1. شاید آسیموف یهودی واقعی نباشد
اگرچه #آسیموف بارها در نوشتههای مختلف به حقیقت یهودی بودنش اشاره کرده، اما این احتمال نیز وجود دارد یک یهودی واقعی (یهودیای که نیاکانش عضو قوم بنیاسرائیل است) نباشد.
در حدود سال ۶۰۰ میلادی، قبلهی خزرها که در ناحیهی جنوبی روسیه زندگی میکردند، دینشان را به یهودیت تغییر دادند تا تحت تأثیر برخورد بین مسیحیان بیزانس و مسلمانان که با یکدیگر در جنگ بودند قرار نگیرند. قوم خزرها در حدود چهارصد سال بعد از بین رفتند، ولی یهودیت باقی ماند و ممکن است یهودیان روسیه و اروپای شرقی از نوادگان یهودیان خزر باشند، نه یهودیان واقعی بنیاسرائیل.
۲. ممکن است زادروز او ۲ ژانویهی سال ۱۹۲۰ نباشد
با این که در همهی منابع رسمی، زادروز آسیموف ۲ ژانویهی سال ۱۹۲۰ ثبت شده و خود او هم همیشه این روز را به عنوان زادروزش جشن میگرفت، چون یهودیان ارتدکس روسیه از تقویمهای یهودی و جولیانی استفاده میکردند (که با تقویم گرگوریان که مورد استفادهی بیشتر کشورها قرار دارد تفاوتهایی داشت) زادروز وی ممکن است تا روز ۴ اکتبر سال ۱۹۱۹ عقب برود.
پدر و مادر آیزاک آسیموف در این مورد چندان اطمینان نداشتند و خودش هم به تاریخ دقیق زادروزش اهمیتی نمیداد، پس همان دوم ژانویهی ۱۹۲۰ را انتخاب کرد و به آن چسبید.
3. اولین داستان آسیموف هرگز چاپ نشد
آسیموف در سال ۱۹۳۷ اولین داستانش را با عنوان «چوبپنبه بازکن کیهانی» نوشت که داستانی بود دربارهی مردی که به آینده سفر میکند و زمین را ویرانشده مییابد.
این داستان را شخصاً به جان کمبل، سردبیر مجلهی استاوندینگ ساینس فیکشن ارائه کرد. کمبل هم داستان را خواند و رد کرد. این داستان به جای دیگری ارائه نشد و طولانیترین اثر مفقودشدهی آسیموف به شمار میرود (۹۰۰۰ واژه.) اگرچه آسیموف از لحاظ ادبی ارزشی برای نخستین داستانش قائل نبود، ولی به دلیل ارزش تاریخی از گم شدن آن (همچنین هشت داستان کوتاه دیگرش) افسوس میخورد.
4. پس از انتشار داستان «شبانگاه» تمام نوشتههای آسیموف منتشر شدند
تا پیش از آنکه داستان «شبانگاه» در شمارهی سپتامبر ۱۹۴۱ مجلهی استاوندینگ منتشر شود، تعدادی از داستانهای آسیموف از سوی هیچ مجلهای پذیرفته نشده بودند و بعدها هم پذیرفته نشدند.
ولی بعد از چاپ این داستان، آسیموف به چنان جایگاهی در دنیای تخیلی علمی دست پیدا کرد که تمام چیزهایی که به قصد انتشار نوشته بود، هر یک به نوعی منتشر شدند. حتی یکی از داستانهایش بیست سال در کشوها خاک خورد تا این که سر انجام در یک مجموعهی گلچین به چاپ رسید.
5. آسیموف در دورهی دکترا دانشجوی ضعیفی بود
با این که نبوغ آسیموف در بسیاری جهات، حتی در بخشی از دوران تحصیلش ثابت شده بود، ولی در دورهی دکترا با مشکلات متعددی رو به رو بود. آسیموف در مقام دانش آموز به قدری باهوش بود که طی سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۵ دوران ابتدایی و متوسطه را به پایان رساند.
