#آسترید_لیندگرن پنج سال پیش در چنین روزهایی یعنی ۲۸ ژانویهی ۲۰۰۲ در پایتخت کشورش سوئد در ۹۴ سالگی درگذشت. بیش از صد داستان بلند و کوتاه کودکانه آفرید و قهرمان نخستین داستانش پیپی جوراب بلنده بیش از ۵۰ سال است که کوچک و بزرگ را به خود مشغول داشته است.
خود او دربارهی این دختر شیطان میگوید:
«اسم پیپی را گذاشتیم برای این که یک خورده خنگ و خل به گوش برسه و بچهی عجیب و غریب به نظر بیاد. پیپی یک دختر کوچکی بود که قدرتی داشت ولی ازش سوء استفاده نمیکرد. من با تمام وجودم احساس میکنم که قدرت یک پدیدهی وحشتناکی است و به ندرت انسانهایی پیدا میشوند که قدرت داشته باشند ولی ازش سوء استفاده نکنند.»
آسترید اریکسون صد سال پیش در ۱۴ نوامبر سال ۱۹۰۷ در روستایی نزدیک شهرک ویمربی Vimmerby در جنوب سوئد زاده شد. پس از پایان دبیرستان، در روزنامهی محلی شهر شغلی گرفت. دختر جوان که از سردبیر روزنامه باردار شده بود، از ازدواج با پدر فرزندش سر باز زد و به قصد فرار از اجبار و سرزنش اهل محل به استکهلم رفت تا منشیگری بیاموزد و در ضمن کودکش را در کپنهاگ پایتخت دانمارک به دنیا بیاورد که شهر آزادتری بود. بیست سالش بود که در انجمن سلطنتی اتوموبیلرانی سوئد به عنوان منشی مشغول کار شد و همانجا بود که با همکارش استوره لیندگرن Sture Lindgren که رئیس دفتر انجمن بود، ازدواج کرد و به نام آسترید لیندگرن شناخته شد. در سال ۱۹۳۴ دخترش کارین به دنیا آمد. کارین ۷ ساله بود که در زمستان ۱۹۴۱ دچار بیماری نسبتاً سرسختی شد. مادر برای سرگرم کردن دخترش داستانهایی میگفت که قهرمانشان پیپی بود، نامی که دختر خودش انتخاب کرده بود. وقتی در سال ۱۹۴۴ مادر خود گرفتار رختخواب بیماری بود، داستانهای پیپی را گردآوری کرد و به عنوان هدیهی تولد ۱۰سالگی دختر به او داد. در ضمن رونوشتی هم برای انتشاراتی آلبرت بونیه Albert Bonier در استکهلم فرستاد. رئیس انتشاراتی که خود فرزندان خردسال داشت، با انتشار رمان پیپی جوراب بلنده مخالفت کرد. او از بدآموزی قهرمان داستان که دختر شیطان و پرروی یک ناخدا بود، بیم داشت.
اما نویسندهی جوان به ذوق و استعدادش پی برده بود و در مدت کوتاهی رمان دیگری نوشت و مقام دوم بهترین کتاب کودکان انتشاراتی رابن و سیونگرن Raben & Sjoengren را از آن خود کرد. وقتی ناشر کار او را پسندید، آسترید لیندگرن رمان پیپی را نیز به او عرضه کرد و جایزهی بهترین کتاب کودکان این انتشاراتی را گرفت. از آن زمان سلسله رمانهای پیپی جوراب بلنده بارها و بارها چاپ شد و تاکنون به بیش از ۶۰ زبان ترجمه شده است. به راستی چرا؟ شاید چون پیپی رؤیای کودکانهی همهی ما است. کودکی که بزرگسالان او را ضعیف میپندارند ولی در عین نیرومندی، شوخ، سرزنده، بامزه، حاضرجواب، یکرنگ و مهربان است. کودکی که ۴۰ سال پیش از تثبیت منشور حقوق کودک توسط سازمان ملل متحد به حقوق خود و همسالانش آگاه است.
