اثر ادبی متنی گشوده و لایه لایه است و منتقد با بافت و ساختی بسته و راست نما و رونوشت برابر اصل طرف نیست. منتقد با یک متن گشوده طرف است که اندیشه ها و سوالاتی در پشت بافت ظاهری آن پنهان است. او ناگزیر باید بافت ظاهری متن را بشکافد و ژرفا را بکاود تا توشه ای به چنگ آورد و به خواننده ی کنجکاو نشان دهد. منتقد علاوه بر کوله بار دانش ادبی و فرهنگی ناگزیر است از پیش داوری دوری گزیند و نگاه اش را فقط باید در ژرفای متن غوطه ور کند. او نمی تواند با کوله بار از پیش تعیین شده در حوزه های سیاسی و اجتماعی به متن نگاه کند و احکام از پیش صادر شده را بر اندیشه ی متن تحمیل کند.
منتقد حتا نمی تواند به یک اندیشه و سوال متن گشوده قانع شود و آن را قطعی پندارد و به خواننده ارایه دهد. متن گشوده، تاویل گشوده و چند جانبه را می طلبد که ابعاد گوناگون جان مایه ی بافت را ببیند. منتقد حتا نمی تواند در جایگاه آموزگار پدیدآورنده ی متن ادبی قرار گیرد و به او بیاموزد که چه گونه خلق کند و چه گونه بیافریند. منتقد آموزگار کارگاه آموزش خلق آثار ادبی نیست. نگاه منتقد همواره معطوف به کالبدشکافی آثار ادبی با تاویلی باز و چند جانبه است نه تاویلی یک جانبه.متن گشوده ی ادبی همواره امکان بالقوه ی تاویل ها و تفسیرهای چند بُعدی را در بافت و ساخت خود دارد.
تاویل و تفسیر آثار ادبی ، چه کهن و چه مدرن، به پایان قطعی نمی رسد و هم چنان ادامه دارد و سر ِ بازایستادن ندارد. این تداوم، نشان دهنده ی متن های گشوده ی ادبی است که داوری های متفاوت و گاه متضاد را از دل خود با زبان داوران و منتقدان بازتاب می دهد. منتقد و تاویلگر آثار ادبی ، خود باید در حد یک آفرینشگر باشد تا بتواند به ژرفای اثر دست یابد و آن را بار دیگر خلق کند و ارایه دهد.
تفاوت نگاه و تاویل از غزلیات حافظ، یکی از دیدگاهعرفانی و الهی مثل مطهری و دیگری از دیدگاه عینی و مادی و هنری شاملو است. شاهنامه ی فردوسی نیز از دیدگاه های متفاوت و گاه متضاد تاویل و تفسیر شده است. عده ای روایت های آن را با نگاهی حماسی و ملی و ناسیونالیستی و حتا شوینیستی دیده اند و از همین نگاه و تاویل از آن بهره برداری ابزاری و تبلیغی کرده اند. عده ای دیگر برخی از روایات شاهنامه را از منظر عدالت خواهانه و ستیز با ظلم و جور و استبداد دیده اند. نمونه ی نگاه دادخواهی در کتاب ” حماسه ی داد” جوانشیر منعکس است. متنی مثل شاهنامه بی شک در بافت روایت هایش ابعاد گوناگون زندگی آدم ها با خواسته ها ی متفاوت از عشق و حماسه و داد و دهش و پسرکشی و عیش و نوش و شادمانی و سوک و ده ها درون مایه ی دیگر را در بافت گسترده ی خود نهفته دارد.
اکنون پس از چند دهه از چاپ کتاب ” بوف کور” صادق هدایت، ما هم چنان نقدها و تاویل های گوناگون از آن را می خوانیم . به نظر من هنوز تاویل جامع و کامل از آن کتاب نوشته نشده است و شاید هم نوشته نشود. زیرا متن چند بُعدی ” بوف کور” جای حرف و حدیث بسیار دارد و انگار در شرایط تازه در حال باز زایش است. هر باز زایشی از آثار ادبی در شرایط تازه نیاز به تاویل تازه دارد که بر دوش تاویلگر خلاق نهاده شده است.
