#جان_اشتاین_بک از بزرگترین نویسندگان آمریکایی قرن بیستم، وقتی آخرین لحظات زندگیاش را روز بیستم دسامبر ۱۹۶۸ در آپارتمان خود در منهتن نیویورک سپری کرد، شاید باور نمیکرد مسائلی که او در آثارش مطرح کرده، پنجاه سال بعد، یعنی این روزها، همچنان مایهی دغدغهی هموطنانش باشد.
اشتاینبک که هنگام مرگ شصتوشش ساله بود، در دهها اثری که در قالبهای مختلف مثل رمان، مجموعهداستان، سفرنامه و فیلمنامه نوشت، به موضوعات و مضامینی چون بحران اقتصادی، تغییرات آبوهوایی، بحران مهاجران و همچنین مداخله نظامی قدرتهای جهانی پرداخت.
نویسندهی سیاسی
اما پیش از هر چیز، جان اشتاینبک نویسندهای بود که نگاهی انتقادی به جامعهی خود و اوضاع جهان داشت. او نابرابریها و بیعدالتی را با حساسیت بالا مشاهده و حتی تجربه کرد و علیه آن در آثارش واکنش نشان داد.
ارتباط با نویسندگان چپگرا، روزنامهنگاران و سندیکاها، بر آثار اشتاینبک بسیار تأثیرگذار بود. او در ۱۹۳۵ به اتحادیه نویسندگان آمریکایی که یک سازمان کمونیستی به شمار میرفت، پیوست و در ۱۹۳۹ همراه با چند نویسنده دیگر، نامهای را امضا کرد که در آن از اشغال فنلاند از سوی ارتش سرخ در جریان «جنگ زمستان» حمایت شده بود.
اما این نویسنده در موضعگیریهای سیاسی دچار چرخش هم میشد. مهمترین نمونه در این زمینه به سال ۱۹۶۷ مربوط میشود، یعنی یک سال پیش از مرگش. او زمانی که برای تهیهی یک گزارش به ویتنام رفته بود، از حضور ارتش آمریکا در ویتنام حمایت کرد.
#جی_پارینی، نویسندهی زندگینامه اشتاینبک، دو عامل دوستی با رئیس جمهوری وقت آمریکا و نیز نگرانی از وضعیت پسرش را که آن زمان سرباز ارتش آمریکا در ویتنام بود، در این موضعگیری تأثیرگذار میداند.
#یوگنی_یفتوشنکو، شاعر روس، جان اشتاینبک را برای محکوم نکردن مداخلهی آمریکا در ویتنام سرزنش کرد، اما اشتاینبک در واکنش به این انتقاد، از شاعر روس خواست که خودش «تجاوز کمونیستها به ویتنام جنوبی» را محکوم کند.
اشتاینبک جنگ جهانی دوم را هم از نزدیک دیده بود. او در ۱۹۴۳ به اروپا سفر کرد و گزارشهایی از جنگ برای «نیویورک هرالد تریبون» نوشت. پس از جنگ نیز به اتحاد جماهیر شوروی رفت و مقالاتی درباره زندگی مردم آن کشور نوشت.
نویسندهی آمریکایی
سال ۱۹۶۲، یعنی چهار سال پیش از مرگ جان اشتاینبک، آکادمی نوبل او را «برای نوشتههای واقعگرایانه و خلاق که طنزی شیرین را به درکی دقیق از جامعه پیوند میزند»، لایق جایزهی ادبی خود دانست.
اشتاینبک همان سال در سخنرانی خود برای دریافت جایزهی نوبل گفت: «وظیفهی نویسنده محکوم کردن ضعفها و شکستهای انسانی است و همچنین برملا کردن آرزوهای تاریک و تهدیدکننده، تا انسان بتواند به کمال برسد. از سوی دیگر، نویسنده باید تواناییهای انسان، عظمت معنویاش، بزرگواریاش در برابر شکست، شجاعتش، همدردیاش و همچنین عشقش را ستایش کند.» این تعریف از نویسنده، برآمده از فرهنگ آمریکایی است. به این معنا که کار نویسنده فقط انکار و نفی نیست و باید همراه با نوعی اطمینان بیپایان باشد؛ نوعی ایمان.
