ج.جی بالارد، نویسندهی معاصر انگلیسی در مقدمهی رمان مشهورش «تصادف» نوشت: «ما در یک رمان عظیم زندگی میکنیم.» منظور بالارد بیشتر نحوهای است که ذهنیت و دیدگاههای عینی ما از حقیقت و واقعیت هر روز از سوی تبلیغات تجارتی و سیاسی مورد هجوم قرار میگیرد. به نظر بالارد دستکاری واقعیت به وسیلهی قصههای تبلیغاتی آثار زیانباری بر حس خود بودن و هویت ما بر جای میگذارد؛ از این رو به گفته او از آنجا که ما به وسیلهی چیزهای کاذب و تصنعی یا ساختگی احاطه شدهایم، کار نویسنده دیگر نه آفرینش داستان، بلکه آفرینش واقعیت است.
پل استر نیز مانند ساموئل بکت نویسندهای است که بیشتر به هویت میاندیشد و نحوهی ساختهشدنش از میان داستانها و واژههایی است که انسان را احاطه میکنند. از این رو قصه گفتن برای او اهمیت ویژهای دارد. شخصیتهای رمانهای او آدمهای کنجکاو و پر تحرکی هستند که دربارهی زندگی پرسشهای بیپایانی دارند، یا از این سو به آن سوی قارهی آمریکا به تنهایی سفر میکنند، برای رسیدن به هدفهایی که حتی برای خودشان ناشناخته است و اگر به بیرون سفر نکنند، همواره به درون سفر دارند.
آنها کسانی هستند که میخواهند به موجودیتی مستقل برسند. استر مانند بالارد بر این باور است که تنها به وسیلهی برساختن واقعیت است که میتوانیم واقعیتی را که در آن مجبور به زندگی هستیم به درستی مشاهده و به طور منطقی درک کنیم. او در هم شکستن مرز میان زندگی و آنچه میخوانیم و تجربهی ملموس، با آنچه نوشته میشود را بسیار جذاب مییابد.
پل استر که هم اکنون ۶۰ سال دارد در نیوجرسی به دنیا آمده و بیش از ۳۰ سال است که در نیویورک به سر میبرد. استر مانند وودی آلن این شهر و خیابانها و گوشههای پنهان آن را به عنوان صحنه بسیاری از آثار خود برگزیده است.
این نویسنده که فارغالتحصیل دانشگاه کلمبیا است در دهه ۱۹۷۰ به فرانسه رفت و چهار سال در آن کشور اقامت کرد. او پس از بازگشت به آمریکا اشعار، مقالات و ترجمههای خود را منتشر کرد اما در اواخر دههی ۷۰، مرگ پدر تأثیر عمیقی بر زندگی او گذاشت و با توجه به ارثیهای که به او رسیده بود، توانست وقت بیشتری را به نوشتن اختصاص دهد. او در سال ۱۹۸۲ با انتشار «آفرینش تنهایی»، کتابی که از خاطرات، زندگینامهی پدرش و خودش تشکیل میشود، در صحنهی ادبیات آمریکا مطرح شد و پس از مدتی سهگانهی نیویورک را به چاپ رساند. از آن پس او چندین رمان و سناریوی فیلمهای «دود»، «چهره کبود» و «للو روی پل» را منتشر کرده است.
یکی از ویژگیهای آثار استر این است که خودش همیشه حضور دارد و زندگی شخصیاش به نوعی به رمانهایش نفوذ میکند. نه فقط از طریق کاربرد طرحهای زندگینامهای، بلکه با آوردن نام خود و همسرش. کین، قهرمان شهر شیشه یی وانمود میکند کارآگاهی به نام پل استر است که همسری به نام سیری دارد.
در رمان هیولا (لوی یاتان)، همسر راوی ایریس نام دارد (که با پس و پیش کردن نام سیری، زن پل استر همراه است). سیدنی آر، کاراکتر اصلی رمان «شب پیشگویی» (۲۰۰۴)، مثل خود استر در ساختمانی سنگی در بروکلین زندگی میکند و نام پیتر آرون در رمان هیولا بیشباهت به نام پل استر نیست. البته بهتر است بیش از این بر این نکته تاکید نکنیم؛ زیرا یکی از ویژگیهای اجتناب ناپذیر نوشتن است، رولان بارت هر چه میخواهد بگوید، اما هیچ نویسندهای نمیتواند کاملاً از متن اثری که میآفریند غایب باشد. شاید این که کتاب مورد علاقهی استر «دن کیشوت» است، تعجبآور نباشد؛ زیرا آثارش مانند رمان سروانتس چند لایهاند.
