فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

انواع حشو در ادبیات و زیبایی‌شناسی حشوها/ عباس پژمان

انواع حشو در ادبیات و زیبایی‌شناسی حشوها/ عباس پژمان

نویسنده : با توجه به تعریف‌های مختلفی که در کتاب‌های معانی و بیان از حشو شده است می‌توان آن را به شکل زیر تعریف کرد: حشو به کلمه یا عبارتی می‌گویند که وجودش در جمله از لحاظ دستوری زائد است و حذف آن آسیبی به معنای آن جمله وارد نمی‌کند.

حشو در لغت چندین معنا دارد، «پر کردن»، «آکندن»، «پنبه یا پشم یا پرهایی که درون بالش یا امثال آن پر می‌کنند»، ‌«لایی»، ‌«مغز بادام یا پسته‌ای که میان بعضی شیرینی‌های سنتی می‌گذاشته‌اند» و همین طور «زائد»، اما در علم معانی و بیان یک اصطلاح است. با توجه به تعریف‌های مختلفی که در کتاب‌های معانی و بیان از حشو شده است می‌توان آن را به شکل زیر تعریف کرد:

حشو به کلمه یا عبارتی می‌گویند که وجودش در جمله از لحاظ دستوری زائد است و حذف آن آسیبی به معنای آن جمله وارد نمی‌کند.

اما معمولاً هیچ متن ادبی نیست که بالکل عاری از هر نوع حشوی باشد. حقیقت این است که حشو‌ها ماهیت زیبایی‌شناختی دارند، اما به نظر می‌رسد که این حقیقت در بسیاری از نقدها مورد غفلت واقع می‌شود و منتقد با همه‌ی حشوها به یک شکل برخورد می‌کند. مخصوصاً که در سال‌ها و دهه‌های اخیر هم هیچ‌کس هیچ مطلب مبسوطی در این مورد ننوشته است. البته در کتاب‌های معانی و بیان کم‌وبیش به موضوع حشوها هم اشاره می‌شود اما این اشاره‌ها واقعاً در حد همان اشاره است و مثال‌هایی هم که آورده می‌شود طبق معمول همان‌هاست که از چند صد سال پیش تا حالا در همه‌ی کتاب‌ها تکرار می‌شود و این باعث شده است که انواع مختلف حشو و حالت‌های مختلف آن اصلاً شناخته نشود. برای همین است که در اکثر مواردی که حشوها از مترجم یا نویسنده ایراد گرفته می‌شود، او به‌راحتی تسلیم می‌شود یا سکوت اختیار می‌کند.

این مسئله یعنی غلط دانستن همه‌ی حشوها، در سال‌های اخیر شدت هم پیدا کرد و رایج‌تر شد که خود به علت رایج‌تر شدن ویراستاری بود. با توجه به این که اکثر ویراستارها عمدتاً بر اساس بعضی از دستورالعمل‌ها دست به ویرایش کتاب می‌زنند، این‌ها گاهی همه‌ی حشوها را غلط دانسته و آن‌ها را حذف می‌کنند یا حکم به حذف‌شان می‌دهند و چه بسا که مترجمان و نویسندگان هم مرعوب می‌شوند و نظر آنها را می‌پذیرند. اما همان‌طور که در کتاب‌های کلاسیک هم مطرح شده است، بعضی حشوها کارکرد زیبایی‌شناسیک دارند و همان‌طور که گفتم تقریباً هیچ متن ادبی نیست که بالکل عاری از هر نوع حشوی باشد. حتا در آثار نویسندگانی که تمایل به موجزنویسی دارند، حشوها هم کم‌وبیش دیده می‌شود. برای مثال در دیباچه‌ی گلستان سعدی که حجم چندانی هم ندارد و خیلی هم موجز نوشته شده است حدود بیست مورد حشو در نثر و شعر‌های آن هست. حتا جمله‌ی اول این دیباچه یک حشو در خودش دارد: ‌«منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت».

در واقع حرف اضافه‌ی « اندر» در این جمله زائد یا حشو است و حذف آن هیچ آسیبی به معنای جمله نخواهد زد. زیرا حرف اضافه «به» در این جمله به معنای همان «اندر» یا «در» است. در فارسی قدیم حرف اضافه «به» و «در» (یا اندر)‌ مترادف هم بوده‌اند و زیاد به جای یکدیگر به کار رفته‌اند. خود سعدی هم بارها آن‌ها را به جای یکدیگر به کار برده است. مثلا در مصرع‌های زیر حرف اضافه «به» معنی «در» می‌دهد:

زبان بریده به کنجی نشسته صُم و بُکم (گلستان)
مگر به ماتم حسنم سیاه پوشیده است (گلستان)
… و به خلوت با او نشسته و دیده و دل در او بسته (گلستان)

و در جمله‌های زیر «در» معنی «به» ‌می‌دهد:

… و به خلوت با او نشسته و دیده و دل در او بسته (گلستان)
دشمنی ضعیف که در طاعت آید و دوستی نماید (گلستان)
گر گدا پیشرو لشگر اسلام بود / کافر از بیم توقع برود تا در چین (گلستان)

علاوه براین «در» و «اندر» هم یکی هستند. خود سعدی هم گاهی «اندر» به کار برده و گاهی «در»:

و سلطان مصالح خویش اندر هلاک من همی بیند (گلستان)
بزرگی دیدم اندر کوهساری (گلستان)
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم (گلستان)
در خندق طرابلس با جهودانم به کار گماشتند (گلستان)
یکی گفتا چگونه‌ای در مفارقت یار عزیز (گلستان)
نه در هر سخن بحث کردن رواست (گلستان)

ملک‌الشعرای بهار در کتاب سبک‌شناسی خود «در» را مخفف «اندر» می‌داند. ظاهراً تا قرن ششم هجری «اندر» رایج بوده و از قرن ششم به بعد کم‌کم «در» جانشین آن می‌شود. دیگر این‌که ملک‌الشعرای بهار لفظ «اندر» را در ترکیباتی از قبیل «به … اندر» زائد یا برای تأکید می‌داند. زائد و تأکید هم هر دو مفهوم حشو دارند. تأکید گاهی با حشو ایجاد می‌شود که بعدا توضیح داده خواهد شد.

