فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

اومبرتو اکو؛ یک دور تمام

اومبرتو اکو؛ یک دور تمام

نویسنده : مایا جگی، محمد ملاعباسی

اکو یکی از اعضای مؤسس «گروه ۶۳» بود که جمعی از رادیکال‌های آوانگارد بودند و در میلانِ دهه‌ی ۱۹۶۰ فعالیت می‌کردند. اعضای این گروه از قهرمانِ ضدِ فرهنگِ فرانسوی، #رولان_بارت اثر پذیرفته بودند. آن‌ها با تحلیلِ جدیِ فرهنگِ عامه‌پسند، تابوها را به چالش کشیده بودند، نگاهِ موشکافانه‌ی اکو به جیمز باند، کمیک‌های سوپرمن و کازابلانکا، نمونه‌های از این گرایش است. اکو می‌گوید «ترانه‌های پاپ و کمیک‌استریپ‌ها را آشغال می‌دانستند، اما آن‌ها هم به نوبه‌ی خود می‌توانستند معرکه باشند، درست مثلِ بادام‌زمینی». «من به اصول و بنیادها اعتقادی ندارم، بگذار راحتت کنم، #هومر و #والت_دیزنی برایم فرقی ندارد. به‌نظرم میکی‌موس می‌تواند به همان معنایی که هایکوهای ژاپنی عالی‌اند، عالی باشد.»

#اومبرتو_اکو وقتی ساختمانی در میلان را که قبلاً هتل بود، برای سکوتِ خود، به آپارتمانی مسطح تبدیل کرد، کریدورهای پیچاپیچِ آن را نگه داشت و کتابخانه‌ای هزارتو مانند در آن ساخت که چیزی حدود سی‌هزار جلد کتاب را در خود نگه می‌داشت. این معبدِ معرفت گویا به روحیاتِ خالقِ آن صومعه‌ی قرنِ چهاردمی در نام گل سرخ سازگار بود. رمانی درباره‌ی قتل‌هایی رازآمیز در قرون وسطی که متافیزیک، الهیات و معمای «گمشده‌ی» ارسطو درباره‌ی کمدی را به‌هم آمیخته است، با کشیش‌هایی در زندان و چرخش‌هایی شبیهِ داستان‌های جناییِ شرلوک هولمزی: «کتابی ساخته‌شده از کتاب‌ها».
اکو پیش از این به‌منزله‌ی استادِ نشانه‌شناسی (مطالعه‌ی فرهنگ به‌مثابه‌ی امپراطوریِ نشانه‌ها) و ستون‌نویس روزنامه در ایتالیا سرشناس بود، بیرون از ایتالیا نیز او را به‌عنوانِ مؤلفِ بیش از بیست کتابِ پژوهشی می‌شناختند. اما وقتی ۴۸ سالش بود، اولین رمانش، «نام گل سرخ» از چاپخانه بیرون آمد و او را ستاره‌ای بین‌المللی کرد. این کتاب بیش از ده میلیون نسخه در ۳۰ زبان فروخت. انفجاری پیش‌بینی‌نشده که ایتالیایی‌ها اسمش را گذاشتند «اثرِ اکو۱». ژان‌ژاک آنو به سال ۱۹۸۶ از روی این کتاب فیلمی ساخت که در آن، شان کانری نقشِ کشیش-کارآگاهِ رمان یعنی ویلیامِ باسکرویلی را بر عهده داشت. دو رمانِ بعدی اکو، «آونگ فوکو» و «جزیره‌ی روز پیشین» نیز آثاری بسیار پرفروش شدند و باعث شد آثار انتقادیِ اولیه‌ی او نیز کم‌کم ترجمه شوند.
خیلی‌ها تردستی‌های شوخ‌طبعانه‌ی او برای درآمیختنِ ژانرِ داستان‌های عامه‌پسند با حکمت‌های رازآمیز را ستوده‌اند. بنا به نظرِ #دیوید_لاج، رمان‌نویس و استادِ دانشگاه، اکو از اولین کسانی بوده است که به ایده‌های پست‌مدرنیسم چنگ زده است: «او موضوعات مغلق را به بازیِ مفرحی برای همه تبدیل می‌کند و فرهنگِ عامه و والا را در هم می‌آمیزد، البته این کار امروزه به اندازه‌ی آن روزگار ساختارشکنانه به حساب نمی‌آید». باوجوداین، بسیاری از خوانندگان نیز راضی نشده بودند. سلمان رشدی با عصبانیت درباره‌ی آونگ فوکو گفته بود: «این داستان درباره‌ی نحوه‌ی نوشته‌شدنِ یک کاغذپاره است ولی در نهایت، خودش یک‌جور کاغذپاره از آب درآمده است.» و در ادامه این کتاب را محکوم کرده بود که کسالت‌بار است و ناتوان در شخصیت‌پردازی و دیالوگ‌نویسیِ خلاقانه. آخرِ کار هم نوشت: «خوانندگان عزیز، این کتاب حالم را به هم زد.» ویل سلف هم نوشت: «می‌گویند رمان‌های اکو قالب‌های بسیار گوناگون را با نیرویِ روایت‌هایی به سبک تریلِرها جلو می‌برد.» اما در پایان اضافه کرد: «من که اصلاً چنین چیزی ندیدم.» از نظر سِلف، اکو جایگاهی «گمراه‌کننده و مغرضانه» را اشغال کرده است، او نویسنده‌ی «کتاب‌هایی است که به‌شکلِ سطحی‌نگرانه‌ای روشنفکرمسلک‌اند... کتاب‌هایی که شمار انبوهی از خوانندگان را قانع کرد که دارند کپسولِ علم و فضل بالا می‌اندازند. این کار حقه‌ای نفرت‌انگیز و متفرعنانه است.»
