رد پای شکسپیر بر زبان انگلیسی پاکنشدنی است. نه فقط به دلیل تأثیر ماندگار آثارش، بلکه به خاطر 1700 کلمهای که برای اولینبار اختراع کرد و به روی کاغذ آورد؛ واژهها و اصطلاحاتی مانند «radiance» یا «eyeball»، که نخستینبار از زیر قلم او بیرون آمدند و ثبت شدند. او با کلمات خود، بزرگترین نمایشنامههایی را که جهان تا به حال به خود دیده است، آفرید.
شکسپیر نیز مانند معاصرانش در لندن، «توماس کید»، «کریستوفر مارلو» و دوست خوبش «بن جانسون»، با نوشتن نمایشنامههایی برای سرگرم کردن مردم به شهرت رسید. با این حال، تصویر ماندگار او در جهان، شمایل یک درام نویس بزرگ است که تعدادی از ماندگارترین آثار عاشقانهی دنیا را نوشته.
شکسپیر و نمایشنامههایش به اندازه کافی در سراسر جهان معروفند و مردم بارها پس از تماشای این نمایشها در سالنهای مختلف، ذوق زده یا مسحور شدهاند؛ ولی کماند کسانی که از جزییات زندگی او به اندازه نمایشنامههایش آگاهی داشته باشند. آیا واقعاً شکسپیر تا این اندازه که ما میپنداریم، مهم است؟
اگر سراسر دنیای غرب را زیر و رو کنید، احتمالاً حتی یک نفر را نمیشناسید که اسمی از شکسپیر و نمایشنامههایش نشنیده باشد. او بدون شک مطرحترین نویسنده تاریخ انگلستان محسوب میشود. تمام نمایشنامههای این نویسنده انگلیسی، به اغلب زبانهای زندهی دنیا ترجمه شدهاند و آثارش بیش از هر نویسنده دیگری به روی صحنه رفتهاند. اگر نام نمایشنامههای مطرح شکسپیر را از مردم انگلستان بپرسید، خیلیها به شما پاسخ درست خواهند دارد.
برخی حتی بخشهایی از این متون را از حفظ هستند و عدهای دیگر، میتوانند اشعار او را از حفظ برایتان بخوانند. ولی اگر از کسی دربارهی زندگی شخصی شکسپیر چیزی بپرسید، احتمال این که تنها این جواب را- آن هم در خوشبینانهترین حالت بشنوید، بسیار زیاد است: «ویلیام شکسپیر؟ فکر کنم تو لندن کار میکرده. درست میگم؟» حتی محققان برجستهی تاریخ هنر که زمان زیادی از عمر خود را صرف شناخت این اعجوبهی انگلیسی کردهاند، اطلاع زیادی از زندگی شخصیاش (تا زمان اجرای نخستین نمایش او) ندارند و چیزی از پشت صحنهی زندگیاش نمیدانند.
اطلاعاتی که نیست
بسیاری از ادعاهای مطرح شده پیرامون زندگی شکسپیر، به نوشتههایی بر میگردد که پس از مرگش در دفاتر ثبت شدهاند و اطمینانی به آنها نیست. البته با مدارک گرانبهایی که در حال حاضر در اختیار داریم، میتوان حدسهایی را مطرح کرد. اگر این حدسها و یافتههای متعلق به آن دوران را به هم وصله- پینه کنیم، احتمال دست یافتن به شخصیت این شاعر بزرگ انگلیسی زبان، غیرممکن نخواهدبود.
با توجه به این که امسال چهارصدمین سالگرد مرگ این نمایشنامهنویس انگلیسی است، قصد داریم قطعاتی از پازل زندگیاش را کنار هم بچینیم تا دریابیم ادعاهای مربوط به زندگی بزرگسالی او، تا چه حد حقیقت دارند و چرا شکسپیر در دنیای غرب این قدر مهم است؟
ویلیام، گم شده در تاریخ
ویلیام شکسپیر فرزند «جان شکسپیر»، چرمکار کاربلد و «ماری آردن» دختر یک کشاورز بوده است. او سومین فرزند از خانوادهی هشتفرزندی شکسپیر و بزرگترین پسر در میان کودکان زنده مانده جان و ماری به حساب میآمد. علاقهی ویلیام به ادبیات، او را مجاب کرد تا به مدرسهی نوین شاهنشاهی برود و دستور زبان بیاموزد.