قرآن با تاویل میبدی در کتاب ” کشف الاسرار وعده الابرار ” تفسیری عرفانی است و با تاویل سروش ، متضاد با میبدی است. یا تفسیر میبدی از معراج پیامبر یک گونه است و تاویل بوعلی سینا از معراج گونه ای دیگر… . می دانیم که امروزه هرمنوتیک یا تاویل متن، وارد حوزه های فلسفه و علم شده و جایگاه خویش را گسترش داده است. منتقد و تاویلگر نیز در جایگاه والا قرار گرفته و مسئولیت اش نیز افزون شده است. چرا که منتقد دیگر مثل گذشته نمی تواند با نگاه سطحی و ژورنالیستی با احکام از پیش تعیین شده در جایگاه آموزگار نویسنده ی متن ادبی قرار گیرد و به او پند دهد که چرا این گونه نوشته و به چه دلیل طبق نظر او عمل نکرده است. این دیدگاه کهنه شده و باید دور ریخته شود.
هر اثر ادبی در بافت هنری خود، همواره واقعیت زندگی را به گونه ای غیرمستقیم و سوال برانگیز مطرح می کند. اثر ادبی با هر نوع شکل و شیوه در طبیعت هنریش مترقی است و از زمانه اش نیز می گذرد و در زمانه ی دیگر باز تولید می گردد. پس برچسب ادبیات یا هنر سیاه یا سفید و ارتجاعی سخنی است که اکنون به زباله دان تاریخ پرتاب شده و دیگر در بازار هنردوستان خریداری ندارد. آثار ادبی در زمانه ی ما می تواند با نگاه های متفاوت دیده و تاویل شود و هر تاویلگری می تواند یک بُعد آن را ببیند و نشان دهد؛ اما تاویلگر تیزبین و کاونده می کوشد تا به چند بُعد اثر دست یابد و کشف کند و نشان دهد. البته هیچ منتقد و تاویلگری نمی تواند بدون نشانه های نمادین متن دست به تفسیر دلبخواهی بزند و تخیل بیرون خویش را بر بافت متن تحمیل کند. اکنون نگاه های متفاوت به آثار ادبی چه درخارج و چه در داخل جاری و ساری است. صدور احکام قطعی چه در نفی چه در اوج رسانی کاذب دیگر قابل قبول نیست. اثر هنری نه سیاه است ونه سفید و نه زرد نه سرخ و نه رنگ های دیگر… . اثر هنری ماندگار در نفس خود رنگ وارنگ است و منتقد موشکاف به همه ی رنگ های آن می نگرد. در نقاشی ترکیب متنوع رنگ ها تاثیرگذار است و اثر ادبی نیز چنین است.
این سخن که آثار ادبی زاده ی هزار ساله یا هفتصد ساله و غیره ، بازتاب شرایط ویژه ی اقتصادی و فرهنگی گذشته است و اکنون کهنه شده و تاریخ مصرف ندارد، در ذهن بسیاری هنوز وجود دارد. اما سوال ما این است که این آثار کهن چرا در زمانه ی ما هم چنان تاثیرگذار است و بازتولید می گردد؟ آثاری که در شرایط دوران زمین داری با نظام سیاسی و فرهنگی بسته پدید آمده چرا در جوامع سرمایه سالاری کنونی کارکرد فرهنگی و معنوی دارند؟ واقعیت این است که آثار معنوی بشریت به طور عام همواره بازتاب شرایط ویژه ی تاریخی است. اما با فروپاشی زیرساخت های اقتصادی و اجتماعی، دیده ایم که آثار ادبی آن زیرساخت های فروپاشیده به روساخت های تازه گذر کرده و در زمانه ی جدید به زایشی نو تبدیل شده است. زایشی که به خواسته های معنوی و فرهنگی تازه پاسخگوست. شاید هم به زمانه ی آینده نیز گذر کند و هم چنان بازتولید و باز تکثیر شود. چرا هنر دوران برده داری و زمین داری در دوران سرمایه سالاری هم چنان زنده است و به نیازهای معنوی و فرهنگی مردمان زمانه ی مدرن پاسخگوست؟ چرا ما اکنون از خواندن مثنوی معنوی و غزلیات شمس و غزلیات حافظ و شاهنامه لذت هنری می بریم؟ اصلا لذت هنری چیست؟ مگر لذت ارضای نیاز جسمی و روحی و معنوی نیست؟ در همین باب کارل مارکس در کتاب ” گروندریسه-نقد اقتصاد سیاسی”[۱] در جلد نخست بخش هنر یونان بابی را گشوده که جای تفسیر و تحلیل گسترده ای دارد و سئوالات بسیاری را طرح کرده که البته برای خواننده کلی است اما برای کاوشگر هنری آکنده از شاخه های سئوال برانگیز و راه گشا.. .