مثال‌های فوق که همه از سعدی آورده شد به خوبی نشان می‌دهد که ترکیب «به … اندر» صورت ثابت و عادی نیست و حالت حشو دارد چون هم «به » و هم «اندر»‌ غالباً به‌تنهایی استعمال می‌شده‌اند و مترادف هستند.

حالت‌های سه‌گانه‌ی جمله

برای ادامه‌ی بحث لازم است سه اصطلاح را توضیح دهم. در مبحث معانی و بیان هر عبارت یا جمله‌ای یکی از این سه حالت ممکن را دارد: ۱. مساوات ۲. ایجاز ۳. اطناب

حالت مساوات این است که جمله از لحاظ دستوری هیچ لفظ اضافه‌ای در خود ندارد یا هیچ لفظی از آن کم نشده است. در حالت ایجاز یک یا چند لفظ از حالت مساوات جمله کم شده است که البته مفهوم یا مفهوم‌شان در آن جمله قابل استنباط است. البته ایجاز یک معنی دیگر هم دارد و آن این که از ارکان جمله چیزی کم نشده اما خود جمله طوری است که در عین این که تعداد کلماتش کم است اما خیلی پرمعنی است. اولی را ایجاز حذف می‌گویند و این دومی را ایجاز قصر.

در حالت اطناب که آن را «آوردن لفظ زائد بر اصل مقصود» تعریف کرده‌اند، یک یا چند لفظ به حالت مساوات جمله افزوده شده است یا به عبارت دیگر یک یا چند لفظ عیناً یا به‌صورت مترادف در جمله تکرار شده است و حذف آن‌ها لطمه‌ای به مفهوم اصلی جمله نخواهد زد.

برای مثال، ‌جمله‌ی اول شازده کوچولو به ترجمه‌ی قاضی حالت مساوات دارد: «از بچه‌ها عذر می‌خواهم که این کتاب را به یک آدم‌بزرگ هدیه کرده‌ام.»

همین جمله در ترجمه‌ی شاملو حالت ایجاز دارد: «از بچه‌ها عذر می‌خواهم که این کتاب را به یکی از بزرگ‌تر‌ها هدیه کرده‌ام.» صورت مساوات جمله شاملو مثلاً به شکل زیر خواهد بود: «از بچه‌ها عذر می‌خواهم که این کتاب را به یکی از آدم‌های بزرگ‌تر از آنها هدیه کرده‌ام.»

جمله‌ی اول زوربای یونانی به ترجمه‌ی محمد قاضی حالت اطناب دارد: «من نخستین بار او را در پیره دیدم.» صورت مساوات این جمله به شکل زیر است: «نخستین بار او را در پیره دیدم.»

یا جمله‌ی اول دن آرام به ترجمه‌ی احمد شاملو حالت اطناب دارد: «سامانه مه‌له‌خوف‌ها درست در ته خوتور بود.» حالت مساوات این جمله به این شکل است: «سامانه مه‌له‌خوف‌ها ته خوتور بود. »

البته از لحاظ دستوری اصل با مساوات است و ذهن صورت‌های حشو و ایجاز را هم در واقع به حالت مساواتِ آنها فهم می‌کند، اما حقیقت این است که از لحاظ زیبایی‌شناسی اصل با هیچ‌کدام آنها نیست. گاهی حالت مساوات یک جمله زیباست، گاهی حالت موجز آن، گاهی حالت اطناب آن و گاهی هم ممکن است که این‌ها برتری محسوسی نسبت به یکدیگر نداشته باشند.

در جمله‌هایی که مثال آورده شد، این را کم‌وبیش می‌شود مشاهده کرد. مثلاً همان جمله‌ی اول شازده کوچولو به ترجمه‌ی قاضی که حالت مساوات دارد اندکی زیباتر از ترجمه‌ی شاملو از این جمله است که حالت ایجاز دارد. یا مثلاً جمله‌ی «من در پیره او را دیدم» که قاضی آن را نوشته است، ‌واقعاً در متن کتاب سلیس‌تر از صورت مساوات آن است. یا همین‌طور «سامانه مه له خوف‌ها درست در ته خوتور بود» که شاملو آن را نوشته است در متن کتاب سلیس‌تر از حالت مساوات آن است.

در میان قدما، یکی از کسانی که خیلی موجز نوشته است و حشو در نثرش واقعاً کم دیده می‌شود عبید زاکانی است. اما حقیقت این است که بعضی از جمله‌های عبید به علت همین افراط در موجزنویسی آن‌قدرها زیبا نیست.

ضمناً گاهی ممکن است که یک جمله، هم حالت ایجاز داشته باشد هم حالت اطناب. مثلاً اگر به جمله‌ی اول شازده کوچولو با ترجمه‌ی شاملو یک ضمیر فاعلی «من» افزوده بشود، آن وقت این جمله هم یک حشو در خودش خواهد داشت هم حالت ایجاز: ‌«من از بچه‌ها عذر می‌خواهم که این کتاب را به یکی از بزرگترها هدیه کرده‌ام.»