آن طور که گفته شده، او در این دوران زبان لاتین یاد میگرفت و آثار نویسندگان پیشین را مطالعه میکرد.
ویلیام در چهارده سالگی از مدرسه بیرون آمد و هرگز به دانشگاه نرفت. چهار سال بعدی زندگی او، یکی از مبهمترین بخشهای زندگانیاش محسوب میشوند که هیچ اطلاع دقیقی از آن در دست نداریم.
آنچه از این دوران می دانیم، بیشتر به قبل از انصرافش از ادامهی تحصیل مربوط است. در این زمان، پدر خانوادهی شکسپیر دچار مشکلات عدیدهای شد. آن هم در شرایطی که تا پیش از این دوران، جان هم در کار و بار خودش و هم در زندگی اجتماعی، موفقیتهای زیادی کسب کرده بود. شغلهایی که به مناسبتهای مختلف به دست میآورد، او را به پست مباشری (یا همان شهرداری) «استرات فورد» نزدیکتر میکرد. تاریخ این اتفاقات حدود 1568 میلادی/ 947 شمسی تخمین زده میشود.
در اواخر دهه 70 آن قرن بود که دیگر جلوی حضور جان در جلسات انجمن را گرفتند و او را به خاطر معاملات غیرقانونی پشم و رباخواری تحت تعقیب قرار دادند. به احتمال فراوان، این مسائل تاثیرات مخربی روی کار و کاسبی او به جا گذاشتند. با این تفاسیر، آیا شکسپیر بری حمایت از خانواده مجبور شده بود تحصیلاتش را نیمهکاره رها کند؟ معلوم نیست.
ازدواج مرموز
ویلیام در 28 نوامبر 1582/ آذر 961 با «آن هَتَوی» پیمان زناشویی میبندد و از او صاحب سه فرزند میشود. دقیقاً از این زمان به بعد، شکسپیر دوباره در تاریخ گم میشود. در این دوران، ویلیام نسبت به خانوادهاش متعهد بوده، ولی مشخص نیست به چه کاری مشغول بوده است. اگر از جنبههای دیگر- برای مثال، به لحاظ سیاسی- تاریخ را واکاوی کنیم، در آن دوران (یعنی در سال 1586/ 965)، «ماری استوارت» ملکهی اسکاتلند به جرم خیانت، دستگیر و اعدام میشود. دو سال بعد ناوگان دریایی اسپانیا شکست سختی از انگلیسیها میخورد.
ما می دانیم که شکسپیر در 1589/ 968 در استرات فورد، درگیر مناقشهای قانونی برای تصاحب چند قطعه زمین بوده است. ولی این که از چه زمانی شروع به نوشتن کرده و در چه تاریخ به سوی لندن رفته، هیچ اطلاعی در دست نیست. تنها میدانیم که نخستین نمایشنامهی ویلیام شکسپیر در سوم مارس 1592/ 970 در لندن به روی صحنه رفته است.
کاتولیک پنهان
از آن زمان که «هنری هشتم» هرگونه ارتباط با رم مقدس را قطع کرد، گسترش مذهب کاتولیک در انگلستان، تبدیل به جرمی شد که مجازاتش مرگ بود. البته این جرم زمانی که «ماری اول»، دختر «کاترین آراگون» و هنری هشتم به سلطنت رسید، تقریباً نادیده گرفته میشد. ولی پس از مرگ او با قدرت گرفتن «الیزابت اول»، بار دیگر پروتستان به عنوان مذهب رسمی کشور تعیین شد.
در ابتدای این دوران همه چیز آرام بود و کسی با کاتولیکها کاری نداشت، ولی وقتی پاپ در نامهای الیزابت را «غاصب» نامید، او احساس خطر کرد و کسانی را که کاتولیک بودند، خائن به تاج و تخت دانست. بعد از این بود که بار دیگر کاتولیک بودن برابر شد با دشمنی علنی با الیزابت.