هرچند آسترید لیندگرن به نگرانیها و غم و اندوه کودکان هم در آثارش پرداخته و به این خاطر مورد انتقاد هم قرار گرفته؛ اما فضای داستانهای او اکثراً آزاد و شاد و بیدردسرند. چگونه؟ خود او در این باره میگوید:
«پدر و مادر من کشاورز بودند و دائم به کار خودشون مشغول. دیگه وقتی نداشتند که ببینند ما بچهها چه کارها که نمیکنیم. خوب این آزادی جانانهای بود که ما داشتیم. بدون این فضای کودکی هیچوقت من نمیتونستم کتاب بنویسم. و یک دفعه چی شد؟ دیدم اوه، من بزرگ شدهام و دیگه نمیشه که بازی کرد. خلاصه مایهی خام این کتابها همه از کودکی خود من هست.»
به گفته و نوشتهی کارین نومان Nyman همان بهانه یا حتی سرچشمهی آفرینش پیپی جوراب بلنده نوشتن برای آسترید لیندگرن گاه فرار به جهان بیغّل و غش کودکی بود. جهانی که برخلاف دنیای بزرگسالان از جنگ و قهر و فقر و ستم خالی و عاری بود. در پرسش از زندگی خودش و جهان بزرگسالان میگوید:
«باور کنید که درون هر انسانی دو طرف داره: آدم یک جنبهی شاد توی خودش داره و یک جنبهی اندوهگین. اینطوری است که درد و سختی آدمها را خوب میشه فهمید. اغلب آدمها تو زندگیشون درد و سختی کشیدهاند. اگر آدم همیشه خوش و خّرم بوده باشه که نمیتونه درد دیگران را بفهمه.»
آسترید لیندگرن برای آشتی با زندگی و ساختن زندگی آشتیجویانه، راه کودکان را برگزید. هنگامی که در سال ۱۹۷۸ برای نخستینبار جایزهی صلح کتاب سال در آلمان به یک نویسندهی کتابهای کودکان یعنی او اعطا شد، در سخنرانی خود گفت:
«آیا نمیشود چشمپوشی از قهر را یاد گرفت؟ آیا نمیتوانیم بکوشیم از خود انسانهای دیگری بسازیم؟ چگونه و از کجا باید آغاز کرد؟ من بر این باورم که باید کار را از پایه آغاز کرد از بّچهها.»
گفتیم که آثار آسترید لیندگرن اکثراً فضای کودکانهی شاد و آزادی را تداعی و زنده میکنند. اّما این بدین معنی نیست که او به مسائل فردی و اجتماعی کودکان نپرداخته است. موضوعها و مضمونهایی چون تنهایی درماندگی، زور، بیکسی، غم و غّصه و حتی مرگ نیز در آثار او یافت میشوند. رمان برادران شیردل او در سال ۱۹۷۳ کودک بیماری را ترسیم میکند که در آرزو و انتظار مرگ است تا بار دیگر بتواند با برادر از دست رفتهاش دیدار کند. بسیاری از منتقدان کتاب به منتقدان او تبدیل شدند و شدیداً به او پرخاش کردند. اما او در این باره میگوید:
«میگویند این مسائل سخت و دردسرآوره. بچهها اما اینطوری فکر نمیکنند. به من مینویسند: این بهترین چیزی است که تا به حال نوشتهای. در مورد همهی کتابها اصلاً اینطور نیست. ولی دربارهی این یکی، بچهها اینطور به من نوشتهاند. بله. کتاب دربارهی مرگ است. ولی منظور دلداری است و بعضی از بچهها نوشتهاند که خوب دیگه من هیچ ترسی از مرگ ندارم. خوب این خیلی باعث خوشحالیه که بشه چنین چیزی نوشت.»
در پایان اشاره میکنیم که آسترید لیندگرن در سال ۱۳۵۰ خورشیدی جایزهی بهترین کتاب کودکان سال در ایران را هم دریافت کرد. سریال تلویزیونی پیپی جوراب بلنده برای ما بچههای پیش از انقلاب کاملاً شناخته است ولی در سالهای اخیر رمان نامبرده چند بار دیگر به فارسی ترجمه شده و جز فرزانهی کریمی که چند اثر از این نویسندهی بزرگ را به فارسی برگردانده، مترجمان دیگری آثار بیشتری از او را هم به فارسی منتشر کردهاند. آثاری مانند دختر غارتگر، بچههای شلوغ و راسموس و مرد آواره که در انتشاراتیهای سرشناسی چون امیرکبیر و چشمه چاپ و منتشر شدهاند. اما هرچه کاویدیم به فارسی کتابی دربارهی او و نقد آثارش نیافتیم.
ارسال دیدگاه