#اکبر_رادی مصداق بارز صحبتهای #شایگان است. کسی که از درد اجتماع و مردمش نوشته و شخصیتهای نمایشنامههایش آدمهایی از پیرامونمان هستند. او معتقد بود که همین دور و بر خودمان آنقدر مسئله وجود دارد که از هر کدام اینها میتوان یک درام پدید آورد و لزومی ندارد برای نوشتن به جوامع دیگر یا به مرمت متون کهن روی آوریم. رادی باور داشت اگر هنرمند با مضامین سادهی زندگی مردمان جامعهی معاصر خود درامی خلق کند، دِین خود را ادا کرده است.
رادی، زادهی شمال بود و تحولات پرشتاب اجتماعی سالهای دهه ۲۰ و ۳۰ تاثیری عظیم در آثارش گذاشت. قلم رادی به عنوان یکی از پیشگامان نمایشنامهنویسی ایران در آن سالها سرشار از جوهر درد مردمی است که نفس میکشند و حقیقت دارند. سبک رئال او برگرفته از مشاهدات عینی اوست. رادی دربارهی اولین نمایشنامهی جدیاش به نام «روزنهی آبی» که در سال ۱۳۴۱ به چاپ رسید، میگوید: «این اثر عصیان نسل علیه حاکمیت فرسوده اما مستقر پدرسالارانه است.» روزنهی آبی، شکاف عقیدتی بین دو نسل قدیم و جدید را بیان میکند و از تاریخ چاپ این اثر، رادی به عنوان نمایشنامهنویس مطرح میشود. با این که اولین نمایشنامهی رادی «از دست رفته» است ولی خودش این نمایشنامه را اثری خام میداند. درواقع، همه «روزنهی آبی» را اولین کار جدی و حرفهای وی در دوران پربار کاریاش میدانند.
حضور او به قدری پررنگ است که پس از نمایشنامهی «افول» #جلال_آل_احمد دربارهاش میگوید: «رادی در افول حسابی طلوع کرد.» از اینجاست که یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسان تئاتر ایران ظهور میکند، مردی خوشفکر با قلمی شسته و روفته.
چرا نمایشنامهنویسی؟
سالهای دههی ۴۰ اوج سالهای داستاننویسی ما بود و داستاننویسان زیادی با حضورشان فصل جدیدی در تاریخ ادبیاتمان گشودند. شاید برای بسیاری سؤال باشد که چرا اکبر رادی همانند بسیاری از نویسندگان آن زمان روی به نوشتن داستان و رمان نیاورد و خودش را مشغول حرفهای ناشناختهتر و سختتر کرد. شاید اگر رادی به نوشتن داستان مشغول میشد از لحاظ مادی و از نظر شناخت و اقبال عمومی مسیر راحتتری طی میکرد ولی او با اصرار بر نگارش نمایشنامه، خودش را در این عرصه ماندگار کرد.
رادی در پاسخ به چنین سوالهایی که در زمان حیاتش زیاد از او پرسیده میشد، به دو اتفاق مهم در زندگیاش اشاره میکند. اولی در سال ۱۳۳۹ زمانی که با معرفی #شاملو با #شاهین_سرکیسیان که داعیهدار تئاتر ملی، آشنا میشود و او استعداد خام رادی را در وجودش پیدا میکند و از او میخواهد که آن را وقف تئاتر کند و تنها به نمایشنامهنویسی بپردازد. دیگری در سال ۱۳۴۹ در جریان آشنایی او با جلالآلاحمد اتفاق میافتد که خودش درباره آن میگوید: «سرانجام اوست که مادهی مستعد مرا ورزید.»
