دستها و چشمها در آفریدن نقاشی و پیکرتراشی هاویهای نظمیافته در پی آفرینش گیتی را مانندهاند که چون محاسبههای ریاضی دقیق است و مخاطرهآمیز. قانونی بیاعتبار برای هزاران هزاری که در این گستره در تکاپویند اما قانونی پولادین برای برخی و از جمله برای بهمن محصص که هنر را تنفس میکند و آن را هم به مفهوم عرفانی و هم به مفهوم عملی میآفریند. از دستها و چشمها، مقصود چیرگی بساوایی بر واقعیت است، مراقبهی تجسمی است و تحلیل از جنبههای زیادی تا این که در ترکیب به کالبد اثر روح دمیده شود. در این یادداشت نگارنده سعی خواهد کرد تا شرح برخورد نامنتظرش را با آثار این هنرمند با خوانندگان در میان بگذارد. در هر حال باید از خاستگاه جغرافیایی هنرمند شروع کرد: متولد... از... جایی که اولین فریاد را کشید و خواست چارچوب قالبها را درهم بریزد. و درست همین خاستگاه است که رهنمونی است آغازین تا به اهمیت یک هنرمند پی ببریم. در دنیای امروزین خیلی چیزها در شرف دگرگونیاند. یک ژاپنی که در جزیرهاش مشغول است در کمال صمیمیت و توانایی به شیوهی آمریکایی نقاشی میکند. حتی دنیای هنر هم در مسیر یگانگی گام بر میدارد. این ظاهر امر است. تفاوتهای برونی و بصری (آن چه در واقع در یک اثر هنری، هنر نیست ) که بر اساس آن یک چهره از خطوطی از نظر قومی یا چشماندازی به خاطر کناره نماهایش از نقطه نظر تاریخی مشخص میشود از میان میروند. بنابراین آن چه میماند سایهای است از تکه زمینی، مختصر نوری و ردپایی نشانگر این که به گوشهای از این کرهی خاکی تعلق داریم و با همین نشانهها هم از دنیا خواهیم رفت. هنر بهمن محصص هم از تلاقی انکارناپذیر تمدن و تاریخ بشری نشأت میگیرد، حال چگونه؟ به آن خواهیم پرداخت. اما پیش از آن باید یادآور شد که ابزارهای نقاشی و پیکرتراشی، با وجود انقلابهای تکنولوژی هنوز هم همان چشمها و دستها هستند و همیشه هم همین گونه خواهد بود. چشمها نورآفریناند چرا که اولین دیدنها را آنها انگیزهاند و اولین تماس و برخورد را دستها انگیزه. تعلق جغرافیایی هنرمند جزو این قانون است. نشانهای است که جای آن همیشه باقی میماند. در واقع، هنرمندی که در کارش صداقت دارد و محصص چنین هنرمندی است خود را در دامان این قانون رها میکند اما در ضمن از آن هم قانونی متناسب با ابعاد خود میتراشد. به معنای دیگر، او از اولین برخورد شئ با هستیهای دیداری و بساوایی ( فراموش نشود که با یک نقاش و پیکرتراش سروکار داریم ) استفاده میکند تا بتواند به یک بیانگری صرفاً شخصی خود از هستی برسد.
