نهم آذر، هفتمین سال سفر ابدی #بیژن_الهی است؛ شاعری که از دههی پنجاه به «شهر خلوت»اش ره یافت و از همان شهر، شعر و شور و شعور سرود و ترجمه کرد؛ شاعری عجیب که #آیدین_آغداشلو از او با عنوان «نبوغ شعلهور مسلم» یاد میکند و میگوید: «بعد از اینهمه سال از درگذشت او، فکر میکنم شفاعت اینهمه خاصبودن، متفاوتبودن و عجیببودن را آثارش به عهده گرفتهاند»؛ آثاری که زبان گویای بیژن الهی است؛ آثاری که به تازگی از سوی نشر بیدگل به شکلی شایسته و زیبا منتشر شدهاند: جوانی، دیدن (شعرها)، مستغلات، نیت خیر، بهانههای نامانوس، اشراقها، چهارشنبهی خاکستر، دره علفزار هزاررنگ و حلاجالاسرار (ترجمهها). آنچه میخوانید نگاهی به زندگی و آثار این شاعر رازآمیز است که زندگیاش بهطور عجیبی از یکسو با رازها و از سوی دیگر با نیازها و خموشیها عجین شده است.
شاعری که در «شعر خلوت»اش سالها با کلمات زیست، به آنها جان داد و حیات بخشید و در آخر، این کلمات جان از او ربود تا او در نهم آذر ۱۳۸۹ از این زندگی تنهای شاعرانه و عارفانهاش، به زندگی بعدیاش برود؛ جایی که او زندگی بهتری را میجست. آنطور که در «پنجمین تکبیر»ش سروده بود: میپیچد و پنج بار
باز میپیچد
تقه در جمجمه خالی
تقه از چکه اولی هرباره، به لحن، اما
اختلاف میگیرد و
آخر بار
به واژهای میماند
که در زبان تازه است
دشتها انتظار نبردهاند
و روزهاست
روزهای بارانی
که تو مردهای و
نمیدانی...
مرا باز میآورند
از بنفش عطسهآور زنبقها
از سنتورهای جوباری
از روح تو که زلزلهای بود
تا بهمنی عظیم فرو ریزد
در جادههای زمستانی سال هزاروسیصدوچند
از گامهای تو
که در قلب من ندا میداد
از چشم گربهام
که روز را به شب
از خط به دایره میبرد
از یک دریچه روشن بر فراز سرماها
تا با کمال احترام
در نوروز نفسهایم
شقه کند...
کدام بازوی خوب، کدام ساعت خوش
باز پس آرد به من
این دیار را
که از او
خوابهای من میآید و
کوچکترین حرکات من؟
مرا باز میآورند
از بنفش عطسهآور زنبقها
از سنتورهای جوباری
از روح تو که زلزلهای بود...
«معمای بیژن الهی روبهروی ما است؛ معمایی که تأخیر در کشفش بیش از پیش گره را کور خواهد کرد. چند سالی از مرگش میگذرد و انتشار برخی نوشتهها و ترجمهها و اشعار تأیید میکند که سایهی الهی بر سر شعر سه دههی شعر ایران آنچنان عمیق است که نتوان از کشف معمایش شانه خالی کرد.» (#مسعود_کیمیایی)
بیژن الهی، نقاش، شاعر و مترجم آوانگارد ایرانی در شانزدهم تیرماه 1324 خورشیدی در تهران متولد شد. شاعر، چهاردهساله بود که صحنهی گلگرفتن و پارهکردن آثار نقاشان مدرن ایرانی را که پیرو #پیکاسو خطاب میشدند، در خیابان لالهزار، نمایشگاه مهرگان، نظاره کرد که به گفتهی خود الهی تاثیری ژرف بر زندگی و هنر او بر جای گذاشت. در نخستین سالهای دههی چهل خورشیدی پایش به محافل شعری کشیده شد و در سال چهلوسه، اولین شعرش را در کتاب دوم جنگ ادبی «طرفه» منتشر کرد و به همه اهالی حرفهای شعر معرفی شد.
او با حضور در محافل ادبی و نیز انتشار اشعارش در مجلهی «جزوهی شعر» تاثیری شگرف بر همنسلان خود گذاشت و به همراه #احمدرضا_احمدی چشماندازی متفاوت و نگاهی نو در شعر معاصر به وجود آورد و به تبیین فضاهای شعری خود دست یافت و با حضور در مجلهی «اندیشه و هنر» حیات فکری خود را گسترش داد.
