به چنین آدمی چطور میشد اعتماد کرد وقتی که میگفت: «اولاً من اگر مجله داشتم، هیچ وقت یک ستون را به یادداشتهای زندگینامهای نویسندهها اختصاص نمیدادم... من برای چند مجله یادداشت زندگینامهای نوشتم و شک دارم که در آنها حرف راستی زده باشم.» خب اینها شایعات و حواشی زندگی سلینجر است. اگر جاییاش را نتوانستید باور کنید (مخصوصاً آنهایی که شخصیتر است) خیلی به خودتان فشار نیاورید، سلینجر به خالیبندی و چاخانگوییاش افتخار میکرد.
- یک خانه 99 جریبی ویلایی، مشرف به پنج ایالت آمریکا بالای یک تپه، جایی بود که سلینجر رنگپریده، پشت یک میز دراز مینشست و تلقتلق روی دگمههای ماشین تحریر میزد. کندههای چوب را توی بخاری میانداخت و آن قدر کلمه روی کاغذ مینوشت و خط میزد تا آنی که میخواست را پیدا کند. برایش هم مهم نبود که میلیونها آدم، پشت حصارهای بلند خانهاش منتظر شکستن سکوت طولانی «نویسنده» بودند تا از او بیشتر بدانند. او هر چند وقت یک بار با جیپش به شهر میرفت، کلمات ضروری رد و بدل میشد و غذا و روزنامه مورد نیاز خریده میشد. اگر هم کسی گیرش میآورد، آن قدر حرف نمیزد و جواب نمیداد که طرف مجبور میشد حرفش را روی کاغذ بنویسد و بچپاند توی دستش.
- «رویای ناطور» خیلی چیزهایی را که همیشه سلینجر از جواب دادنشان طفره میرفت، روشن کرد. شایده به خاطر همین، سلینجر از دخترش «مارگرت» که با جواب دادن به خبرنگاری باعث نوشته شدن این کتاب شد، حسابی شاکی شد.
- نگذاشت هیچ عکسی از او منتشر شود. حتی بعد از چاپ دوم «ناطور دشت» با اصرار زیاد توانست ناشر را مجبور به حذف عکسش از جلد کتاب کند.
- خود «سلینجر» هم مثل «هولدن» و بچههای خانواده «گلاس» از پدری یهودی و مادری مسیحی به دنیا آمده. خودش هم بودایی بود.
- گاو صندوق سلینجر پر است از فیلمهای کلاسیک نایاب آمریکا.
- سلینجر را در خانه «سانی» صدا میکردند.
- سلینجر «هایکو» میسروده و زمانی بیلیاردباز ماهری بوده است. شیفتگی او به مذاهب شرقی هم که معروف است. میگویند اوایل ازدواجش هیچ موجود زندهای، حتی حشرات، حق کشته شدن در خانه سلینجر را نداشتند!
- سلینجر یک مرد شش انگشتی است (دست چپش) . البته اگر این هم از کلکهای خودش برای فرار از آدمها نباشد.
- سلینجر در مدرسه نظام، شاهد خودکشی یکی از همکلاسیهایش و پرت شدنش از پنجره بود (جیمز کسل «ناطور دشت» را یادتان هست؟)
- داستان «فرانی» هدیه سلینجر به همسرش «کلر» در شب عروسیشان بود. «فرانی» ظاهر، رفتار و چمدان آبی رنگ «کلر» را داشت.
- یک بار یک نفر به اسم «ساموئل گلدوین» فیلم «عمو ویگیلی در کنه تی کت» را – آن هم با اجازه سلینجر- در هالیوود میسازد (با بازی سوزان هیوارد.) سلینجر بعد از دیدن آن، تا به حال به هیچکس اجازهی ساخت فیلم از روی کتابهایش را نداده است. #داریوش_مهرجویی خودمان هم بیاجازه، «پری» را از روی «فرنی و زویی» ساخته و شایعاتی هم مبنی بر شکایت سلینجر از مهرجویی وجود دارد.
- ظاهراً «شون کانری» توی «در جست و جوی فورستر» خواسته «سلینجر» باشد. تنهایی، اخلاق افتضاح و عزلت یک نویسنده از آدم به دور، باعث میشود که خیلیها این فیلم را (که فیلم خوبی هم هست) به نوعی «از روی زندگی سلینجر» بدانند.
- خواندن «ناطور دشت» تکلیف ثابت دانشجوهای «دیوید رایزمن» جامعهشناس آمریکایی، سر کلاس «شخصیت و ساختار اجتماعی» در دانشگاه هاروارد است.
- «ناطور دشت» خوراک هر روز «مارک دیوید» قاتل روانی جان لنون (خوانندهی بزرگ بیتلز) بوده.
- اول سیمین (#دانشور) «ناطور دشت» را میخواند، چون نسخهی انگلیسی، زودتر دستشان میآید. جلال (#آل_احمد) قبل از این که نسخه «فرانسه» آن را بخواند، بارها راجع به کتاب از زبان سیمین میشنود. جلال بعد از خواندن فرانسه «ناطور دشت» معتقد بود چیزی که سیمین تعریف میکرد یک چیز دیگر است!
- با «لری کینگ» در برنامه 20 سالهاش در سی. ان. ان مصاحبه میکنند و ازش به عنوان مجری که تا به حال با هر کی اراده کرده (از رئیس جمهور تا هنرپیشه و بقیه) توانسته مصاحبه کند میپرسند: «کی بوده که دوست داشتی گیرش بیاوری و نشده؟» بیدرنگ میگوید: «سلینجر.»
ارسال دیدگاه