هر داستان در داستان دیگری پیچیده شده و در کل دارای تأثیر عروسکهای روسی است؛ با این حال هر داستان به گونهای با داستان دیگر در پیوند است، به طوری که داستانهای چندگانه به اتفاق به نحوی نامنتظر با یکدیگر هماهنگ میشوند و به کلیت کتاب کیفیتی مانند آواز دستهی کر میبخشند، اگرچه در اصل هیاهووار و نگران کننده است.
آوایی با آوای دیگر کامل میشود و کاراکتری با کاراکتر دیگر و همه چیز چنان با دقت کنترل شده و ماهرانه با فنون نویسندگی عجین گشته است که خواننده به شدت جذب داستان میشود و حس این که در واقع صرفاً یک رمان را میخواند، از دست میدهد. بسیاری از قهرمانان استر نویسندهاند، بسیاری از رمانهایش با کاراکتری آغاز میشود که رویدادی مربوط به گذشته را بازنگری میکند.
شب پیشگویی مردی را توصیف میکند که بر اثر بیماری و وقایع ناگوار زندگی آزرده است. قهرمانان استر میکوشند تا از طریق تحقیق و بازنگری گذشته و فرآیند داستان نویسی، نه تنها حس خود بودن، بلکه ایجاد مکانی برای خود، در دنیایی که از آن کنده شده بودند را بار دیگر تجربه کنند. رمانهای استر در حالی که واجد دلمشغولی های خاص او از جمله اهمیت نویسندگان و نوشتن، پیدا و ناپدید شدن، غیاب و حضور هستند، در عشق و از دست دادن، نقاهت و گذشت نیز کندوکاو میکنند و شاید از این طریق جهتگیری تازه آثار آیندهی او را مینمایانند.
در «شب پیشگویی» سیدنی آر که از بیماری کشندهای بهبود یافته و دوران نقاهت را میگذراند، هنگام پیادهروی برحسب تصادف به یک دفترچهی جلد پارچهای ساخت پرتغال برمی خورد و آن را میخرد. دفترچه فوراً او را مجذوب میکند و آر آن را به مثابهی وسیلهی آفرینش دوباره میبیند. از یافتن دفترچه بسیار راضی است و با این که آن را «بیاحساس، معمولی و یک وسیله» مییابد، با لمس آن «حسی شبیه به لذت» به او دست میدهد.
دوست نویسندهاش تراوز بخشی از رمان «شاهین مالت»، اثر داشیل همت را به او یادآوری کرده است و او پس از یافتن دفترچه با الهام از داستان همت، شروع به نوشتن روایتی براساس آن میکند. با این حال به رغم یقین به بازیافتن قدرت نویسندگی، آر سفری مارپیچ را آغاز میکند که طی آن وجود خود و اطرافیانش را از یاد میبرد. یک روز چنان غرق نوشتن در دفترچه میشود که همسرش حضور او را در خانه احساس نمیکند.
در واقع «شب پیشگویی» را میتوان مانند یک داستان اشباح خواند، با این تفاوت که اشباح نه تنها برونی، بلکه درونیاند. «شب پیشگویی» مانند رمان «ترومناول» اثر آرتور شنیتسلر که الهامبخش استنلی کوبریک برای ساختن فیلم «چشمان باز بسته» بود، رؤیایی در بیداری است، جایی که سایهها و اشباح کمین کردهاند و بیش از همه در ذهن راوی خودنمایی میکنند. راوی که از خود میسازد و باز میسازد به سرعت ناپدید میشود و هنگام بازگشت لرزان است و با این که مانند گذشته است، از جنبههایی تغییر کرده که تصورکردنی نیست.
داستانی که سیدنی آر در دفترچهاش مینویسد چیزی به جز یک افسانهی شهری نیست، داستان مردی که یک زندگی را ترک میکند و ناپدید میشود تا در جایی دیگر زندگی دیگری برای خود بسازد. این ایده که آدم میتواند با عمل ساده گریز، زندگی خود را به کل تغییر دهد، یکی از تمهای مشترک در آثار استر است. شخصیتهای او از زندگی خود دور میشوند، هویتهای تازه میگیرند، محدودهها را به تجربه میگیرند و زندان هویت فردی را برنمی تابند. در رمان «هیولا»، بنیامین ساچز از یک بالکن سقوط میکند و از آن پس زندگیاش زیر و رو میشود و در «مون پالاس» (۱۹۸۹) باربر به افینگ تبدیل میشود.
صدای روایی استر راحت و توأم با یقین و به رغم اشتغال ذهنی او با مسائل انتزاعی و اگزیستانسیالیسم، به نحو اعجابانگیزی محاورهای است. در واقع او در رسیدن به شیوهای نادر در ادبیات موفق است؛ جمعآوری رمان ایدهها با سبکی بسیار شیرین و خواندنی. کتابهای استر را نمیتوان زمین گذاشت.