«حمیده عنقا» همسر رادی که به گفتهی رادی نام او هم در پای نمایشنامههایش قرار دارد توضیحاتی درباره فعالیت همسرش در حوزهی نمایشنامهنویسی میدهد: «برخورد رادی با افراد شاخصی همچون احمد شاملو و شاهین سرکیسیان قطعاً در این رهیافت تأثیر داشت. چرا که این بزرگان تشخیص دادند در شرایطی که ما در حوزهی داستاننویسی کمابیش غنی هستیم و در نمایشنامهنویسی نه، بهتر است که رادی با چنین انگیزه و توانمندیای که در خلق درام دارد، به این مقوله بپردازد و خود او هم دریافته بود که اگرچه نمایشنامهنویسی سختتر است با وجود این توانایی پرداختن به این حیطه را دارد. بدین ترتیب پس از نگارش "روزنهی آبی" که مورد تأیید این بزرگان هم قرار گرفت دربست به آن سمت و سو رفت.»
چرا رادی مهم است؟
در این که رادی نویسندهای بود قهار که تبحر زیادی در نوشتن دیالوگ داشت، شکی نیست. نویسندهای پرکار که ارکان نمایش را بلد بود و درام را بهخوبی میشناخت. بسیاری رادی را #چخوف ایران میدانند. شخصیتها در نمایشنامههای رادی، با داشتن مسلک روشنفکری، خصلتهایی شبیه طبقهی مرفه آثار چخوف دارند که اکثراً افرادی منفعل محسوب میشوند و مأیوسانه نشسته و دست به عمل نمیزنند.
بیشترشان در یک فضای نوستالژیک به سر میبرند و با فلسفهبافی و حرفهای بیهوده، خود را مقید و مجبور کردهاند که تنها انزوا و دوری گزیدن از دیگران را برگزینند. در نتیجه، ضربههای روحی ناشی از تقابل و مواجهه با دیگر طبقات را در کنج عزلت تحمل میکنند. او مانند چخوف تنها نویسندهی ماست که نوشتههایش قهرمان ندارد. همه آدمهای او بحران زدهاند و او همه را مورد بررسی قرار میدهد.
رادی، با تجربه و ادراک قوی و تعهدش نسبت به زبان و فرهنگ مردمانش، جلوهای را از ایران معاصر برای صحنه تئاتر به ارمغان میآورد که هم متناسب تئاتری است که وظیفهاش، بازتاب آینه وار اجتماع روز است و هم برازنده صحنهای است که سخت به دنبال هویت ایرانی خود میگردد. هرچند این جلوه، بیشتر در محدوده جامعه شهری و ترجیحاً تهران و استانهای شمالی قابل تعمیم باشد.
زندهیاد اکبر رادی در حالی در ۵ دی ماه سال ۱۳۸۵ چشم از جهان فروبست که در طول حیات خود بیش از ۳۵ نمایشنامه به رشتهی تحریر درآورد.
دیالوگهایی ماندگار از اکبر رادی
مشدی: ... نمیخوام کسی دنبال تابوت من بیفته. بیصدا، یه گوشه، زیر دس و پا، همی که زودی گمشم. واسم سنگ نذارین. میخوام هیشکی ندونه کجام. کاشکی میشد منو بذارین زیر اون درخت... (از نمایشنامهی مرگ در پاییز)
آقا: شما خودتونو میون یه قفسه کتاب، چند تا صفحه که لابد فرنگیه، و... یه مشت تابلو و کاسه کوزه حبس کردین... شما میخواین به روحتون غذا بدین، میخواین دهنتونو بذارین لب اون کوزه و روحتونو آبیاری کنین؛ مگه نه؟ بسیار خب، بنده موافق نیستم. بنده میگم این طرز تفکر دیگه امروز دِمُدس؛ حتی باید عرض کنم مال آدمای مریضه. و جامعه دیگه یالانچیها و آدمای روانی رو قبول نمیکنه. حق هم همینه. یا باید پیزی رو هم بیارین و فعال و به دردخور باشین، یا عصا دست بگیرین و هرچه زودتر از گود برین بیرون. والسلام! (از نمایشنامهی از پشت شیشهها)
آرمین: سؤال که تو سینه باشه، مثل موریانه ایمان رو میخوره. (از نمایشنامهی شب روی سنگفرش خیس)
میلانی: آموزگار دبستان من نان و هندوانه میخورد. فرهنگ! ای عنکبوت پیر که ما را با نان و هندوانهی شبهایت، چارمیخ کردهای... لعنت به تو! (از نمایشنامهی افول)
ارسال دیدگاه