ایدئولوژی و رخدادها در آثار محصص: حتی ادگار آلن پو هم که یکی از پدرخواندههای عصر فرهنگ مدرن است ایدئولوژیاش را بر مبنای آزادی گذاشت. قاعدتاً باید به خاطر کابوس مرگاندیشی و وحشت او از تنگنای قبر عکس آن میبود اما پو در روایتهایش به انسان هشدار میدهد که مواظب باش، دیر یا زود کسی تو را به دام خواهد انداخت، کسی که نمیدانی کیست؛ قدرت. حتی نفهمیدم چرا بار اوّل که در کارگاه نقاشی محصص بودم، در زیر تیغهی آن آفتاب زمستانی که بر اشیاء و افکار میتابید این نکته که متضاد هنر محصص بود به فکرم خطور کرد. انگار به نحوی گریز از آن تندیسها ( آثاری در ابعاد کوچک، آماده برای جهیدن در فضایی، مثلاً میدان یک شهر ) بود که به دنبال ایدئولوژی نهان در قصههای نویسندهی امریکایی راهیاند. طرق فهم یک هنرمند بسیارند با خود اندیشیدم محصص یک هنرمند خاورمیانهای است و بنابراین برای گشودن این در باید سعی کنم کلید مناسبی در ارتباط با آن بیابم و با این که مطمئن بودم در پشت این در هیچ فضای خالی وجود ندارد اما در ( من به جهشهای ایدئولوژیکی علاقه داشتم) همچنان بسته بود و این در مورد نود درصد یا حتی بیشتر آنانی که مدعی کار هنریاند صدق میکند. نه در پشت آن چیزی بود نه در داخل: نه در بالا نه در پایین آن. هیچ و هیچ. تنها شبحی و بس. اما هنگام بررسی یکی از نقاشیهای محصص بود که فهمیدم او در نهانخانه اثر خویش است که تجلی یافته و مادیت گرفته. در نتیجه کلید (هر کسی این هنرمند را دارد) در قفل جا گرفت و دو کلمه از دهان بیرون پرید ( خوانندهای که پو را میشناسد نقطهنظر پرتافتادهی من را توجیه میکند): نظم و اندازه. بعد یک جمع زدن: نظم + اندازه که معادل است با پایانپذیری و آزادی. مسلماً این موضوع شرح بیشتری را میطلبد.
یک ذهن ریاضی: در نگرش محصص و تعبیر او از هستی، چه بصری یا غیر از آن و برخوردار از صلابتی ریاضی و حتی دقیقتر بگوییم هندسی است که نشانههایی از زادبوم او، از خاستگاه جغرافیای او نهان است. وقتی از عشق راستینش به تئاتر (گستردگی فرهنگی دیگر او) آگاه میشویم آن وقت این تعادل ریاضی شفافیت بیشتری پیدا میکند. شاید تئاتر اوج توانایی درابداع باشد و تنها وقتی هستی مییابد و شعر میشود که یک کنش از کنش دیگری ناشی شود و کنش دوم توصیف کنش اول گردد. واژهی رمانتیک سرنوشت که حتی واژهای است کلاسیک برخوردار از دقت ریاضی است. در تئاتر به ۲ با اضافه کردن ۲ دیگر ۴ حاصل میشود شگفتآور آن گاه که در برابر خیالپردازی عددی ناگهان حاصل آید غیر از آن چه که در انتظارش هستیم. محصص هنرمندی (در این جا مقصود پیکرتراش و نقاش) است که واقعیت را در شکل ملموسش واژگون میکند – نقشهایش ترکیببندیهایش در برپایی یک اثر – تا در جزئیات تجزیه و تحلیلش کند و بعد بلافاصله به صورت خارقالعادهای به آن ترکیببندی دوبارهای ببخشد که به گونهی مرموزی دقیق است و حقیقی. تقریباً تمام آثارش پوشیده در قالب هرمی است که راهکاری مرموز و شگفت آور است. اما افسونکنندهتراین که در نقشهایش دستها حالت بال دارند. این نظارت هرمی که خودانگیخته، با جنبههای پراهمیت فرهنگی هر یک از آثار، حتی آثار پلاستیکی در تناسب است در واقع پس زمینهای است برای شناخت و تحقیق. به عبارتی دیگر تفسیری مطمئن از هستی.
جهشهای ناشی از خیالپردازی و از آزادی: بدین ترتیب هنر بهمن محصص را به عنوان یک فرآوردهی فرهنگی ناشی از یک ذهن سازمانیافته و سازماندهنده رمزگشایی و معنا کردیم. البته با ویژگیهای زیرین:
۱. صراحت در بیان با تکیه بر یک بیانگری هندسی–ریاضی آن چیزهایی که باید نمایانده شوند.