سوء ظنی رواج یافت و «نظرسنجی‌های» مطبوعات، هیزمِ بیشتری در این آتش ریخت که رمان‌های اکو را بیشتر از این که بخوانند، می‌خرند. اکو این حرف‌ها را مسکوت گذاشت و یک‌بار با فضل‌فروشی، یکی از منتقدانِ «نام گل سرخ» را به یاد آورد که در نهایت قضاوتش را عوض کرده و گفته بعد از آن که فروشِ کتاب سر به آسمان زد، با خود فکر کرده که در مجموع کتاب را می‌پسندد. اما «مسئله بر سر تعداد نسخه‌هایی از کتاب که بلافاصله به فروش رفته نیست، مسئله این است که امروز بعد از بیست سال، چند نفر آن را خوانده‌اند؟»
در هفتاد سالگی، اکو همچنان استادِ نشانه‌شناسی در دانشگاه بولونیا، قدیمی‌ترین دانشگاه اروپاست. کاری که او دهه‌ها ادامه داده است. از سال ۱۹۹۳، اکو «مؤسسه‌ی رشته‌های ارتباطی» را که مرکزی برای مطالعاتِ عالیِ فرهنگی در ایتالیا بود، تأسیس کرد و خود مدیرِ آن شد. او سه روز در هفته درس می‌دهد «برای لذت، نه برای پول». به نقل از #ماریو_فورتوناتو، رمان‌نویس و مدیر یک موسسه‌ی فرهنگیِ ایتالیایی در لندن، که مستندِ او درباره‌ی اکو از بی‌بی‌سی پخش شده است، اکو از همکاری با جوانان لذت می‌برد «هر شب با دانشجویانش به کافه‌تریا می‌رود، چیزی می‌نوشند و صحبت می‌کنند، او پیرمردی است با دلِ جوان.»
اکو و همسرِ آلمانی‌اش رناته رامگه، در فرانسه نیز آپارتمانی دارند و علاوه بر آن، کاخی قرنِ هفدهمی در اوربینو، که کلیسای قدیمیِ آن و کوهستانی که در چشم‌اندازش است و «سکوتِ ژرف» آنجا، محلِ مطالعه‌ی اکو را ساخته است. اکو علاوه بر رمان، نوشته‌های غیرداستانی و کتاب‌های کودکان، از سال ۱۹۸۵، ستون‌نویسِ ثابتِ مجله‌ی خبریِ اسپرسو هم بوده است و جدیداً برای گاردین هم نوشته است. او به شکلِ دیوانه‌واری کار می‌کند. «زندگیِ ما از تهی سرشارست» و به این ترتیب او کارکردنِ خود را بی‌وقفه توصیف می‌کند: «من همیشه دارم یک‌کار انجام می‌دهم، اما در فُرم‌های مختلف».
اکو دائماً در سفر است و به سخنرانی دعوت می‌شود، او به فرانسوی و اسپانیایی و آلمانی، به خوبیِ ایتالیایی سخن می‌گوید و در زبان انگلیسی، با آن که لهجه دارد، فصیح است و به ندرت باعث گیجی مخاطب می‌شود. لاج که در کنفرانسِ سال ۱۹۷۹ با اکو دیدار کرده است و همین دیدار جرقه‌ی رمانِ او به نام «دنیای کوچک» شده است، اکو را این گونه یافته است: «قصه‌گویی زبردست، سرگرم‌کننده و پرانرژی که خودش را دستمایه‌ی شوخی و کنایه می‌کند»، «شخصیتِ فرهنگی مهمی در سطح جهانی.»
اکو گفته است شهرت اخلال‌گر است: «نه‌تنها در شیوه‌ی اندیشه و زندگیِ من مشکل درست کرده، بلکه حتی مجبورم کرده است که زندگیِ خصوصی‌تری در پیش بگیرم.» فشارهای دیگری هم در میان است. چهارمین رمان او «بائودلینو» (۲۰۰۰) به تازگی با ترجمه‌ی انگلیسی منتشر شده است. این رمان در سراسر اروپا پرفروش بوده است، حتی در آلمان، فروش ۵۰۰ هزار نسخه از آن رکورد فروش کتاب‌های جلد گالینگور را شکست. سال پیش اکو با ناشرانش همراه شد و توری سه ماهه برگزار کرد: «آخرِ کار مریض‌احوال شدم، فشار خونم بالا رفت.» چند وقت پیش تلاش کرد سیگار کشیدن را کنار بگذارد اما بیخیال شد و هنوز مرتباً سیگار آتش می‌زند، اگرچه ادعا می‌کند که دودش را توی سینه نمی‌کشد.
