هانری بیل در شهر گرنوبل در خانوادهای متوسط و مرفه زاده شد. در هفت سالگی مادر را که مورد علاقه شدیدش بود، از دست داد. از آن پس به پدر و نزدیکان که میخواستند جای مادرش را بگیرند، کینهی شدید یافت. همین محرومیت موجب سرخوردگی و طغیان روحش گشت، چنانکه محیط شهرستان و طبقات مختلف جامعه و مذهب و سیاست، همه مورد نفرت و کینهورزی او قرار گرفت، حتی برخلاف پدر که طرفدار سلطنت بود، به جمهوریخواهی و تعصب شدید میهنپرستی گروید و در خفا از اعدام شاه و حتی از توقیف پدرش لذت برد. هانری در 1796 در گرنوبل به تحصیل ریاضی پرداخت و خوش درخشید. سپس به پاریس رفت تا در مسابقهی ورودی مدرسه پلی تکنیک شرکت کند، اما محیط پاریس او را افسرده و بیمار ساخت و از شرکت در مسابقه بازداشت. در 1800 به وسیلهی پسرعمو و سرپرستش پیر دارو که عضو عالیرتبه وزارت جنگ بود، به ارتش وارد شد و با درجه ستوان دومی در صنف سوار نظام به اسپانیا و شهر میلان فرستاده شد.
در میلان چنان مجذوب موسیقی و آداب و رسوم و مناظر طبیعی شهرشد که آنجا را وطن معنوی خود خواند. مدتی نیز در سمت آجودانی یکی از ژنرالهای ارتش به شهرهای ایتالیا سفر کرد، اما از این کار ملول شد، در دسامبر 1801 اجازه مرخصی گرفت و به گرنوبل و از آنجا به پاریس رفت. مدتی بعد از ارتش استعفا داد و در پاریس زندگی آزادانه و بیهدفی پیش گرفت. به محافل ادبی رفت و آمد کرد، خاصه به تئاتر علاقه فراوان یافت و آرزو کرد که روزی بتواند مانند مولیر نمایشنامه بنویسد.
در ضمن این رفت و آمدها عاشق هنرپیشه جوانی به نام «ملانی گیلبر» شد و با او به مارس رفت، کاری پیش گرفت و مدتی با دلدار به خوشی بسر برد. در 1806 ملانی مارسی را ترک کرد و این امر به قطع رابطه آنان انجامید. استاندال به پاریس بازگشت و باز به وسیله پسرعمویش در اداره مباشرت ارتش به کار اشتغال یافت و همراه ناپلئون به آلمان رفت، از این شهر و آن شهر دیدن کرد و امکان آن را یافت که از زندگی مردم تجربهی فراوان به دست آورد و شاهد جنگ و پیروزی امپراتور باشد. در 1810 به پاریس بازگشت و درخشانترین سالهای زندگی را آغاز کرد. به کارهای مهم گماشته شد و عضو شورای عالی دولتی گشت. با رفتار متین و سخنان دلنشین توجه همه را جلب کرد، به محافل ادبی و تئاترهای رفت و آمد کرد و با دختری به نام «آنژلین بریته» آشنا شد که تا سقوط امپراتوری نامزد وی باقی ماند.
استاندال پس از سفری کوتاه به شهرهای ایتالیا در 1812 به پاریس بازگشت و با ارتش ناپلئون به روسیه رفت، مدتی در مسکو ماند و در بازگشت به پاریس از شهرهای مختلف آلمان عبور کرد. پس از سقوط ناپلئون و بازگشت خانوادهی سلطنتی بوربون در 1814، استاندال از پاریس به میلان رفت. در اواخر 1815 از آنژلین جدا شد و به عشق ناکام دختری به نام «متیلده دمبووسکی» گرفتار آمد. شیفتگی استاندال به زندگی ایتالیایی و علاقهی پرشورش به موسیقی او را به کار ادبی برانگیخت و اگرچه از هیجده سالگی از نوشتن دست برنداشته بود، در 1814 اولین اثر خود را با عنوان «زندگی هایدن، موتسارت و متاستاز» با نام مستعار منتشر کرد که مطالب آن را از منابع گوناگون دربارهی آن هنرمندان استخراج کرده و در ضمن عشق خود را به ایتالیا و هنرمندانش نشان داده بود.
در 1817 کتاب «تاریخ نقاشی در ایتالیا» را نیز با نام مستعار انتشار داد. در همین سال کتاب «رم، ناپل و فلورانس» را به نام استاندال انتشار داد که برخلاف دو کتاب نخستین که مستخرج از کتابهای دیگر بود، اولین نوشتهی تحقیقی شخصی او به شمار میآمد و با خط سیری که وی در سفر به شهرهای میلان، فلورانس، ناپل و نیز رم پیموده بود، ارتباط داشت. این شهرها در نظر استاندال مرکز ذوق و قریحه و مکان آزادی بیان و میدان فعالیت نقاشان و موسیقی دانان و زنان زیبا! جلوه کرده بود. شکوه هنری و جامعه پر از شور زندگی ایتالیا او را واداشته بود که در تمدن ایتالیایی تفحص کند و قصهها و عادات مردم آن را شرح دهد.