در فارسی، آوردن ضمیر فاعلی در جمله‌ها از لحاظ دستوری ضرورتی ندارد زیرا خود فاعل ضمیر خودش را مشخص می‌کند.

انواع حشوها

همان‌طور که گفته شد، حالت اطناب هم مثل حالت مساوات یا ایجاز فقط گاهی زیبا در می‌آید. این‌طور نیست که هر اطناب یا حشوی زیبا باشد. برای همین است که قدما حشو را به سه نوع تقسیم کرده‌اند: ‌حشو قبیح، ‌حشو متوسط، ‌حشو ملیح.

حشو قبیح نه فقط باعث زیبایی سخن نمی‌شود بلکه باعث زشتی آن هم می‌شود و لذا حتما باید از ارتکاب آن پرهیز شود و غلط هم هست.

حشوهای قبیح عمدتا آن‌هایی هستند که یک تکرار بی‌مورد در مفهوم خودشان دارند و به زیبایی سخن هم لطمه می‌زنند. موارد زیر نمونه‌هایی از این نوع حشو هستند:
تظاهر یکی از اجزای بنیانی همه‌ی بازی‌ها و بازی کردن است.
این تصمیم اتخاذشده‌ی او باعث شد سفرمان لغو شود.
همایش بین‌المجالس مجلس‌های همه‌ی کشورها
نویسندگان و مترجمان خوب به‌ندرت مرتکب این نوع حشو می‌شوند.

حشو متوسط نه سخن را زیبا می‌کند و نه از زیبایی آن می‌کاهد. این نوع حشو عمدتاً برای رساتر کردن سخن است: ‌

با خود می‌گوید که خدا همه چیز را به حد اعلی نیکو آفریده و دستگاه آفرینش بی‌عیب و نقص است و هیچ کم و کسری ندارد. ‌«مسیح بازمصلوب، ‌ترجمه‌ی محمد قاضی، ‌صفحه‌ی ۹)

در جمله‌ی فوق، «و هیچ کم و کسری ندارد» چیزی به‌معنی «بی‌عیب و نقص» اضافه نمی‌کند اما آن را توضیح داده و جمله را رساتر می‌کند.

حشو ملیح نه تنها باعث زیبایی سخن می‌شود بلکه یک لطف و ملاحت خاصی هم دارد که بعداً به نمونه‌های زیادی از آن اشاره خواهد شد.

حشوهای رایج

در کتاب‌های معانی و بیان مثال‌های خیلی محدودی برای حشو‌ها آورده شده است. اما با توجه به مفهوم حشو که عبارت است از کلمه یا عبارت زائدی در جمله که حذف آن خللی در معنی ایجاد نمی‌کند، می‌توان همه‌ی این موارد را به‌عنوان حشوهای امروزی زبان فارسی برشمرد:

۱ـ بعضی از مصدرهای مرکب
برخی از مصدرهای مرکب هست که از یک مصدر عربی و یک مصدر فارسی ساخته می‌شوند و یک تکرار بی‌مورد در مفهوم خود دارند. مثلاً تشکر کردن. تشکر یعنی سپاسگزاری کردن یا سپاسداری کردن. با این وصف معنای تشکر کردن خواهد شد «سپاسگزاری کردن کردن» که حالت حشو دارد.

۲ـ بعضی از اصطلاحات
بعضی ترکیب‌ها هست که نه فقط حالت حشو در خودشان دارند بلکه یک مفهوم تلویحی غلط را هم القا می‌کنند. مثل «با خود اندیشیدن» یا «با خود فکر کردن». وقتی می‌گوییم «با خودم فکر کردم» در واقع یک مفهوم تلویحی غلط را هم بیان می‌کنیم؛ این‌که آدم با دیگران هم می‌تواند فکر کند. اما با خود اندیشیدن و با خود فکر کردن حالا دیگر به صورت اصطلاح درآمده است. اصطلاح یعنی کلمه یا عبارت یا جمله‌ای که معنایی غیر از معنای تحت‌اللفظی خودش پیدا کرده و در این معنی دوم استعمال می‌شود نه در معنی تحت‌اللفظی خودش. با خود اندیشیدن یا با خود فکر کردن در فارسی امروز معنی همان اندیشیدن یا فکر کردن را می‌دهد:

«آن وقت شازده کوچولو با خود اندیشید که: «چه سیاره‌ی عجیبی!‌ یکپارچه خشکی و تیزی و شوری است.» (شازده کوچولو، ترجمه‌ی قاضی، ‌فصل ۱۹)

آن وقت با خودش فکر کرد: ‌«چه سیاره‌ی عجیبی! خشک خشک و تیز تیز و شور شور.» (همان جمله به ترجمه‌ی شاملو)

شازده کوچولو با خود فکر کرد: «چه سیاره‌ی عجیبی! سرتاسر خشک و نوک تیز و نمک‌آلود است» (همان جمله ‌به ترجمه‌ی ابوالحسن نجفی)

از این‌جور حشوها می‌توان به ترکیب خاطرات گذشته هم اشاره کرد ‌که این معنی تلویحی را در خودش دارد که ممکن است خاطرات از نوع حال و آینده آن هم باشد.

