ویل سلف، از نویسندگان سرشناس و صریح اللهجه بریتانیا مینویسد که جورج اورول یک شخصیت متوسط و نه چندان برجسته بود و نظرات او در مورد اهمیت نگارش به زبانی ساده کاملاً نادرست است.
جی کی چسترتون، نویسنده انگلیسی اوایل قرن بیستم نوشت: «انگلیسیها شخصیتهای ادبی متوسط و با استعداد را بسیار دوست دارند.» البته این به آن معنا نیست که ما انگلیسیها از ادبای برجسته و کاریزماتیک خوشمان نمیآید و یا قادر به ستایش کسانی نیستیم که واقعاً بی عیب و نقصاند.
در مجموع همان گروه از شخصیتهای متوسط معمولاً بیشترین حد از تبحر و کمترین اصالت را دارند، چه رسد به ویژگیهای برجسته شخصیتی که معمولاً در ما بیشترین میزان ستایش را برمی انگیزد.
از جمله این شخصیتها میتوانم به یک چنین نمونههایی اشاره کنم: بازیگر ظاهراً جذابی که به هنگام شرکت در برنامههای گفتوگوی تلویزیونی با اظهار نظرهای کسلکنندهاش تماشاچیان را به خواب میبرد، ورزشکار موفقی که هیچ جاذبهای ندارد و یا نخستوزیر بیخاصیتی که تنها به واسطه صدای یکنواختش کابینه چموش خود را به تبعیت وا میدارد.
حداقل فرهنگ سلت (سلتیک) به زیادهروی و افراط ارزش میگذارد. نمونهای از آن تصویر با صلابت و بزرگی است که از جنجگویان حماسهای خود ارائه میدهند؛ جنگجویی که برق صائقهی سیمای تیرهاش را روشن میکند.
و یا حداقل این چیزی است که آنها ادعا میکنند. در حقیقت فضایی خاکستری درست به اندازهی لندن در شهرهای ادینبورگ، دوبلین، کاردیف و بلفاست یعنی مراکز مناطق سلتنشین بریتانیا هم حاکم است. آیا این جای تعجب دارد؟ استعدادها و ویژگیهای اسکاتلندیها، ایرلندیها و ویلزیها هر چه که میخواهد باشد، حقیقت این است که آنها هم توسط شخصیتهای متوسط و نه چندان برجستهی انگلیسی استعمار شدهاند.
طی قرنها که این گروه از افراد کنترل حکومت و ادارات محلی را در آن نواحی در دست داشتهاند زیارتگاههایی برای پرورش و ستایش مهملگویی بنا کردهاند که به طور سیستماتیک افراد متوسط و غیر برجسته تولید کرده است.
انبارهای بزرگی که کتابخانه نامیده میشوند از دست نوشتههای بیرمق آنها انباشته است، دیوارهای تالارهای بزرگ با رنگآمیزیهای حقیر آنها که تابلو نامیده میشوند، تزئین شدهاند. در سالنهای کنسرت و موسیقی نتهای کسل کننده آنها را مینوازند و البته ایستگاهای رادیویی اظهار فضلها و دود چراغ خورده آنها را پخش میکنند.
هر نسل از شخصیتهای متوسط و با استعداد انگلیسی به یکی از شاخههای این میراث کهن تکیه کرده و در میان اطرافیان و هم نسلان خود را به عنوان شخصیت شاخص جا زده است.
البته باید یادآور شد که در حقیقت امر این شخصیتها ممکن است همه متوسطهای با استعداد نباشند بلکه واقعاً افراد زبردست و زیرکی باشند. اما آنچه که مهم است این است که آنها یا از قوانین و عرف کسالت آور این سیستم تبعیت میکنند و یا کسانی که عاشق و مجری این سیستم ارزشی هستند آنها را تجسم مو به موی خود میدانند و در نتیجه آنها را در همان گروه طبقهبندی میکنند.
نکتهی عجیب این است که در دهههای پس از جنگ جهانی دوم انگلستان و کل بریتانیا رهبران سیاسی فراوانی داشت ولی در مقابل ما فقط یک شخصیت متوسط و با استعداد بسیار برجسته داشتیم که جورج اورول بود.
تردید ندارم که توصیف جورج اورول به عنوان یک شخصیت متوسط بااستعداد چنان باعث دلخوری گروهی خواهد شد که از اخم ممکن است استخوان پیشانی آنها ترک بردارد.
