فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

لنگستون هیوز؛ یک سیاه شاعر

لنگستون هیوز؛ یک سیاه شاعر

نویسنده : تحریریه‌ی روزنامه اعتماد

لنگستون هیوز را در ایران نخستین‌بار با ترجمه‌ی «احمد شاملو» شناختیم و با صدای او که در کاست «سیاه همچون اعماق آفریقای خودم» صدای اعتراض این شاعر سیاهپوست را به تبعیض نژادی، در گوش‌هامان طنین انداخت، وقتی از زبان او خواند: «یه سیام/ سیا مثه شب که سیاس/ سیا مثه...»
لنگستون هیوز، متولد 1902 در ایالت میسوری و ملقب به ملک‌الشعرای سیاهان است. او در شرح حال خود نوشته است: «تا دوازده سالگی نزد مادربزرگم بودم؛ زیرا مادر و پدرم یکدیگر را ترک گفته بودند. پس از مرگ مادربزرگ با مادرم به ایلی نویز رفتم و در دبیرستانی به تحصیل پرداختم. در 1921 یک سالی به دانشگاه کلمبیا رفتم و از آن پس در نیویورک و حوالی آن برای گذران زندگی به کارهای مختلف پرداختم و سرانجام در سفرهای دراز خود از اقیانوس اطلس به آفریقا و هلند جاشوی کشتی‌ها شدم. چندی در یکی از باشگاه‌های شبانه‌ی پاریس آشپزی کردم و پس از بازگشت به آمریکا در واردمن پارک هتل پیشخدمت شدم. در همین هتل بود که ویچل لینشری، شاعر بزرگ آمریکایی، با خواندن سه شعر من که کنار بشقاب غذایش گذاشته بودم، چنان به هیجان آمد که مرا در سالن نمایش کوچک هتل به تماشاگران معرفی کرد.»
نخستین شعر هیوز در نوزده سالگی و در مجله‌ی «بحران» چاپ شد و نام آن «سیاه از رودخانه‌ها سخن می‌گوید» بود. تلاش برای ایجاد پیوند میان موسیقی جاز و شعر از ویژگی‌های اشعار لنگستون هیوز است. رامین شهروند در مقدمه‌ای که در کتاب «همچون کوچه‌ای بی‌انتها» بر اشعار هیوز (به ترجمه‌ی احمد شاملو) نوشته، به این ویژگی اشاره کرده و گفته است: «مایه‌ی اصلی این اشعار ترکیبی است نامتجانس از وزن و آهنگ، گرمی و هیجان، زهرخند و اشک. وی در این اشعار کوشیده است با کلمات همان حالاتی را بیان کند که خوانندگان جاز ملایم با نوای موسیقی، ایما و اشاره و حرکات صورت بیان می‌کنند، اما جاز ناب، به دلیل آهنگین‌تر بودن و داشتن امکانات موسیقایی گسترده‌تر برایش جاذبه‌ای بیش از جاز ملایم داشت.»
هیوز علاوه بر شعر، قصه و نمایشنامه و مقاله هم می‌نوشت و در تمام نوشته‌هایش به مسائل سیاهان و تبعیض نژادی می‌پرداخت. او در سال 1967 درگذشت و آثاری از خود به جا گذاشت که اکنون به تاریخ ادبیات جهان تعلق دارند.
هیوز نویسنده‌ای چیره دست است. او یک سیاه نیز است و بسیار مشکل می‌توان گفت که اول یک نویسنده است یا یک سیاه. هیوز به عنوان یک سیاه، دارای شخصیتی است که از سیاه بودن هراسی ندارد. او به‌خوبی ارزش‌های جامعه‌ی سیاه را می‌شناسد و با تمام فشارها و محدودیت‌ها می‌خواهد که سیاه باقی بماند. اگر کسی به او به خاطر سیاه بودن شکایت کند، مورد سرزنش قرار می‌گیرد. او به مانند بزرگ خانواده‌ای که می‌خواهد با وجود تمام تغییرات و فشارهایی که از خارج و به صورت ناخودآگاه بر جمع خانواده وارد می‌شود، تمام سنت‌ها را حفظ کند، می‌ماند.
هیوز در مقام یک نویسنده نیز، آنچه را می‌نویسد که اعتقادش است و به شکلی می‌نویسد که نوشته‌اش در مسیری که می‌خواهد، تأثیرگذار باشد.
بدین ترتیب شخصیت هیوز نمونه‌ی هنرمند متعهدی است که با درک کامل از زمانه و شرایط آن در جهت بهبود وضعیت هم‌نوعان خود قدم بر می‌دارد. هیوز زمانی شروع به نوشتن کرد که جلسات زیرزمینی سیاهان اعتراض‌های از پیش سرکوب شده بود و راه به جایی نمی‌برد و سر اسلحه به سمت آنها بود و با کوچکترین حرکتی که سفیدها از آن خوششان نمی‌آمد پوست سیاهشان را با رنگ قرمز خونشان تزیین می‌کردند. هیوز زمانی شروع کرد که می‌دید سیاهان باور خود را رفته رفته برای آینده‌ی بهتر از دست می‌دهند و از اینکه سیاه هستند افسوس می‌خورند و می‌خواهند که به مانند سفیدپوستان لباس بپوشند، غذا بخورند، برقصند و حتی بنویسند.