۳ـ مهمل‌ها
مثلاً میز در ترکیب چیز میز یا ماجیل در ترکیب آجیل ماجیل یا پاتی در ترکیب قاتی پاتی و…

۴ـ مترادف‌ها
مثلاً وقتی می‌گوییم غم و غصه یا مکر و حیله، در واقع مرتکب حشو می‌شویم. بعضی از مترجمان بعضی لفظ‌های مفرد خارجی را با ترکیب چند کلمه‌ی مترادف ترجمه می‌کنند تا ترجمه‌شان رساتر شود، که البته غلط فاحش نیست اما از لحاظ سبک‌شناسی غلط محسوب خواهد شد.

۵ـ حرف اضافه‌ای که با بسیاری از اسم‌ها و قید‌ها همراه می‌شود، از قبیل در وسط، ‌در ته، ‌در میان، ‌در پشت، ‌بر پشت، ‌بر روی، ‌بر بالای و غیره.

۶ـ حشوهایی که در سطح خود کلمه ایجاد می‌شود، از قبیل یک وقتی، ‌یک وقت‌هایی، یک زمانی، یک زمان‌هایی، ‌یک کسی، ‌یک کسانی، ‌یک جوری، ‌یک جورهایی، ‌چونان، ‌چنان چون و غیره. در دوران معاصر بعضی از این جور حشوها را شاملو رایج کرد.

۷ـ ضمایر فاعلی‌ای که در بعضی از جمله‌ها به کار می‌رود.

۸ـ جمله‌ها یا عبارت‌های معترضه که خود حالت‌های مختلف می‌تواند داشته باشد، ‌مثلاً حالت دعا، ‌نفرین، ‌شرح، ‌توضیح

۹ـ حشوهایی که با تکرار یکی از ارکان جمله ایجاد می‌شود که سه مورد آن خیلی رایج است. یکی از آن‌ها آوردن اما یا مترادف‌های آن بعد از اگرچه و مترادف‌های آن است:
با این‌که مأموران این اداره اطمینان دادند که پس از بازجویی آشپز را آزاد کرده‌اند، ‌اما خانواده‌ی آشپز هرگز او را ندیدند. (آمریکایی آرام، ‌ترجمه‌ی عزت‌الله فولادوند، ‌صفحه‌ی ۲۲)
اگرچه زنده‌رود آب حیات است، ولی شیراز ما از اصفهان به

یکی دیگر آوردن «هم» است بعد از «حتی» که غالباً هم برای تأکید به کار می‌رود. مثلاً «حتی این هم تاثیری نکرد.»

سومی آوردن «که» ‌است بعد از آنچه یا آنچه را. کلمه‌ی «چه» هر وقت بعد از کلماتی مثل آن و این و هر بیاید از لحاظ دستوری نقش موصول پیدا می‌کند. (موصول یعنی کلمه‌ای که دو قسمت یک جمله را به هم وصل می‌کند). کلمه‌ی «که» هم اگر بعد از آنچه یا آنچه را بیاید بدیهی است که فقط نقش موصول می‌تواند داشته باشد. بنابراین «آنچه که» و «آنچه را که» حشو است و موصول به دو شکل مختلف در آن تکرار شده است. اما این امر بی‌سابقه نیست و حشوهای مشابه آن در متن‌های معتبر دیده می‌شود. مثلاً حشو «نیز هم» در ابیاتی از حافظ که حالت ملیح هم دارد:

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
این‌که می‌گویند آن خوش‌تر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم

یا در این جمله از تذکرهالاولیا که البته حشو متوسط است و چندان چیزی از لحاظ زیبایی به‌صورت مساوات آن (با حذف نیز) نیفزوده است: اختلاف حالات و حکایات مختلف نیز هم بود، ‌آن‌قدر احتیاط که توانستم به جا آوردم.

«نیز» و «هم» هیچ تفاوت معنایی با یکدیگر ندارند و در مثال‌های فوق نقش موصول هم دارند. چیزی که جایز بودن یا نبودن حشو را تعیین می‌کند، زیبا بودن یا نبودن آن است نه موضوع تکراری که در آن هست. واقعاً مواردی از این حشو، ‌یعنی «آنچه که» و «آنچه را که» هست که به نظر می‌رسد زیباتر از صورت مساوات آن است. مثلاً در نمونه‌های زیر از ترجمه‌های شاملو: ‌

ــ از اول ژانویه شعری از اکتاویو پاز:
و در جمع حاضران نیز
زمان را گواه خواهیم بود و هر آنچه را که به هم درآمیخته است.

صورت‌های بدون حشو این جمله هیچ یک به زیبایی خودش نخواهد بود:
زمان را گواه خواهیم بود و هر آنچه را به هم در آمیخته است.
زمان را گواه خواهیم بود و هر آنچه به هم در آمیخته است را.
زمان و هر آنچه به هم در آمیخته است را گواه خواهیم بود.

ــ از استمرار، ‌شعری از اکتاویو پاز:
آنچه را که غرش نابهنگام آذرخش بازگوید
جنگل در می‌یابد.

صورت‌های بدون حشو این جمله هم هیچ کدام زیبا نخواهند بود:
آنچه غرش نابهنگام آذرخش بازگوید جنگل درمی‌یابد.
آن چه را غرش نابهنگام آذرخش بازگوید جنگل درمی‌یابد.

ــ ‌از غزل غزل‌ها:
اگر آدمی هر آنچه را که در تعلق دست‌های اوست ببخشد
و هر آنچه را که در سرای اوست ایثار کند

صورت‌های بدون حشو این دو جمله باز هم هیچ‌یک سلیس و زیبا نخواهند بود.