۲. اطمینان ناشی ازنظارت تکنیکی بر چیزها از طریق کاربرد نبوغآمیز و فرهیختهی قواعد هرمی در حرفه.
۳. صداقت ناشی از غریزههای فطری (بومی) حاصل از تلاقی تمدنها و فرهنگهای خاورمیانهای که در آن جا عدد همیشه زودتر به تکامل هندسی خود رسیده است.
۴. ادغام زمینههای واحد فرهنگی در نقاشی و پیکرتراشی و همان طور هم برخورداری از قدرت و کارایی در ادبیات، مخصوصاً ادبیات صحنهای که ذهنی مطلقاً منطقی، منظم را میطلبد یعنی ذهنی ریاضی را.
۵. مختصر این که با هنرمندی روبهرو هستیم که به قول معروف کارش را بلد است و از قالب فرهنگی والایی برخوردار است. بهمن محصص از آن چنان کیفیت رمزآلودی نصیب میبرد که به خاطر آن فرهنگ و تکنیک به افسانه بدل میشود و به خیال پردازی و از این رو حرفه و کنش رخداد میشود برخورد ایدئولوژیکی. چگونه؟
درام و احساس آزادگی، یا هنر و قالب: بهمن محصص معنای رهایی را دریافته و آن را میشناسد و به اجرا میگذارد. وقتی او دنیای خود را بر اساس دیدگاه و محاسبههای هرمی–غریزهاش نسبت به تندیس را مطرح میکند فرق نمیکند اگر این دنیا خانوادهی سلطنتی باشد، پیکر زنی، موجودی گمگشته در میان مخلوقات، تکه پارهای از هستی. او به پیآمدهای شاعرانه و ثنویت تکنیکی فرهنگی باور دارد. آن چه مهم است این است که اجراهای او ابتکاراتی سترون، تکنیکی که تنها از راه یادگیری حاصل شده نباشد. محصص شاعر است. این کلامی است کهنه و بی رمق اما هنوز هم زیباست و به مانند کلمهی عشق بسیار گویا. محصص به خاطر تقوای ذاتی خود، ایمان به خلاقیتش را به هر آن کس که آثارش را میبیند و لذت میبرد منتقل میسازد. بدین ترتیب مثلث بنیانی (مسلماً هندسهی خیالپردازانهای که کاربردش را در هر گوشه از فضایی که در اشغال اثر است پیدا میکند) نشانهای میشود ازناشناختهها. این سوال پیش میآید که آیا امکان دارد در تفسیر این ماجراجویی هنری این ذهن ریاضی را که به هنرمند نسبت داده میشود با احساس آزادگی آشتی داد، به عبارت دیگر آیا امکان دارد در آن واحد هم آزادی را داشت هم دقت را؟ این است دقیقاً کیفیت شاعرانه و حیاتی محصص، توانا در به ثمر رساندن عملی که میتوان آن را عدد/ ضد عدد، همین طور هم تعادل/ عدم تعادل نام گذارد نشانگر این نکته که راه آزادی سازهای است ثابت، پرقدرت و دردناک به مانند روزمرگی زندگی متشکل از چیزها در پی چیزها و گذر ساعات در پی ساعات. بدین ترتیب در این مورد از پیکرتراشی و نقاشی و از شیوهای این چنین در فهم و روایت دنیا، احساسی مذهبی برمیخیزد.
