#رابرت_لویی_استیونسن ، نویسندهی اسکاتلندی و یکی از بزرگترین داستان پردازان قرن نوزدهم ، در 13 نوامبر سال 1850 در پایتخت اسکاتلند دیده به جهان گشود. رابرت تنها فرزند خانه بود. پدرش یکی از بهترین مهندسان شهر بود و از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود. رابرت ، اما از دوران کودکی دچار بیماری دچار یک بیماری میشود که تا پایان عمر گریبان گیر او میشود. او در هشت سالگی، دچار بیماری حصبه میشود و این بیماری به میزانی در او رشد میکند که همه از او قطع امید میکنند. اما این بیماری با معجزهی پزشکان در او درمان میشود اما آثار آن بیماری تا پایان عمر با او بود. به روایت بسیاری از نزدیکانش وی تا پایان عمر همیشه خسته و مریض حال بود و از وضعیت جسمانی ضعیفی برخوردار بود. او از سال 1858 وارد تحصیل شد و تا هفده سالگیاش با قوت تمام به درس خواندنش ادامه داد. در سن هفده سالگی بود که کمی قوای جسمی او بازگشت و خانوادهاش از این بازگشت او به زندگی عادی خوشحال شدند و تصمیم گرفتند ، حال که وی نسبتاً سلامتی خودش را به دست آورده است ، به رشتهی مهندسی رفته و چون تمام خانوادهاش به شغل آبا و اجدادی خودشان که مهندسی بوده است ، بپردازد. وی به همین دلیل و بنا بر راهی که پدر و مادرش پیش روی او گذاشته بودند به رشتهی مهندسی وارد شد. (رشتهی تحصیلی او در مهندسی گویا صورتی عمومی داشته است و مهندسان در آن زمین یک واحد درسی عمومی داشتند که در آن مقدمات را آموخته و سپس بر اساس تجربهی کاری گرایش حرفهای خود را انتخاب میکردهاند). او استعداد فراوانی در درس خواندن داشت و پس از سه سال که از تحصیلش گذشت ، پیشرفت درخشانی در تحصیل کرد و این پیشرفت باعث شد که وی درست در سه سالگی درس خواندنش در دانشگاه از سوی دانشگاه محل تحصیل اش که دانشگاه ادیبنبرو بوده است ، نشان افتخار دریافت کند. البته این نکته را هم ذکر کنیم که بسیاری از منابع داخلی به اشتباه نوشتهاند که او به رشتهی حقوق رفته است که این امر کاملاً غلط است و نخستین رشتهی تحصیلی او مهندسی بوده است. اما بعد، هر چند که او مهندسی و تحصیل کردن در این رشته را بسیار دوست داشت و بسیار هم در این رشته درسخوان و موفق بود؛ ولیکن نتوانست که به آن ادامه دهد. چرا که وی به دلیل بیماری که در کودکی داشت، توان آنکه به رشتهی مهندسی ادامه دهد و یا اینکه بخواهد در این حوزه به فعالیت مشغول شود، نداشت و این برای او یک مانع بزرگ بود. از این رو پس از مدتی بر خلاف میل باطنی، به تحصیل در رشتهی حقوق پرداخت و چهارسال بعد، توانست که پروانهی وکالت بگیرد و در دادگستری مشغول به فعالیت شود. اما نکتهی عجیب در زندگی او ذکر این نکته است که به هر میزان که او قوای جسمیاش کمتر میشد، ذهنش بازتر میشد و بیشتر میتوانست فکر کند. گویی هر چه توان که در جسم داشت به ذهن او میرفت و فعالیتهای ذهنی او بینظیر قوی بود. او در همان زمان که به وکالت مشغول بود، چندین مقاله برای مجلات وقت نوشت که نوع نگاه او و متد جدیدی که در نگارش مقاله داشت بسیار برای صاحبان مجله و مخاطبان خوش نشست و او نخستین پلههای تبدیل شدن به یک نویسندهی جهانی را با نوشتن جندین مقاله پشت سر گذاشت. پس از مدتی علاوه بر مقالههایی که مینوشت، داستانهایش را نیز به مجلات میفرستاد. داستانهایش اما هر روز و هر روز طرفداران بیشتری پیدا میکرد. او در سال 1878 در زمانی که مشغول به گردش در فرانسه و تفریح بود با زنی آمریکایی برخورد میکند و مهرش به دل او مینشیند. اما این زن نیز پس از یکسال ماندن در فرانسه به وطنش باز میگردد و این بین هیچ خبری از یک رابطهی عاطفی آشکار میان این دو وجود ندارد. البته بسیاری از منتقدین امر نیز به این نکته اشاره کردهاند که استیونسن از آنجا که دچار بیماری بوده است و کمی هم ضعیف بوده ، هیچگاه آن اعتماد به نفس را در خود ندیده است که به این زن پیشنهاد ازدواج بدهد و از سویی دیگر نیز بسیاری گفتهاند که این دو با یکدیگر رابطهی عاطفی مختصری داشتند که به سرانجام نرسیده است.