فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

نگاه پدیدارشناسانه به دفتر «شاید غزل»

نگاه پدیدارشناسانه به دفتر «شاید غزل»

نویسنده : عبدالرضا قنبری

با پرستوی غزل

می‌توان بی بال وپر، با بال دل پرواز کرد
با پرستوی غزل، کوچی دگر آغاز کرد
پدیدار شناسی یا فنومنولوژی (phenomenology) روشی است که #ادموند_هوسرل پایه‌گذاری کرده است. هدف هوسرل نظام بخشیدن به فلسفه وعلوم انسانی بوده است. «پدیدارشناسی یکی از اصطلاحات فلسفه متعارف است ودر اواخر قرن هجدهم به معنی متعارف پدیدار (phenomene) یعنی آنچه ظاهر ونمایان می‌شود، به کار برده شده است.»(ورنو،11،1372)
ادموند هوسرل به سال 1859 در پروزنیتس (موراویا) متولد شد. وی روشی را در پژوهش فلسفی به یادگار گذاشت که پدیدار شناسی می‌نامند.
هوسرل معتقد بود که تنها در صورتی می‌توان به شناخت ادبی پی برد که نحوه ظهور وتقریر جهان در ذهن وی معلوم گردد. وی می‌گوید: «اگر چه ما نمی‌توانیم نسبت به وجود مستقل اشیاء اطمینان داشته باشیم واعم از آن که آنچه تجربه می‌کنیم واقعی باشد یا توهم می‌توانیم نسبت به آنچه بلافاصله در آگاهی‌مان ظاهر می‌شود تعیین داشته باشیم.» (ایگلتون،77،1390)
با توجه به روشی که هوسرل بنیان‌گذار آن بوده است می‌توان به وسیله آن به دست آوردهایی جدید در هر مقوله از ادبیات که «سخن در پیرامون ادبیات همزاد خود ادبیات است...» (تودوروف،31،1379)
هوسرل معتقد است؛ پدیده‌شناسی اساساً یک روش بر پایه تجربه ناب جهانی که در آن زندگی می‌کنیم وبه منظور بازسازی آن در سطحی متعالی، پدید می‌آید، مسلماً یک نظریه و حتا آیین نیز هست. همچنین می‌گوید: «پدیدارشناسی به جهت تأویلی که دهلیز آن است، علمی است مطلقاً نفسانی و مربوط به فاعل حسی وادراکی ...» (ورنو،32،1372)
در پدیدارشناسی ما به سراغ موضوع مورد بحث خود بدون استفاده از پیش فرض‌ها خواهیم رفت وپس از اپوخه کردن (کنار گذاشتن پیش فرض‌ها) وتعلیق و فرآیند رفت و برگشتی بین حیث التفاتی و موضوع وشهود وتوصیف در جهت توصیف موضوع گام خواهیم بر داشت. البته پدیدارشناسی هوسرل را نمی‌توان دستگاهی منظم از اصول ومبانی وفروع ونتایج قلمداد کرد. به همین دلیل از همان زمان که هوسرل مباحث خود را مطرح کرد، متفکران دیگری وارد مباحث شدند. پدیدارشناسی در طول یکصد سال بسط وگسترش خود اشکال گوناگونی به خود گرفته است، وامروزه روش‌های گوناگونی چه بی واسطه وچه باواسطه به پدیدار شناسی ارجاع دارند.
در اواسط قرن نوزدهم تعریف پدیدار گسترش یافت ومترادف شد با واقعیت ویا هر چیزی که واقعیت خارجی دانسته شود واین معنا در فلسفه‌ی معاصر پرکار برد است یعنی: بیان توصیفی محض در مورد موضوعی مشخص و بعدها نیز از آن به عنوان تهیه‌ی فهرستی از همه‌ی چیزهایی که بتوان آن را موجود نامید تعبیر شد.
پدیدارشناسی را باید فراگیرترین جریان فلسفی قرن بیستم دانست. امروزه پدیدارشناسی ستون اصلی فلسفه و فرهنگ وهنر وتفکر پست مدرن تلقی می‌شود. با فهم دقیق پدیدار شناسی می‌توان به ذات وظهورات عصر پست مدرن پی برد.