البته شاملو در مواقع زیادی هم این ترکیب را به صورت مساوات آن به کار برده است. این‌طور نیست که در همه‌ی موارد فقط صورت حشو آن را به کار برده باشد. غیر از شاملو، مترجمان دیگری هم که تمایل به زیبانویسی دارند، گاهی صورت حشو آن را به کار برده‌اند. به نظر می‌رسد که در بین نویسندگان بزرگ معاصر، هدایت از اولین کسانی باشد که این حشو را رایج کرد ‌و تقریباً در همه‌ی موارد هم طوری آن را به کار برده است که واقعاً زیباست و به هیچ وجه نمی‌شود گفت که حالت قبیح دارد. مثلاً در جمله‌ی زیر از صفحه‌ی دوم بوف کور: ‌«من سعی خواهم کرد آنچه را که یادم هست، ‌آنچه را که از ارتباط وقایع در نظرم مانده بنویسم.»‌

دهخدا هم گاهی این حشو را به کار برده است: «حس مشترک قوه‌ای است که جمیع صور محسوسه مرتسمه و منقوشه در حواس خمسه ظاهره را می‌پذیرد. یعنی آنچه که حس لامسه و شامه و سامعه و باصره و ذائقه در آن حس منقش می‌شود.»

همان‌طور که گفته شد ترکیب‌های «هرچه» و «هرچه را» هم عیناً همان حالت را دارند که ترکیب «آن چه» یا «آن چه را» دارد. اما بسیاری از کسانی که سعی می‌کنند در هیچ مورد از ترکیب «آن چه که» و « آن چه را که» استفاده نکنند، ‌به کرات از ترکیب «هر چه که»‌ و « هر چه را که» استفاده می‌کنند.

همچنان که گفته شد، از لحاظ زیبایی‌شناسی، اصل با هیچ‌کدام از سه صورت مساوات و ایجاز و حشو نیست. گاهی صورت مساوات یک جمله زیبا درمی‌آید، گاهی صورت موجز آن، گاهی حشو آن و فقط از لحاظ دستوری اصل با مساوات است. اما چیزی که هست، نویسندگان کلاسیک‌مان بیشتر به ایجاز تمایل داشته‌اند. مخصوصاً بعضی موارد هست که صورت موجز آن‌ها رایج بوده است تا صورت مساوات‌شان.

یکی از این‌ها حذف بعضی از «را»‌های مفعولی است. مثلاً در دیباچه‌ی گلستان می‌خوانیم «یک شب تامل ایام گذشته می‌کردم و بر عمر تلف کرده تاسف می‌خوردم و سنگ سراچه‌ی دل به الماس آب دیده می‌سفتم و این بیت‌ها مناسب حال خود می‌گفتم» که هر سه تا رای مفعولی آن حذف شده است؛ اولی بعد از ایام گذشته، دومی بعد از سراچه‌ی دل و سومی بعد از بیت‌ها. سعدی برای آهنگین کردن جمله‌اش این کار را کرده. اما گاهی دیده شده است که بعضی از ویراستاران یا منتقدان عقیده دارند که متن خوب این است که همه‌ی این جور «را»‌ها حذف شود، حتی اگر این حذف باعث بدآهنگ شدن جمله بشود.

یکی دیگر از این موارد هم حذف «که» است در نقش ادات ربط. حرف که را اگر نقش موصولی داشته باشد یعنی دو جزء یک جمله را به هم وصل کند، نمی‌شود حذف کرد، اما اگر در نقش ادات ربط به کار رفته باشد یعنی دو تا جمله را به هم ربط بدهد، گاهی می‌شود حذف کرد. این‌جا هم بعضی از ویراستاران و منتقدان خیال می‌کنند که قشنگ‌تر این است که این جور که‌ها هم در همه‌ی موارد حذف بشود، در صورتی که این‌طور نیست و گاهی زیباتر این است که حذف نشود.

مثلاً در این جمله از صفحه‌ی اول رگتایم: «خانواده در یک روز آفتابی اول تابستان به این خانه بزرگ وارد شد و تا چند سال بعد از آن به نظر می‌آمد که ایام عمر همه به خوبی و خوشی خواهد گذشت.»

در جمله‌ی فوق اگر «که» را که قبل از ایام عمر آمده است حذف کنیم، هیچ آسیبی به معنی جمله نخواهد زد، اما اگر حذف نشود زیباتر است.

کارکردهای زیبایی‌شناسیک حشوها
الف. ایجاد وزن یا آهنگ مناسب برای کلام

متن‌های آهنگین هر چه‌قدر هم که موجز باشند، باز حشوهایی در آن‌ها دیده می‌شود. این را می‌شود مثلاً با مقایسه‌ی گلستان سعدی و آثار منثور عبید زاکانی مشاهده کرد. سعدی در گلستان خود نثر آهنگینی نوشته است و برای همین است که حشوهای آن هم کم نیست. اما نثر عبید آن‌قدرها آهنگین نیست و حشوهای آن خیلی کم است. همه‌ی حشوها، البته به استثنای حشوهای قبیح، کم یا بیش باعث سلاست و خوش‌آهنگ شدن جمله می‌شوند.

