ابوالقاسم عارف قزوینی شاعری استعمارستیز و آزادیخواه به شمار میرفت که آثارش به عنوان سرایندهای متعهد، درونمایهای سیاسی و اجتماعی داشت و تصنیفهایش سرشار از حس وطن ستایی و شور انقلابی بود و اینگونه میکوشید تا مردم زمانه خویش را از ریشههای تاریخی و ملی حیات خود آگاه کند.
میرزا ابوالقاسم مشهور به عارف قزوینی در 1259 خورشیدی در قزوین دیده به جهان گشود. تحصیلات مقدماتی را که عبارت از فارسی و صرف و نحو عربی و دیگر مسائل ادبی بود در زادگاه خود به پایان رساند و موسیقی را نزد میرزاصادق خرازی فراگرفت تا اینکه مدتی به اصرار پدر پای منبر میرزا حسن واعظ یکی از واعظان قزوین به نوحه خوانی مشغول شد و پس از مدتی به تهران رفت.
عارف به سبب صدای دلنشینی که داشت در تهران با شاهزادگان قاجار آشنا شد و مظفرالدین شاه خواست او را در ردیف فراش خلوتها درآورد اما وی لباس خود را بر کلاه فراش خلوتی دربار ترجیح داد و به قزوین بازگشت.
عارف قزوینی و انقلاب مشروطه
انقلاب مشروطه مهمترین حادثهای بود که عارف قزوینی را تحت تأثیر قرار داد تا آنجایی که دیگر مسائل زندگی در درجهی دوم اهمیت قرار گرفت. در این دوران وی بیشتر در تهران بود هر چند مدتی کوتاه در گیلان، اصفهان و اراک نیز روزگار گذراند.
وی تمامی استعداد خود را در زمینهی موسیقی، خوانندگی و شاعری وقف انقلاب مشروطه کرد. شعرهایش در روزنامهها چاپ میشد و از همین زمان بود که به عنوان شاعر ملی، وطنپرست و مبارز شهرت یافت و به عنوان زبان گویای دردهای ملت ایران و روشنفکران، احساسات ترقیخواه خود را بیان میکرد. از این رو او را میتوان در مسلک سیاسیاش نمونهای از یک روشنفکر رمانتیک و دارای روحیهی احساساتگرای افراطی و با نیتترقیخواهی قلمداد کرد.
زمانی که مشروطهی ایرانی به دست محمدعلی شاه تعطیل شد و عدهای از رجال نیز با وی همقدم شدند و به دستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم در هم ریخت، توفانی در روح این شاعر آزادیخواه پدیدار شد، چنان که در این باره سرود:
پارتی زلف تو از بس که ز دلها دارد
روز و شب بیسببی عربده با ما دارد
کاش کابینه زلفت شود از شانه پریش
کو پریشانی ما جمله مهیا دارد
با که این درد توان گفت که والا حضرت
در نیابت روش حضرت والا دارد
بنابراین عارف انقلابی و طغیانگر در دوره مشروطه، عزمی راسخ داشت تا موسیقی را از دربار به میان مردم آورد و از طریق موسیقی، تصنیف و آواز، ندای آزادیخواهی و پیام مشروطه را به گوش مردم ایران زمین برساند.
از فتح تهران تا تبعید به همدان
پس از فتح تهران به دست آزادیخواهان و گشایش مجلس دوم، عارف به یاد نخستین قربانیان راه آزادی تصنیف مشهور «از خون جوانان وطن لاله دمیده» را سرود که در آن روزها غوغا و شوری به پا ساخت و مدتها بر سر زبان مردم بود.
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان، سروها خمیده
در سایهی گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کجرفتاریای چرخ
چه بدکرداریای چرخ
سر کین داریای چرخ
نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
این شاعر در هنگامهی جنگ جهانی اول که ایران نیز درگیر این جنگ شده بود با سیاستهای مداخلهجویانهی روسیه تزاری و انگلیس به مبارزه پرداخت و با مهاجرانی که نهضت ملی را تشکیل داده بودند از ایران به استانبول رفت و مدتی در آنجا ماند اما با دیدن بیصداقتی از برخی از آنها رنجیدهخاطر شد و به ایران بازگشت.