فنومنولوژی فلسفی، این امکان را به پدیدار شناسی می‌دهد که ساختارهای ماهوی یا ذاتی این پدیدارها را توصیف کند و روشی به کار می‌برد که کشف حجاب از معانی ذاتی را ممکن می‌سازد. در حوزه تأویل ونقد ادبی، پدیدارشناسی هوسرل خود به مکتبی ادبی تبدیل شده است.
نقد پدیدارشناسی کوششی برای به کار بستن روش پدیدار شناختی در نقد آثار ادبی است؛ همان طور که هوسرل عین واقعی را در پرانتز می‌گذارد، در اینجا بافت تاریخی واقعی اثر ادبی، شرایط تولید و نویسنده و خواننده آن نادیده گرفته می‌شود و به جای آن مطالعه کاملاً "درونی" متن و بر کنار از هرگونه تأثیر خارجی مورد توجه قرار می‌گیرد.»
(ایگلتون،82،1390)
و از آنجایی که «تعلق تفکر و شاعری به همدیگر چنان درونی می‌نماید که هر از گاهی متفکر ازرهگذر لحظه سرایش گونه تفکرش، بر می‌کشید واین که شاعر از رهگذر قربش به تفکر اساسی متفکران است که تازه شاعر است.»
(هیدگر،20،1384)
می‌توان گفت که از منظر پدیدار شناسی وارد لایه‌های درونی ابیات که خود بر پایه‌های تفکر استوار است، شویم و پس از تقلیل پدیدار شناسانه، به آن کیفیت اساسی و غیر قابل تغییر دست یازیم. بحث پدیدارشناسی روشی است بین معنا و وجود که اتفاقاً با ادبیات و شعر پیوندی نزدیک پیدا می‌کند.
در نقد پدیدار شناختی، هریک از وجوه سبک شناسانه ومعنایی اثر به عنوان بخش اندام واره ای از یک کل پیچیده در نظر گرفته ودرک می‌شود که ماهیت وحدت بخش آن ذهن نویسنده یا شاعر است. (فصلنامه زبان وادب فارسی،136،1388)
باید خاطر نشان کرد که شعر حقیقی و ناب دارای علل شناخته وناشناخته ای است که به قول دکتر #شفیعی_کدکنی؛ «شعر حقیقی، شعر ابدی، همان شعری است که علت تمایز آن از زبان مبتذل ومعمول، در تمام ساحات، قابل تعلیل وتحلیل نیست.» (شفیعی کدکنی،3،1388)
مطمئناً هر شعری در لایه‌های ژرف خود از رابطه میان خالقش و جهان پیرامون او سخنی دارد که «نقد پدیدار شناختی مشخصاً بر چگونگی تجارب نویسنده از زمان یا فضا، بر رابطه میان خود ودیگران یا درک او از عینیات مادی تاکید می‌کند."(ایگلتون،83،1390)
ی.ه.وان دن برگ (هلندی) می‌گوید: «شاعران و نقاشان پدیدارشناس به دنیا آمده‌اند.» «تفکر در شعر همچون شیرازه اصلی ونگهدارنده قامت شعر است و از ابتدا تا انتها تفکر وشاعری هنوز خویشاوندی نزدیکتری را نسبت به تفکر ونقاشی می‌دهند.» (هیدیگر،77،1386)
غزل یکی از قالب‌های شعری فارسی است که یقیناً تفکری را در خود جاری وساری دارد. حافظ از جمله غزل سرایان تأثیرگذار ادب پارسی است که بر نسل‌های بعد از خود تأثیر گذار بوده است. تفکر عشق وعاشقی از عناصر کلیدی غزل اوست. «نزد حافظ عشق به هر صورت که هست مایه کمال انسانی است؛ چراکه انسان را با معشوق وی پیوند روحانی می‌دهد وچون عاشق وجود معشوق را با همه کائنات برابر یا خود از همه کائنات برتر می‌یابد؛ پیوندی که از راه عشق با معشوق حاصل می‌کند؛ چنان است که او را با تمام کائنات با تمام آنچه برتر از کائنات تصور می‌شود؛ پیوند می‌دهد، وجود او را در ماورای خود وسعت و افزونی می‌بخشد.» (زرین کوب،179،1387)