استفاده از تکنیکهای ادبیات مدرن در کنار دانش او از ادبیات کلاسیک، منجر به خلق فضایی نو و تصویرپردازی ویژهای در شعر بیژن الهی شد. از جمله شاخصههای مهم شعر او تقطیع و چینش منحصربهفرد واژگان و همچنین تلفیق گزارههای انفصالی، تلویحی و بههمپیوستن توانش ارتباطی و روایی و خلق صحنههای بدیع و تصویرسازیهای تازه و نو در شعر فارسی بود. نگاه ارگانیک او به تقطیع و کاربردهای زیبایش از ویرگول و خط تیره و دو نقطه و... آثار او را از شاعران همنسل خودش متمایز جلوه میداد و بهنوعی سایه او را بر شعر شاعران پیشرو «شعر دیگر» میگستراند.
همان سالها، نوریعلا که مجله «جزوه شعر» را در قطع دفتر مشق درمیآورد، اسم موج نو را بر شعر بیژن الهی و احمدرضا احمدی و چند شاعر جوان و پیشرو دیگر گذاشت، که بعدها جریانات دیگر شعر آوانگارد و متفاوت از دل شعر آنها بیرون آمد که #احمد_بیرانوند در کتاب «شرح حاشیه» به شرح و بررسی آنها پرداخته است.
بیژن الهی در سال 1350 خورشیدی مجموعه شعری در دویست نسخهی خشتی به نام «علف ایام» به چاپ میرساند که بلافاصله همهی نسخههای آن را میسوزاند و اجازهی پخش کتاب را نمیدهد. او بیشتر انرژی و وقت خود را صرف ترجمهی آثار بزرگانی چون #آرتور_رمبو، #فدریکو_گارسیا_لورکا، #کنستانتین_کاوافی، #ولادیمیر_نابوکوف، #هانری_میشو، #تی_اس_الیوت، #فردریش_هولدرلین و... کرد، که با توجه به تسلط او به چند زبان زندهی دنیا، ترجمههای بینظیر و ارزندهای از خود به جای گذاشت. مهمترین شاعران همدورهی بیژن الهی عبارت بودند از: #یدالله_رؤیایی، #رضا_براهنی، احمدرضا احمدی، #اسماعیل_نوری_علا، #پرویز_اسلامپور، #بهرام_اردبیلی، #هوشنگ_چالنگی، #محمود_شجاعی، #فیروز_ناجی، #هوتن_نجات، #محمدرضا_اصلانی و...
هنگام جمعآوری امضا برای بیانیهی شعر حجم، بیژن الهی در سفر بود و آن بیانیه را امضا نکرد اما به نقل از مجلهی «بررسی کتاب» (ویژهی شعر حجم) میگوید: این حرکت، یک حرکت ایرانی است. همانطور که عرفانیت، ایرانی است، حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان میکنیم...
او دربارهی شعر میگوید: شعر تعقیب حقیقت است از بیراهه و این مذهب رابطههاست. اما با شناخت راه و رابطه است که بیراهه را میشناسی... .
یدالله رؤیایی، شاعر معاصر و طراح شعر حجم، دربارهی بیژن الهی مینویسد: «در امروز ما، بیژن، همیشه فردا بود. فردای او از گذشتههای دور میآمد، و دیروزهای دور، گاهی که شاعر پسفردا میشد، وقتی که فردا را از میان برمیداشت به گذشتههای دورتر میبرد و در این معامله غبار از گذشته برمیداشت، مادر لغت میشد، که میبرید و میساخت. یک "نئولوگ" عاشق، عاشق لوگوس. پیشتر و بیشتر از همه دریافته بود که زبان، نیاز به نئولوژی (فرس نو) دارد و فرس نو دالانش ترجمه است.»
نوریعلا، شاعر و منتقد در یادداشتی بعد از مرگ بیژن الهی نوشته است: «انتشار جزوه نهم برای موجنوییها حکم یک دور قدرتنمایی را داشت و به نظر من آن که در میان ما بیش از همه برجهیده و چهرهای شگفتآور خود نشان داده بیژن الهی است... .
آنطور که خودش سروده است: تردید یک ستاره، در شبی که با برف مست میکند...
سالهای سکوت بیژن الهی، سالهای شعر هستند. او در سکوت خود اشعار بزرگترین شاعران جهان را ترجمه کرد و زندگیاش ترجمه زیباترین شعر جهان بود و سرانجام در سن شصتوپنج سالگی در غروب سهشنبه نهم آذرماه 1389 در تهران بر اثر عارضهی قلبی جهان را بدرود گفت و پیکر او بنا بر وصیتش در سکوت گورستان روستای کوچک مرزنآباد به خاک سپرده شد. به خواست او بر سنگ مزارش هیچ نام و نوشتهای حک نشد.