شاید این عقیدهی اشتاینبک به اعتقاد مذهبی او باز میگشت که در روایت و پرداخت رمانهایش نیز تأثیرگذار بود. او گاهی هم در شخصیتپردازیها و هم در نثر از انجیل بهره میبرد.
اما این اعتقاد مذهبی موجب نشده بود که رستگاری را در جهانی دیگر جستوجو کند، بلکه آن را «اینجا و اکنون» ممکن میدانست.
رمان به اعتقاد اشتاینبک، حتی اگر مثل «خوشههای خشم» داستان تلخ انبوهی از مردم باشد، یک پدیدهی خوشبینانه و امیدوارکننده است. گرچه اشتاینبک را در کنار دیگر نویسندگان بزرگ آمریکایی همنسلش همچون #فاکنر، #همینگوی و #دوس_پاسوس قرار میدهند، اما در قیاس با آنان، نه مثل فاکنر است که انسان را زیر فشار سرنوشت در هم میشکند، نه مثل همینگوی که قهرمانهایش با ماجراجویی، هویت خود را کشف میکنند و نه مثل دوس پاسوس، زیرا علاقهی پنهانی اشتاینبک به شخصیتهایش، مانع از طغیان آنان میشود.
همچنین گرچه مضامین آثار اشتاینبک مضامین اجتماعی است، اما او از ناتورالیسم سرد و سادهدلانهی رمانهای اجتماعی دههی ۱۹۳۰ آمریکا، مثل آثار #جیمز_فارل فاصله میگیرد.
نویسندهی طبیعت
اغلب آثار اشتاینبک متأثر از طبیعت زادگاه او، یعنی کالیفرنیا و به ویژه درهی سالیناس است.
جان اشتاینبک که ۲۷ فوریه ۱۹۰۲ در شهر سالیناسِ ایالت کالیفرنیا به دنیا آمده بود، تابستانهای نوجوانی خود را با کار در مزارع نزدیک خانه گذراند. همان موقع بود که در کارخانه نیشکر اسپیرکلز در پنج کیلومتری سالیناس با کارگران مهاجر آشنا شد و زندگی، جنبههای بسیار سخت و نیمهی تاریک خود را به او نشان داد.
او بعدها از این تجربه، به عنوان مواد خام برای نوشتن آثارش نظیر «موشها و آدمها» استفاده کرد. در این داستان، دو دوست به نامهای لنی و جورج در شرایط بد اقتصادی به دنبال کار هستند و از مزرعهای به مزرعه دیگر میروند.
اشتاینبک که نویسندگی را از همان نوجوانی و با تشویق مادر معلمش آغاز کرده بود، اوقات فراغت خود را در آزمایشگاه کارخانه اسپیرکلز به نوشتن میگذراند.
پس از اخذ دیپلم در ۱۹۱۹، تحصیل در رشته ادبیات انگلیسی را در دانشگاه استنفورد آغاز کرد، اما سال ۱۹۲۵ بدون گرفتن مدرک، دانشگاه را ترک کرد و به نیویورک رفت.
در هیچ کدام از کارهای مختلفی که در نیویورک انجام داد، از روزنامهنگاری گرفته تا کارهای ساختمانی و آزمایشگاهی، چندان موفق نبود. حتی نتوانست در این شهر برای داستانهایش ناشری پیدا کند.
سال ۱۹۲۸ به کالیفرنیا بازگشت و به عنوان راهنمای گردشگری و نگهبان در نزدیکی دریاچه تاهو که کوهها آن را احاطه کردهاند، مشغول به کار شد. در آنجا بود که اشتاینبک اولین رمانش را با نام «جام زرین» با الهام از زندگی هنری مورگان، یک دزد دریایی انگلیسی نوشت که سال ۱۹۲۹ از سوی یک ناشر در نیویورک منتشر شد.
همچنین فضاسازی «چمنزارهای بهشت»، دومین رمان او نیز که سه سال بعد به چاپ رسید، ملهم از طبیعت کالیفرنیاست.
در ۱۹۳۰ با اد ریکتس، زیستشناس، آشنا و به دوست نزدیک او تبدیل شد. طی سالهای بعد، نظرات فیلسوفانهی اد ریکتس دربارهی طبیعت و جهان، تأثیر بسیاری بر جهانبینی اشتاینبک گذاشت.
کتاب «دریای کورتز» حاصل همکاری این دو دوست است.
