فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

استخدام حق‌التدریسی استادان

استخدام حق‌التدریسی استادان

نویسنده : نوام چامسکی - میلاد محمدی

پدیده‌ی استخدام حق‌التدریسی، بخشی از مدلی تجاری است؛ به‌نوعی شبیه به استخدام کارمندان والمارت است؛ کارمندانی که از مزایا محروم‌اند. اساتید دانشگاه، امروزه بیش از پیش، براساس مدل والمارت، یعنی به‌شکل حق‌الزحمه‌ای استخدام می‌شوند. مدل استخدام ِتجاریِ کمپانی‌ها به‌گونه‌ای طراحی شده است که هزینه نیروی‌کار را کاهش دهد و در عوض، بهره‌کشی از نیروی کار را افزایش دهد. وقتی دانشگاه‌های آمریکا به کمپانی تجاری تبدیل شود -که در طول یک نسل، به‌صورت مطلق و سیستمیک، تجاری شده است- مدل والمارتی نیز در آن پیاده می‌شود. این اتفاق بخشی از فرآیندِ یورش نئولیبرال‌ها به مردم است.
مدل تجاریِ آن‌ها کاری می‌کند که چیزهایی که بیشترین اهمیت را دارند به کم‌اهمیت‌ترین‌ها تبدیل شوند. متولیانِ این کمپانی-دانشگاه‌ها (و در دانشگاه‌های دولتی، قانون‌گذاران) در پی آن هستند که هزینه‌ها را پایین نگه دارند و اطمینان حاصل کنند که نیروی کارشان رام و مطیع است. روش آن‌ها برای انجام این کار، استخدام اساتید به‌صورت حق‌التدریسی و موقت است. استخدام موقت، کلاً، در دوران نئولیبرال‌ها افزایش می‌یابد و دانشگاه‌ها نیز از این قضیه مستثنا نیستند. ایده‌ی نئولیبرال‌ها این است که جامعه را دوپاره کنند؛ گروه اول همان جماعتی هستند که گاهی «پلوتونومی۱» خطاب می‌شوند (پلوتونومی اصطلاحی است که بانک‌ها از آن استفاده می‌کنند؛ وقتی که می‌خواهند به سرمایه‌گذاران خود مشاوره دهند که ثروت خود را کجا سرمایه‌گذاری کنند). پلوتونومی طبقه‌ای است که در رأس هرم ثروت در جهان قرار دارد و اگرچه این رأس معمولاً در کشورهایی مثلِ آمریکا متمرکز است. گروه دوم «پرکاریت۲» نامیده می‌شود که باقی مردم آن را شکل می‌دهند؛ گروهی با زندگی‌های متزلزل.
این ایده‌ی نئولیبرال‌ها گاهی به‌نحو کاملاً آشکاری بیان می‌شود. وقتی که «آلن گرینسپن۳» می‌خواست در سال ۱۹۹۷، در کنگره از شاهکارِ اقتصادی‌ای سخن بگوید که داشت آن را اداره می‌کرد، صراحتاً اذعان کرد که یکی از مبانی موفقیت اقتصادی، تحمیل‌کردن چیزی است که خودش آن را «ناامنی بیشتر کارکنان» می‌نامید. او گفت، هرچه کارکنان وضعیت ناامن‌تری داشته باشند، جامعه سالم‌تر خواهد بود؛ چون وقتی که کارکنان وضعیت بی‌ثباتی داشته باشند، درخواست می‌دهند تا حقوقشان افزایش پیدا کند، اعتصاب نمی‌کنند و درپی به‌دست آوردن مزایای بیشتر نیستند؛ در این صورت است که با شادی و انفعال، به اربابان خود
خدمت می‌کنند و این امر تأثیر مثبتی دارد؛ چون به سلامت اقتصاد و کمپانی‌ها کمک می‌کند. در آن‌زمان، هرکس که سخنان گرینسپن را می‌شنید، آن را بسیار منطقی می‌دید.