گواه این قضیه نیز ذکر این نکته است که درست یکسال بعد وقتی که استیونسن، خبر بیماری آن زن را میشنود، با توجه به کسالتی که داشته است به امریکا سفر میکند تا که آن زن را ملاقات کند. و این جاست که نهایت امر، این دو با یکدیگر ازدواج میکنند و به اسکاتلند برمیگردند. (یکی از تکنیکهای روایت زندگینامه به این گونه است که شخصی که خوانندهی زندگی نامهی یک فرد است ، درست مانند یک داستان با تعلیقهایی روبرو شود. این نکته را هم از تیم مطالعاتی تیموری داشته باشید و از ان بعنوان یک درس نویسندگی استفاده کنید). استیونسن، بعد از ازدواج با مادام اسبورن، سعی کرد که برای باقی عمرش مکانی را پیدا کند که بتواند به راحتی در آن زندگی کند. او مدتهای زیادی را به سفر گذراند و سرانجام در الجزایز در جنوب اقیانوس آرام، سکنی گزید. او تا به پاین عمر همانجا ماند. مادام اسبورن که همسر اوست در این باب میگوید که وی پس از سفر به این ناحیه، توانست تا حد زیادی سلامتی خود را باز یابد و از سویی نیز فکرش برای نوشتن نیز آزادتر گشت. اما نکتهی بارزی که باید در باب او گفت، ذکر این نکته است که او نویسندگی را از مجلات شروع کرد و با گسترده شدن نوشتههایش و همهگیر شدن آن شهرت خوبی برای خود دست و پا کرد. اما بعد، وی کتابی را به رشتهی تحریر در آورد به نام «جزیرهی گنج» که زندگیاش را به طور کل متحول کرد. یکی از شایعات و شاید حقیقتهایی که دربارهی او و نویسندگیاش گفتهاند، ذکر این نکته است که وی تمام آنچه که مینوشته است را در خواب میدیده است و حتی می گویند که وی یکبار با مادر و یا همسر خویش بر سر این که چرا او را از خواب بیدار کردهاند، دعوا کرده است و گفته است که وی در حال تماشای آخرین بخش یک رمان در خواب بوده است. با این اوصاف این دست از حرفها پشت سر اکثر نویسندگان دنیا وجود دارد اما نمیتوان نیز آنها را رد کرد، چرا که یکی از منابع الهام بسیاری از نویسندگان خوابهایشان بوده است. وی در نهایت در سوم دسامبر 1894، در سن 44 سالگی بر اثر بیماری سل که از کودکی همراه او بود، در همان جزیرهی کوچک در الجزایر (به نام ساموا) دیده از جهان فرو بست. وی وصیت کرده بود که او را بر فراز کوهی در زیر آسمان آبی و پر ستاره به خاک بسپارند که نزدیکانش نیز به این وصیت نیز عمل کردند. هر چند که وی هیچ گاه در عمر خویش توان آن را نداشت که از کوهی به بالای برود اما کنون بر روی کوهی آرام گرفته است.
آثار:
رمانها
1883 – جزیرهی گنج
1883 – پیکان سیاه
1885 – پرنس اوتو
1886- دکتر جکیل و آقای هاید
1886 –ربوده شده
1889 – ارباب بالانترا
1892 – مردهدزد
1893 – کاتروینا
1896 – سد هرمیستون
داستانهای کوتاه
1885 – مارکهایم
1893 – تفریحات شب در جزیره
سفرنامه
1879 –سفر با الاغ
آثار غیر داستانی
1892 – هشت سال آشوب در ساموا
مروری بر آثار و اندیشهها
استیونسن با نوشتن جزیرهی گنج به همگان ثابت کرد که یکی از رماننویسان برتر دنیاست. اما سؤال اینجاست که چه چیزی در آثار او وجود داشت که کنون میتوانیم او را به عنوان یکی از بزرگترین رماننویسان دنیا بنامیم؟
نخستین ویژگی که میتوانیم برای متنهای داستانی او بیاوریم ذکر این نکته است که او فاصلهی میان خیال و واقعیت را به شکل بسیار شگفتآوری از بین میرود. همانطور که گفتیم یکی از شایعات و گفتههایی که دربارهی این نویسندهی بزرگ میگویند، ذکر این نکته است که او تمام داستانهایش را در خواب میدیده است. اما با این اوصاف اگر این قضیه را نیز نپذیریم و تنها به متنهای او بسنده کنیم، باید بگوییم که تک تک کلمات او گواه بر این هستند که او ذهنی بسیار بسیار قوی داشته است و این ذهن بسیار قوی تمام آنچه که در دنیای خیال تصویر میکرده است را توانسته است به بهترین شکل ممکن به روی صفحهی کاغذ بیاورد که یک این یک برتری بسیار بزرگ برای این نویسنده است.
دومین ویژگیای که میتوانیم برای آثار او بیان کنیم، ذکر این نکته است که ما در داستانهای استیونسن به هیچ وجه با هیچ مرزی به لحاظ اتفاقات مواجه نمیشدیم. شاید برای شما هم پیش آمده باشد که یک کتاب داستانی خیالی خوانده باشید و در میانهی داستان به این نتیجه رسیده باشید که کارهایی که شخصیتها میکنند کاملاً غیر واقعی است و از آن پس با خودتان این توافق را کرده باشید که این یک داستان خیالی قراردادی است و هر آنچه که در داستان میگذرد، صرفاً قراردادی است که ما بین شما و نویسنده اتفاق افتاده است. اما در داستانهای استیونسن یک همچین چیزی به هیچ وجه رخ نمیدهد. شما در داستان با اتفاقات عجیب و غریبی روبهرو میشوید که همگی خیالی هستند اما در هیچ جای داستان نویسنده به شما این مجال را نمیدهد که با خود توافق کنید که این یک داستان خیالی است. به حدی قدرت نویسندگی او بالا است که هر اتفاق بسیار خیالی را نیز گرهای در واقعیت میزند و آنچنان طبیعی جلوه میکند که مخاطب به هیچ وجه نمیتواند مرزی برای آنچه که میخواند و آنچه که پیش از این بدان باور داشته است بیابد.
ارسال دیدگاه