دستها و بالها : آزادی، درام، استهزا و حتی شادی را شامل میشود. هنرمند هنگام صحبت از تابلوهای زیاد اخیرش از زنهای جامعهای مردد و اشرافی یاد میکند که با هواپیما پرواز میکنند و بین این طرف یا آن طرف ساحل اقیانوس زندگی میکنند. استهزای ثروتی که در ملالت خرج میشود اما در ضمن نشانگر دنیایی است که ارتباط برقرار میکند! روی دیگر سکه: نشانهای از تلخی فقر آن کسی که نمیتواند اجازهی برخی تفریحات پرخرج را به خودش بدهد. این و موضوعهای دیگر جزو وقایع نگاریهای آثارش هستند. این چیزی است که بلافاصله به چشم میآید. اما در این یادداشت، در واقع روایتی بلند دربارهی هنر بهمن محصص در میان مشخصات متفاوتی که به وقایعنگاری ربطی ندارند یکی به نظر خوانندهها هم شاخص جلوه میکند. انگار کشف تازهای کرده باشم، هیجانزده شدم. به پیکرههای محصص نگاه کنید. برایمان مهم نیست چه کسانیاند، نماینده چه هستند و روایتگر چه. این ما هستیم که در آن قالبها تحلیل میرویم و اصلاً مهم نیست این پیکرهها مرد هستند یا زن. خود ترجمان آن شخصیتها میشویم. دستها در آثار اونمایانگر حالات روحی و روانی واقعیت شخصیتهایند. نمایانگر لطافت و درنده خویی، درد و احساس لطیف لمس کردن و زندگی کردن، کاوش و تملک. هنرمندی که در نقاشی، پیکرتراشی، دستها و بازوها را به عنوان سیمای اصلی تک چهرههایش به کار میگیرد هوشمندی شایانی از خود بروز داده است. در تک چهرههای محصص ( این که واقعاً تک چهرهاند یا نه اصلاً اهمیتی ندارد) این دستها و بازوها هستند که هر آن چه را باید گفته شود، میگویند. یاد یکی از تک چهرههای اخیرش میافتم که در آن زنی را تا به شانه قالبریزی و شکل داده است. در واقع شانه آن جایی است که فرشتگان و پرندگان بالها را زیر آن جمع و پنهان میکنند. بنابراین جای شگفتی نیست که در برخی از گویشهای مدیترانهی شرقی به مفصل میان بازو و شانه بال گفته میشود. آیا نیازی به توصیف بیشتری هست؟ این است شعری که محصص میسراید.
محصص در هنر معاصر: سبک و بیان او ایرانی است و در ضمن مطلقاً اروپایی. کلمهی اروپایی در این جا یعنی آن چه که نو و از آن آینده است. یعنی ابتدا تمرکزیابی و بعد گسترش در سطح کرهی زمین یعنی دگرگونی تمام فرهنگها. در نقاشیهایش، یکی از آشکارترین شواهد فرهنگ مدرن محصص در برخورد کاملاً خطیاش است با رنگها. استفاده از رنگهای متقابل هم و در عین حال در امتزاج با یکدیگر. در زمینهی تابلو نوارهایی از رنگهای متفاوتی وجود دارند و به خاطر همین تنوع دوشاخهای دارای نیروی اضطرابآفرینی میشود که در مناظر وجود دارد. این حتی یک کاوش هندسی نور و دربارهی نور است. مشکلات در پی مشکلات حاصل میشوند و تداوم مییابند و در حافظهی بصری، هنر محصص را یادآور میشوند که سرشار از شکافبندیهاست. این نشانهی مثبتی است که آثارش را میتوان به صور گوناگون تفسیر کرد. در واقع حالت قوطیهای چینی را دارد که یکی در درون دیگری است و پشتبند دیگری. این که دربارهی هنرمند آن چه را که پیش از این گفتهایم، تکرار کنیم خود نشانهای از اعتبار اوست. این یعنی قدرت که هر بار بتوانی چهرهی تازهای را روایتگر باشی. برای همین بحث دربارهی بهمن محصص را میتوان تازه آغاز شده به حساب آورد که قابلیت گسترش دارد، که روشن است و در ضمن آکنده از اسرار و تشویشها، هر بار که کارهایش را تک تک میبینیم. با این امید که بحث را هر کسی که آثار نقاشی-پیکرتراشی او را میبیند، ادامه دهد. نمیدانم کدام را در مرتبت نخست بگذارم، پیکرتراش را یا نقاش را. در هر حال فرقی ندارد چون به مانند یک اثر هندسی محصصوار بر یکدیگر متقابلاً تأثیر میگذارند.
ارسال دیدگاه