استاندال بعدها نظر خود را درباره ایتالیا در کتاب «گردش در رم» تکمیل کرد. کتاب گردش در رم در دو جلد نوشته شده و در واقع نوعی راهنما عمومی بود که درشمارگان بالا به فروش رفت. این کتاب به سبب صحت مشاهدات، خاصه احساس مستقیم نویسنده یکی از بدیعترین و گویاترین آثار شناخته شد. عشق ناکام استاندال به متیلده الهام بخش او در خلق اولین اثر مهمش به نام «دربارهی عشق» گشت که در 1822 انتشار یافت، که شامل تجزیه و تحلیل مشروح و دقیق درباره مجموع احساسهایی است که عشق را تشکیل میدهد. در قسمت اول تولد عشق و مشخصات طبیعی مثبت و منفی آن مورد مطالعه قرار گرفته است و در قسمت دوم ارتباط عشق با زندگی اجتماعی که استاندال فرضیه مشهور خود تبلور Cristallisation را در آن مطرح کرده بود و آن تکاملی است که ذهن برحسب میل شخصی به شیء مورد علاقهی خود میدهد.
استاندال شاخهی خشکی را مثال می زند که در معدن نمک انداخته شود. پس از مدتها، وقتی آن را بیرون بیاوریم میبینیم که با ذرات متبلور آغشته شده و چنان تغییر شکل داده که به زحمت شناخته میشود. عشق هم؛ چنین حالتی دارد، از بدو تولد با مزاجهای مختلف انسان و برحسب وضع آداب و رسوم اجتماعی و سیاسی تغییرات گوناگون و اشکال متنوع مییابد. در نظر استاندال عشق در آغاز بسیار خالص است، اما به وسیلهی تخیل و امیال قلبی به صورت خیال و رؤیا درمی آید.
استاندال که از طرف حکومت اتریش به جاسوسی متهم شده و امید به پیروزی در عشق را نیز از دست داده بود، به ناچار میلان را ترک کرد، پس از توقفی کوتاه در لندن به پاریس بازگشت و برای امرار معاش با مجلههای انگلیسی همکاری کرد. در 1823 قسمت اول کتاب «راسین و شکسپیر» را انتشار داد که در آن بحثی در میان سبک کلاسیک و رومانتیسم را مطرح کرد. سپس به ایتالیا رفت. چندی در رم اقامت کرد و به پاریس بازگشت و به «کنتس کوریال» دل بست. در 1825 دومین قسمت کتاب «راسین و شکسپیر» را انتشار داد.
در ماه مه از مرگ متیلده آگاه شد و در 1826 با کنتس کوریال قطع رابطه کرد و به انگلستان رفت و شاید برای تسکین خاطر به نوشتن اولین رمان خود «آرمانس» پرداخت که در 1827 انتشار یافت. حوادث این رمان در محیطی اشرافی و به هنگام بازگشت سلطنت میگذرد و تجزیه و تحلیل رنگارنگ و گزندهای است از جامعه اشرافی زمان. استاندال پس از انتشار رمان آرمانس به ایتالیا رفت، در فلورانس لامارتین را ملاقات کرد و در میلان از طرف دستگاه انتظامی به فرانسه بازگردانده شد. در پاریس به سبب دشواری وضع مالی در کتابخانه سلطنتی به کار مشغول شد و در 1829 به جنوب فرانسه رفت و به نوشتن رمان «سرخ و سیاه» پرداخت و چند داستان کوتاه برای مجلهی روو دوپاری فرستاد. در 1830 از طرف دربار به سمت کنسول فرانسه در تریست و سپس چیویتا وکیا، بندری درنزدیکی شهر رم، منصوب شد و تا آخر عمر در این سمت باقی ماند.
رمان سرخ و سیاه اولین شاهکار استاندال در 1831 سرگذشت جوانی است به نام «ژولین سورل» از طبقهی متوسط که پس از اتمام تحصیل در جامعهی مذهبی، در خانهای اشرافی سرپرست کودکان میگردد و به مادر شاگردان خود دل میبندد و از خانه رانده میشود. پس سرگردان و خشمگین از فکر این که میان این طبقه جز به چشم مستخدم به او نگاه نمیکنند، خیال انتقام در سر میپروراند و در کلیسای شهر با تپانچه به معشوقهی خود حمله ور میشود و به سبب اقدام به قتل محکوم به مرگ میگردد. نام کتاب که دربارهی مبارزهی طبقاتی است، تفسیری است از دو رنگ خاص لباس مورد توجه مردم. یکی رنگ لباس ارتش و دیگر رنگ قبای کشیشی.