من چند تکه ی کوچکی از آن بخش را نقل می کنم که به بحث امروز ما مربوط است:
” در مورد رابطه ی بین انواع هنر با توجه به اینکه انواع متفاوت هنری در داخل قلمرو هنر، توسعه ای این چنین ناموزون دارند، جای هیچ گونه شگفتی نیست. تکامل هنر به طور کلی با تکامل اجتماعی هم آهنگ نیست. اما دشواری اینجاست که هنر و حماسه ی یونانی با شکل های معین تحول اجتماعی ارتباط دارند و دشواری اینجاست که آن ها هنوز هم در ما لذت هنری ایجاد می کنند و از برخی جهات نمونه ی یک هنجار یا الگوی دست نیافتنی در هنرند.
مرد بالغ دوباره به کودکی برنمی گردد مگر آن که کودکانه عمل کند. آیا مرد بالغ از بی خبری کودکانه لذت نمی برد؟ آیا نباید بکوشد تا حقیقت کودکی را در مرحله ی بالاتری بازآفرینی کند؟ پس چرا نباید کودکی تاریخی بشر در شکوفاترین دوره ی کمال او، به مثابه ی مرحله ای که هرگز بازنمی گردد فریبایی سرمدی برای او نداشته باشد.
در مورد هنر به خوبی پیداست که شکوفایی هنر در دوره های معینی به هیچ رو با تحول عمومی جامعه و نیز پایه ی مادی که به اصطلاح استخوان بندی آن است تناسبی نداشته است. ما کودکان بی ادب داریم و کودکانی که زود بالغ می شوند. بسیاری از مردم کهن به این مقوله تعلق دارند.”
اکنون هنرشناسان قرن بیستم و بیست و یکم نیز تاکید کرده اند که آثار هنری دوران گذشته در شرایط جدید بنا به نیاز معنوی و فرهنگی و اجتماعی بازآفرینی و باز تولید می شوند تا نیاز فرهنگی ما را پاسخگویند.
در آغاز این مقاله گفته ام که وظیفه ی منتقد و تاویلگر متن ادبی گشوده این نیست که به ظواهر متن به پردازد و بستر واقع نمایانه یا راست نمای بافت و ساخت اثر هنری را به خواننده نشان دهد و بگوید، این ظواهر با واقعیت بیرونی هم آهنگ و سازگار است و نویسنده ی متن به واقعیت وفادار است. می دانیم که خلق اثر هنری آمیزه ای از ضمیر هوشیار و ناهوشیار است. خودم بسیاری از مواقع پس از نوشتن یک داستان و بازخوانی آن جهت حک و اصلاح شگفت زده شدم که این نشانه های پنهان متن را من نوشته ام؟
نویسنده ی متن گاه به بسیاری از باریکی های خیالی متن دست نوشته ی خویش در هنگام آفرینش آگاه نیست یا نیمه هوشیار است. دریافت این باریکی های خیال متن را منتقد تیزهوش و موشکاف از بافت متن بیرون می آورد و در بازسازی جان مایه ی کلی یا ابعاد چند لایه ی اثر را به داوری خود به خواننده وامی گذارد. در این مرحله منتقد و تفسیرگر خود می تواند در جایگاه خلق اثر قرار گیرد و نگاهی باز آفریده شده ی خویش را از متن به خواننده ارایه کند. هر چند ممکن است این باز یافته یا باز آفریده شده ی منتقد از اثر ادبی با نیت منعکس شده ی مولف متن هم خوانی و گاه تفاوت داشته باشد. اصلا مگر قرار است که منتقد نوگرا به نیت مولف اثر هنری وفادار باشد؟ در نقد نو این قاعده حذف شده است. مولف پس از آفرینش اثرش دیگر در متن حضوری کم رنگ و پنهان و غایب است. گاه هم اصلا در متن آفریده خود وجود ندارد. اکنون منتقد یا خواننده است که متن را می شکافد وآن را با ذهن خود می آفریند و باز تولید می کند تا به نیاز خویش دست یابد.