با «بائودلینو»، اکو به قرون وسطا بازگشته است، به محاصره‌ی قسطنطنیه به دست صلیبی‌ها در سال ۱۲۰۴. بائودلینو قدیسِ محافظِ شهر زادگاهِ اکو است، یعنی اسکندریه، در پدمونت واقع در شرقِ تورین. گفته‌اند بائودلینو آینده را نیز پیش‌گویی می‌کرده است. در طول مدت محاصره، بائودلینوی اکو، «آن خرده‌دروغگو که دروغ‌های بزرگ‌تر هم می‌توانست بسازد» شروع می‌کند به داستان‌گویی برای مورخی یونانی به اسم نیکتاس و اکو اجازه می‌دهد تا «بازیِ پرابهامی از راست و دروغ راه بیاندازد: هر چیزی که بائودلینو از خودش درمی‌آورد، واقعیتِ تاریخی پیدا می‌کند، ولی بعدها. دروغگوها درباره‌ی امروز و دیروز دروغ می‌گویند، اما بائودلینو درباره‌ی آینده دروغ می‌گوید؛ بائودلینو دروغگو نیست، اتوپیاگراست.»
بائودلینو تلاشش را گذاشته است تا به سرزمین عجایبی برسد که در یک نامه توصیف شده است: دروغِ عظیمی که یک کشیش-شاهِ افسانه‌ای به اسم یوحنا جعل کرده است. گفته‌اند این نامه حدوداً در همان سال‌هایی که اسکندریه بنا نهاده شده است، یعنی سال ۱۱۶۸ به دربار امپراطور مقدس روم، فردریک بارباروسا نوشته شده است و هدف از آن مقاومت در برابر محاصره‌ی بارباروسا بوده است. اکو می‌گوید «مارکو پولو همین نامه را در ذهن داشت وقتی راهیِ سفر به چین شد» و دو قرن بعد «اولین گام‌ها در راستای استعمارِ آفریقا به دست پرتغالی‌ها با همین ملاک و معیارها برداشته شد.» اکو مفتونِ قدرتی است که خیال‌پردازی‌های بشر دارد. چه خوب باشد چه بد، جعلیات و باورهای خرافی یا پیگیریِ اسطوره‌هایی که انعکاسی از توهم‌ها و اتوپیاها هستند، ممکن است به اکتشافاتِ واقعی منجر شوند. این سازوگاری است که اکو در مجموعه جستارهایش به اسم «سرندی‌پیتی‌ها» (۱۹۹۹) دنبال کرده است. او می‌گوید «کاپیتان کوک داشت دنبالِ سرزمینی افسانه‌ای می‌گشت که استرالیا را کشف کرد. کریستف کلمب فکر می‌کرد به هندوستان رسیده است، ولی آمریکا را کشف کرده بود. تاریخ مملو از رویدادهایی است که علتِ آن‌ها داستان‌های تخیلی بوده است.»
اکو مشتاق بوده است که به ریشه‌های خود بازگردد. او در سال ۱۹۳۲ در اسکندریه متولد شد، که در آن روزگار شهری صنعتی بود. پدرش، گیولیو، حسابدارِ کلِ کارخانه‌ی آهن بود. همانجا هم با مادرِ اکو جیوانا بیسیو آشنا شد که کارمند اداری بود. اکو گفته است: «هیچ چیز جالب توجهی در خانواده‌ام نبود، پتی‌بورژوا بودند.» پدربزرگِ پدری‌اش صحاف و «تابلونویسِ سوسیالیستی بود که اعتصاب راه می‌انداخت.» در طولِ جنگ جهانی دوم یکی از وظیفه‌های اکو این بود که با یک شمع برود توی زیرزمین و زغال‌سنگ‌ها رو روشن کند: «ساعت‌ها دلمشغولِ کتاب‌ها می‌شدم و اصلاً زغال‌سنگ یادم می‌رفت.» بین آن کتاب‌ها، نوشته‌هایی از #ژول_ورن و #مارکو_پولو را پیدا کرد، همین‌طور منشأ انواعِ داروین را و یک مشت کمیک‌های ماجراجویی. مادربزرگِ مادری‌اش، به ندرت پایش به مدرسه رسیده بود، ولی «خواننده‌ای وسواسی» بود و در یک کتابخانه‌ی متحرک ثبت‌نام کرده بود که این شوقِ کلکسیون جمع‌کردن را در او برافروخته بود. «او هیچ‌نوع تبعیضِ فرهنگی‌ای قائل نمی‌شد: همان‌جوری که رمان‌های دوزاری را می‌خواند که #داستایوفسکی و #بالزاک را می‌بلعید.»
دیکتاتوری موسولینی که از ۱۹۲۲ شروع شده بود، «در همه‌ی رویدادها و تمامِ جنبه‌های زندگی ذهنیت ما را شکل داده بود.» اکو به یاد می‌آورد که به یونیفرم فاشیستیِ خودش افتخار می‌کرده است و در ده سالگی اولین جایزه‌اش را در رقابتی برده است که نام آن چنین بود: «برای جوانانِ فاشیستِ ایتالیا». هنوز در حیرت است که چطور از آن افکار خلاص شده است. او به راه‌های دیگری برای اندیشیدن نیز متوسل شده بود: گوش‌دادن به رادیو لندن و شنیدنِ پچ‌پچ‌های پدرش با پسرعمویی پیر که سوسیالیست و ضدفاشیست بود. ولی بعد از سقوط فاشیسم «مثل پروانه‌ای که از پیله بیرون می‌آید، قدم به قدم همه چیز را فهمیدم». او در سال ۱۹۴۳ شنید که موسولینی را به زندان انداخته‌اند. «برایم غیرقابل‌باور بود که این مرد را که از زمان تولدم، خدای ایتالیا بود، با لگد بیرون انداخته‌اند؛ من بهت‌زده بودم، گیج و سردرگم.» سال بعد، از دکه‌ی روزنامه‌فروشی‌ها فهمید که فاشیسم تنها حزبِ سیاسیِ موجود نبوده است. «هیچ‌وقت اسمی از دیگران نشنیده بودم؛ یا مخفی بودند، یا در تبعید. ولی من معنیِ تکثر و دموکراسی و آزادی را کشف کردم.»