وی در سفر به بغداد و استانبول با دیدن «دارالالحان ترک» تصمیم گرفت به محض بازگشت به ایران با استفاده از مشاهدههای خود آموزشگاهی برای تعلیم موسیقی در ایران به وجود آورد اما از آنجا که چنین کاری با وضع محیط و موقعیت عارف مطابقت نداشت در اجرای این تصمیم توفیقی به دست نیاورد.
در همین زمان ناصرالملک نایب السلطنه با شنیدن غزلی از عارف دستور بازداشت او را صادر کرد که به اصفهان گریخت و بار دیگر با چاپ غزلی در روزنامهی «ایران آزاد» با عنوان «شاه پوشالی و مجلس پوشالی و کابینهی پوشالی و ملت پوشالی» مورد تعقیب قرار گرفت اما دولت مستوفیالممالک، او را روانهی اصفهان کرد تا در امان باشد.
هنگامی که کلنل محمدتقیخان پسیان در خراسان علم طغیان علیه حکومت قاجار بلند کرد، عارف به او به عنوان یک سردار ملی و نجاتدهندهی ایران از پریشانیها، امید بسیار بسته بود. از این رو با کشته شدن کلنل بسیار اندوهگین شد و در رثای او تصنیف با ترانهی خودسروده «گریه کن که گر سیل خونگری، ثمر ندارد…» را ساخت و در 1301 خورشیدی در صحنهی گراندهتل اجرا کرد.
گریه کن که گر سیل خونگری ثمر ندارد
نالهای که ناید ز نای دل اثر ندارد
هرکسی که نیست اهل دل، ز دل خبر ندارد
دل ز دست غم مفر ندارد
دیده غیر اشک تر ندارد
این محرم و صفر ندارد
گر زنیم چاک
جیب جان چه باک
مَرد و جز هلاک
هیچ چاره دگر ندارد
زندگی دگر ثمر ندارد
شعر و تصنیف با مضامین اجتماعی
عارف قزوینی نخستین شاعری بود که شعر و موسیقی را به صورت تصنیف با مضامین بکر اجتماعی همراه ساخت و با این ابتکار که از نظر روح حساس و محدودیتهای محیط و اجتماع بسیار شایان توجه و اهمیت بود به انعکاس افکار خویش پرداخت و بدین ترتیب طبع سرکش و دموکرات خود را در هدایت جامعه و آشنا ساختن مردم به حقوق اجتماعی به کار گرفت.
موفقیت عارف مرهون تصنیفهایش است که هر کدام از آنها را به منظوری سیاسی میسرود. او در واقع شاعر، موسیقیدان و خواننده بود.
همچنین عارف از نخستین شاعرانی به شمار میرفت که در ایران کنسرت برگزار کرد و به جنبهی غیرمجلسی و مردمی بودن آن تأکید داشت. کنسرتهای او همیشه پررونق و پرازدحام بود. وی در مورد تصنیف و تصنیفسازی عقیده داشت که نباید تحریر داشته باشد تا مردمی که صدا و تحریر ندارند، بتوانند به راحتی از پس اجرای آن برآیند. کلیات دیوان او شامل 97 غزل، 89 تصنیف و 12شعر هجویه است.
انعکاس تمدن ایرانی و شعر عارف
هر شاعری برای سرودن شعر علاوه بر به کارگیری زبان ملی تصویرهای هنری را از فرهنگ آداب و رسوم و یا گذشته تاریخی و اسطورهای خود وام میگیرد و مفاهیم شعری خود را در قالب آنها مطرح میکند. بر همین پایه شعر و ترانههای عارف قزوینی را میتوان از متونی دانست که عناصر فرهنگ و تمدن ایرانی در آن جلوه ویژهای دارد، عناصری که در زمینههای گوناگون از جغرافیا گرفته تا تاریخ، اساطیر، زبان و مذهب مایههای قوی شعرش را تشکیل میدهند.