با این حال شواهدی وجود دارد که شکسپیر، یک کاتولیک مخفی بوده است. در خانه قدیمی شکسپیرها، نوشتهای با امضای جان شکسپیر یافت شده که او به کاتولیک مخفی بودن خود اعتراف کرده است. جالبتر این که مادر شکسپیر، ماری هم یک کاتولیک دوآتشه بوده است. همین طور چهار نفر از شش استاد دوران مدرسهی ویلیام، کاتولیک مذهب بودند و حتی یکی از آنها، بعدها به فرقهی «یسوعی» ها پیوست و کشیش شد.
این نظریه که ویلیام در خانوادهای کاتولیک مشغول به کار بوده و برای عبادت به ایتالیا رفته، از این ایده نتیجه میشود که او (از نظر پروتستانهای انگلیسی) یک مرتد و کاتولیک مخفی بوده است.
بسیاری بر این باورند که نوشتههای شکسپیر رمزآلودند؛ برای مثال وقتی به کلمات «متعالی» (high) و «روشنایی» (light) اشاره میکند. منظورش کاتولیکهاست و هر وقت کلمات «پست» (low) و «سیاهی» (dark) را به کار میبرد، پروتستانها را مدنظر دارد.
ثروتمند انگلیسی
در اوایل قرن شانزدهم، شکسپیر مردی ثروتمند به حساب میآمد. او سهامدار تئاتر «چمبرلین» بود و میزانی از سهام سالن «گلوب» را نیز در اختیار داشت. در عین حال، در استرات فورد و لندن هم سرمایه گذاریهایی کرده بود و دومین خانه بزرگ شهر با زمین زراعی و ضمائمی وسیع را از آن خود کرده بود.
پس از مرگ ملکه الیزابت، «جیمز اول» به پادشاهی رسید. در این زمان، ویلیام دو اثر «لیر شاه» و «مکبث» را نوشت که هر دو به شاه جدید مربوط میشدند؛ به خصوص مکبث که اجداد شاه جدید در آن حضوری واضح داشتند. شکسپیر همچنان تا سال 1608/987 به بازیگری روی صحنه مشغول بود و در سال بعد از آن، 154 قطعه شعر به چاپ رساند.
به نظر میرسد که یک سال بعدتر، طاعون در انگلستان شایع شد و شکسپیر را خانه نشین کرد. در سال 1610/ 989، او نمایشنامههای کمتری نوشت. سه اثر پایانیاش، محصول همکاری مشترک با «جان فِلِچر» بود که پس از مرگ ویلیام، نمایشنامهنویسی در شرکت مردان شاه را ادامه داد.
پرده آخر
شکسپیر 22 آوریل 1616/ 3 اردیبهشت 995 در سن 52 سالگی درگذشت و این دقیقاً یک ماه پس از نگارش وصیتنامهاش بود. او در وصیت نامهاش نوشته بود که در سلامت کامل جسمانی بوده و حدس زده میشود که بر اثر اتفاقی ناگهانی جان باخته باشد. البته گمانهایی وجود دارد که بر اثر شرب خمر زیاد، دچار تبی ناگهانی شده است، آن هم در جمعی که «بن جانسون» و «درایتون» در آن حضور داشتهاند، ولی همسر و دخترانش او را نجات میدهند.
پس از این ماجرا، شکسپیر، وصیت نامهاش را اصلاح میکند و بیشتر ارث را برای دخترش سوزانا در نظر میگیرد. اما در این بین، رسوایی دیگری دامان خانواده شکسپیر را میگیرد. در 25 مارس/ 5 فروردین ویلیام وصیت نامهاش را بار دیگر تغییر میدهد، چرا که متوجه میشود همسر دختر کوچکش، شخص دیگری را به طور غیرقانونی به همسری برگزیده. این موضوع سبب میشود که نام دامادش را از وصیتنامه حذف و دخترش را جایگزین او کند.
شکسپیر پس از مرگ
ویلیام را دو روز پس از مرگش در کلیسای «هولی ترینیتی» (Holy Trinity) در استرات فورد به خاک سپردند و چند سال بعد از آن هم مقبره ویژهای برایش در نظر گرفتند. در سال 1623/1002 همسرش نیز رهسپار همان مقبره شد. در همان سال نخستین مجموعه از آثار ویلیام (شامل 36 نمایشنامهاش) به چاپ رسید که معتبرترین مجموعه از آثارش به حساب میآید.