او دورانی که آلمان شمالِ ایتالیا را اشغال کرده بود، با گرسنگی سر کرد. خودش می‌گوید: «احتمالاً به همین دلیل است تا حالا زنده مانده‌ام. چون اگر تا خرخره همبرگر خورده بودم، در ۵۰ سالگی می‌بایست مرده باشم.» و مداوماً در حال جاخالی دادن در برابر گلوله‌هایی بود که تفنگِ اس‌اس، فاشیست‌ها و چریک‌ها شلیک می‌شود. دورانِ مدرسه عالی بود. می‌گوید: «بچه‌ها مثلِ اسفنج همه‌چیز را جذب می‌کنند؛ کم‌کم می‌توانی بینِ آدم‌های خوب و بد فرق بگذاری.» اندک اندک مذاقش به ادبیات آمریکایی آشنا شد و جاز را به‌عنوانِ یک‌جور مخالفت با فاشیسم درک کرد و تروپمت به دست گرفت (هنوز هم با این ساز تمرین می‌کند). بعد از این که چریک‌ها میلان را در سال ۱۹۴۵ گرفتند، تازه تصاویری از اردوگاه‌های مرگ را دید و فهمید که از دست چه چیزی رها شده است.
اکو در چهارده سالگی به سازمانِ جوانانِ کاتولیک پیوست و در ۲۲ سالگی یک رهبر ملی بود. «یک نظامی خوب». سال ۱۹۴۵ در اعتراض به سیاست‌های بسیار محافظه‌کارانه‌ی پاپ پیوس دوازدهم استعفا داد. سیاست‌های پاپ سازمان جوانان کاتولیک را هم به فروپاشی کشاند. این بحران باعث شد از کاتولیسیسم کناره بگیرد و به یک جور دینِ غیرروحانی گرایش پیدا کند. «دین ربطی به خدا ندارد.» بعدها توضیح داد: «دین یکی از گرایش‌های بنیادی انسان است، انسان‌ها از سرچشمه‌ی زندگی سؤال دارند، از این که بعد از مرگ چه اتفاقی قرار است بیفتد. خیلی‌ها فکر می‌کنند برای جواب‌دادن به این‌چیزها باید خدایی شخص‌واره داشت. ولی من فکر می‌کنم این دین است که خدا را ساخته، نه برعکس.» گزارش‌هایی می‌رسید که پاپ از داستان‌های او خوشش نمی‌آید، ولی او به‌عنوان قهرمانی در روزنامه‌نگاری به این گزارش‌ها توجهی نکرد. واتیکان به «نام گل سرخ» حمله کرد که این روایتِ فاجعه‌بار، معنای ایمان را زشت جلوه داده و با بی‌حرمتی به آن حمله می‌کند. با وجودِ این، سه تا از سی دکترای افتخاری‌ای که بُرده است، از سوی دانشگاه‌های کاتولیک به او اهدا شده‌اند. روی این تأکید می‌کند. «من آزادم که هر کاری می‌خواهم بکنم»، بااین‌حال، می‌گوید خط ‌مشی این نیست که در رسانه‌ها درباره‌ی خدا حرف بزنم.
اشتیاقِ اکو به زیبایی‌شناسیِ قرون‌وسطایی وقتی شروع شد که دانشجوی دانشگاه تورین بود. آنجا رساله‌ی دکترایش را درباره‌ی سنت‌آگوستین (چاپ‌شده به سال ۱۹۵۶) نوشت. از ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۹ برنامه‌هایی فرهنگی را برای تلویزیونِ ملیِ تازه‌پای ایتالیا می‌ساخت اما پول ناچیزی به او می‌دادند. «تجربه‌ی مهمی بود، من داستانِ تلویزیون را از همان اول دنبال می‌کردم، آن هم از داخل.» بعدها «در دهه‌ی ۱۹۵۰، مکتبِ فرانکفورتِ #آدورنو، رسانه‌ها را آماجِ حمله‌ی خود قرار داد. من دیدگاهی را بسط داده بودم که می‌گفت از این دستگاه استفاده‌های دیگری هم می‌شود کرد. تلویزیون نقشِ بی‌بدیلی در ایجاد وحدتِ زبانی در ایتالیا ایفا کرد که کشوری بود مملو از گویش‌های محلی.»