چرا که در آن زمان، هیچ‌کس واکنشی به این حرف‌ها نشان نداد و همه او را ستایش کردند. در حال حاضر نیز در دانشگاه با همین معضل روبه‌رو هستیم. سؤال آن‌ها این است: چطور ناامنیِ بیشتری برای کارکنان ایجاد کنیم؟ چطور دهان آن‌ها را ببندیم؟ چطور کاری کنیم که با حقوق ناچیز کار کنند و این را موهبت بدانند که اجازه دارند به‌مدت یک‌سال دیگر، تحت شرایط رقت‌آور، کارکنند؟ چطور می‌توانیم کاری بکنیم که آن‌ها به‌دنبال افزایش حقوق نباشند؟ به‌نظر نئولیبرال‌ها، این راهی است برای اینکه کارآمدی و سلامت در جامعه افزایش پیدا کند. بنابراین، از آنجایی‌که دانشگاه دارد روزبه‌روز بیشتر به مدل تجاری ِکمپانی‌ها نزدیک می‌شود، تحمیل کردن تزلزل و بی‌ثباتی به دانشگاه به راهکاری اساسی تبدیل شده‌است.
انعطاف‌پذیری اصطلاحی است که برای کارکنان کارخانه‌ها بسیار آشناست. بخشی از امری که «اصلاح نیروی کار» نامیده می‌شود، تلاشی است که نیروی کار را انعطاف‌پذیرتر کند. انعطاف‌پذیرکردن به این معناست که استخدام و اخراج افراد آسان‌تر شود و سود و کنترل به حداکثر خود برسد. انعطاف‌پذیری در اصل خوب است، اما ایده‌ی آن فقط تبدیل به ابزاری شده است تا نیروی کار را کنترل کند و بر آن سلطه داشته باشد.
این‌هایی که گفتم، فقط یکی از جنبه‌های تجاری‌شدن دانشگاه‌ها بود. جنبه‌های دیگری نیز درکار است که دانشگاه را به صنعت‌های خصوصی شبیه می‌کند؛ نمونه‌ای از این شباهت افزایش شدیدِ لایه‌های مدیریتی و بوروکراتیک است. اگر بخواهید افراد را کنترل کنید، نیازمند سطوح بی‌نهایتی از نیروی مدیریتی هستید. بنابراین، در صنایع آمریکایی، بیشتر از هرجای دیگری در جهان، لایه‌های مدیریتی یکی پس از دیگری وجود دارند؛ لایه‌هایی که شاید اتلاف منابع اقتصادی به نظر برسند اما برای کنترل و تسلط ضروری هستند. همین مسئله درخصوص دانشگاه‌ها نیز صادق است. در ۳۰ تا ۴۰ سال گذشته، تعداد مدیران نسبت به اساتید و دانشجویان به‌نحو قابل‌توجهی افزایش یافته است (تعداد اساتید نسبت به دانشجویان ثابت باقی‌مانده است.) «بنیامین گینزبرگ۴»، که جامعه‌شناس بسیار مشهوری است، کتابی در این خصوص دارد با عنوان افول اساتید: ظهور دانشگاهِ مدیرمحور و اهمیت آن۵.
گینزبرگ در این کتاب ماهیت تجاریِ سطوح مدیریتی گسترده و لایه‌های متعدد آن در دانشگاه‌ها را بررسی می‌کند و با نگاهی جزیی‌نگر، حقوق‌های کلان این مدیران را ارزیابی می‌کند. رؤسای دانشکده‌ها یا دپارتمان‌ها اغلب از میان کسانی انتخاب می‌شوند که قبلاً عضو هیئت علمی بوده‌اند؛ این افراد معمولاً
چندسالی به محیطی خارج از دانشکده می‌روند و در مشاغلی خدمت می‌کنند که صرفاً
جنبه‌ی مدیریتی دارد. آن‌ها بعد از چندسال، درحالی به دانشکده بازمی‌گردند که به مدیرانی حرفه‌ای تبدیل شده‌اند؛ اما نکته اینجاست که آن‌ها اکنون بیشتر یک مدیر هستند تا یک استاد؛ از این رو، برای خود معاون و منشی استخدام می‌کنند و منشیِ معاون و منشیِ منشی و همین‌طور الی آخر...؛ در نتیجه، ساختاری گسترده و کامل ایجاد می‌شود که تماماً با مدیران و دم و دستگاه‌های مدیریتی شکل گرفته است.
استفاده‌کردن از نیروی کار ارزان و آسیب‌پذیر سابقه‌ای به درازای عمر بنگاه‌های خصوصی دارد و اتحادیه‌ها و سندیکاها در واکنش به همین مسئله تشکیل شده‌اند. در دانشگاه، کارکنان حق‌التدریسی و دانشجویان مقاطع عالی همان نقش نیروی کار ارزان و آسیب‌پذیر را دارند. هزینه‌ی این اقدامات را باید دانشجویان و افرادی بپردازند که در این مشاغلِ آسیب‌پذیر فعال‌اند و زندگی آن‌ها وابسته‌ی به آن است. بااین‌حال، این یکی از ویژگی‌های استانداردِ جامعه‌ی تجارت‌محور است که هزینه‌ها را بر دوش مردم می‌اندازد. در واقع، اقتصاددانان به‌نحو تاکتیکی در این مسئله سهم دارند.