تحصیلات عالیاش تا سطح کارشناسی ارشد و گذراندن دروس پیشنیاز دورهی دکترا هفت سال به طول انجامید. دورهی عملی پژوهشهای دکترا را نیز طی سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۸ پشت سر گذاشت و به این دلیل که در انجام آزمایشها دست و پا چلفتیگری به خرج میداد، به سختی میتوانست به نتایج دلخواه دست پیدا کند.
همین عدم مهارت در انجام کارهای آزمایشی و پژوهشی بود که ده سال بعد و در سال ۱۹۵۸ موجب اخراج او از دانشکدهی پزشکی دانشگاه بوستون شد.
6. آسیموف سه بار سوار هواپیما شده بود
آسیموف بارها اعتراف کرده بود که به آکروفوبیا یا ترس بیمارگونه از ارتفاع مبتلاست و به همین دلیل هیچ وقت سوار هواپیما نمیشود.
ولی با همهی اینها دوبار در زمان کار در پایگاه نیروی دریایی فیلادلفیا، هنگام آزمایش مواد شبرنگ و یک بار در زمان خدمت نظام وظیفه هنگام بازگشت از جزیرهی هاوایی به خاک ایالات متحده و به دستور مافوقش سوار هواپیما شده بود.
7. آسیموف با آینشتاین دیدار کرده بود
در روز ۱۰ آوریل سال ۱۹۳۵ آسیموف بعد از عدم موفقیت در مصاحبهی ورودی به کالج، همراه با پدرش به یک موزه رفت و در آن جا آلبرت آینشتاین را دید. البته این یک دیدار تصادفی بود و بین نابغهی پیر و نابغهی جوان هیچ تماس مستقیمی برقرار نگردید.
8. دوران دوسالهی خدمت نظام وظیفه را کاملاً نگذرانده بود
آسیموف در روز ۱ نوامبر سال ۱۹۴۵ وارد ارتش شد. جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود و خطر مرگ دیگر سربازان را تهدید نمیکرد. قرار بود آسیموف دو سال را در ارتش بگذراند.
با این حال چند ماه بعد بخشنامهای صادر شد مبنی بر این که دانشجویانی که زمان اعزام به ارتش دورهی پژوهشهای دکترا را میگذراندند میتوانند از معافیت پژوهشی استفاده کنند. آسیموف با استفاده از همین بخشنامه از مأموریت هاوایی بیرون آمد و بعد از هشت ماه و بیست و شش روز حضور در ارتش ترخیص شد.
9. اورسن ولز امتیاز ساخت فیلم از روی یکی از داستانهای آسیموف را خریده بود
در سپتامبر ۱۹۴۶ وکیلی با او تماس گرفت تا از طرف موکلش حق ساخت فیلم، نمایشنامهی رادیویی و هر گونه اثر نمایشی دیگر را برای داستان «گواه» به مبلغ ۲۵۰ دلار بخرد. پس از کمی کش و قوس معلوم شد موکل کسی نیست جز اورسن ولز، کارگردان شهیر سینما.
آسیموف امتیاز داستان را به صورت مادامالعمر فروخت و منتظر نشست تا فیلم ساخته شود. انتظاری که تا آخر عمرش به طول انجامید، چون اورسن ولز هیچ چیزی از روی آن نساخت و چون حق امتیاز هر نوع اقتباس نمایشی را به صورت مادامالعمر در اختیار داشت، برای افراد دیگر هم نزدیک شدن به این داستان ممکن نبود.
10. ضعیفترین شطرنجباز تاریخ بود
با این که آسیموف ضریب هوشی بسیار بالایی داشت، ولی در بازی شطرنج بسیار ضعیف بود. خودش اعتراف میکند که در عمرش تقریباً از همه باخته و حتی بچهها، پیرزنها و شامپانزههای سیرک هم میتوانند او را شکست دهند.
بزرگترین افتخاری که آسیموف در بازی شطرنج کسب کرد این بود که توانست یک بازی را به مساوی بکشاند، آن هم به این دلیل که دوستش در حین بازی تلاش میکرد با صدای بلند استراتژی آسیموف را حدس بزند و او هم با همین راهنمایی توانست به نتیجهی مساوی دست پیدا کند.
ارسال دیدگاه