در مجموعه جستارهایی که در سال ۱۹۶۴ چاپ شد، و در ۱۹۹۴ با نام آخرالزمانی به‌تأخیرافتاده به انگلیسی ترجمه شد، اکو در برابر دیدگاه‌های آخرالزمانی از تلویزیون که مارکسیست‌ها مطرح کرده بودند، موضع گرفت و از تعریف و تمجیدهای تجاری از تلویزیون هم دوری جست. او این روزها بدبین‌تر است: «همه‌ی برنامه‌ها عینِ هم است؛ تلوزیون شده است دینِ دوره‌زمانه‌ی ما. آن روزها فقط یک کانال تلویزیونی بود و زندگیِ سیاسی در میدان‌های شهر جاری بود. ولی امروز اگر اتفاقی سیاسی در تلویزیون بازتاب پیدا نکند، اصلاً محلی از اعراب ندارد.» این دیدگاهِ سرد و افسرده به درد دورانِ میان‌سالی می‌خورد، اما او فکر می‌کند که شاید جوانان دوباره اعتراضات خیابانی را کشف کنند.
بعد از انجام خدمت سربازی در سال ۱۹۵۸، به شرکتِ انتشاراتی در میلان به نامِ بومپایی پیوست. اکو در آنجا طی سال‌های ۱۹۵۹-۱۹۷۵ مدیرِ بخش غیرداستانی بود و همانجا بود که با همسر آلمانی‌اش که طراح گرافیک بود آشنا شد. آن‌ها اولِ کار با همدیگر به انگلیسی صحبت می‌کردند و در سال ۱۹۶۲ با هم ازدواج کردند. رناته امروز استاد معماری در دانشگاه میلان است و در بخشِ آموزش‌های موزه نیز کار می‌کند. این زوج دو فرزند دارند: استفانو که در رم تهیه‌کننده‌ی تلویزیون است و کارلوتا که در میلان معمار است.
از سال ۱۹۵۶ اکو درباره‌ی زیبایی‌شناسی، معماری، ارتباطات تصویری و نشانه‌شناسی در دانشگاه‌های مختلفی در تورین، فلورانس، میلان و بولونیا تدریس کرده است. در سال ۱۹۵۹ او ستونی ماهانه را در «ورری» که نشریه‌ی یک گروه «نوآوانگارد» بود شروع کرد. هزل‌نویسی‌ها و رونویسی‌های طنزآمیز او از آثار دیگران، (یکی از دلایل محبوبیت اکو، پیرزنی به نام گرانیتا بود که با تقلیدی هزل‌آمیز از لولیتا ساخته بود) بعدها با نام «بدخوانی‌ها» (۱۹۹۳) و «چطور با یک ماهی قزل‌آلا سفر کنیم؟» (۱۹۹۴) به انگلیسی ترجمه شد. او یکی از اعضای مؤسس «گروه ۶۳» بود که جمعی از رادیکال‌های آوانگارد بودند و در میلانِ دهه‌ی ۱۹۶۰ فعالیت می‌کردند. اعضای این گروه از قهرمانِ ضدِ فرهنگِ فرانسوی، #رولان_بارت اثر پذیرفته بودند. آن‌ها با تحلیلِ جدیِ فرهنگِ عامه‌پسند، تابوها را به چالش کشیده بودند، نگاهِ موشکافانه‌ی اکو به جیمز باند، کمیک‌های سوپرمن و کازابلانکا، نمونه‌های از این گرایش است. اکو می‌گوید «ترانه‌های پاپ و کمیک‌استریپ‌ها را آشغال می‌دانستند، اما آن‌ها هم به نوبه‌ی خود می‌توانستند معرکه باشند، درست مثلِ بادام‌زمینی». «من به اصول و بنیادها اعتقادی ندارم، بگذار راحتت کنم، هومر و والت دیزنی برایم فرقی ندارد. به‌نظرم میکی‌موس می‌تواند به همان معنایی که هایکوهای ژاپنی عالی‌اند، عالی باشد.»
از نظریان تامپسون که زندگی‌نامه‌نویس پریمو لوی است، اکو «ممکن است خیلی راحت متهم شود که به خنزرپنزرهای فکری علاقه دارد و درباره‌ی شلوارِ جین خودش می‌نویسد یا درباره‌ی فلان بازیگر بدنام، اما او درست می‌گوید که نباید از تحلیل مسائل» بی‌اهمیت «غافل شویم. او اولین کسی نیست که در اروپا چنین حرفی می‌زند، جورج ارول هم درباره‌ی کمیک‌ها و امپریالیسم نوشته است. اما نوشته‌های او سالنِ پرشکوهِ ادبیات ایتالیایی را به مبارزه طلبیده است.»
اکو در اولین مجموعه جستارهای مهم خود به نام «کارِ باز» (۱۹۶۲) از آزادی مخاطب حرف زد و گفت خواننده حق دارد کتاب‌ها را هرطور که می‌خواهد تفسیر کند، بدونِ توجه به نیات «نویسنده». دیدگاهی که امروزه رایج شده است. اکو نیز مانند بارت فرهنگ را شبکه‌ای از نشانه‌ها می‌دانست، پیام‌هایی که باید رمزگشایی شوند تا معنای پنهانِ آن‌ها آشکار شود. او در نشانه‌شناسی، به رویکردِ واحدی درباره‌ی ارتباطِ انسانی دست یافت که از قهرمانانش یعنی جیمز جویس و بورخس تا هالیوود را دربرمی‌گرفت. او این نظام را در کتاب «نظریه‌ای در نشانه‌شناسی» (۱۹۷۶) که به انگلیسی نوشته شده بود، و کتاب «نقشِ خواننده» (۱۹۷۹) توضیح داد. «من به همه‌چیز علاقه نشان می‌دهم، اما کسی نیستم که همه‌ی نظریه‌ها را هم بپذیرد، و فکر می‌کنم نشانه‌شناسی دیدی برای تمامِ جنبه‌های زندگی به ما می‌دهد.»