مثلاً تصور کنید که مشکلی در حساب بانکی خود دارید. به بانک زنگ می‌زنید و تلاش می‌کنید تا مشکل را حل کنید. همگی می‌دانید چه اتفاقی می‌افتد. ابتدا پیامی ضبط ‌شده برایتان می‌گذارند که می‌گوید، ما عاشق مشتری‌هایمان هستیم؛ فهرست راه‌حل‌ها از این قرار است.... حالا شاید چیزی که به‌دنبالش هستید در این فهرست باشد و شاید هم نباشد. اگر برحسب تصادف، موردی را که دنبالش بودید بیابید و انتخابش کنید، نوبت انتظار دوم فرامی‌رسد؛ باید به موسیقیِ انتظار گوش کنید. هرچند لحظه یک‌بار هم سروکله‌ی صدایی ضبط‌شده پیدا می‌شود که می‌گوید: «لطفاً منتظر بمانید؛ از شکیبایی شما سپاسگزاریم». سرانجام، بعد از گذشت مدت‌زمانی قابل‌توجه، با شخصی طرف می‌شوید که می‌توانید سؤالی بسیارکوتاه از او بپرسید.
این همان چیزی است که اقتصاددانان آن را «کارآمدی» می‌خوانند و این بخشی از مشارکت اقتصاددانان در پیدایش وضع فعلی است. سیستم با استفاده از ابزارهای اقتصادی، هزینه‌ی نیروی کار بانک را کاهش می‌دهد و البته این هزینه را بردوش شما می‌اندازد. این هزینه‌ها بر دوش بی‌نهایت انسان واقعی قرار می‌گیرد، اما در محاسبات علم اقتصاد، این هزینه‌ها را هزینه حساب نمی‌کنند. وقتی به‌طرز کار جامعه نگاه می‌کنیم، این پدیده را همه‌جا می‌بینیم. همین پدیده در دانشگاه‌ها نیز دارد اتفاق می‌افتد؛ پدیده‌ای که برای آموزش عالی مضر است، اما نکته اینجاست که هدف اقتصاددانان آموزش نیست.
با این‌حال وقتی قدری بیشتر تأمل کنیم، می‌بینیم که فاجعه عمیق‌تر از این حرف‌هاست. اگر به سال‌های ۱۹۷۰ بازگردیم، درمی‌یابیم که وضع فعلی تا حد زیادی نشأت‌گرفته از همان زمان است. در آن زمان، نگرانی شدیدی وجود داشت در خصوص تأثیر سیاسی ِ فعالیت‌های اجتماعی‌ای که در دهه ۱۹۶۰ انجام می‌شد؛ دوره‌ای که از آن با عنوان «زمانه‌ی خرابکاری» یاد می‌شود. در واقع، آن زمان عصری بود که در کشور داشت.
نوعی فرهنگ شکل می‌گرفت و همین خطرناک بود. مردم در آن زمان در فعالیت‌های سیاسی برای احقاق حقوق گروه‌های مختلف (زنان، طبقه‌ی کارگر، کشاورزان، جوانان، سالمندان) شرکت می‌کردند. لیبرال‌ها این افراد را «گروه‌های دارای منافع خاص» می‌نامیدند. این تلاش‌ها به واکنشی آشکار منتهی شد. طیف لیبرال در همان زمان کتابی منتشر کرد با عنوان: بحران دموکراسی، گزارشی درخصوص قابلیت مدیریت دموکراسی‌ها۶، این کتاب را «مایکل کروزیر۷»، «ساموئل هانتینگتون۸» و «جویی واتانوکی۹» نوشته بودند که «کمیته‌ی سه‌جانبه۱۰» آن را منتشر کرده بود؛ نهادی متعلق به لیبرال‌های انترناسیونالیست که بعدها مدیران دولتِ «کارتر» از همین طیف برخاستند.