بیژن الهی دوبار ازدواج کرد. بار اول با #غزاله_علیزاده نویسنده و خالق «خانهی ادریسیها» که حاصلش دختری به نام «سلما» است و ازدواج دوم او با #ژاله_کاظمی، نقاش، گوینده و مجری تلویزیون و همسر سابق سیامک یاسمی و ایرج گرگین بود که بعد از چندی به جدایی انجامید.
الهی حق چاپ و انتشار آثار خود را بر عهدهی دوست قدیمی خود، #شمیم_بهار، نویسنده و منتقد صاحبنام ایرانی گذاشت و گروهی از دوستان نزدیک او به جمعآوری و نشر آثار تألیف و ترجمه این شاعر فقید همت گماشته و تاکنون چندین کتاب از میراث ارزشمند او را در اختیار علاقهمندان الهی و آثارش قرار دادهاند.
سفر در حوصله،
در گونههای من است
مرا بین دو روز خنک تاب میدهد...
بعد از مرگ غریبانهی بیژن الهی، سکوت جامعهی ادبی هنری دربارهی او شکسته شد و طبق سنت دیرینه این مرزوبوم، از در و دیوار مرثیه سرازیر شد و سیل خاطرات کوچک و بزرگ، روزنامهها و مجلهها و سایتهای مختلف را احاطه کرد. از این میان مروری میکنیم به چند یادداشت کوتاه از دوستان نزدیک الهی و چهرههای نامآشنای ادبیات معاصر که در رثای دوست و همکار خود به رشتهی تحریر درآمدهاند:
#خویی، شاعر و فلسفهدان، دربارهی بیژن الهی گفت: «او شاعر نوآوری بود و به آنچه داشت هرگز راضی نمیشد. هر راهی که میرفت و هر کاری که میکرد، برای این بود که گونههای شعر خودش را نوتر کند» و همچنین اشاره کرد: «او به عالم عشق به معنای عرفانیاش راه یافت و ترجمههای خوبی از شعرهای #منصور_حلاج ارائه کرد. او زبان فرانسه را خوب میدانست. قصدش از پژوهش در شعر فرانسه بیشتر آموختن بود تا ترجمهکردن ولی دید که ترجمه شعر هم زمینهای است برای تمرین سرودن... با رفتن او دفتر یک گونه از شعر نیمایی بسته میشود.»
#حافظ_موسوی در یادداشتی بیژن الهی را اینگونه وصف میکند: «یکی از رازآلودترین چهرههای شعر نیم قرن اخیر ایران بود. یک دال بدون مدلول، یا بهتر است بگوییم دالی که مدلولش مخفی بود، مخفی و رازآلود، بودی که خودش را به نبودن زده بود. از خودش یک غیاب ساخته بود. گاهی بر زبان دیگران حاضر میشد. گاهی چون شایعهای دهان به دهان میگشت. مرگش همان قدر ناگهانی و غافلگیرکننده بود که گویی میخواسته است تا دیر نشده همه جستوجوگرانش را برای همیشه ناکام بگذارد. نهمین روز از نهمین ماه سال هشتادونه، بهراحتی آب خوردن مرد.»
#بهزاد_خواجات، در شعری برای بیژن الهی میسراید:
مسئله بود
و با رفتن از میان رسمها
مراسم خود شد
حل نمیشود- میماند
خال نسترن بر پوست
مسائل انسانی: گیرکردن بیژن الهی در قلب خودش...
#جعفر_مدرس_صادقی، داستاننویس، بیژن الهی را مال زمان دیگر میداند و مینویسد: «اینکه با شمار اندکی از دوستان نشست و برخاستی میکرد و سخنی میگفت، همه از سر لطف بود وگرنه او، نه همسخنی داشت و نه همدمی. سخت تنها بود و پوستکلفتی هم نداشت که با بیرحمی زمانه دستوپنجه نرم کند. گاهی شکایتی میکرد اما فقط درددلی بود.»
یداله رؤیایی که در کتاب «هفتاد سنگ قبر» سنگ بیژن را نیز نوشته بود، بعد از شنیدن خبر مرگ بیژن الهی، در پاسخ به نامهی #شاپور_جورکش مورخ ۱۳ آذر ۱۳۸۹ مینویسد: «هرگز اندیشه نکردم که میمانم و روزی سنگ بیژن را میخوانم:
در وقت مرگ برای مرگ
لایقتر از من
هیچکس نبود
عقربه در چشم، طرح و تراش بالای سنگ است
و در پایین، درخت کوچکی در رقص
شاید تاک در چرخ شمس.
درون مقبره: جعبه ابزار، قلم، دوات و قاب خالی
بیژن که گفت: در زیر خاک، انسان تأسفی است.»
ارسال دیدگاه