مایکل سزار، استاد زبان ایتالیایی در دانشگاه بیرمنگام و مؤلف کتابی درباره‌ی اکو در سال ۱۹۹۹، می‌گوید: «اکو بخشی از یک جنبش بین‌المللی بود، مخصوصاً در فرانسه، ولی اکو نویسنده‌ای پراستعداد است با قلمی فرز و پُرکار. کارهایش جهت‌گیری سیاسی داشته است، و خواسته است نشان دهد چطور می‌شود در برابر رسانه‌های توده‌ای با» جنگِ نامنظمِ نشانه‌شناسی «مقاومت کرد؛ او فلسفه‌ی انتزاعی را استخدام می‌کند تا وضعیتِ موجود را به چالش بکشد.» به قولِ لاج «بسیاری از منتقدانِ پساساختارگرا، با مهارت طوری جلوه می‌دهند که کارشان دشوار و نخبه‌گرایانه به نظر برسد. ولی اومبرتو برعکس است: او از آگاهی‌بخشیدن به خودش و دیگران لذت می‌برد.»
اکو «نام گل سرخ» را بعد از آن نوشت که یک ناشر ایتالیایی به جمعی از چهره‌های سرشناس ایتالیایی که تا به حال داستان ننوشته بودند، پیشنهاد داد که تریلرهای کوتاهی بنویسند. برخی پژواکِ رویدادهای آن دوره را در صفحاتِ کتاب اکو شنیده بودند، یعنی دوره‌ای که ایتالیا به علتِ گروگان‌گیری‌ها و قتل‌های «تشکیلات سرخ» و نخست‌وزیرِ سابق، آلدو مورو، درگیر آشوب بود. اکو در پیش‌بینیِ اولیه، در بهترین حالت فکر می‌کرد کتابش ۳۰ هزار نسخه بفروشد، اما نام گل سرخ فقط در ایتالیا دو میلیون نسخه فروخت. در نوشتنِ رمان، یا به تعبیرِ خودش «روایت» آن، همیشه از یک ایماژ شروع می‌کند، مثلاً ایماژ کشیشی افتاده در زندان. پس از آن پلان‌ها و نقشه‌های فیزیکی ترسیم می‌کند، تا بتواند از محدودیت‌های زمان و مکان فراتر برود. «رمان‌نوشتن لذت‌بخش است: حل‌کردنِ معماها. دنیایی سِرّی برای دلِ خودت. هرکاری که می‌کنی این شانس را دارد که به یک اتفاق تبدیل شود.»
اگرچه اکو از تفسیرِ رمان‌های خودش اجتناب می‌کند، در سال ۱۹۸۴، تکمله‌ای بر «نام گل سرخ» چاپ کرد و به خودیِ خود اندازه‌ی کتابی مستقل بود. آنجا عنوانِ پست‌مدرن را برای خود قبول کرد. «آوانگاردهای قرن بیستم به نقطه‌ای رسیده‌اند که دیگر بازگشت از آن ممکن نیست، ایماژهای ازهم‌گسیخته، نقاشی‌های یکسره سیاه و موسیقیِ سکوت. بنابراین روالِ کار، ارزیابیِ دوباره‌ی سنت‌های هنری با طنازی و اقتباس است. برای قرن‌ها، هر شاعر و نقاشی تحتِ تأثیر اسلافِ خود بوده است، اما فقط امروز است که ما به این مسئله توجه کرده‌ایم. این می‌تواند به معنیِ آن باشد که ما هنوز هم با گذشتگان در بیعت هستیم، اما همان موقع داریم به خوانندگان چشمک می‌زنیم.»
برخی این‌جور طنازی‌های آگاهانه‌ی پست‌مدرن را خسته‌کننده و خودفروشانه می‌دانند. تامسون می‌گوید اکو «از حقه‌بازی‌های پست‌مدرن استفاده می‌کند، اما بدونِ هوش و قریحه‌ی بورخس». نسبت اکو با بارت را هم همین‌طور می‌بیند: «لافِ بی‌پایان، خیلی هم شیک و مجلسی، ولی خبری از تیزهوشی‌های بارت در واژگون‌کردنِ فکر نیست.» بااین‌حال، سزار روی جنبه‌ای از کار اکو دست می‌گذارد که این هم تیره‌تر است: «نظریه‌ی نشانه‌شناسیِ اکو بر یک استعاره بنیان دارد: همه‌ی آنچه ما به‌عنوانِ فرهنگ می‌شناسیم، مجموعه‌ای از نشانه‌هاست که خودمان ساخته‌ایم؛ بیرون از این نشانه‌ها ما نمی‌توانیم هیچ‌چیزی بشناسیم. اکو دیدگاهی بازیگوشانه و یأس‌آمیز به حقیقت دارد که به نوعی خلأ راه می‌برد.» بعد از آن که اکو احساس کرد بخشِ عظیمی از معنای نام گل سرخ در فیلمی که آنو ساخته، از بین رفته است، برای سال‌ها تمامِ تقاضاهایی را که برای ساختنِ فیلمی از روی «آونگ فوکو» به دستش رسید رد کرد، از جمله تقاضایی که #استنلی_کوبریک در اواخرِ عمر کرده بود، اما او اخیراً به تهیه‌کننده‌ای که «خواننده‌ای وفادار» است، اجازه داده تا نوشتنِ فیلم‌نامه‌ای را شروع کند. اکو در توصیفِ «آونگ فوکو» گفته است که این رمان، پیچیده‌ترین رمان اوست و بیشترین دغدغه‌های فکریِ او را در خود جا داده. نوشتنِ آن «شکنجه»ای بود که هشت سال طول کشید. اکو می‌ترسید منتقدان کتابش را سلاخی کنند، ولی بازخوردهای متنوعی گرفت. از حکمِ تامپسون بگیرید که گفته بود کتاب به‌شکلِ بسیار فاخری کسالت‌بار است، تا جاناتان کو، نویسنده‌ی گاردین که آن را «قلبِ اومانیسمِ استخوان‌دارِ قدیمی» خوانده بود.