من با خواندن تعدادی از نقدها و تفسیرهای رضا عابد، یک منتقد و کاوشگر آفریننده ی بازتولید متن ها را دیده ام. به نظر من نقطه ی عطفی در حوزه ی نقد و تفسیر و تاویل آثار ادبی آغاز شده است که نقدهای عابد در این مقوله می گنجد و حتا می تواند راهنمای منتقدان جوان نیز بشود. البته در پنجاه سال اخیر جرقه هایی این جا و آن جا وجود داشته اما مستمر و پیگیرانه نبوده . شاید در صورت پیگیری و سخت کوشی رضا عابد و دیگران این راه استمرار یابد و دوام آورد. نمونه های این گونه نقدها را به تعدادی انگشت شمار دیده ام. این نگاه ها را من در نقد رضا براهنی به منظومه ی ” آیه های زمینی ” فروغ فرخزاد، ودر کتاب ” ایبسن آشوب گرای” دکتر امیرحسین آریان پور، و به طور پراکنده دیده ام. تفسیر و تاویل آریان پور از آثار نمایشی ایبسن با نگاه و تاویلی جامعه شناسی است. اکنون نیز شیوه ی نقد جامعه شناسی هنری هم چنان متداول است و کارکرد دارد و یکی از شیوه های نقد هنری است. نقد براهنی از منظومه ی ” آیه های زمینی” فروغ ، نقدی اسطوره ای و اجتماعی و هنری است که البته نگاه اجتماعی و سیاسی زمانه نیز در بافت آن دیده می شود. به نظر من نقد و تفسیرهای عابد نیز با نگاهی اسطوره ای و اجتماعی و فلسفی و هنری در هم آمیخته است. این در هم آمیختگی، زاویه های گوناگون بیرونی را بر متن ها تحمیل نکرده است. عابد در نقدهایش عناصر و زاویه ها و بن مایه ها را از درون متن ها بیرون آورده و با نیروی تخیل هنری خویش آن ها را بازتولید کرده است. به بیان دیگر، متن های مورد نقد و تفسیر عابد، دست مایه ی آغازین نشانه های نمادین را در اختیارش گذاشته است تا بر پایه ی ستون های داده شده ی متن ها به بازآفرینی آن ها به پردازد. به نظر من نقدنویس و تاویلگر امروز خود می تواند مولف و هنرآفرین باشد و من باور دارم که آغاز کار عابد چنین است و باید ادامه یابد. نقدهای عابد از حاشیه ها و غرض ورزی های متداول روزنامه ای برکنار است. نقدهایی که عابد فعلا در یک کتاب فراهم آورده است، نگاه چند بُعدی او را در تاویل هایش دیده ام. عابد در تفسیرهایش برخی مواقع از میراث هنرشناسان و نظریه پردازان غربی بهره می گیرد اما در نهایت ذهن خلاق و کاونده خودش در تاویل ها حرف آخر را می زند. نگاه عابد در تفسیرهایش عموما معطوف به بافت و ساخت متن هاست که با آفرینش تخیل اش به باریکی ها راه می جوید. گاه جان مایه ی متن ها را گسترش می دهد و به کرانه های هنری خویش نزدیک می کند. من هم چنان تاکید دارم که مفسر و تاویلگر زمانه ی ما خود هنرآفرین و بازآفرینشگر متن هاست. این نگاه در ده نقد عابد کاملا دیده می شود.
تفسیرهای عابد گاه به یک متن هنری پهلو می زند و از تفسیرها عبور می کند . به نظر من این ویژگی تفسیر هنری مدرن است. من در تفسیرهای او نگاه یک هنرمند را دیده ام. چرا که عابد هم شاعر است و هم داستان نویس. زبان شاعرانه و روایی عابد در تفسیرهایش موج می زند و خواننده را با خود می کشاند. به نظر من تفسیرهای عابد ، خواننده و نویسنده متن را با منتقد همراه و هم آوا می کند. فاصله ای که در نقدهای گذشتگان میان نویسنده ی متن و خواننده پدید آمده بود، من این فاصله و جدایی را در نقدهای عابد ندیده ام. امیدوارم که عابد هم چنان به راه سه گانه اش ادامه دهد؛ شعر، داستان و نقد… .
ارسال دیدگاه