علاوه بر این، بعضی از حشوها هم هست که فقط حشو صوتی هستند و برای موزون کردن سخن یا خوش‌آهنگ شدن آن خلق شده‌اند. یکی از این نوع حشوها که طبیعتاً معنی هم ندارند در یکی از غزل‌های مولوی است:

بگردان ساقی مه روی جام / رهایی ده مرا از ننگ و نام
نکو نبود که من از در درآیم / تو بگریزی ز من از راه بام
تو بگریزی و من فریاد در پی / که یکدم صبر کن‌ ای تیز گام
مسلمانان! مسلمانان! چه چاره‌ست / که من سوزیدم و این کار خام

در غزل فوق که البته بعضی از ابیاتش هم به عربی است، حشو صوتی اُ واقعا آهنگ بدیعی برای پایان قافیه ایجاد می‌کند. در بیت‌های فوق تکرار «تو بگریزی» و «مسلمانان! مسلمانان!» هم حشو هستند و این‌ها هم ملیح.

یکی دیگر از نمونه‌های خیلی زیبای این نوع حشو در یکی از ابیات حافظ است:
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگه ندارد

واو مصرع اول بیت واقعاً توجیه دستوری ندارد و حشو است چون با حذف آن نه هیچ به معنای بیت لطمه وارد خواهد شد و نه وزن آن از بین خواهد رفت. می‌توان این واو را حذف کرد و با تکیه بر روی دیدم مصرع را با وزن درست خواند. البته ظاهراً آقای دکتر شفیعی کدکنی این واو را واو ایجاز می‌دانند (یعنی واو به جای همه‌ی آن چیزهایی آمده است که بعد از دیدن اتفاق می‌افتد. مثلاً تجربه کردن، به نتیجه رسیدن و غیره)، اما حقیقت این است که این ایجاز بدون این واو هم در این بیت باقی خواهد ماند. در هر حال این واو یک حشو صوتی هم هست که هم لطف و ملاحت خاصی در این بیت ایجاد کرده است و هم آهنگ بسیار خوشی.

باز یکی دیگر از این نوع حشوها را اخوان ثالث در یکی از قصایدش و به‌عنوان قافیه‌ی آن به وجود آورده است و در همین قصیده این نوع حشو را به درخت صبح تشبیه کرده است که خورشید می‌آفریند. اسم قصیده است «نخل نور و نخل ناز» و این حشو هم هست «اینا» که در مصرع اول توضیحش داده و گفته است که فقط الف است و یا و نون و الف:

الف، یا، نون، الف، این است اینا
درخت صبح خورشید آفرینا
درختی ریشه در ژرفای تاریک
ولیکن برگ و بر روشن‌ترینا

علاوه بر این حشو که در قافیه‌ی قصیده تکرار می‌شود، حشوهای زیبای دیگر هم در این قصیده زیاد است. مثلاً:

مرا دوشین‌شبی خوش بود و سرشار
می‌ام خوش‌تر، حریفم خوش‌ترینا
گزین جام و گزین نقل و گزین می
گزین‌تر ساقی‌ام زآن‌ها و زینا
خوشا دوشین که بزم عشرتم بود
گزین اندر گزین‌اند گزینا

ب. تأکید
تأکید یکی از صورت‌های بلاغی است که گاهی با کلمات خاصی صورت می‌گیرد، مثل کلهم، بالکل، جمیعاً، ابداً، درست و غیره. و گاهی هم با تکرار لفظ یا از طریق حشو صورت می‌گیرد. همان ترکیب «نیز هم» در غزل حافظ یک نوع تأکید هم هست. یا همان جمله‌ای که از شازده کوچولو به ترجمه‌ی شاملو نقل شد: خشک خشک و تیز تیز و شور شور. بعضی از تأکیدهای خیلی زیبا در ترجمه‌ی کتاب مقدس است، مثل باطل اباطیل، غزل غزل‌ها در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.

ج. از طریق تکرار
تکرار گاهی به قصد تأکید صورت می‌گیرد، اما بعضی تکرارها هم هستند که به قصد تأکید نیست و همین‌طور زیبا هستند. همان‌که ناصر خسرو می‌گوید: در شعر ز تکرار سخن عیب نباشد / زیرا که خوش آید سخن نغز به تکرار.

البته تکرار مختص شعر هم نیست و در هر حال اگر درست اجرا شود، باعث زیبایی و ملاحت هر سخنی اعم از شعر یا نثر می‌شود. مثلاً در جمله‌ی زیر از شازده کوچولو به ترجمه‌ی شاملو:

یادتان نرود که من از نزدیک‌ترین آبادانی مسکونی هزار میل فاصله داشتم و این آدمیزاد کوچولوی من هم اصلاً به نظر نمی‌آمد که راه گم کرده باشد یا از خستگی دم مرگ باشد یا از گشنگی دم مرگ باشد یا از وحشت دم مرگ باشد.

ردیف و قافیه‌ی شعر عروضی هم در واقع نوعی تکرار است. اتفاقاً گاهی این تکرار خیلی به نوشتن جمله‌های بلند کمک می‌کند. در فارسی قدیم هر چند که جمله‌های بلند و «پروستی» نوشته نشده است، چون نوشتن آن سخت است، بعضی قصیده‌ها و غزل‌ها هست که در واقع یک جمله‌ی طولانی است و در واقع با استفاده از همین تکرار نوشته‌ شده‌اند. غزل «شبم پر هول فردا» از اخوان ثالث یکی از این‌هاست:

