الکساندر عیسایویچ #سولژنیتسین که برندهی جایزه نوبل ادبیات (1970) است، در حقیقت آخرین نفر از نسل نویسندگان شهیری چون #تولستوی و #چخوف است که طی قرن بیستم عصر درخشانی را برای ادبیات روسیه رقم زدند.
سولژنیتسین؛ سرخورده از کمونیسم و لیبرالیسم
زندگی الکساندر عیسایویچ سولژنیتسین با حوادث تاریخی قرن بیستم گره خورده است و همین تنیدگی، آثار او را از دیگر نویسندگان روس متمایز میسازد. زبان شیوا، ساده و پرداختن به مشکلات جامعه و مردم عادی بجای غرق شدن در ایدهها و تفکرات روشنفکری و مغلق رمز ماندگاری و تأثیرگذاری آثار سولژنیتسین است. انتقادهای تند او از معضلات موجود در جامعه شوروی هیچگاه به مذاق حاکمان حزب کمونیست خوش نیامد و همین انتقادها مشکلات معظمی را برای وی پدید آورد تا حدی که سازمان اطلاعات و امنیت شوروی (کا. گ. ب.)، حذف فیزیکی وی را در دستور کار قرار داد. او منتقد سیاستهای سرکوب و خفقان شوروی بود که از نظر وی زیر نقاب پروپاگاندای رسانهای این کشور مخفی شده بود.
از نظر وی ایدئولوژی کمونیست نابودگر هویت ملی-مذهبی سنتی روسیه بود اما در مقابل، آزادی و دموکراسی را بستری مناسب برای صیانت از این هویت میدید. اما این عقیده، پس از تبعید اجباری به اروپا و سپس اقامت در امریکا بهمرور رنگ باخت و در فاصلهی چند سال از خروجش از شوروی، وی را به منتقد جدی دموکراسی غربی مبدل ساخت. رسانههای دموکراتیک غربی نیز که تاب شنیدن انتقادات او را نداشتند، وی را در مرکز شایعات و برچسبهای رسانهای خود قرار میدادند. با فروپاشی شوروی و فراهم آمدن امکان بازگشت به روسیه، او مشتاقانه آزادی و دموکراسی غرب را رها کرد و به وطن بازگشت. وطنی که به اتهام خیانت به آن، روزگاری از آن اخراج شده بود.
از تولد تا آغاز حیات سیاسی
الکساندر عیسایویچ سولژنیتسین تقریباً یک سال پس از انقلاب بلشویکی 1917 در شهری به نام کیسلاودسک(Kislovodsk) در جنوب روسیه متولد شد. پدرش که روستازاده بود، توانست به دانشگاه راه یابد، اما با شروع جنگ جهانی اول، داوطلبانه به جنگ رفت و پس از مجروحیت شدید در جنگ، شش ماه قبل از تولد فرزند از دنیا رفت. سولژنیتسین با حمایتهای مادرش مدرسه را تمام میکند و برای ادامهی تحصیل به شهر راستوف میرود. در سال 1941 کارشناسی رشتهی ریاضی فیزیک را در دانشگاه راستوف اخذ مینماید. وی همچنین در 1939 در پردیس انیستیتوی فلسفه، ادبیات و هنر مسکو ثبتنام میکند، اما آغاز جنگ جهانی دوم و کشیده شدن آتش آن به خاک روسیه، مانع اتمام این دوره میشود.
سولژنیتسین و انتقاد از شوروی
اندک زمانی پس از حضور در جبههی جنگ علیه آلمان نازی، به خاطر شجاعت و درخشش در یگان اطلاعات، موفق به دریافت چند نشان و ارتقاء درجه میشود. اما این روند زیاد دوام نمیآورد و در فوریهی 1945، نظامی خوشسابقه دستگیر میشود. وی طی مکاتباتی با یکی از دوستانش، انتقادات تندی را نسبت به استالین مطرح کرده و آثار ادبی تولید شده تحت نظارت شوروی را مملو از دروغ برشمرده بود. پس از دستگیری برای مدتی بهصورت تحتالحفظ در خانهای اطراف مسکو زندگی میکند و سپس او را به دانشگاهی مخفی منتقل مینمایند. این دانشگاه مخفی مخصوص کارشناسان و اندیشمندان علوم مختلف بود که توسط کا. گ. ب. به اتهامات مختلف دستگیر میشدند. سولژنیتسین نیز چون سایر اساتید در آنجا موظف به خدمت علمی بهنظام کمونیستی شوروی میشود. از آنجا که او سرسختانه بر انتقادات خود پای میفشرد به سه سال کار در اردوگاه کار اجباری و تدریس مادامالعمر در کمپهای آموزش در قزاقستان محکوم میشود.
در 1950 به یکی از اردوگاههای کار اجباری در قزاقستان فرستاده شد. وی بعدها طی داستانی با نام «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» شرایط سخت کار و زندگی در اردوگاههای کار اجباری در روسیه را به تصویر کشید. کارهای طاقتفرسا، کمبود امکانات اولیه، محرومیت از حقوق اولیهی انسانی و زندگی کاملاً روتین از جمله سختیهایی است که او در این داستان بهتفصیل در مورد آن سخن میگوید. این داستان استعارهای است از زندگی در شوروی. کار اجباری برای همه، حقوق و امکانات کاملاً مساوی بدون در نظر گرفتن استحقاقها، زندگی روتین، عدم ارتباط با دنیای خارج، جو خفقان و نبود آزادی از جمله سختیهای زندگی در چنین جامعهای بود.