مسئله‌ی این افراد چیزی بود که خودشان آن را «بحران دموکراسی» می‌نامیدند. به‌نظر آن‌ها دموکراسی بیش‌تر از حدّ لازم وجود داشت. در دهه‌ی ۱۹۶۰، «گروه‌های دارای منافع خاص» بر دولت و جبهه‌های سیاسی فشار بی‌امانی وارد می‌کردند تا بتوانند حقوق خود را استیفا کنند، اما آن‌ها منافع کمپانی‌ها و بخش خصوصی را فراموش کرده بودند. نباید فراموش کنیم که منافع این گروه «منافع ملی» است. کمپانی‌ها قرار است دولت را اداره کنند؛ به‌همین خاطر، لیبرال‌ها ترجیح دادند راجع به آن‌ها سکوت کنند. اما «گروه‌های دارای منافع خاص» داشتند مشکل ایجاد می‌کردند و ما بایستی دموکراسی متعادل‌تری می‌داشتیم. حوزه‌ی عمومی باید منفعل و دل‌مرده می‌شد. دغدغه‌ی خاص لیبرال‌ها دانشگاه‌ها و مدارس بود. به‌نظر آن‌ها، دانشگاه‌ها و مدارس وظیفه‌ی تعلیم را به‌خوبی انجام نمی‌دادند و فعالیت‌ها و جنبش‌های اجتماعی نیز گواهی بر این مسئله است. (جنبش حقوق سیاهپوستان، جنبش ضدجنگ، جنبش فمینیستی، جنبش زیست محیطی) جوان‌ها به‌خوبی شست‌وشوی مغزی نشده بودند!

چطور باید به جوانان تعلیم داد؟ راه‌های بسیاری وجود دارد: یک راه این است که آن‌ها را زیر بار بدهی شهریه‌های دانشگاه لِه کنی. بدهی یک دام است؛ خصوصاً بدهی دانشجویان، که حالا بسیار عظیم شده است و رقمش بسیار بیشتر از بدهیِ کارت‌های اعتباری است. بدهی دامی برای مابقی زندگی شماست. قوانین جوری تنظیم شده‌اند که از طریق شهریه‌ی دانشگاهتان تا پایان عمر گرفتار بمانید. اگر شخصی در کسب و کارش بدهی زیادی بالا بیاورد، می‌تواند اعلام ورشکستگی کند، اما اشخاص هرگز نمی‌توانند، از طریق اعلام ورشکستگی، از شر بدهی وام شهریه‌شان خلاص شوند.
بیاید نگاهی به وضع دانشگاه‌ها درسایر مناطق جهان بیاندازیم: در بیشتر نقاط جهان، تحصیلات عالی رایگان است. در کشورهایی با استانداردهای آموزشی سطح بالا مانند فنلاند، که همیشه از لحاظ استانداردهای آموزشی در اوج است، آموزش عالی رایگان است. حتی در کشور کاپیتالیستیِ ثروتمند و موفقی مانند آلمان هم تحصیلات عالی رایگان است. مکزیک نیز، که کشوری فقیر است و با دشواری‌های اقتصادی روبه‌روست، استانداردهای آموزشی بسیار مقبولی دارد و آموزش عالی در آن رایگان است.
حتی در همین‌جا، در ایالات متحده نیز، در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، آموزش عالی تقریباً رایگان بود. برای نمونه، من را در نظر بگیرید که در سال ۱۹۴۵ به یکی از دانشگاه‌های آیوی لیگ رفتم؛ دانشگاه پنسیلوانیا. شهریه‌ام فقط ۱۰۰ دلار بود و گرفتن کمک هزینه‌ی تحصیلی نیز بسیار ساده بود. آن زمان برای اینکه به دانشگاه بروی لازم نبود پول زیادی بدهی. نوه‌ی من هم‌اکنون دانشگاه می‌رود و باید برای پرداخت شهریه‌اش کار کند. افزایش شهریه، در واقع، تکنیکی انضباطی است.
تکنیک دیگر برای تعلیم دانشجویان، قطع کردن ارتباط میان استاد و دانشجوست: کلاس‌های بزرگ و اساتید موقتی که زیر بار فشار کاری خود گرفتارند؛ اساتیدی که به‌سختی می‌توانند با حقوق خود سر کنند و از آنجایی که هیچ امنیت شغلی‌ای ندارند، نمی‌توانند حرفه‌ی خود را به‌درستی انجام دهند، نمی‌توانند روبه‌جلو پیش بروند و حقوق بیشتری بخواهند. تمامی این‌ها تکنیک‌های انضباطی و کنترلی هستند؛ چیزهایی که قبلاً در کارخانه‌ها شاهد آن بودیم.