بن جانسون دربارهی شکسپیر میگوید: «او متعلق به یک عصر نیست، بلکه معلق به تمامی اعصار است.» مردم هیچگاه نسبت به آثار او بی توجه نبودهاند و هر روز به علاقه مندانش افزوده میشود. از بسیاری از آثار شکسپیر، الهام گرفته شده و منبعی برای اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی فراوان بوده است.
شکسپیر بیشترین اثر را بر زبان انگلیسی داشته و بسیاری از اصطلاحات او در دیگر زبانها نیز نفوذ کردهاند. ولی همچنان زندگیاش در هالهای از ابهام قرار دارد. هر چند شاید همین ابهام، کمک فراوانی به زیباترشدن نمایشنامههایش در ذهن مخاطبان کرده باشد.
چطور ویلیام شکسپیر، بزرگترین نمایشنامههای عاشقانهی جهان را نوشت؟ او از چه اتفاقاتی در زندگی شخصیاش الهام میگرفت؟
شکسپیر عاشق
مهسا ویسی: شکسپیر حداقل 37 نمایشنامه، 154 غزل و پنج منظومه دارد که عشق و تراژدی بزرگ «رومئو و ژولیت»، خواستگاری پیچیده «اورلاندو» (Orlando) و «روزالیند» (Rosalind) در «هر طور شما دوست دارید»، محاکمه سختی که «کلودیو» (Claudio) و «هرو» (Hero) در «هیاهوی بسیار برای هیچ» با آن مواجه میشوند و... از جمله آنها هستند.
در روزگاری که نمایشنامههای تاریخی، تراژیک، معنوی و اخلاقی رایج و معمول بودند، شکسپیر با پرورش استعدادهای بازیگرانی که در گروه بازیگری «مردان شاه» با آنها کار میکرد، انواع تازهای از شخصیتها را به وجود آورد. با این حال، نمایش خالصترین تا پستترین احساسات در آثار او، فقط ناشی از استعداد بازیگرانش نبود. او عاشقانههایش را با چنان ادراک و تحلیل دقیق و واضحی نوشته که فکر را اغوا میکند.
ما در مورد مردی که این آثار نوشته، اطلاعات اندکی داریم؛ گفته میشود که او در 22 یا 23 آوریل سال 1564 میلادی/ دوم یا سوم اردیبهشت 943 شمسی، در «استرات فورد» به دنیا آمده و در سال 1616/ 995 (ظاهراً در همان روز تولدش) درگذشته است. زمانی که جوان بود، بازیگر شد و با نمایشنامه نویسان مختلفی همکاری داشت؛ اما بعدها خودش دست به کار نوشتن شد و کارهای خودش را کارگردانی کرد.
تفاوت او با اغلب نمایشنامه نویسان آن زمان، این بود که شکسپیر فقط از نوشتن پول در میآورد، نه کار دیگر. او گرچه به دلیل بازیگری در نمایشهای خود (مثل ایفای نقش شبح در نمایشنامه «شاه لیر») شناخته میشد، اما درواقع تنها از نمایشنامهنویسی امرار معاش میکرد و راه اصلی کسب درآمدش، چیزی جز این کار نبود.
آن هَتَوی
در سالهای ابتدایی فعالیت، شکسپیر در پی کسب درآمد بیشتر بود و برای خرید ملک در لندن و زمین و خانهای بزرگ در استرات فورد، مدام پول جمع میکرد. در همین حال، شهرت او با نمایشنامههایی مثل «مکبث»، «شاه لیر»، «هر طور شما دوست دارید»، «هیاهوی بسیار برای هیچ» و «رومئو و ژولیت» تثبیت شده بود و خیلیها او را میشناختند.
در همین زمان بود که غزلهای مهیج شکسپیر، بدون رضایت او پخش میشدند. به نظر میرسد که او در این دوره، در لندن، به دور از همسر خود- که در استرات فورد بود- زندگی را میگذراند. اما نباید فراموش کرد که او احتمالاً عاشق همسرش بود.
همسر شکسپیر، اهل «شاتِری» (Shottery)- دهکدهای کوچک در چند کیلومتری استرات فورد- بود. در مورد «آن هَتَوی» (Anne Hathaway) شناخت اندکی وجود دارد. فقط می دانیم که او در یک خانه 12 اتاقه در مزرعهای بزرگ شد که اطرافش را مراتع گوسفندان و مزینهای قابل کشت (در مرز جنگل «آردن») احاطه کرده بود.