مسلماً در پاسخ به نظر من خواهند گفت امکان ندارد که جورج اورول یک شخصیت متوسط باشد. او با تمام مبارزاتش برای عدالت اجتماعی و برابری اقتصادی، شخصیتی که با صدای پیامبرگونهاش در تمام دوران تاریک جنگ جهانی دوم علیه تمامیتخواهی و افزایش کنترل حکومتها بر زندگی فردی و اجتماعی مردم مبارزه میکرد، فردی که در کمال شجاعت در جنگ داخلی اسپانیا اسلحه به دست گرفت و علیه دشمنان دمکراسی جنگید و در دهه بعد از آن نیز به همان شکل با تمامیت خواهی رژیم شوروی مبارزه کرد، فردی که در نهایت سادگی و تنگدستی مثل راهبان زیست و همیشه از ارزشهای ساده زیستی و قناعت انگلیسی دفاع میکرد، جورج اورولی که خیلی زود از این دنیا رفت و آخرین هدیه او به مردمی که آنان را بسیار دوست میداشت، ارسال فهرست افراد مظنون به جاسوسی برای اتحاد شوروی برای اداره امنیت داخلی بریتانیا (ام آی فایو) بود.
لطفاً حرفهای من را اشتباه نگیرید. من آثار جورج اورول را به اندازه نوشتههای هر شخصیت متوسط با استعداد دیگر دوست دارم. من بخش زیادی از محصولات او را حداقل آنچه را که در چاپهای اولیه در شکل جلد سخت منتشر شده و برخی از کتابهای او را چندین بار خواندهام، از جمله «جاده به سوی اسکلهی ویگان» و «آس و پاسها در پاریس و لندن»، داستانهای گزارشی که در دههی ۱۹۳۰ نام او را بر سر زبانها انداخت.
آثار داستانی او به همان اندازه خوب نیستند ولی به نظر من این بخش از آثار او از جمله «دختر کشیش» و یا «به آسپیدیستراها رسیدگی کن» - که در ایران با عنوان «همهجا پای پول در میان است» منتشر شده است - و «هوای تازه» فضیلت ویژه خود را دارند. ولی آنها به اندازهی «قلعهی حیوانات» و یا «۱۹۸۴» روشنگر نیستند.
در مورد مقالات تحلیلی او باید گفت که جزو منابعی هستند که بارها و بارها میتوان به آنها رجوع کرد نه فقط به خاطر مضمون و محتوای آنها بلکه در عین حال به خاطر شیوه نگارش بیپیرایه و سادهای که ویژه انگلوساکسونهاست.
همین نثر اوست که از جورج اورول یک متوسط بزرگ ساخته و او نیز همچون تمام رهبران ابدی برای توجیه اصول خود یک جهانبینی دارد. به کرات از مقاله جورج اورول با عنوان «سیاست و زبان انگلیسی» به عنوان بیانیهای در مورد سادهنویسی و شرط عقل سلیم نقل قول میشود و دستمایهای قرار میگیرد برای حمله به زبان عامیانه، مبهم گویی و قلمبهسلمبهگویی که از زبان فرانسه به عاریه گرفته شده و زبان پیراسته ما را از ریخت انداخته است.
پیروان جورج اورول مدعیاند که او در این مقاله یک بار برای همیشه اثبات کرده است که هر آنچه را که ارزش دارد تا به زبان انگلیسی بگوییم میتوان با وضوح کامل به نگارش درآورد به طوری که برای هر خواننده انگلیسی زبان و با فهم متوسط قابل درک باشد.
تمام دایرهی دانشنامهی او در این سطور نمایان است: «اکثر کسانی که موضوع برایشان مهم است به این نکته اعتراف خواهند کرد که وضع زبان انگلیسی خوب نیست ولی در مجموع اینطور تصور میشود که ما با اقدامات آگاهانه نمیتوانیم در این مورد کاری انجام دهیم. میگویند که تمدن ما کهنه است و زبان ما نیز از همین روند رو به زوال تبعیت دارد.
این نگاه معتقد است که هر مبارزهای علیه ضربه زدن به زبان یک نوع گذشتهگرایی رومانتیک است، مثل ترجیح دادن شمع به نور الکتریسته و یا دوچرخه بر هواپیما. در پس این استدلالها اعتقاد نیمهآگاهانهای نهفته است که فکر میکند زبان به طور طبیعی رشد میکند و نه وسیلهای که ما برای مقاصد خود به آن شکل میدهیم.»
قواعد نگارش اورول برگرفته شده از مقالهی «سیاست و زبان انگلیسی»:
- هیچگاه از استعاره، تشبیه و یا سایر اشکال بیانی مصطلح که در آثار چاپی به آن عادت کردهاید، استفاده نکنید.
- اگر یک کلمهی کوتاه و ساده منظور شما را میرساند هیچگاه از کلمات طولانی استفاده نکنید.
- اگر امکان دارد که یک کلمه را حذف کرد، حتماً سعی کنید آن را حذف کنید.
- اگر میشود از جملات و اشکال فاعلی استفاده کرد، هیچگاه اشکال مفعولی را به کار نبرید.
- اگر میتوانید معادل ساده و رایجی در زبان انگلیسی پیدا کنید، هیچگاه از یک عبارت خارجی، کلمه علمی و یا اصطلاحات ویژهی یک لهجه و یا گروه استفاده نکنید.