آموزش عالی باید چطور باشد
بیش از هرچیز، باید این ایده را کنار بگذاریم که زمانی یک «دوران طلایی» داشتیم. مسائل در گذشته، متفاوت و از بعضی لحاظ بهتر بودند، اما از کمال فاصله‌ی زیادی داشتند. برای نمونه، دانشگاه‌های سنتی بی‌نهایت سلسله‌مراتبی بودند و مشارکت دموکراتیک در تصمیم‌گیری آن‌ها بسیارکم بود. یکی از اهداف فعالان اجتماعی دهه‌ی ۱۹۶۰ این بود که دانشگاه‌ها را دموکراتیک کنند؛ مثلاً یکی از مطالبات این بود که دانشجویان بتوانند در هیئت‌رئیسه‌ی دانشکده‌ها نماینده‌ای داشته باشند یا این که بتوانند کارمندان را تشویق کنند تا در تصمیمات دانشکده مشارکت داشته باشند. این تلاش‌ها با نوآوری دانشجویان به سطحی از موفقیت دست یافت. بیشتر دانشگاه‌های امروزی میزانی از مشارکت دانشجویان را در تصمیمات دانشکده لحاظ می‌کنند. بنابراین، یکی از اهدافی که باید آن را پیش‌تر ببریم، ایجاد نهادهایی است که دموکراتیک‌تر باشد تا افراد بتوانند در آن مشارکت بیشتری داشته باشند.
این مطالبات رادیکال نیستند، بلکه از قلب لیبرالیسم کلاسیک نشأت می‌گیرند. اگر آثار یکی از چهره‌های شاخص لیبرالیسم کلاسیک مثل «جان استوارت میل» را بخوانید، می‌بینید که او این ایده را امری بدیهی می‌داند که محل کار باید به‌دست کسانی اداره و مدیریت شود که در آن کار می‌کنند و این کار نشانه‌ی آزادی و دموکراسی است (نگاه کنید به اصول اقتصاد سیاسی اثر جان استوارت میل، جلد ۴). در ایالات متحده هم وقتی به‌عقب بازمی‌گردیم، گروه‌هایی مثل «شوالیه‌های کار۱۱» را می‌بینیم که یکی از اهدافشان ایجاد نهادهای تعاونی‌ای بود که بتوانند جای سیستم حقوق‌محور را بگیرد. هدف آن‌ها این بود که یک سیستم صنعتیِ تعاونی ایجاد کنند. یا مثلاً «جان دیویی» را در نظر بگیرید که جریان غالب در فلسفه‌ی اجتماعی قرن بیستم بود. یکی از ایده‌های دیویی این بود که نه تنها آموزش در مدارس به‌سمت استقلال خلاقانه‌ی دانش‌آموز پیش برود، بلکه کارگران کارخانه‌ها نیز به‌سمت چیزی حرکت کنند که او آن را «دموکراسی صنعتی» می‌نامید. دیویی می‌گوید تا زمانی که نهادهای ضروری جامعه (مانند نهادهای تولیدی، تجاری، حمل‌ونقل، رسانه) به‌صورت دموکراتیک کنترل نشوند، سیاست در جامعه زیر سایه‌ی کسب و کارهای بزرگ قرار خواهد گرفت (جان دیویی، نیاز به حزبی جدید۱۲، ۱۹۳۱). این‌ها ایده‌هایی بدیهی و ابتدایی هستند که در تاریخ آمریکا و لیبرالیسم کلاسیک ریشه دارند و باید به ماهیت ثانوی طبقه‌ی کارگر تبدیل شوند و در دانشگاه‌ها اعمال شوند.
برخی تصمیمات در دانشگاه وجود دارد که نمی‌توانیم در خصوص آن‌ها شفافیت دموکراتیک به خرج دهیم؛ مانند مواردی که باید حریم شخصی دانشجو را حفظ کنیم، اما در فعالیت‌های عادیِ دانشگاه دلیلی
وجود ندارد که استقبال نکنیم از اینکه مشارکت مستقیم دانشجویان در مسائل به امری قانونی تبدیل شود. در دپارتمان من، ۴۰ سال است که یکی از دانشجویان به نمایندگی از دیگران در جلسات دپارتمان شرکت می‌کند.