آیا شکسپیر جنگلهای بزرگ و تصاویر شاعرانه از زندگی شبانی در نمایشنامههایش را از این جا الهام گرفته بود؟ نمیدانیم. اما در روزهای اول ازدواج، شکسپیر احتمالاً در همین جا به هتوی اظهار عشق کرده است و فرزندانشان را نیز در همین جا پرورش دادهاند. گرچه شخصیت هتوی به الهه شعر مورد نظر شکسپیر نمیخورد.
هنگامی که این دو نفر با هم ازدواج کردند، شکسپیر 18 سال داشت و آن، هشت سال از او بزرگتر بود. ازدواجی که قرنهاست تعجب پژوهشگران را برانگیخته. چرا که مطابق سندی به تاریخ یک روز قبلتر از روز ازدواج این دو نفر، زوج دیگری به نامهای «ویلیام شگسپیر» (shagspere) و «آن واتلی» نیز با هم ازدواج کردهاند.
برای توضیح علت وجود این دو سند متفاوت (آن هم به فاصله یک روز)، حدسیات گوناگونی زده شده ولی بیشترین گمان بر این است که شکسپیر، عاشق زن دیگری بوده اما از قضای روزگار با کس دیگری ازدواج کرده. توجیه دیگر این است که کارمند ثبت ازدواج هنگام نوشتن اسامی اشخاص، اشتباه کرده یا ویلیام شگسپیر و آن واتلی، به کلی اشخاص دیگری بودهاند. هر چه بوده، دختر شکسپیر «سوزانا» چند ماه بعد به دنیا آمد و دو سال پس از آن، این زوج صاحب دوقلویی به نامهای «هامنت» (Hament) و «جودیت» (Judith) شدند.
دوقلوها
این تمام چیزی است که تا مدتها بعد درباره شکسپیر می دانیم. از این نقطه به بعد، او در مدارک غیبش می زند و حدود پنج سال بعد، طی یک درگیری با شاعر و نمایشنامه نویس رقیبش یعنی «رابرت گرین» سر و کلهاش پیدا میشود.
گرین به «هنری ششم» اظهار میدارد که شکسپیر قلب یک ببر را در کالبد خود دارد و او را یک «کلاغ نوکیسه» مینامد. آر روی این اظهارات میفهمیم که شکسپیر در آن زمان، هیاهویی در لندن به پا کرده بود، چرا که اگر فرد بی اهمیتی بود، دلیلی نداشت که گرین او را مورد تمسخر قرار دهد.
درباره رابطه شکسپیر با هتوی در این دوران، با قطعیت چیزی نمیتوان گفت، به جز این واقعیت که آنها در بخش عمدهای از این دوره جدا از هم بودند؛ چرا که هیچ مدرکی از زندگی هتوی در لندن وجود ندارد. البته شکسپیر گاهی به استرات فورد سفر میکرد و سری به خانوادهاش میزد، به ویژه در سالهای آخر که برای روزگار بازنشستگیاش در خانه، نقشههایی داشت. بنابراین قاعدتاً باید ماههایی را به دور از کسی که حدس زده میشود زن مورد علاقهاش بوده، گذرانده باشد.
زندگی در لندن
شکسپیر از حدود سال 1599/ 978، در انتهای پل لندن- که خائنان به تاج و تخت، در آن مجازات شدند و در بینشان چند نفری از اقوام دور او هم که در نقشه قتل ملکه، شکست خورده بودند، به چشم میخوردند- در محل «سات وارک» (Southwark) زندگی میکرد. او مستأجر خانواده «مونجو» (Mountjoy) در خیابان «نقرهای» در نزدیکی «باغ خرس» (Bear Garden) بود که در آن، گاوها و خرسها برای گاوبازی و خرس بازی آماده میشدند. در این محله، فضا برای هر تجربهای باز بود اما شواهد نشان میدهد که سالهای زندگی شکسپیر در این منطقه، به کار و تلاش زیاد گذشته، نه به وقت گذرانی.