در اینجا، غرض بیان جلوه‌های مختلف عشق نیست که «سخن عشق نه آن است که آید به زبان» و همان گونه که #مولانا بیان می‌دارد:
«عشق معشوقان نهان است و ستیر عشق عاشق با دو صد طبل و نفیر» (مثنوی، دفتر سوم، بیت 4393)
عشق همواره در نگاه انسان‌ها جایگاهی والا داشته، چرا که یکی از ارکان حیاتی زندگی انسان را تشکیل می‌دهد و به عبارت ساده‌تر آنچه به انسان ماهیتی ماندگار می‌دهد عشق است. آثار عاشقانه به آثاری گفته می‌شود که در آن‌ها به بر خوردهای احساسی پرداخته می‌شود و همه چیز بی پرده با در نظر گرفتن اصول زیبا شناسی بیان می‌شود ونویسنده یا شاعر تلاش می‌کند تا تمام جزییات را با در نظر گرفتن شرایط روحی بیان کند.«شعر عاشقانه-چه از گونه خاص و چه عامش - شعر برخاسته از درونی‌ترین ارتباطات، مناسبات وتعامل های انسانی است و در شعر عاشقانه خاص یا شعر عاشقانه فردی که گرایش‌های عاطفی و حسی شاعر به معشوق تجلی می‌یابد، زیر ساخت و پیشینه نظری روابط شاعر، معشوق - زن و مرد- یا مرد و زن- در فرامتن شعر عاشقانه تعیین کننده است.» (بهفر،11:1381)

صدرا و شعر وی
او در شرح حال خود می‌گوید: «#صدرا_ذوالریاستین_شیرازی در بیست و هشت آذر 1315 شمسی به دنیا آمد. ما قزوینی نیستیم، در جنگ حیدر نعمتی، به دلیل این که اجداد من نعمت الهی بودند زیر فشار جوّ موجود از شیراز هجرت کردند. عده‌ای به کربلا و عده‌ای هم به قزوین رفتند. پدرم محمد جواد ومادرم مزیّن نام داشتند. جدّ امجد من حاج محمد حسن قزوینی، صاحب کتاب ریاض الشهاده است. بعضی از مورخین به اشتباه ایشان را قزوینی معرفی می‌کنند. پدر بزرگ من حاج علی آقای ذوالریاستین است. ذوالریاستین حزب دموکرات فارس را تأسیس می‌کند و نهضت مشروطیت جنوب را با همراهی آزادی خواهان کازرون و قشقایی بر عهده می‌گیرد. پسر ایشان حاج میرزا عبدالحسین ذوالریاستین بیست و سه جلد تألیف دارد. دو جلد قطور حب الوطن (دیوان شعر) و دیوان مونس کتاب‌های ایشان است. در رکاب پدر لباس نظامی بر تن و علیه مستبدین قیام می‌کند. در شعر عرفانی شاعر بسیار قدری بودند:
در حلقه ما می زدگان شور و شری هست
این شور وشر از جذبه شوریده سری هست
بخشیده اثر ناله مستانه‌ام آخر
البته که در ناله مستان اثری هست
در هشت - نه سالگی به پدرم توصیه کردند که پسرت شاعر بزرگی می‌شود. بزرگش را که شوخی کردند ولی شاعر شدم. پدر من عرفان را عملی می‌دانست و عرفان تئوری را زیاد نمی‌دانست. بچه‌های او اکثر شاعر شدند. (مردی به نام شیراز،44/41:1393). کلاس هشتم که بودم زمان دکتر مصدق بود، بچه‌ها را دنبال خودم راه می‌انداختم که برویم پست وتلگراف تحصن؛ یا زنگ همه مدارس سر راه را می‌زدم و مدارس را برای رفتن به تحصن تعطیل می‌کردم. دوران برنایی من به کارهای سیاسی و شیطنت‌های جوانی گذشت. بعد از ازدواج آرام شدم.» (همان،55 و 51)
سوابق کاری صدرا، از پیش از انقلاب و پس از آن بانک بازرگانی، فرهنگیان و تجارت تا پست‌های منطقه‌ای پیش رفته است. همچنین در روزنامه‌هایی چون تحلیل روز، عصر مردم، همگام، نیم نگاه و صحبت نو، مشغول فعالیت فرهنگی شدند. اکنون در آستانه هشتاد سالگی در شهر غزل، شیراز زندگی می‌کنند. تا به امروز چهارده کتاب به چاپ رسانده و همین اندازه کتاب آماده‌ی چاپ دارند. از آثار ایشان می‌توان کتاب‌های زیر را نام برد:
