عباس زریاب خویی در ۲۰ مرداد ۱۲۹۸ خورشیدی در خوی به دنیا آمد. پس از دو سال آموزش قرآن، وی تحصیلات ابتدایی خود را در خوی آغاز کرد. با وجود محدود بودن دسترسی به کتاب، آموختن خواندن و نوشتن، شوقی غریب را در وی برای خواندن برانگیخت. در همین دوران به یادگیری صرف و نحو، ادبیات عرب، اصول و دیگر علوم حوزوی پرداخت.
امکان ادامهی تحصیل بالاتر از کلاس نهم در خوی وجود نداشت و پدرش نیز راضی به فرستادن وی به تبریز یا ارومیه نبود. سرانجام در ۱۳۱۶ برای ادامهی تحصیل در فقه و اصول به قم رفت. دو سال درسهای مقدماتی را فرا گرفت و ششسال بعد را به تحصیل نزد علمای تراز اول صرف کرد و نیز “شرح منظومه” را نزد آیت الله خمینی آموخت. همچنین در این دوران از شریعت سنگلجی تأثیر بسیار گرفت.
در سال ۱۳۲۲ به خاطر بیماری پدر به خوی بازگشت و به مدّت دو سال به تدریس ادبیات در دبیرستانهای آنجا مشغول بود. این دوران سخت با مرگ پدر و تعهد به تکفل از مادر و برادران و خواهرش همراه بود. در شهریور ۱۳۲۴، همزمان با ادامه اشغال آذربایجان، روسها او را به تهران تبعید کردند.
در سال ۱۳۲۵، محمد صادق طباطبایی، رئیس پیشین مجلس شورای ملّی کتابخانه خانوادگی خود را به کتابخانهی این مجلس اهدا کرد. این مجموعه اهداشده شامل بیش از ۳۰۰۰ جلد کتاب در رشتههای مختلف معقول و منقول بوده است که ۱۴۳۸ جلد از آن نُسَخ خطی بودهاند. کتابخانه شورای ملّی در آن زمان کسی را نداشت که این کتابهای اهداشده را فهرستنویسی کند و به معرفی شریعت سنگلجی و تقی تفضلی، این مسئولیت با حقوق صدوپنجاه تومان در ماه به زریاب خویی واگذار میشود.
در همین دوران و در کتابخانهی مجلس شورای ملّی بود که با سید حسن تقیزاده آشنا شد و مورد توجه خاص او قرار گرفت. پس از تأسیس مجلس سنا و انتخاب تقیزاده به ریاست آن در سال ۱۳۲۸ و تأسیس کتابخانهای برای آن مجلس بهعنوان مدیر کتابخانه مجلس سنا معرفی شد. در همین دوران برای مدتی به تدریس تاریخ اسلامی و تاریخ علوم اسلامی به دانشجویان دورهی لیسانس دانشکده علوم معقول و منقول دانشگاه تهران نیز مشغول بود.
در ۱۳۳۴ با سفارش تقیزاده، بورس مطالعاتی بنیاد هومبولت برای اخذ درجهی دکتری در آلمان غربی را گرفت و به مدت پنج سال به مطالعه در تاریخ، علوم و معارف اسلامی، فلسفه و فرهنگ تطبیقی پرداخت و با محققان مشهور آلمانی در حوزههای خاورشناسی و ایرانشناسی آشنا شد و در ۱۳۳۹ از دانشگاه یوهانس گوتنبرگ شهر ماینز در رشتههای تاریخ و فلسفه درجه دکتری گرفت.
در ۱۳۴۱ به دعوت والتر هنینگ، به کالیفرنیا رفت و به مدت دو سال در دانشگاه برکلی به تدریس زبان و ادبیات فارسی مشغول بود. با این که هنینگ سمت استادی در این دانشگاه برای زریاب در نظر گرفته بود، ولی او بازگشت به ایران را ترجیح داد.
پس از بازگشت از آمریکا و از سال ۱۳۴۵ استاد گروه تاریخ دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران بود و پس از مدتی به مدیریت گروه تاریخ آن دانشکده برگزیده شد. از آنجا که وی در رشتههای دیگر مانند ادبیات فارسی، ادبیات عرب، فلسفه، زبانشناسی و معارف اسلامی صاحبنظر بود، در اغلب این رشتهها تدریس و سخنرانی میکرد.
پس از انقلاب، زریاب اجباراً دانشگاه را ترک گفت و از این راه دانشگاه بود که زیان فراوان دید نه او.