در آن زمان صحبت درباره عشق، بیشتر مختص صحنه نمایش بود. از آنجا که زنان حق بازی روی صحنه را نداشتند، مردان با لباسهای زنانه نقششان را بازی میکردند؛ مثلاً در نمایشنامه «هر طور شما دوست دارید»، پسری نقش روزالیند را به عهده گرفته بود. همین موضوع باعث میشد که تئاترها، نوعی ابهام و فضایی خاص ایجاد کنند. اما بیرون از تئاتر و حال و هوای عجیب و غریبش، فضا کمتر عاشقانه بود.
در آن روزگار، دید کلی نسبت به عشق و البته تئاتر- که گاه نمودی از عشق محسوب میشد- به قدری بد بود که «پیوریتن» ها (Puritans) نیز به طور جدی به آن اعتراض داشتند و به تئاتر ناسزا میگفتند. آنها زلزله سال 1580/ 959 را تقصیر تئاتر میدانستند و به صحنه نمایش به چشم خاستگاه هیجانات ناسالم نگاه میکردند. البته زبان شکسپیر در مقایسه با برخی نمایشنامه نویسان همکارش، بسیار تمیز بود.
با بررسی نتایج تلاشهایی که از زمان زندگی و فعالیت او در خیابان بدنام نقرهای به جا مانده، این فرضیه تقویت میشود که شکسپیر تمرکزش را روی کارش گذاشته بود و انسان فاسدی نبود؛ با این حال نمیتوان از هیچ چیز اطمینان داشت.
دزدی احساس
اگر قبول کنیم که شکسپیر تجربه عاشقانهای در لندن نداشته است، شاید بشود این درجه از عشق و احساس در کارهایش را به عامل دیگری مربوط دانست؛ شیوه کار او. یک جریان انتقادی رایج درباره شکسپیر این است که او را سارقی ادبی میدانند.
او تعدادی از بهترین و به یادماندنیترین آثار ادبی بشر را خلق کرده، اما با خواندن دقیقتر این آثار، ریشه ایدههای او روشنتر میشود. برای نمونه، شعر «ونوس و آدونیس» او بر پایه روایت شاعرانه «دگردیسیها» اثر «اووید» (Ovid) سروده شده. منظومه «لوکرسیا» (Kucrece) نیز از منظومه «فاستی» (Fastis) اثر اووید گرفته شده.
درواقع تأثیر دگردیسی را در تمام زندگی شکسپیر میتوان دید؛ مثل رابطه بین «پیرامیس» و «تیسب» (Pyramis and Thisbe) در «رویای شب نیمه تابستان».
اگر روی یافتههای لغت شناسانی که برای پی بردن به منابع ایدههای شکسپیر، روی آثارش تحلیلهای واژگانی انجام دادهاند تکیه کنیم، باید بگوییم که شکسپیر ایدهها، طراحیها و شخصیتهایش را از کتابهایی مانند «زندگی پلوتارک»، «رویدادنامه رافائل هلینشد» (Raphael Holinshed)، «دکامرون» اثر «بوکاچیو»، کتابی درباره جن گیری، آثار دیگر نمایشنامه نویسان و موارد دیگر وام گرفته بود.
البته سرقت ادبی در آن زمان، با قانون کپی رایت و پروندههای حقوقی امروزی بسیار متفاوت بود؛ نویسندگان مکرراً نوشتههای یکدیگر را بازنویسی میکردند و ارتقای کار دیگری، امری رایج به حساب میآمد. بنابراین شاید ما با نویسندهای مواجهیم که ذهنش را با مواد خام داستانهای عاشقانههای جهان (که نویسندگان دیگر نوشتهاند) پر کرده، نه تجربههای شخصی خود.
تجربه نه، دیدن تجربه
در اتاق شکسپیر در خیابان نقرهای، مایلها دورتر از همسر و فرزندانش، ما مردی را میبینیم که در پشت میز خود، داستانهای قدیمی را به صورت درامهای نوآورانه بازنویسی میکند. گرچه دور از ذهن نیست که او درام زندگی واقعی خود را- که درگیرش بوده- بازنویسی کرده باشد.
عده کمی به دلیل دانش دقیقی که شکسپیر از علم گیاهان داشته، او را کیمیا گر میدانند. با این حال می دانیم او در نزدیکی خوار و بارفروشی، عطاری و بازارهایی که مملو از گیاهان و رایحه آنها بود، زندگی میکرد. این مسئله میتواند توضیحی باشد برای درک عمیق او از محیط اطرافش.