این شاعر با تلقی روشنی که از وطن ایرانی داشت حس ایران دوستی از درون اشعارش انعکاس پیدا کرد. در واقع زمانی سرایش اشعار ملی و میهنی در اندیشهی او رشد یافت که به قول خودش «از هر 10هزار ایران یک تَن نمیدانستند وطن یعنی چه.»
بنابراین میتوان گفت که وطنستایی و ناسیونالیسم عارف صبغهای مثبت و فرهنگی دارد و همچون بیشتر شاعران و نویسندگان عصر خود در پی آن بود که مردم را از ریشههای تاریخی و ملی حیات جمعی خودشان آگاه کند و از این که تاریخ عمومی آن طور که لازم است و بیان نشده بود، اظهار تأسف میکرد.
در مجموعهاشعار عارف قزوینی 118واژه ایران و ایرانی و 41بار واژهی وطن به کار رفته است. برای مثال در غزلی با مطلع و ردیف ایران میگوید:
به مرگ راضیم از وضع نامنظم ایران
زپا فکنده مرا سخت غصه و غم ایران
در این غزل وضع نامنظم ایران دورهی مشروطه را به تصویر میکشد اما همچنان امیدوار به بهبود وضعیت است یا این که در غزلی دیگر از شکوه و بزرگی ایران یاد میکند و میگوید:
بزرگی است و شرافت مرام ایرانی
که باد باده عزت به جا ایرانی
به احترام سخن گو، مگر نمیبینی
نگاه داشت جهان احترام ایرانی
عارف به تصریح خود، همه چیز ایران را دوست داشت و عشق به وطن را برترین دلبستگی میدانست. به طور کلی مفهوم وطن و ناسیونالیسم در شعر عارف از نوع خالص ایرانی است.
استعمارستیزی در شعر عارف قزوینی
یکی از مؤلفههای برجسته دیگر در شعر عارف، استعمارستیزی و دعوت مردم به آن است. او شعرهایش را وسیلهای برای بیان افکار سیاسی و اجتماعی و تهییج مردم میدانست و از آن به عنوان حربهای در برابر سیاستهای استعمارگران استفاده میکرد. وی در شعری میسراید:
اجنبی صاحب ایران و شد و این است غمم
آن یکی شاد که املاک و زر و زن دارد
یا این که احساس نارضایتی خود را از ورود بیگانگان به کشور اینگونه بیان میکند:
خانهای که شود از دست اجانب آباد
ز اشک ویران کنش آن خانه که بیتالحزن است
بنابراین عارف مضمون استعمارستیزی در اشعار خود را همواره با وطنپرستی همراه میساخت.
سرانجام عارف قزوینی
این شاعر آزادیخواه پس از این که از همه چیز ناامید شد، زندگی خود در یک قلعهی کوچک در دره مرادبیک همدان به صورت تبعیدی خودخواسته ادامه داد. او در سالهای پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستان دور و نزدیک به او کمک میکردند اما این امر به روح آزادهی شاعر لطمه میزد.
در این سالها عارف از همه بهجز دوستان صمیمیاش، فاصله گرفت و پیش از مرگ خویش نوشت: «من یک ایرانی پاک که برای او هیچ چیز گرانبهاتر از وطنش نیست بوده و باقی خواهم ماند، بگذار که در گمنامی بمیرم و آرزوی من این است که ملتم نیرومندتر و سربلند و کشورم شکوفا باشد.»
سرانجام این شاعر وطن پرست در دوم بهمن 1312 خورشیدی دیده از جهان فروبست و در آرامگاه بوعلی سینا همدان بهخاک سپرده شد.
ارسال دیدگاه