همچنین آشنایی با زیستشناسی در نوع روایتگری اشتاینبک نیز تأثیرگذار بود. او در «موشها و آدمها»، شخصیتهایش را به آزمایشگاه میبرد و مثل یک زیستشناس بدون پرداختن به درونیات آنان، رفتارها، حرکات و حرفهایشان را تشریح میکند.
ستایش از طبیعت در رمان «به خدایی ناشناخته» (۱۹۳۳) به اوج میرسد. این رمان که نوشتنش از دو شاهکار اشتاینبک، یعنی «خوشههای خشم» و «شرق بهشت» بیشتر طول کشید و پنج سال زمان برد، ضمن توصیف شاعرانهی طبیعت کالیفرنیا و رابطهی عارفانهی قهرمان داستان با طبیعت، مشکلات کسانی را روایت میکند که بعدا موجب عظمت این خطه شدند.
توجه اشتاینبک به طبیعت کالیفرنیا در حالی است که پنجاه سال پس از مرگ این نویسنده، سخت است بگوییم کالیفرنیای کنونی همان کالیفرنیای زمان اشتاینبک است. هر از چند گاهی خبر آتشسوزی و خشکسالی در این ایالت منتشر میشود؛ آخرینشان آتشسوزی مرگبار اخیر که گفته شد «بزرگترین آتشسوزی تاریخ کالیفرنیا» بود. اما اشتاینبک هم در دورهای زندگی کرد که سرزمین آمریکا یکی از طولانیترین خشکسالیهای خود را به مدت هفت سال در دهه ۱۹۳۰ پشت سر گذراند و طوفانهای بزرگ و غبار موجب جابهجایی هزاران نفر شد. اشتاینبک به خوبی این فاجعه زیستمحیطی را در «خوشههای خشم» بازتاب داده است: «آخرین بارانهایی که نمنم روی زمینهای سرخ و پارهای از زمینهای خاکستری اوکلاهاما فرو ریخت، نتوانست زمین ترکخورده را شیار کند...» (ترجمهی #شاهرخ_مسکوب و #عبدالرحیم_احمدی)
نویسندهی مهاجران
اشتاینبک در «تورتیلا فلت» (۱۹۳۵) داستان زندگی شگفتانگیز ساکنان خارجیتبار شهر ساحلی مونتهری را به شیوهای طنز روایت کرده است.
دنی، شخصیت اصلی این رمان، از جنگ بازگشته و در محلهی تورتیلا فلت شهر مونتهری ساکن شده است. آدمهای اطراف دنی، آدمهاییاند که جایی در جامعه ندارند، اما کاملا احساس خوشبختی میکنند.
مهاجران کارگری که در آن سالها اشتاینبک تحت تاثیر زندگی آنها قرار گرفت و همین دستمایهی رمان خوشههای خشم شد
رمان «تورتیلا فلت» اولین جایزهی ادبی را برای اشتاینبک به ارمغان آورد: مدال طلای بهترین رمان از سوی «باشگاه ایالت کالیفرنیا» که به یک نویسندهی اهل این ایالت اهدا میشد.
ده سال بعد، اشتاینبک با رمان «راسته کنسروسازی» به همین شهر بازگشت، اما در یک فضای پرآشوبتر. چنان که انتشار این کتاب موجب اعتراض اعضای اتاق بازرگانی مونتهری شد و با انتشار بیانیهای ضمن دروغین خواندن این کتاب، اعلام کرد که شبیه آدمهای این رمان، در این شهر وجود ندارند.
مخالفان «راستهی کنسروسازی» نگران پیامدهای منفی آن بر صنعت گردشگری شهر بودند. اما این مخالفتها که حتی برای آثار بعدی اشتاینبک هم ادامه داشت، مانع از آن نشد که این نویسنده به وضعیت جابهجاشدگان در آثارش نپردازد.
او در ۱۹۳۹ «خوشههای خشم» را منتشر کرد که به عقیده برخی از منتقدان، بهترین و مهمترین رمان اشتاینبک است.
این نویسنده در ابتدا به دلیل نثر خاصی که در «خوشههای خشم» به کار برده بود - که برخی آن را متأثر از انجیل میدانند. انتظار موفقیت این رمان را نداشت و به ناشرش توصیه کرد که این کتاب را با شمارگان اندک منتشر کند.