«آونگ فوکو» تیترِ خود را از فیزیک‌دانِ قرنِ نوزدهمی، لئون فوکو گرفته است. او دستگاهی ساخته بود که می‌توانست چرخش زمین را نشان دهد. رمان درباره‌ی سه ویراستار در یک مؤسسه‌ی انتشاراتی در میلان است که تلاش می‌کنند همه‌ی تئوری‌های توطئه در تاریخ را به هم وصل کنند. تفسیرِ اشتباه و ماخولیاییِ آن‌ها از یک قبضِ خشک‌شویی، زمینه‌ای می‌شود برای پرداختن به غریب‌ترین بدخوانی‌ها و سوءبرداشت‌های تاریخ و توجه به نظریه‌ی ساختارشکنی که به ژاک دریدا و میشل فوکو ربط داشت. (اکو به این نظریه در محدویت‌های تفسیر حمله کرده بود). طبقِ نظر سزار «در سال‌های اولیه‌ی دهه‌ی ۶۰ اکو استدلال می‌کرد که اثر مدرن باید شماره‌ی واکنش‌هایی که به خود جذب می‌کند را به حداکثر برساند؛ در دهه‌ی ۹۰ از محدودیت‌های تفسیر سخن می‌گفت. شما با تلاش برای خلاصی از دستِ قوانینِ صلب شروع می‌کنی، و در نهایت از محدودیت‌های آزادی استقبال می‌کنی.» رمانِ سومِ او، جزیره‌ی روز پیشین، در اولین قرن دوران مدرن رخ می‌دهد، قرن هفدهم. قهرمانِ آن، کشتی‌شکسته‌ای است که رویِ یک بشکه در اقیانوس آرام مانده است، در نزدیکیِ یک جزیره‌ی بیابانی در اقیانوس آرام. او نمی‌تواند خودش را به این جزیره برساند چون نمی‌تواند شنا کند، و به شکلی دیگر هم از آن جزیره دور است، آنهم به دلیلِ خطِ روزگردانِ جهانی۲. این پلان به اکو اجازه می‌دهد تا تصویری از امیالِ بی‌نتیجه و معماهایی پیچیده درباره‌ی زمان و مکان ایجاد کند.
ماریو فورتوناتو معتقد است که رمان‌های اکو در خودِ ایتالیا تأثیر کمتری داشته‌اند نسبت به حضورِ سیاسیِ او به عنوان صدایی چپ‌گرا در مناظره‌های مربوط به سقط جنین، مافیا و فساد. «اومبرتو وقتی جوان بود، در اخلاقیات رادیکال بود و در روزنامه‌ی کمونیستی مانیفستو می‌نوشت. حالا اصلاح‌طلب است و متعادل‌تر، اما هنوز ایده‌هایش همان قبلی‌هاست.»
اکو خودش را در نقشِ معمولِ روشنفکرِ اروپایی می‌بینید. اقرار کرده است که نقشِ واعظان یا رهبران را دوست ندارد و سودمندیِ سیاسی آن‌ها را به چالش می‌کشد. اما از نظر اکو، مفهوم «وظیفه» بسیار اساسی است «مخصوصاً با تربیتی کاتولیکی. وظیفه‌ی من به‌عنوانِ روشنفکر این است که کتاب‌های خوب بنویسم، اما در مقامِ شهروند هم وظیفه دارم که درباره‌ی وضعیتِ سیاسی هم قلم بزنم: ما باید فریاد بکشیم که فلان چیز در پادشاهی ایتالیا فاسد است. وظیفه‌ی شما این است که کارتان را خوب انجام دهید و در برج عاج اتراق نکنید.»