مردی در تاریکی روحش، شراب تلخ، مجموعه شعر "یاغی"، سال که شروع می‌شود، هم صدا با باران، قافیه‌های غایب، آوازهای غریب، آریو برزن، شاید غزل و کتاب غزلواره، که هر یک نشان از ذوق و شور عاشقانه و طبع روان و لطیف ایشان دارد و مصداق مشت نمونه خروار است. می‌گوید: «کو تا من برسم به قوزک پای شاعرها» (همان،86) « نوشتن دلیل بودن اوست. همیشه قلم به دست است و کتاب به بر. اگر تولدی دیگر در کار باشد، دستان او باز همچنان می‌نویسند و می‌نویسند...؛ و توشه‌ای که حماسه عشق و سختی را بر دوش او نهاد به سر منزل می‌رساند.» (همان،7)
تردیدی نیست که صدرا ذوالریاستین به شدت تحت تأثیر حافظ، همشهری غزلسرای خود، است. تصویرهای برگرفته از عشق در غزلیات وی قابل توجه است و می‌توان آن را به روشنی دید؛
حافظ به لطف مشرب خود از زمان گذشت
ما مانده‌ایم وچامه‌ی خرد و مقال ما
می‌شود با بال شعر شاعران تا عشق رفت
شاعری را رام گام حافظ شیراز کرد
(شاید غزل، دیدگاه، ط، #محمدمهدی_مدرس) «صدرا، صراف عشق است وصراف سخن عشق...او همچون حافظ شیراز آوایی خوشتر از سخن عشق نمی‌شنود»
تغزل به آن مفهوم همیشگی در آثار او دیده نمی‌شود، معشوقه‌های او از جنس معشوقه‌های دیگر شاعران نیست. اما باید توجه داشت که؛ «عاشق در غزل معشوق می‌خواهد و بی معشوق، غزل، غزل نمی‌شود. حتا در مباحث فکری و عقلی واجتماعی. ولی در غزل صدرا معشوق ایران است این کهن خاک، این مرز وبوم و شگفتا چنان شیفته این دلبر خاکی است که آدمی به دنبال موی و چهره و چشم اوست.» (همان، دیدگاه، ب، #پرویز_خائفی)
به سرو قامت آزادگان قسم که نشد به واژه واژه شعرم سخن مگر وطنم.
همیشه یاد تو این جا میان ما جاری ست به دست توست از این روز مام ما ساقی
برای درک اندیشه و احساس و عواطف صدرا، باید دل به غزلیات وی سپرد و دو زانو در پیشگاه شعرش نشست.
شعرم شده جمله شور ومستی
تا در دل شعر من نشستی
او در غزلیات خود، با خامه‌ای روان و سلیس و به زیباترین شکل به تمجید از حماسه‌های میهنی می‌پردازد. با تمامی نا ملایماتی که دیده و چشیده، شکوه وطن خویش را آرزومند است.
اگرچه بغض بس اندوه در گلو دارم
منم که فر وطن را در آرزو دارم
نام صدرا با غزل عجین شده است. غزلیات او زبان گویای احساسات اوست و ازجان مشتاق وی سرچشمه می‌گیرد ولاجرم بر جان مشتاقان به ملایمت ولطف می‌نشیند.
با آوردن ابیاتی چند از دفتر شعر «شاید غزل» صدرا ذو الریاستین، به عنوان نمونه، و با کنار گذاشتن پیش فرض‌ها، به آن عنصر نامتغییر و ناب در پدیدار شناسی می‌رسیم، و از طریق به کارگیری روش پدیدار شناسی هوسرل قادر می‌شویم تا به قلمرو اندیشه و احساس شاعر وارد شویم و به آن کیفیت اساسی و عنصر ناب دست می‌یابیم.
سرو نازِباغِ شعرم، در رهایی رسته‌ام
این همه آزادگی را طبع شیدا کرده است
دلم هوای رسیدن، هوای دریا کرد
بیا که با تو غزل! ای همیشه چشمه‌ی شعر!