دل شب، آن زمان کز برکه‌ی سیم / زمین غمرنگی از سیماب می‌خورد،
روان رود و آرام‌کناران / سراسر غوطه در مهتاب می‌خورد،
بزرگ اروند پهناور چو شب ژرف / نه دم می‌زد، نه پیچ و تاب می‌خورد،
گذار شطی اما از وقارش / به چشم آرامش مرداب می‌خورد،
به بیداریش از خامش خرامی / تماشایی فریب خواب می‌خورد،
دل شب کز بلند آبشخوران، نور / زمین هم دیم و هم فاراب می‌خورد،
به چشم از برق باران شسته کرمک / فروغ گوهر شبتاب می‌خورد،
چو هق هق، ساز جانسوز شباهنگ / به حق حق دم‌زنان مضراب می‌خورد،
به تاب از درد و غم، در حلقه هول / دل زنجیری‌ام قلاب می‌خورد،
شبم با هول فردا، یا ز یک جوی / گوزنی با پلنگی آب می‌خورد؟
سحرگاهان که خاک از ماه و از مه / نمِ نِزْم و دَمِ مهتاب می‌خورد،
زمین در نازکای ململ سرخ / صبوحی آتش خوشاب می‌خورد،
دلم گهواره غم‌های عالم / ز مشرق تا به مغرب تاب می‌خورد

این غزل در واقع از دو جمله‌ی بلند تشکیل شده است؛ ده بیت اول یک جمله‌ی بلند سؤالی و سه بیت آخر هم یک جمله‌ی بلند خبری است. ویرگول‌های آخر ابیات را من اضافه کرده‌ام تا مشخص شود که جمله هنوز تمام نشده و ادامه دارد. همچنان که ملاحظه می‌شود، دو تا جمله‌ی بلند فوق با استفاده از صنعت تکرار نوشته شده است. مثلاً در جمله‌ی اول، فعل آن از لحاظ دستوری فقط دو بار باید آورده بشود، یک‌ بار در آخر بیت نهم و به صورت خبری و یک‌بار هم در آخر بیت دهم و به صورت سؤالی، اما چندین بار در داخل آن تکرار شده است. در جمله‌ی دوم هم از لحاظ دستوری فعل باید فقط یک‌بار در آخر آورده می‌شد و در واقع نیازی به دو بار تکرار آن نیست که در داخل جمله صورت گرفته است. در نثر هم می‌شود این کار را کرد و گاهی در داخل یک جمله بلند که نوشته می‌شود به صورت محدودی از تکرار استفاده کرد که هم باعث زیبایی جمله خواهد شد و هم شکل گرفتن جمله‌ی بلند را تسهیل خواهد کرد.

د. حشو به‌عنوان نوعی ساختار
در بعضی از شعرها حشو واقعاً حالتی دارد که با هیچ‌یک از مکانیزم‌های فوق قابل توجیه نیست و اگر حشو را از شعر بگیریم چیزی از خود آن باقی نمی‌ماند. مثلاً در این بیت از ایرج میرزا که فقط تکرار خالی نیست بلکه یک طنز هم در آن هست که با حذف حشو از بین خواهد رفت:

گله‌ی من بود از مشغله‌ام
باشد از مشغله‌ی من گله‌ام

یا مصرع اول غزل غزل‌ها از عهد عتیق: که او مرا با بوس‌های دهان خود ببوسد.

بعضی‌ها که غزل غزل‌ها را ترجمه کرده‌اند و خواسته‌اند حشوهای این مصرع را بگیرند یا تقلیل دهند، به زیبایی ترجمه‌ی خود لطمه زده‌اند. متأسفانه هیچ‌کدام از مترجمان فارسی غزل غزل‌ها به این موضوع توجه نکرده‌اند، حتا شاملو. حتا آن ترجمه‌ی انگلیسی کتاب مقدس که معروف به King Jame’s Version و ترجمه‌ی فوق‌العاده زیبا و دقیقی است، باز حشو اول را تفسیری ترجمه کرده است. تا آن‌جا که من اطلاع دارم فقط دو تا از ترجمه‌های فرانسه‌ی کتاب مقدس مصرع فوق را با حشوهای کامل آن ترجمه کرده‌اند، ترجمه‌ی پلئیاد و ترجمه‌ی اُستی. در هر حال در این مصرع ۹ کلمه هست که شش تای آن حشو است: که، او، با، بوس‌ها، دهان، خود. و اگر این حشوها را از آن بگیریم چندان چیزی از زیبایی‌اش باقی نمی‌ماند.

یک نمونه زیبای دیگر از این نوع حشو در شعری است که در اول هزار و یکشب آمده و ظاهراً از میرزا سروش است:

زنگی گهران میان گلزار اندر
لب بر لب گلرخان فرخار اندر
گفتی که به گلشن اندرون زاغان‌اند
برگ گل سرخ‌شان به منقار اندر

می‌توان با حذف حشورهای «اندر» و «اندرون» از شعر فوق مثلاً آن را به شکل زیر درآورد، اما دیگر آن شعر قبلی نخواهد بود و لطف و زیبایی آن را نخواهد داشت.

زنگی گهران میان گلزار
لب بر لب گلرخان فرخار
گفتی که به گلشن‌اند زاغان
برگ گل سرخ‌شان به منقار

شاید به هیچ شکل دیگر هم نشود شعر مذکور را بعد از حذف اندر از مصرع‌های آن سرود و آن زیبایی را حفظ کرد، چون مفهوم اندر با مفهوم این شعر و فضای آن مناسبت خاصی دارد.