اکو درباره‌ی نخست‌وزیر و سرمایه‌گذارِ رسانه‌ای قدرقدرتِ ایتالیا، یعنی سیلویو برلوسکونی گفته است: «از وقتی که به حکومت رسیده است، فقط به نفعِ خواسته‌های خودش قانون وضع کرده، از نظر برلوسکونی هیچ تضادِ منافعی وجود ندارد: منافعِ عمومی و خصوصیِ او یکی است.» برلوسکونی ۹۰ درصد سهامِ تلویزیونِ ایتالیا را در انحصارِ خود دارد و این «برای کشوری دموکراتیک، تراژدی است.» ماهِ پیش تظاهراتِ عظیمی در رُم علیه برلوسکونی برپا شد که فیلم‌سازی به نامِ نانی مورتی آن را رهبری می‌کرد، اما اکو هنگامِ برگزاری آن در مسافرت بود. برلوسکونی از سوی دادگاه میلان به فساد متهم شد، و از پارلمان سوء استفاده کرد تا قوانین را طوری تغییر دهند که او مجبور نشود در دادگاه حضور یابد. اکو از این که تلویزیونِ ایتالیا این تظاهرات را پوشش دهد، کاملاً ناامید بود. تلویزیون «به طورِ خلاصه، شده یکی از شوخی‌های برلوسکونی را نشان داد» باوجوداین، اکو با تندی اضافه می‌کند: «مشکل برلوسکونی نیست، مشکل آن ۵۰ درصد از مردم ایتالیا هستند که به او رأی دادند.»
برخی مثلِ تامپسون، اکو را به دلیل «نخوت و اهمیتی که برای خودش قائل است» نقد می‌کنند: «او فکر می‌کند دنیا شبکه‌ای از نشانه‌هاست که منتظر نشسته تا او رمزگشایی‌اش کند.» دیگران، مانندِ پل بیلیِ رمان‌نویس بر «روحیه‌ی پرسشگر» او تأکید می‌کنند. از نظر اکو، اعتقادِ متعصبانه به یک حقیقتِ انتزاعی، مفهومِ تکفیر و تفتیشِ عقاید را به دنبال می‌آورد. اکو در یک «مناظره» عمومی با کاردینال مارتینی، که با نام ایمان یا بی‌ایمانی به چاپ رسیده است، از اخلاقیاتی سکولار دفاع کرد و بیشتر و بیشتر به سؤالات اخلاقی پرداخته است. در یکی از جستارهای کتابِ «پنج قطعه‌ی اخلاقی» (۱۹۹۷) که در خلالِ جنگ خلیج نوشته شده، استدلال کرد که جنگِ مدرن به نوعی تابو تبدیل شده است. کتاب‌های فلسفی‌ترِ او در این بازه، یکی «در جست‌وجوی زبان کامل» (۱۹۹۳) بوده است و دیگری «کانت و پلاتیپوس» (۱۹۹۷)، تمثیل‌هایی برای بازگرداندن «عقل سلیم» به فلسفه. او کتابی نیز درباره‌ی ترجمه دارد که حاصلِ سخنرانی‌هایی ویدنفلند در دانشگاه آکسفورد است.
در نگاهِ سزار، اکو «در دهه‌ی ۸۰ خیلی مورد توجه بود، مخصوصاً در آمریکا، ولی امروز، به علتِ ماهیتِ سلبریتی‌بودن، دارد مجسمه‌ی خودش را با لگد خراب می‌کند» اگرچه «دارد بعضی کارهای خودش را می‌نویسد.» اکو در همان تیمی نیست که #ایتالو_کالوینو، #آلبرتو_موراویا یا #لئوناردو_شاشا در آن عضوند. ولی به‌هر حال، تامپسون می‌گوید: «اکو شناخته‌شده‌ترین صادراتِ ادبیات ایتالیایی در دنیاست.» که موفقیت او باعث شدن آثار دیگران هم ترجمه شود. فورتوناتو نیز معتقد است اکو تأثیر بسیار اندکی بر نویسندگانِ جوان ایتالیایی داشته است، اما او نیز تصدیق می‌کند که اکو اولین سفیرِ ادبیاتِ ایتالیایی در جهان بوده است. «موفقیتِ جهانی اکو راه را برای دیگران هم باز کرد، کسانی مثلِ #آنتونیو_تابوکی و #الساندرو_باریکو.»
نویسنده‌ی جوان دیگری، به نامِ لورنا سِیج اکو را محکوم کرده است که روی «قدرتِ بهداشتی و بی‌ضررِ تقلید، طنز و خنده» سرمایه‌گذاری کرده، این‌ها «سنتِ شخصی او در شکاکیتِ نمایشی» را ساخته است. اکو گفته است: «صدای خنده، و این که چرا ما می‌خندیم، برای من جالبِ توجه است.» در مشهورترین کتابِ او، کشیشی بدذات، از صدای خنده می‌ترسد، چون فکر می‌کند خنده «حقیقت» را واژگون می‌کند. آن کشیش نظریه‌ای دارد که ممکن است سرنخی به دست ما بدهد تا بفهمیم اکو در کارهای خود چه در سر دارد: «انسان یگانه حیوانی است که می‌خندد، زیرا بر خلاف دیگر حیوانات، ما می‌دانیم که قرار است بمیریم. صدایِ قهقهه راهی برای به تعویق‌انداختنِ مرگ است، راهی برای جدی نگرفتنِ مرگ، و البته جدی نگرفتنِ افراطیِ زندگی.»

پی‌نوشت‌ها:
1. Effetto Eco
2. خطی توافقی در اقیانوس آرام که کشتی‌ها با گذر از آن تاریخِ خود را یک روز عوض می‌کنند. در واقع، جزیره‌ی مزبور، در دیروزِ آن کشتی‌شکسته قرار گرفته است.

  • مذهبی
  • سبک زندگی
  • مرور آثار
  • نقد و بررسی
  • نویسنده