تأثیر احساس شعری بر وجود ما نشانی پدیدار شناختی دارد که مشخص و تردید ناپذیر است، چنان که گویی شعر با شور و نشاط خود لایه‌های نویی را در اعماق وجود ما می‌کاود وبیدار می‌کند. «اندوه» را می‌توان یکی از ارکان اصلی، کیفیت اساسی و غیر قابل تغییر غزلیات صدرا دانست. این کیفیت اساسی یا عنصر ناب را می‌توان در هر کجای ابیات عاشقانه صدرا دید. عبدالعلی دست غیب در وصف شعرهای او نوشته است: «غزلِ "چو آفتاب شکفتی به باغ سبز امیدم" شرح قصه وغصه ای دوری از یار است. نگاه سرد غروب، دری به روی سراینده گشوده است، بال اش شکسته، زبان خنجر وش یار در جان اش نشسته وسراینده درمقطع شعر می‌گوید:
من آن کبوتر جلدم که در حوالی یادت
اگر چه بال گشودم،
ز بام تو نپریدم.» (مردی به نام شیراز،10)
قلم گر شروه می‌خواند چنین در شعر غمگینم
شنیده از لب تاول خبرهای دل تنگم
بار دیگر جام جان پر می‌شود از شور عشق
گر چه ما را غیر غم از هرچه عاری کرده‌اند
درد را در خود شکستم تا نبیند چشمتان
قطره قطره گریه را پیش شما خندیده‌ام
زبان خسته‌ی شعرم در اوج خاموشی
گلو گلو غزل بغض در دهن دارد
پدیدارشناسی تلاش دارد تا این مطلب را به اثبات برساند که شناخت از معنا تشکیل شده است و به همین جهت نمی‌توان به سادگی آن را مورد تردید قرار داد. با توجه به این وقتی که به بعضی ابیات با دقت می‌نگریم و از ظواهر می‌گذریم و بعد از آن که پیش فرض‌ها را کنار می‌گذاریم؛ پی می‌بریم که کیفیت غیر قابل تغییر و اساسی این ابیات در بسیاری موارد «گله و شکایت» است، حال این چرا و چگونه است، آن دیگر از حوزه پدیدار شناسی خارج می‌شود.
«او به سبب درک لطف‌های معنوی، سخنش لطیف و رقیق است، او در برابر پدیده‌های نابهنجار روزگار شکوه وگلایه سر می‌دهد ولی هیچگاه زبانش به دشنام در نمی‌آمیزد.» (شاید غزا، دیدگاه، ط، محمد مهدی مدرس)
شاعران تاریخیم، خسته از شکستن‌ها
غمگنانه می‌خوانیم، با لبی پر از آوخ
چه غم که قسمت ما بغض تلخ کامی‌هاست
میان مردم دانا چو آشنا داریم
یاد آن روزهای سبز بخیر
آن زمان‌ها که دل بهاری داشت
شوری دگر نماند در این روزگار تلخ
شهد هزار خاطره از کام ما گریخت
در تحلیل پدیدارشناسی به جای فراهم آوردن مفاهیمی برای تبیین، سعی در توصیف و ترسیم چگونگی فلان یابهمان موقعیت انضمامی بدان نحوی که آدمی آن‌ها را به وجدان می‌یابد و می‌گذراند، می‌شود.» (ورنو،20:1387)
به عبارت دیگر می‌توان گفت که این ترسیم به گونه‌ی «جهان آن چیزی است که من فرض یا قصد می‌کنم» است.