مانند گراهام گرین هیجان و تنش خارقالعادهای میآفریند و مانند نویسنده رمان «صخرهی برایتون»، ژرفای روشنفکرانهای در کار خود ایجاد میکند که کمبود آن در بیشتر آثار داستانی جدید احساس میشود. استر یادآور دابلیو. جی سبالد و میلان کوندرا نیز هست، زیرا مانند آن دو از پرداختن به پرسشهای بزرگی همچون سرنوشت، طبیعت هستی و راز خوشبختی نمیهراسد.
بازی پسامدرن و جابهجایی واقعیت فرضی با خیال، از دیگر جنبههای سبک استر هستند؛ اما برخی از منتقدین او را به خاطر آنچه «متافیکشن» نامیده میشود، یعنی داستانی که با خود گفتوگو میکند، یا روایتی که توجه را به چگونگی روایت کردن جلب میکند، ندیده میگیرند. در حالی که این شیوه در اروپا، به ویژه در فرانسه بسیار مورد توجه است و شاید به همین خاطر باشد که غالباً آثار استر در فرانسه بسیار پرفروش هستند.
ظاهراً در آمریکا و انگلستان که دارای فرهنگ روشنفکری محافظهکارانهتریاند، هراسی از این شیوهی نگارش مشاهده میشود، به طوری که غالباً آن را کار اندیشهای گم شده در آفرینش توأم با خودبینی، یا ناشی از عدم یقین نویسنده میشمارند و به همین نحو برچسب میزنند. با این حال برای خوانندگانی که در جهانبینی استر شریکاند، باور به سیلان وجود به شیوهی کیشوت، هرج و مرج جهان، فقدان نظم، وابستگی امور به رویدادهای پیشبینیناپذیر و پیچ و خم سرنوشت، تصادفی بودن و حالت بختآزماییوار زندگی چنان که در شب پیشگویی میگوید؛ «تصادف هر روز از زندگی سایهوار در تعقیب ما است.» را در آثار او ناشی از ناآرامی اندیشمندانهای مییابند که حول آن یقین به زیبایی تراژیک زندگی شکل میگیرد؛ ناآرامی که به رغم سادگی ظاهری دارای ریتم است.
نثر استر دارای موسیقی ویژهای است که تعجبآور نیست؛ زیرا او چند مجموعهشعر منتشر کرده است. موسیقیای که از گردآمدن اندیشههای انتزاعی به وجود میآید، از جستوجویی روشنفکرانه که نه با الفاظ آکادمیک، بلکه با زبانی که فوراً درک میشود، ابراز میگردد. پل استر تقریباً همیشه به اول شخص مفرد مینویسد و مهارت او در رفتن به قالب شخصیتهایش به این آثار سرزندگی میبخشد.
او چه در قالب زنی گمشده در پسزمینهی کشوری فرورفته در فساد سیاسی و دستخوش سقوط (کشور آخرینها) و چه در لوای نویسندهای جوان و آرمان گرا که در پی نابودی ارزشهایی که باور دارد، دست به اقداماتی می زند که با بازی مرگ و زندگی همراه است (هیولا) خواننده را قانع و مجذوب میکند. در سال ۲۰۰۱، ماهنامه آتلانتیک، سابقه بسیاری از نویسندگان مطرح امریکا از جمله دن دلیلو، آنی پرو و دیوید گاترسن را مورد انتقادی ظالمانه و خشمآلود قرار داد.
بی.آر میرز با لحنی گزنده در مورد پل استر نوشت: «او مهمترین اصل شبهروشنفکرانهنویسی را میداند... این که هر چه دسترسی به ایدهها مشکلتر باشد، پنهان کردن این که نویسنده هیچ ایدهای ندارد آسانتر است.» این گفته ظالمانه است؛ زیرا چنین وانمود میکند که حقیقتی واحد و جهانی وجود دارد و نویسندگان باید در آن کند و کاو کنند؛ و دیگر این که دست آخر باید به توافقی رسید.
حال آن که استر در آثار خود دغدغهی ذهنی بودن زندگی را دارد، چندگانگی دیدگاهها و شیوههای ادراک را همراه با ترس از نبود هویتی ثابت. ایدههای او اینهاست و آثار تحسینبرانگیزی را برای کند و کاو در این ایدهها به ثمر رسانده است. او به چیز قابل ملاحظهای دست یافته و به این خاطر استحقاق تجلیل را دارد. استر بازتاب هرج و مرج توأم با تصادفی بودن زندگی روزانه را در قالب رمان به هنر تبدیل کرده است.
ارسال دیدگاه