او شروع کرد که تغییری به وجود آورد که شرایط را عوض کند و مفهوم جامعه‌ی سیاه و سفید را از بین ببرد. او تنها به یک جامعه‌ی واحد می‌اندیشید. در آن دوره آزادی هنری تنها حق محدودنشده‌ی زندگی سیاهان بود. هنرمندان سیاه در آوازها، اشعار و داستان‌های خود می‌توانستند وضع جامعه را بازنمایانند و نهضتی جدید را در جهت رسیدن به آزادی پایه‌گذاری کنند.
این که هیوز یکی از مهم‌ترین پایه‌گذاران این نهضت بود شکی نیست. نهضتی که چگونگی استفاده از هنر در جهت رهبری یک جامعه به سمت هدفش را به‌خوبی آموزش می‌دهد. هیوز در سال 1935 در مقاله‌ای تمام نویسندگان سیاه را به سمت هدف واحد فرامی‌خواند. او در این مقاله به مواردی اشاره می‌کند که نویسنده‌ی سیاه می‌تواند و باید آنها را رعایت کند تا اثرش از شعر وصف زیبایی‌ها و رمان عاشقانه به اثر اعتراض و آزادی‌خواهی تبدیل شود. او می‌نویسد: «اگر می‌خواهی از ماه بنویسی، بنویس اینجا کشوری آزاد است؛ اما مواردی وجود دارد که نویسنده‌ی سیاه می‌تواند و باید در نوشته‌هایش رعایت کند.» او می‌خواهد که نویسنده متعهد باشد، می‌خواهد که نویسنده شرایط زمانه را درک کند و از توانایی‌اش برای بهبود وضع مردمش استفاده کند.
نویسنده‌ی سیاه باید در نوشته‌هایش پرده از صورت به ظاهر زیبای بشردوستی بردارد. همان بشردوستی که میلیون‌ها دلار پول به مدرسه‌ی مخصوص سیاهان می‌دهد بدون این که به فارغ‌التحصیلان آن کاری دهد و یا بیمارستان‌هایی با تجهیزات درجه دو فقط برای سیاهان می‌سازد.
هیوز از نویسندگان سیاه می‌خواهد تا سرگذشت جوانانی را بنویسند که با هزار آرزو و با پرداخت هزینه‌های فراوان و تحمل سختی‌های مختلف درس خواندند اما بعد از سال‌ها تلاش بدون این که امکان کاری داشته باشند به انتهای یک خیابان بن بست رسیده‌اند و یا مردمانی که به دلیل نبود امکانات در بیمارستان سیاهان به بیمارستان‌های سفید پناه بردند اما از آنجا هم رانده شده و در نهایت جان باختند.
او از همه افشاگری طلب می‌کند می‌خواهد که نویسندگان چهره‌ی واقعی افرادی که حرف‌های زیبا می‌زنند و بدین ترتیب مردم را سرگرم می‌کنند تا از واقعیت دورافتند را نشان دهند.
«ما کشور بهتری می‌خواهیم؛ جایی که بیچاره‌ای نباشد، از مدرسه‌ی مخصوص سیاهان خبری نباشد که بدنامی بی‌معنا شود، سلاح جنگی ساخته نشود و ما به بشردوستی احتیاج نداشته باشیم.»
این گونه هیوز آرمان‌شهر مورد خواست نهضت را ترسیم می‌کند. او به دنبال کشوری است که بتواند آن را موطن من بنامد و با افتخار نامش را بگوید و از گفتن نامش آسایش و امنیت را احساس کند.
«ما کشوری می‌خواهیم که از آن خودمان باشد دنیای خودمان، ما کارگران سیاه و سفید، ما نویسندگان سیاه و سفید، آن دنیایی را که می‌خواهیم، می‌سازیم.»
هیوز پا را فراتر از خواست سیاهان می‌گذارد و صلحی همه‌گیر را مطرح می‌کند. او از کارگران و نویسندگان سفید درخواست می‌کند که کمک کنند تا دغدغه‌ی تبعیض از ذهن‌ها خارج شود و همان نیرویی که صرف تعریف محدودیت‌ها می‌شود صرف ساختن کشوری شود که مایه‌ی افتخار آنها باشد.

من به دنیایی می‌اندیشم که در آن انسانی
انسان دیگر را تحقیر نمی‌کند
جایی که عشق زمین را مقدس کرده
و صلح جاده‌های آن را زیبا کرده
من به دنیایی می‌اندیشم که همه
راه آزادی را می‌دانند
جایی که طمع، شیره‌ی جان را نمی‌کشد
و زیاده‌خواهی زنگاری بر روزمان نمی‌کشد
به دنیایی که می‌اندیشم سیاه و سفید
از هر نژادی که باشند
زمین را با سخاوت با هم قسمت می‌کنند
و هر کسی آزاد است
و بدبختی رخت برمی‌بندد
و شادی، مثل مرواریدی
در زندگی هر کس می‌درخشد
این چنین است دنیایی که به آن می‌اندیشم

  • مذهبی
  • مرور آثار
  • شاعر