هنرمندان بزرگ وجدان بیدار زمانهی خود هستند… این سخنی به گزافه نیست. مطالعهی احوال تمام هنرمندان مطرح و جریانساز تاریخ حتی در زمانهای که پدیدهای بنام روشنفکری ایجاد نشده بود، این واقعیت را نشان میداد. آنها همیشه تحت تاثیر خاطرههای فراموش نشدهی یک ملت، منعکسکننده الگوهای ناخودآگاه جمعیاند.
شاید از همین روی بوده که در گذشته بسیاری از سلاطین و حکما سعی در جلب رای این هنرمندان داشتند و بعضاً آنها را به کرنش در مقابل خود وامیداشتند. چنین هنرمندانی که امروز از آنها با عناوینی چون «مدیحه گویان درباری» یاد میکنیم، وظیفهای نداشتند جز تایید رفتارهای دستگاه قدرت، فارغ از انتفاعی که برای فرهنگ و یا جامعه داشت.
سلاطین میکوشیدند کفایت نداشتهی خود را در زبان و قلم و هنر این هنرمندان نشان دهند و با درهم و دینار و گاهی با تهدید و ارعاب برای خودشان در تاریخ جایگاهی پیدا کنند!
اما هنرمندان بزرگ چه با قدرت همدل بودند، چه نبودند، حتی در مراودات خود با اصحاب اقتدار سعی در ایفای نقش «وجدانیت» برای جامعه داشتهاند. چه کمالالملک که در میانهی مردم و دربار قاجار قرار داشت و چه گورکی که بقول آیزیابرلین «سنت لوناچارسکی (وحتی تروتسکی) را در حمایت از هنرمندان آیندهدار در برابر اهرمهای دستگاه بیروح دیوانسالاری رسمی» پی میگرفت.
میگویند در زمان اقتدار حکومتهای چپگرا در اروپای شرقی که حساسیت زیادی روی آثار ادبی منتشر شده در این کشورها وجود داشت، هنرمندان برای راضی کردن اصحاب قدرت به بیخطر بودن انتشار آثارشان زمان زیادی صرف میکردند.
بولگاکف برای انتشار رمان معروفش تا مرز جنون رفت و در نهایت با بازنویسی مجدد آن توانست اثرش را کشورش منتشر کند. اگرچه مقامات وقت شوروی در ابتدا مایل انتشار اثر نبودند و در نهایت با حذف بخشی از کتاب آن را منتشر کردند، اما همین محدودیتها باعث بیشتر دیده شدن این کتاب و دست به دست گشتن نسخههای «سامیزدات» در بین مردم شده و حتی باعث گردید عدهی زیادی در جلسات قرائت عمومی این رمان شرکت کنند.
«مرشد و مارگریتا» درنهایت به رغم سختگیریهای اولیه بعنوان یکی از آثار ارزشمند ادبی در جهان به روایت ولادیمیر لاسکین در کتاب «ادبیات انتقادی روسیه در قرن بیستم» تحسین مقامات رسمی شوروی را نیز برانگیخت و در دانشنامه کبیر شوروی (از منابع رسمی حکومتی وقت) از وی به عنوان یکی از بزرگتر نویسندگان معاصر روسیه یاد شد.
حتی منتقدان مطرحی همچون لوکاچ نیز با انتساب اتهاماتی نسبت به نویسنده وی را به عنوان واهی «محافظه کاری» متهم کرد.
این اتفاق در زمانی افتاد که آرمان تحقق جامعهی بیطبقه در جامعه خریداران بسیار داشت و روشنفکری برای خیلیها مصادف با چپگرایی بود. بسیاری از هنرمندان آن دوران نیز تحت تاثیر همین آرمانها این کتاب را محکوم کردند،
اما دستی پنهان از آستین تاریخ ملت روسیه را از جایگاهی که در آن حتی داستایفسکی را مرتجع و سطحینگر میدانستند، به جایی رساند که یکی از افسران کا.گ.ب که امروز رئیس جمهور روسیه است در نهایت در مقابل کاشف سرطان روسی به کرنش و احترام واداشت.
اینک اثری دیگر از خالق «مرشدو مارگریتا» در دسترس علاقمندان به ادبیات معاصر روسیه قرار گرفتهاست. «دستنوشتههای یکمرده» اثر میخاییل بولگاکف است، بولگاکف کار روی این رمان در سال ۱۹۳۰، بعد از اعمال سانسور روی یکی از نمایشنامههایش آغاز کرد، این رمان منحصر به فرد با طنز حزنانگیزش، با قلمی توانا، زبانی سلیس، نیشدار و طنزآلود، خفقان حاکم بر فضای فرهنگی و هنری زمانهای را نشان میدهد که بولگاکف را در زیر چنگالهای محدودیتها میفشارد. فضای اعمال محدودیتهای حاکمیت که همواره در طول تاریخ ابتدا هنر و فضای خلاقانه نوشتار را نشانه رفته است، در این رمان با زبانی ساده، اما پرکنایه و مغزدار به تصویر کشیده است. این رمان البته رمانی بیپایان است و مرگ بولگاکف، مانع از آن شد که این رمان به پایان برسد.
داستان این کتاب روایت زندگی یک کارمند ساده موسسه کشتیرانی است که از شرایط زندگی و امرار معاش اش سرخورده شده و تنها دلخوشی و علاقهی همیشگیاش نوشتن است. او شبها روی نگارش نمایشنامهای با عنوان «برف سیاه» کار میکند . بعد از مدتها نامهای از مرکز آموزشی تئاتر مستقل مبنی بر ملاقات و پذیرفته شدن نمایشنامهاش به عنوان یکی از نمایشنامههای قابل اکران دریافت کند و باعث میشود زندگیاش دگرگون شود.
ارسال دیدگاه