عضو فرهنگستان تاریخ و عضوبنیاد شاهنامهی فردوسی بود. علاوه بر اینها با دائرةالمعارف فارسی (زیر نظر غلامحسین مصاحب) و دانشنامهی ایران و اسلام (زیر نظر احسان یارشاطر) همکاری داشت و مدخلهای بسیاری در این دو مجموعه و دائرةالمعارف بزرگ اسلامی و دائرةالمعارف تشیع به قلم اوست. او علاوه بر همه این عناوین نسخهشناسی برجسته بود.
او همچنین یکی از امضا کنندگان بیانیهی «ما نویسندهایم» در اعتراض به سانسور و نبودِ آزادی بیان در سال ۱۳۷۳ بود.
عباس زریاب خویی نهایتاً در ۱۴ بهمن ۱۳۷۳ در سن ۷۵ سالگی در بیمارستان دی تهران درگذشت.
نمیگویم او واپسین بود، ولی در میان واپسینها، بیگمان، برجستهترین بود، برجستهترین چهره از آخرین پژوهندگانی که بر مجموعهی فرهنگ و مدنیت ایرانی احاطهی ژرف و اشراف کامل دارند و بدان عشق میورزند: از فلسفه و کلام و تفسیر و حدیث و فقه و اصول تا ادبیات فارسی و عربی و تاریخ و جغرافیای تاریخی تا آنچه در مغربزمین میگذرد در حوزه پژوهشهای ایرانی و اسلامی تا آگاهی درست و سنجیده از مجموعه میراث خردمندان غرب، از افلاطون تا هگل و مارکس و ناقدان معاصرش.
زریاب در شرایط فرهنگی عصر ما، شاید، والاترین مصداق کلمه «حکیم» بود یعنی فرزانهای که بسیار خوانده است و بسیار آموخته و بسیار اندیشیده و از انبوه خواندهها و دانستههای خویش، منظومهای عقلانی برای تبیین جهان و فرهنگ ملی خویش تدارک دیده است و براساس این منظومه عقلانی و فرهنگی است که نگران پیرامون خویش است.
به راستی دیگر، در کجای ایران باید جست مردی را که بتواند شفاء و اشارات ابنسینا و اسفار صدرالمتالهین و شاهنامه فردوسی و صیدنه ابوریحان بیرونی و دیوان خاقانی و فلسفه تاریخ ایران و تاریخ فلسفه ایران را در عالیترین سطوح ممکن تدریس و تحقیق کند و آنگاه که دربارهی گوته، شیلر، کانت، هگل، صادق هدایت و مهدی اخوان ثالث سخن میگوید سخنش از ژرفترین سخنها باشد؟
به راستی دیگر، در کجای ایران میتوان یافت مردی چون او که این چنین ترکیب متناقضی از کهنه و نو و شرق و غرب و عقل و نقل باشد با آنچنان حضور ذهن شگفتآور و هوشیاری و طنز و خاکساری و فروتنی اعجابانگیز؟ بهراستی که درماندهام، چه بگویم جز اینکه بگویم:
دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
اکنون که او دیگر در میان ما نیست، لحظه به لحظه، زیان بزرگ غیاب او را از آفاق فرهنگ معاصر ایران، بیشتر و هولناکتر احساس میکنیم و بهگونهای ژرفتر درمییابیم که چه غبن بزرگی بوده است محروم شدن دانشگاه تهران، در این پانزده ساله اخیر از وجود او. من از آنجا که هیچگاه اهل سیاست و هیچ حزب و جماعت و دستهای نبودهام و نخواهم بود ندانستم و نتوانستم بدانم که چرا از یک سوی، دانشگاه تهران را از فیض دانش بیکران و بینش ژرف او، محروم کردند و از سوی دیگر با خواهش و تقاضا و اصرار او را به مؤسسات فرهنگی و تحقیقی دیگر، برای تدریس و تحقیق و تألیف و ترجمه، فراخواندند. جز این که خصومتهای شخصی را عامل این کار بدانم موجب دیگری برای توجیه این غبن بزرگ تاریخی نمیتوانم تصور کنم و با اینکه سی سال در محضر او شاگردی کردم و با او در «کتابخانهی مجلس سنا» و «دائرهالمعارف فارسی» و «دانشگاه تهران» سالیان دراز افتخار همکاری داشتم، هرگز دلم بار نداد که در اینباره از او پرسشی کنم. او نیز در اینباره سکوتی حکیمانه داشت.
(بخشی از یادداشت دکتر شفیعی کدکنی دربارهی مرحوم زریاب خویی)
ارسال دیدگاه