استاندال در این کتاب که شاهکار واقعی اوست در پروراندن موضوع و اندیشههای تازه به حد اعلای قدرت و کمال رسیده و بزرگترین و نبوغ آمیزترین رمان فرانسه را در قرن نوزده پدید آورده است. با وجود این، کتاب به سبب باریک بینی بسیار و تازگی و تندی و قلم گزنده و هجو جامعه و صفات استثنایی؛ خاصه صفات مذهبی قهرمان داستان، حتی در نظر کسانی که رمان را میستودند نگران کننده آمد و موجب شد که استاندال نویسندهای خطرناک معرفی شود.
استاندال در طی سالهای 1831 و 1832 غالباً به رم میرفت و از منابع تاریخی برای نوشتن کتابی دربارهی ایتالیا استفاده میکرد. این کتاب به نام «وقایع تاریخی ایتالیا» منتشر شد. ضمن کار کنسولگری تا میتوانست از مرخصی استفاده میکرد. نوشتن، لذت اصلی زندگیش شد. کتاب «خاطرات اگوتیسم» که پس از مرگش در 1892 منتشر شد، خاطرات استاندال را از زندگی پاریس نشان میدهد که با وجود ناتمام ماندن، تصویری بسیار گویا از شخصیت نویسنده پیش چشم میگذارد. کلمهی اگوتیسم که در عنوان کتاب به کار برده شده کلمه نادر و تازهای است که بسیار صریح نقشی از استاندال را طرح میکند و شاید به معنی اعتماد به نفس باشد.
رمان دیگری که در این دوره نوشتن «لوسین لوون» نام دارد که در سه جلد پس از مرگش به سال 1894 انتشار یافت و آن داستانی است عشقی و سیاسی با لحنی طنزآمیزتر و تندی و تلخی کمتر از رمان سرخ و سیاه. «زندگی هانری برولار» در واقع زندگینامه استاندال است که پس از مرگش در 1890 انتشار یافت و سندی بسیار کامل از زندگی این مرد خارق العاده به دست میدهد و به وسیلهی آن نه تنها میتوانیم به منابع قصه هاو حکایتها و اصول افکار و عقایدی که در رمانهایش وجود دارد پی ببریم، بلکه به قلب و روح و فکر او نیز دست مییابیم. این کتاب در ردیف پرشورترین و پرجاذبهترین کتابهای استاندال قرار دارد. استاندال در 1837 به پاریس رفت و زندگی پر رفت و آمد خود را به محافل ادبی و تئاتر را از سر گرفت و چندین اثر انتشار داد و به شهرهای فرانسه سفر کرد تا سفرنامهای تهیه کند و پولی به دست آورد.
کتاب «خاطرات یک جهانگرد» را نوشت که در 1838 انتشار یافت و پرده نقاشی جالب توجهی از روحیه و اخلاق مردم منطقهای از فرانسه را پیش چشم گذارد. این کتاب ارزنده و پرجاذبهی چهرهی استاندال را که رو به پیری میرفت، نمایان میسازد. استاندال در 1839 شاهکار دیگری انتشار داد که نوعی اعترافات شاهانه است و «صومعهی پارم» نامیده میشود. نویسنده در این اثر همهی امیدها و آرزوهای هنری و قدرت و علاقه به حادثه جوئی و عشق عمیق به ایتالیای معاصر و ایتالیای دوره رنسانس را گنجانده است. لحن استاندال در سنین کهولت از خلال داستان نمودار است و حوادث زندگی قهرمان آن با نوعی افسردگی و درد غربت همراه. تجزیه و تحلیلها بسیار ظریف و نظرهای فلسفی، اخلاقی و روحی همه در رؤیایی تغزلی قرار گرفته که به داستان حالت منظومهای غنایی و آهنگین بخشیده است. این شاهکار در زمان خود چندان جلب توجه نکرد.
استاندال در ماه اوت همین سال به ایتالیا رفت و آخرین رمان خود را به نام «لامیل»آغاز کرد که گرچه ناتمام ماند، تصویر گویائی است از اجتماع، ادعانامهای برضد ریاکاری و ابلهی و گواهی شگفتانگیز بر استعداد خارق العاده استاندال. در 15 مارس 1841 دچار سکته قلبی شد. در نوامبر بسیار خسته به پاریس رسید و در بیستودوم مارس در کوچه به حملهی قلبی دیگری دچار شد و درگذشت و جسد او در قبرستان مونمارتر به خاک سپرده شد.
بسیاری از آثار استاندال پس از مرگش منتشر شد. از جمله «یادداشتهای روزانه» که سالهای 1801-1823 را دربرمی گیرد، همچنین «مکاتبات». از اواخر قرن نوزدهم مسلکی به نام او پدید آمد که طرفداران زیادی به دست آورد. «بیلیسم» که ستایش ادبی و حال روحی و طریقهی زندگی خاص او را نمودار میساخت.
ارسال دیدگاه