جز راه عاشقان که به خورشید می‌رسد از هر طرف نرفته وتردید کرده‌ایم
«اما نمودهای عشق ورزی نیز در سخن صدرا کم نیستند. عشقی که ژرف و مقدس است، با استناد به سروده‌های وی، شور وشوقی در نهاد ناآرام این فرهیخته وجود دارد که از وجودش جدا شدنی نیست.» (شاید غزل، دیدگاه، ز، محمد امین فصحتی)
آشنایی می‌دهد هر جا مرا چشم شما
مهرتان راهی فرا از عشق پیدا کرده است
لازم نیست رنج‌های شاعر را تجربه کنیم تا لطف کلام شعری‌اش را دریابیم. واژه‌های که شاعر به کار می‌برد با وی سخن می‌گوید. پس از کنار گذاشتن تمامی پیش فرض‌ها به عنصر ناب دیگری می‌توان رسید که یاد آوری و به خاطر آوردن حماسه‌های با شکوه میهنی و عشق و دلبستگی شاعر به میهن است. «صدرا شاعری است عاشق وطنش، وطن برای او مفهوم ویژه‌ای دارد، گاه بعضی از اشعار او که پیرامون وطن سروده شده و وطن با تن پوش یک زن جلوه می‌نمایاند، ما را به یاد شعرهای #محمود_درویش شاعر بزرگ فلسطینی می‌اندازد. در شعر او نیز مادر، معشوقه، زن، عشق وخنیاگری، ارتباط با جنس مخالف، تنها در شکوه خاک وطن دیده می‌شود، اما با این تفاوت که وطن «درویش» از دست رفته است.» (شاید غزل، دیدگاه، ه، محمد رضا خالصی)
از ایران دلم رنگ گلشن گرفت
دل آبادی از شور میهن گرفت
«انبوهی از شعرهای من وطنی است، در بعضی جاها دست غیب خرده می‌گیرد که چه قدر وطن وطن می‌کنی؟» (مردی به نام شیراز:77)
تو را می‌ستایم که جان و تنی
بر و بوم جاوید سبز منی
به راه وطن هر کجا هر زمان
که جان را بخواهند آماده‌ایم
چو دل شد سرای توای بوم وبر!
ندارم مگر یاد ونامت به سر
باید خاطر نشان کرد که کیفیت‌های اساسی و غیر قابل تغییر علاوه بر آنچه که به آن پرداخته‌ایم، در متن اشعار صدرا بسیار است، اما چشم گیرترین آنها را بیان داشته‌ایم. همچنین این کیفیت‌ها که در متن آمده برای توصیف‌اند نه تبیین و در این جا به توصیف آن‌ها که در بررسی پدیدار شناسانه مهم است، پرداخته‌ایم و دیدیم که می‌توان عشق در غزلیات صدرا را با توجه به منظر پدیدار شناختی بررسی کرد. ونیز می‌توان با توجه به منظر پدیدار شناسانه به کیفیت اساسی و غیر قابل تغییر نهفته در اثر ادبی پی برد. پس از بررسی غزلیات، مشاهده شد که پر کاربردترین عنصر ناب یا کیفیت اساسی و غیر قابل تغییر در غزل صدرا، گله و شکایت و اندوه است. و کم کاربردترین کیفیت اساسی و غیر قابل تغییر در غزلیات صدرا، نگاه منفی در باره‌ی عشق و بی وفایی است. با توجه به دست آوردهای پدیدارشناسی درباره شعر یک شاعر و دقت در کیفیت‌های اساسی به دست آمده به آگاهی درونی‌ای درباره شاعر می‌رسیم.
چه می‌نوشت مگر تاک پیر بر دیوار
که خوشه خوشه غزل بر لب شراب شکفت.


منابع:

1. ایگلتون. تری، پیش درآمدی بر نظریه ادبی، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، چاپ ششم، تهران،1390
2. تودوروف. تزوتان، بوطیقای ساختارگرا، ترجمه محمد نبوی، آگه، چاپ اول، تهران،1379
3. زرین کوب. عبدالحسین، ازکوچه رندان، سخن، چاپ هجدهم، تهران،1387
4. ساک لوفسکی، رابرت، در آمدی بر پدیدار شناس، ترجمه محمد رضا قربانی، گام نو، تهران،1384
5. شفیعی کدکنی. محمد رضا، موسیقی شعر، آگه، چاپ یازدهم، تهران،1388
6. صدرا. ذوالریاستین، شاید عشق، نوید شیراز، چاپ اول،1382
7. گلپایگانی. علی ربانی، پدیدار شناسی ادموند هوسرل و هرمنوتیک، برگرفته از سایت.1388.www.ensani.ir/fa/content/
8. ژان وال - ورنو، روژه و دیگران، نگاهی به پدیدار شناسی و فلسفه‌های هست بودن، ترجمه یحیی مهدوی، خوارزمی، چاپ اول، تهران،1387.
9. مظفریان. رایحه، مردی به نام شیراز، نوید شیراز، چاپ اول،1382
10. هیدگر. مارتین، تفکر وشاعری، ترجمه منوچهر اسدی، پرسش، چاپ اول، تهران،1386

  • نقد و بررسی
  • شاعر
  • مذهبی
  • شعر
  • کتاب