با این اوصاف اما بالاخره نوشتههای او درباره عشق، همان چیزی است که در اطرافش میدیده، یا چیزی است که خودش تجربه کرده؟ می دانیم که در آن دوره، در میان خانواده مونجو که او مستأجر آنها بود، خیانتی روی داده. همین طور می دانیم که برای یافتن عشق گم شده زندگی شکسپیر، احتمالهایی وجود دارد؛ از جمله «آن واتلی» و «هنری رویوتسلی» (Henry Wriothesley)، که شکسپیر دو شعری را که از اووید الهام گرفته بود، به آنها تقدیم کرده و احتمالاً مخاطب تعدادی دیگر از غزلهای او نیز باشند.
شکسپیر درک و شعور فوق العاده ای داشته که در آنچه از زندگی مردم و روابطشان نوشته، از آن استفاده کرده. احتمالاً او داستانهایی را که در طول زندگیاش به آنها برخورده، بازگو کرده. در هر صورت، ظاهراً آن چند سالی که نامی از شکسپیر در مدارک نیامده، خاصتر از چیزی بوده که ما فکر میکنیم.
عشق در نمایشنامههای شکسپیر
به عقیده شکسپیر، عشق غیرقابل پیش بینی است. مثلاً «تیتانیا» (Titania)، ملکه ساحران در نمایشنامه رویای شب نیمه تابستان، به عشقش به «باتم» (Bottom) خاتمه میدهد. در صحنه آغازین نمایشنامه، شکسپیر مینویسد: «عشق با دل دیده میشود، نه با چمش».
به همین خاطر، «کیوپید بال دار» («Winged Cupid» که در اسطورههای کلاسیک، رب النوع آرزوهاست)، نابینا به تصویر کشیده میشود. او این نکته را عیان کرد که «عشق واقعی، در هر جا و هر زمان ممکن است اتفاق بیفتد».
شکسپیر در صحنه بعدی شرح میدهد: «مسیر عشق واقعی، هرگز هموار نیست.» ما گرچه هرگز نخواهیم فهمید که آیا دارم نویس بزرگ انگلیسی، واقعاً شیفته شخصی شده بود یا نه، اما از این مطمئنیم که قطعاً ساز و کار قلب و دل را درک میکرد.
عشق در غزلهای ویلیام شکسپیر
در حالی که نمایشنامههای شکسپیر، تجربیات لحظه به لحظه انسان را روایت میکنند، غزلهایش آشکارا علائق و دل بستگیهای انسانی را نشان میدهند. او از اشتیاق، شور، میل، طلب و ارتباطات مادی و معنوی مینویسد. آن هم در آن زمان که غزلهای رایج از «الله شعر و موسیقی» میگفتند. گرچه شاید شکسپیر شاعر با شکسپیر واقعی، تفاوت داشته باشد. شاید این غزلها نیز همچون عاشقانههای نمایشنامههایش (و بسیاری از آهنگهای عاشقانه امروزی)، از دلش برنیامده باشند.
دوری و دوستی
شواهد موجود حاکی از آن است که ویلیام شکسپیر، بیشتر عمر خود را دور از کسی که به او علاقه داشته، گذرانده است. او شبها بیشتر وقتش را در پشت میز، صرف نوشتن میکرد. صرف نوشتن قصههایی که با عشق آمیخته بود. این موضوع این سؤال را ایجاد میکند که آیا برای شکسپیر، عشق بر نوشتن ارجحیت داشته و تنها به این دلیل مینوشته تا از عشق حرف بزند؟
پاسخ را نمیدانیم اما هرچه باشد، احتمالاً در سال 1611/ 990 دیگر برای او اهمیتی نداشته است. در این سال او بازنشسته شد و به استرات فورد در کنار خانوادهاش بازگشت. جایی که احتمالاً واقعیترین تجربه عاشقانهاش را گذرانده بود.
شاید این تراژدی خود شکسپیر بود که آن هتوی، در اغلب لحظات زندگیاش به شکل همسری از راه دور باقی ماند. کسی که شاید منبع الهامات عاشقانه او بوده. اما درباره شکسپیر هرچه ندانیم، دست کم از این موضوع اطمینان داریم که او چیزهای زیای درباره عشق میدانسته است.
ارسال دیدگاه