هدف آموزش
در خصوص هدف آموزش بحث‌هایی وجود دارد که سابقه‌اش به عصر روشنگری می‌رسد؛ زمانی‌که مسئله‌ی آموزش و خصوصاً آموزش عمومی (به‌معنای امروزی آن و نه فقط آموزش کشیشان و یا طبقات خاص) برای نخستین‌بار مطرح شد. در قرن‌های ۱۸ و ۱۹، دو مدل برای آموزش مطرح بود. مدافعان آموزش برای دفاع از رویکرد خود از تکنیک‌های خطابی تصویرپردازانه و استعاری استفاده می‌کردند. آن‌ها آموزش را به شریانی تشبیه می‌کردند که در آن آب ریخته‌اند؛ این همان چیزی است که ما امروزه به آن «آموزش برای سنجش» می‌گوییم. شما آب را درون شریانی می‌ریزید و بعد انتظار دارید که همان شریان آب را بازگرداند. اما این شریان پُر از سوراخ است و همه‌ی ما، که مدرسه را تجربه کرده‌ایم، می‌دانیم که می‌توانیم چیزی را که هیچ علاقه‌ای به آن نداریم برای امتحان حفظ کنیم تا امتحان را از سر بگذرانیم و یک‌هفته بعد، هیچ‌چیز از آن موضوع را درخاطرمان نداشته باشیم.
مدل شریانی این روزها «آموزش برای سنجش» یا «مسابقه برای برتری» نامیده می‌شود. متفکران عصر روشنگری نخستین کسانی بودند که با این مدل مخالفت کردند. در مدل دیگر، آموزش به زهِ کمان توصیف می‌شود و در این مدل، دانش‌آموز به روش خودش پیشرفت می‌کند؛ شاید زه را تکان دهد، شاید از زهی به زهی دیگر رود و.... هدف این مدل آن است که به دانش‌آموز ظرفیت و اعتمادبه‌نفسی ببخشد تا بتواند خلاق و نوآور باشد. این‌دو مدل کاملاً از یکدیگر جدا هستند و روشنگری به دنبال آن بود که مدل دوم را توسعه دهد، اما در نظام آموزش نئولیبرال، این مدل بار دیگر به فراموشی سپرده می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را نوآم چامسکی نوشته است و در تاریخ ۲۸ ژانویه ۲۰۱۴ با عنوان «Chomsky: How America's Great University System Is Being Destroyed» در وب‌سایت آلترنت منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۱ مهر ۱۳۹۴ این مطلب را با عنوان «چامسکی: دانشگاه بنگاهی تجاری شده است» و با ترجمه‌ی میلاد محمدی منتشر کرده است.
#..نوام_چامسکی (Noam Chomsky) فیلسوف، زبان‌شناس، تاریخدان و منتقد سیاسی-اجتماعی ست. چامسکی از چهره‌های برجسته‌ی فلسفه‌ی تحلیلی و از پیشگامان مطالعه در زمینه‌ی علوم‌شناختی به شمار می‌رود. وی استاد دانشگاه ماساچوست است و بیش از ۱۰۰ جلد کتاب در رابطه با موضوعاتی چون زبان‌شناسی، جنگ، سیاست و رسانه‌های جمعی تألیف کرده است.
••• این مطلب تلخیص و ترجمه شده است.
[۱] plutonomy
[۲] precariat
[۳] Alan Greenspan
[۴] Benjamin Ginsberg
[۵] The Fall of the Faculty: The Rise of the All-Administrative University and Why It Matters
[۶] The Crisis of Democracy: Report on the Governability of Democracies
[۷] Michel Crozier
[۸] Samuel P. Huntington
[۹] Joji Watanuki
[۱۰] Trilateral Commission
کمیته‌ی سه‌جانبه نهادی غیردولتی بود که «دیوید راکفلر» آن را تأسیس کرد و در دهه‌ی۷۰ نفوذ سیاسی و اقتصادی بسیار زیادی داشت. [مترجم]
[۱۱] Knights of Labor
سازمان شوالیه‌های کار بزرگترین سازمان کارگری آمریکا در قرن نوزدهم بود که هدف ارتقای سطح زندگی اجتماعی و فرهنگی کارگران را دنبال می‌کرد و در عین حال با سوسیالیسم و آنارشیسم مخالف بود. یکی از درخواست‌های شوالیه‌های کار کاهش ساعات کار تا هشت ساعت در روز بود، سازمان گاهی به‌مثابه اتحادیه‌ی کارگری عمل می‌کرد و با کارفرمایان بر سر حقوق کارگران مذاکره می‌کرد. این سازمان در همان قرن نوزدهم دچار زوال شد. [مترجم]
[۱۲] The Need for a New Party

  • سبک زندگی
  • نقد و بررسی
  • نویسنده
  • سایر
  • روان شناسی