اما «خوشههای خشم» با استقبال زیادی مواجه شد، هرچند که دوباره برخی از او به علت مسائلی که مطرح کرده بود، خرده گرفتند. به طوری که «خوشههای خشم» در برخی از شهرهای ایالت کالیفرنیا ممنوع شد.
یک سال بعد، زمانی که جان فورد، کارگردان آمریکایی فیلمی بر اساس «خوشههای خشم» با همین نام ساخت، جایزهی پولیتزر نیز به اشتاینبک برای نوشتن این رمان اهدا شد.
نویسندهی بحرانهای اقتصادی
جان اشتاینبک «خوشههای خشم» را متأثر از رکود اقتصادی بزرگ آمریکا (The Great Depression) نوشت که از اوت ۱۹۲۹ آغاز شده بود و سالها به طول انجامید.
در آن زمان با سقوط ارزش سهام بازار بورس وال استریت، کسری بودجه دولت و کاهش رشد اقتصادی آمریکا، موجی از بیکاری و فقر این کشور را فرا گرفت و اعتماد عمومی نسبت به آیندهی اقتصادی آمریکا از دست رفت.
اشتاینبک در این رمان با روایت زندگی خانوادهی «جاد»، به سرگذشت کارگران سفیدپوست مزارع اوکلاهاما میپردازد که به دلیل بدهی مالی به بانک و همچنین خشکسالی، خانه و مزارعشان را از دست دادند. این کارگران به امید یافتن کار به کالیفرنیا رفتند، اما وقتی به این ایالت رسیدند، آنچه دیدند از بهشتی که قبلا تصور کرده بودند بسیار فاصله داشت.
«اوکیها» (کلمهای که بار منفی داشت و برای مهاجران آمده از اهل ایالت اوکلاهاما به کار برده میشد) در چادرها، حلبیآبادها، واگنهای حمل دام، یا اگر شانس میآوردند در اردوگاههایی که دولت ساخته بود، زندگی میکردند. «اوکیها» برای به دست آوردن نان، میبایست با اهالی کالیفرنیا که به آنان نظر خوبی نداشتند، به نوعی میجنگیدند. با وجود این دشمنی و شرایط سخت، هیچ چیزی نمیتوانست رؤیای طلایی آنان را از بین ببرد. به طوری که در فاصلهی سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۰، صدها هزار مهاجر به کالیفرنیا و به ویژه شهر بیکرزفیلد آمدند؛ شهری که از نظر کشاورزی و صنعت نفت پررونقتر بود و فرصت شغلی بیشتری داشت.
با گذشت دههها پس از رکود بزرگ اقتصادی آمریکا، اغلب «اوکیها»یی که اشتاینبک در «خوشههای خشم» آنان را توصیف کرده، حالا جزو طبقهی متوسط جامعه شدهاند و حتی بعضیشان به طبقهی مرفه پیوستهاند و نمیخواهند درباره این که روزی «اوکی» بودهاند سخنی گفته شود.
اما سالها بعد، به ویژه پس از خشکسالی دههی ۱۹۸۰، جای «اوکیها» را مهاجران قانونی و بیشتر غیرقانونی گرفتند که از مکزیک میآمدند. این مهاجران گاهی در اردوگاههایی زندگی کردند که پیشتر «اوکیها» در آن زندگی میکردند. «اوکیها»ی جدید گرچه با خود کشت محصولات جدید را هم، مثل پسته، بادام و گوجه به همراه آوردند و به آنچه مثل پنبه قبلا در کالیفرنیا کاشته میشد، اضافه کردند، اما با افزایش تعداد کارگران، فرصت شغلی برای کارگران بومی کمتر شد.
در این پنجاه سالی که جان اشتاینبک درگذشته است، همواره این تفکر در زادگاه او وجود داشته که مهاجران جا را تنگ کردهاند و باید اخراج شوند. این تفکر در این دوره، در اراده دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا برای احداث دیوار مکزیک تبلور یافته است.
جان اشتاینبک وقتی آخرین لحظات زندگیاش را روز بیستم دسامبر ۱۹۶۸ در آپارتمان خود در منهتن نیویورک سپری کرد، آیا حدس زده بود که پنجاه سال بعد، یعنی این روزها، ممکن است تاریخ دههی ۱۹۳۰ برای نسل دیگری از «اوکیها» با نفرت و خشونت بیشتر تکرار شود؟
ارسال دیدگاه