- شکستن این قواعد بر نوشتن به شیوهای غامض و نامفهوم ارجحیت دارد.
براساس پژوهشها و آثار نوام چامسکی در مورد قواعد دستور زبان جهانشمول که مورد قبول بسیاری است، زبان تا حدود زیادی محصول طبیعی رشد و تغییرات مغز انسان است و با اکتساب و به کار گیری آن پیوند بسیار نزدیکی دارد.
برخلاف نظر جورج اورول که گفته بود: «اکثر کسانی که موضوع برایشان مهم است به این نکته اعتراف خواهند کرد که وضع زبان انگلیس خوب نیست» از سال ۱۹۴۶ که این مقالهی جورج اورول منتشر شد، انگلیسی به رشد و جهش خود ادامه داده و با جذب عبارات، شیوههای پردازش و صرف و نحو از سایر زبانها به یک زبان بسیار نیرومند و کارآمد بدل شده است.
امروزه بیش از هر زمان دیگری برای بیان یک موضوع یا نکته در زبان انگلیسی اشکال گوناگونی وجود دارد و این نتیجه منطقی روی آوری تعدادی روزافزون از مردم به زبان انگلیسی به عنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف و مقاصد خود است.
مشکل افردی مثل جورج اورول در زمانهی حاضر این است که شیوهی شکلگیری زبان ما را نمیپسندند.
از این منظر میتوان گفت که این افراد محافظهکارانی هستند که ترجیح میدهند با نور شمع نیمسوز یک انگلیسی «استاندارد» که در عبور زمان منجمد مانده است به زبان امروزی ما بنگرند و نه با نور درخشانی که محصول ولتاژ بالای زندگی و تحول زبان است.
جورج اورول و حامیان او ممکن است بگویند که هدف آنها اعتراض و مقابله با استفاده از کلمات و عبارات نادرست و خودنمایی و تظاهر است ولی در پس این استدلالها یک تبعیض کهنهگرا علیه تنوع و تفاوت نهفته است. فقط یک جمعیت همگن و همسان به یک شیوه واحد حرف میزند و مینویسد. مردمی که گذشته و میراث فرهنگی، نژادی، طبقاتی و قومی آنها متفاوت است یک زبان واحد را به شیوههای گوناگون سخن می گویند.
برای برملا کردن نخبهگرایی استبدادی و تحجر پیروان جورج اورول که در پس حساسیتهای پلیسگونه آنها در پاکیزه نگه داشتن زبان نهفته است کافی است از آنها بپرسید که کدام نوع از انگلیسی رایج از نظر دستور زبان پیچیدهتر است: انگلیسی به اصطلاح استاندارد و یا لهجهای که زبانشناسان آن را انگلیسی بومی شده سیاهپوستان آمریکا مینامند؟ البته پاسخ درست این است که در نوع انگلیسیای که سیاهپوستان آمریکا به کار میبرند راههای بیشتری برای بیان مفاهیم متنوعتر وجود دارد.
این نبوغ جورج اورول بود که به او اجازه میداد با نثر ویژه خود نکات محدود و مشخصی را با یک وضوح دردناک به رشتهی تحریر درآورد. این نثر ویژه همراه با فضیلتهای بیان شده در آن یک قدرت نهفته و مسحور کننده دارد.
خواندن نثر جورج اورول در شفافترین و روانترین نمونههای آن این احساس را به آدمی میدهد که دقیقاً حرفهای نویسنده را به شکلی که او میخواهد درک میکنیم؛ چون نویسنده میداند که شما و فقط شما فردی هستید که فهم لازم را برای درک کامل آنچه او میخواهد بیان کند دارید.
ایدئولوژی جورج اورول بدون هیچ تردیدی انگلیسی است. اعتقاد به یک نوع منطقی بودن ذاتی، بی طرفی و اتکا به عقل سلیم که درمیان گروهی از تحصیلکردگان مدارس خصوصی این کشور و به خصوص بخش دنیا دیده طبقه متوسط انگلستان که جورج اورول هم یکی از همانها بود، بسیار رایج است.
البته به هیچ وجه به اندازهی «اینگساک» عنوانی که جورج اورول در کتاب «۱۹۸۴» برای ایدئولوژی یک رژیم خودکامه و تمامیت خواه برگزیده بود، خطرناک و مهلک نیست ولی به هر صورت یک ایدئولوژی است.
با وجودی که من در مورد خود جورج اورول و استعدادهایش قضاوت بیرحمانهای ندارم ولی در مورد افرادی که بردهوار مقبرهی سنت جورج را میپرستند، نظر خوبی ندارم.
آنها نمیدانند که وضوح و شفافیتی را که در نثر ویژه جورج اورول ستایش میکنند، خود یک نوع ابهامزایی و تاری گستری است چون با تاکید ویژه بر نمایاندن صرفاً یک حقیقت لاجرم حقایق دیگری در تاریکی قرار میگیرند.
ارسال دیدگاه