باز یک نمونه‌ی زیبای این نوع حشو در شعر زخم و مرگ لورکاست به ترجمه‌ی شاملو:

در ساعت پنج عصر.
درست ساعت پنج عصر بود.
پسری پارچه سفید را آورد
در ساعت پنج عصر
سبدی آهک، از پیش آماده
در ساعت پنج عصر
باقی همه مرگ بود و تنها مرگ
در ساعت پنج عصر



در ساعت پنج عصر
آی، چه موحش پنج عصری بود!
ساعت پنج بود بر تمامی ساعت‌ها
ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه

عبارت «در ساعت پنج عصر» در متن اصلی اسپانیایی، آهنگ شومی در خود دارد: اَلاس سینکو دِ لاتاردِه a las cinco de la tarde (سیلاب آخر سینکو و سیلاب آخر لاتارده با تأکید تلفظ می‌شوند). این آهنگ در سراسر شعر تکرار می‌شود و متأسفانه آن‌قدرها نمی‌شود به فارسی منتقلش کرد. شاید بهترین حالتش همین باشد که شاملو نوشته است. در هر حال آن آهنگ در ترجمه‌ی فارسی این عبارت نیست، اما مشخص است که نقش اَ لاس سینکو دِ لاتارده یا در ساعت پنج عصر فقط ایجاد این آهنگ نیست بلکه با تکرار خود یک نوع قطعیت هم به مرگ می‌بخشد و ورود آن یا فرا رسیدن اجل را اعلام می‌کند.

بعضی موارد هم هست که در ظاهر ممکن است حشو به نظر برسند اما در واقع حشو نیستند. مثلا این بیت حافظ:
عاشق روی خوش و عارض نوخاسته‌ام
وز خدا دولت این غم به دعا خواسته‌ام

روی و عارض مترادف هم‌اند و ممکن است وجود عارض در بیت فوق زیادی به نظر برسد. اما اگر دقت کنیم حافظ با آوردن صفت خوش برای روی و نوخاسته برای عارض، آن‌ها را از حالت ترادف خارج کرده. خوش می‌تواند صفت روی به معنی چهره باشد، اما نوخاسته نمی‌تواند صفت عارض به معنی چهره باشد. در واقع نوخاسته می‌تواند صفت یکی از اجزای چهره یعنی کرک باشد. پس عارض در این‌جا به معنی چهره نیست بلکه در معنی کرک به کار رفته است (مجاز مرسل با علاقه‌ی کل به جزء).

باز یکی دیگر از این جور موارد در غزلی است از حافظ با مطلع: گر زدست زلف مشکینت خطایی رفت رفت. در این غزل فعل رفت به صورت مکرر «رفت رفت» در قافیه می‌آید و بعضی فعل‌های دیگر هم باز به همین صورت در ضمن مصرع‌های این غزل می‌آیند. اما جالب این‌جاست که در هر کدام از این تکرارها فعل اول معنی خودش را دارد و دومی یک معنای دیگر پیدا می‌کند:

گر زدست زلف مشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت
برق عشق از خرمن پشمینه‌پوشی سوخت سوخت
جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت
گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

عشق‌بازی را تحمل باید‌ ای دل پای دار
گر ملالی بود و گر خطایی رفت رفت

همچنان که ملاحظه می‌شود، مثلاً رفتِ اول در مصرع اول به معنی سرزدن یا به منصه‌ی ظهور رسیدن است و رفت دوم به معنی مهم نبودن یا عیبی نداشتن (در معنی اصطلاحی آن) و بقیه‌ی مواردِ «رفت رفت» و نیز «سوخت سوخت» و «برد برد» و «بود بود» هم حالت‌هایی مشابه این را دارد. مثلاً در «سوخت سوخت»، فعل اول در معنی خودش به کار رفته و دومی در معنی این‌که «کاری نمی‌شود کرد». اما جالب‌تر این‌که بعضی از این معناها را، که این فعل‌ها در این‌جا پیدا کرده‌اند، در هیچ جای دیگر ندارند. مثلاً رفت در هیچ جای دیگر عیب نداشتن معنی نمی‌دهد یا سوخت در هیچ جای دیگر به معنی «کاری نمی‌شود کرد» نیست.

حقیقت این است که هیچ کدام از این موارد نه فقط حشو نیستند بلکه ایجاز زیبایی هم در خودشان دارند. مثلاً در هر کدام از «رفت رفت»‌ها، رفت دوم در واقع صورت موجزی است از رفت که رفت. در بقیه‌ی موارد هم همین‌طور است. سوخت دوم در «سوخت سوخت» به معنای سوخت که سوخت است و برد دوم در «برد برد» به معنای برد که برد و بود دوم در «بود بود» به معنای بود که بود.

خلاصه:
در مبحث معانی و بیان، هر جمله‌ای که می‌نویسیم یکی از سه صورت زیر را می‌تواند داشته باشد:
۱ـ مساوات. یعنی از لحاظ دستوری نه کلمه‌ی اضافه‌ای در خود دارد و نه کلمه‌ای از آن کم شده است.
۲ـ ایجاز. یعنی از لحاظ دستوری یک یا چند کلمه را در خود ندارد، اما معنی آن‌ها قابل استناد است.
۳ـ اطناب. یعنی از لحاظ دستوری یک یا چند کلمه‌ی زائد در آن هست.

بدیهی است که از لحاظ دستوری اصل با مساوات است اما از لحاظ زیبایی‌شناسی اصل با هیچ‌کدام از این سه حالت نیست. گاهی صورت مساوات یک جمله زیبا یا زیباتر درمی‌آید، گاهی صورت موجز آن، گاهی صورت اطناب آن. بنابراین حشوهای سخن ادبی را باید از دیدگاه زیبایی‌شناسی نقد کرد نه از دیدگاه دستوری.

منبع: وب‌سایت ادبی خوابگرد

  • کتاب