فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

بهرام اردبیلی مُرد، وحشی مُرد

بهرام اردبیلی مُرد، وحشی مُرد

نویسنده : هوشنگ آزادی ور

بهرام اردبیلی مُرد. وحشی مُرد. مثل بابونه‌ای که پژمرد.
بسیار پیش از آن که لویی اشتراوس از «وحشی نجیب» بگوید،
شاعران وحشی در این جهان زیست می‌کردند.

و این جهان بسیار کوشید همه‌چیز را اهلی کند. اما بهرام وحشی ماند. نجیب ماند. مثل پلنگی که نجیبانه خرگوش‌ها را میدرد، او واژه‌ها و مفاهیم را می‌درید. شعر که آغاز و انجام ندارد. یا ما نمی‌دانیم. و مگر می دانیم آغاز و انجامِ ما چیست؟ او، انگار کوشید بداند. در لانزاروتا ـ اسپانیا ـ بالای تپه‌ی عریانی، جوکیانه زندگی می‌کرد. بعد دانست می‌میرد. برای خودش گوری کَند. بعد یاد فامیل افتاد. گفت اگر خانواده نداند چه بر سر نعش من آمده، همه‌ی عمر سردرگم می‌مانند. پس آمد و در ایران مُرد. کمتر کسی در این زمانه شاعری از «حلقه‌ی شعر دیگر» را می‌شناسد. او از این حلقه بود. بهرام اردبیلی نجیبانه مُرد. همه می‌میریم.

این شعر از اوست:
«همسرم!
این دعا و قسم را که سخت ناخواناست
به گردن اسبی بیاویز
که بر اجساد سربازان و ما خواهد گذشت.
اسبی به هیأت انسان
به هیبت بهمنی در سهند.

اردیبهشت است
قتال‌ترین ماه منظومه‌ی شمسی

فرو بند درها را ای بیوه‌ی سی ساله
اسب نبی در قریبان

شیهه می‌کشد ور بی مرکوب،
در کمند سواره نظام است.
شام،
دیگران را فطیر و کلم بده
برای بهرام
پونه بجوشان.

ماه درشت خوب
دری که به لطف باد ـ باز و بسته می‌شود.
الامان ای جوخه
ماشه را نچکان
هنوز اندکی شب است ...

برنوی روسی
سکوت قریبان را نشانه می‌گیرد
و نبی در ذهن شاعر
نشسته بر باد و بر اَرَس می‌تازد.»

2/12/84

  • شاعر
  • نویسنده