در ایران، وقتی شخصی در اوایل دههی سوم زندگی خود مدرک دکتری خود را میگیرد، منصفانه که به خود مینگرد، متوجه میشود که زندگی کردن بلد نیست! در حالت آرمانی، این فرد مثلاً در آزمایشگاه فیزیک همه کاری از دستش برمیآید؛ اما وقتی پا را از آن آزمایشگاه بیرون میگذارد، گویی که هیچ چیز نمیداند. زندگی کردن را نمیداند.
این نقائص هستند که این نیاز را ایجاد میکنند تا برای آموزش به کودکان، فلسفه و روانشناسی در نظر گرفته شود، در صورتی که این مقولات در تعلیم وتربیت کودکان باید گنجانده میشد تا به صورت فوقالعاده اقدام به پر کردن این حفرهها در سیستم آموزشی مطرح نشود. تا زمانی که نقص در آموزش و پرورش وجود دارد، محصلین نیازمند آموزشهای حاشیهای و جانبی هستند.
پدرها و مادرهایی که خودشان با چنین سیستم آموزشیِ ناقصی رشد کردهاند، چندان نمیتوانند به فرزندانشان کمک کنند و پس از گذشت سی سال است که فرزند آنها متوجه میشود که خیرخواهترین افراد (والدین او) چه بر سر او آوردهاند.
لذا زمانی که فردی که در سنین نسبتاً پایین وارد کلاسهای آموزش فلسفه میشود، با والدین خود به اختلاف میرسد. چرا که والدین او تحت همین سیستم ناقص رشد کردهاند و از فرزندشان انتظار دارند که فلسفه و روانشناسی را رها کند و به اصل مطلب (به زعم خودشان) یعنی جبر و هندسه و فیزیک بپردازد! بنابراین بعضی اوقات پدر و مادر اولین موانع این نوع آموزشهای تکمیلی هستند و ممکن است این نوع آموزشها را سد راه قبولی در کنکور فرزندشان بدانند. لذا خود پدرها و مادرها نیز به آموزشهایی احتیاج دارند.
والدین باید عشق و استعداد فرزند خود را در کنار یکدیگر مورد توجه قرار دهند؛ نه این که به محض آگاهی از باهوش بودن فرزندشان نقشهای برای مهندس کردن او بکشند. علاقه و استعداد باید در کنار یکدیگر مورد توجه قرار بگیرد. باید دانست که آیکیو بالا یا آیکیو پایین، تعیینکنندهی رشتهی تحصیلی نیست.
(سخنرانی آموزش هنر زندگی به کودکان، نشر آسمان خیال)
ارسال دیدگاه