برای اثبات وفاداری به تروخیو ابا ندارند؛ حتی اگر بخواهند، میتوانند مانند سناتور اگوستین کابرال، دختر چهارده سالهشان را دو دستی به تروخیو پیشکش کنند. در انتها تروخیو کشته میشود، اما دیکتاتور دیگری از دستگاه تروخیو سر کار میآید و دومینیکن و مردمش را زیر سلطه میبرد. دیکتاتوری با شخصیت و عقدههای جدید که نوع دیگری از ظلم را بر مردم اعمال میکند. «جنگ آخرالزمان» و «گفتگو در کاتدرال» از رمانهای دیگر این نویسنده هستند. این هم جملهای از کتاب: «باور نمیکردم که او به دوست قدیمی خودش نارو بزند. خب دیگر، سیاست یعنی همین، آدم روی جنازه دیگران جلو میرود.
نام من سرخ، نوشته اورهان پاموک
«نام من، سرخ» که اوج شهرت را برای نویسندهاش اورهان پاموک به دنبال داشت، کتابی است با مضامین شرقی. پاموک در این رمان گریزی هم به ادبیات و اشعار فارسی میزند. نام من سرخ از عشق میگوید، در عین حال ماجرایی جنایی و کارآگاهی را هم در خود گنجانده است. ماجراهای رمان در دوران اوج امپراتوری عثمانی در قرنهای شانزدهم و هفدهم میلادی رخ میدهد. «جودتبیک و پسران» و همچنین «استانبول شهر خاطرهها» از کتابهای دیگر این نویسنده هستند. و در انتها، یک جمله زیبا از کتاب: «و این همه سال که به نقش و نقاشی مشغول بودم، یاد گرفتم که میشود دنیا را با همهی حقیقتش جدی نگرفت. میشود غرق خیالات شد و به پس و پیش دنیا هیچ اهمیتی نداد. حتی میشود به خیالات رنگ واقعیت داد و با آنها زندگی کرد. برای همین، از خیلی وقت پیش هیچ چیز را جدی نمیگیرم. اینجوری نه ترسی از آینده داری، نه حسرتی برای گذشته.»
ارسال دیدگاه