پس از اتمام مدت محکومیت او برای تدریس اجباری نامحدود به یکی از شهرهای دورافتادهی قزاقستان با نام کُک تِرِک تبعید میشود و در آنجا به پیشنهاد خود مشغول به تدریس ریاضی میشود. دادگاه عالی شوروی در 1956 او را از اتهامات مطروحه تبرئه میکند و وی امکان بازگشت به روسیه را پیدا میکند. ارتباط نزدیک یکی از دوستان سولژنیتسین با خروشوف، دبیر کل وقت حزب کمونیست باعث میگردد تا اجازه چاپ آثار وی در 1962 صادر گردد. وی که طی دوران محکومیتش در عین وجود سختیهای فراوان، آثار متعددی نگاشته بود، به مرور شروع به چاپ آثار خود در مجلهی «نووی میر» (جهان جدید)، نمود. «انقلاب را دوست بدار»، «در اولین دایره»، «تانکها حقیقت را میدانند» و «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» از جمله آثاری است که همه یا بخشی از آن طی دوران محکومیت در قزاقستان، به رشتهی تحریر درآمده بود.
دو سال پس از شروع چاپ آثار، نویسندهی ضد کمونیسم که سر سازش با شوروی را نداشت، آتش انتقادات خود را علیه سانسور شدید، سیاستهای جاهطلبانه و دیکتاتوری حزب کمونیست افزایش داد، ازاینرو بسیاری از آثار او اجازه انتشار نمییافت. در 1965 پس از حمله کا. گ. ب. (KGB) به منزل وی و کشف داستانها، رمانها و اشعار ضد کمونیستی او، تقریباً هیچیک از آثارش اجازه چاپ نیافت. اما او پس از مشاهده سانسور کامل آثارش از پای ننشست و بهجای نگارش، فعالیتهای اجتماعی از قبیل سخنرانی و مصاحبه با مطبوعات را افزایش داد.
همزمان با چاپ آثار سولژنیتسین در مجله «نووی میر»، جهان غرب نیز به مرور با این نویسنده، آثار و تفکراتش آشنا گردید. آثار وی که مملو از انتقاد علیه شوروی بود، رسانههای غربی را جهت انعکاس گستردهی آنها تحریک مینمود. این موضوع نیز دلیل دیگری بود برافزایش فشارهای دستگاههای امنیتی شوروی بر او. چاپ بدون اجازهی دو رمان «دایره اول» و «بخش سرطان» در آمریکا و اروپای غربی، باعث بالا گرفتن انتقادها از وی در داخل خاک شوروی و اخراج از «انجمن نویسندگان روسی» شد.
نقشهی حذف فیزیکی نوبلیست روس
ایدههای ضد کمونیستی نویسنده، مقاومت در برابر فشارهای شوروی، غنای بالای ادبی آثار وی و افزایش محبوبیت او در جوامع رسانهای و ادبی غربی، مجموعهی عواملی بود که منجر به اهدای جایزه نوبل ادبیات در سال 1970 به وی گردید. پس از نوبل، سولژنیتسین از یک مخالف شوروی به تهدید امنیتی برای نظام کمونیستی تبدیل شد. دستگاه پروپاگاندا، حملات خود را نسبت به او افزایش داد و بهموازات آن کا. گ. ب. از طریق همسر اولش به وی پیشنهاد داد که کشور را ترک کند، اما وی این پیشنهاد را قبول نکرد. پس از رد این پیشنهاد، دستگاه اطلاعات و امنیت شوروی، حذف فیزیکی وی را در دستور کار قرار داد. در 1971 سولژنیتسین بهصورت ناگهانی دچار عوارض شدید مسمومیت شد و بلافاصله به بیمارستان منتقل گردید. اما پس از طی یک دوره طولانی بیماری، توانست سلامت خود را بازیابد. علیرغم اینکه عملیات انتقال مخفیانه سم به بدن او با موفقیت انجام شده بود، حذف فیزیکی وی ناکام ماند. پس از عقیم ماندن حذف فیزیکی، وی در تاریخ 12 فوریهی 1974 دستگیر شد. یک روز بعد با حکم شورای عالی شوروی به اتهام «خیانت به وطن» از او سلب تابعیت گردید و در همان روز با هواپیمایی به آلمان غربی منتقل شد. با حکم دولتی چاپ، تکثیر و فروش همه آثار او در خاک شوروی ممنوع اعلام شد.
او اندکی پس از اخراج از شوروی، از کشور سوئیس اقامت موقت دریافت نمود و توانست به کشورهای اروپایی سفر کند. در 1975 به کانادا و سپس امریکا رفت و توانست در کنگره سخنرانی نماید. موضوع اصلی سخنرانیهایش مانند آثار مکتوبش، انتقاد از حکومت شوروی و ایدئولوژی کمونیست بود. با کاهش تنش میان آمریکا و شوروی در اواخر دهه هفتاد، او که این سیاست را همنوایی با شوروی و باعث تقویت موقعیت این دولت در جهان میدانست، انتقادهای خود علیه سیاستهای دوگانه کشورهای غربی نسبت به دولت شوروی را آغاز نمود. به نظر وی کشورهای غربی بهویژه ایالات متحده امریکا برخلاف آنچه بیان میکردند، با ماهیت ایدئولوژی کمونیسم مشکلی نداشتند، بلکه مشکل اصلی آنها قدرت بلوک شرق بود. از نظر وی رقابت شرق و غرب بیش از این که ایدئولوژیک باشد، سیاسی است و انتقادات غرب نه به ایدئولوژی کمونیسم بلکه به روسیه بهعنوان یک تمدن بدیل است.
واقعیت غرب
اخراج از شوروی و زندگی در غرب به مرور این حقیقت را برای وی آشکار ساخت که رسانهها و مجامع ادبی کشورهای غربی نیز حتی نسبت به آثار وی نگاهی دوگانه دارند. آثاری که در آنها نظام سیاسی شوروی مورد انتقاد قرار گرفته در مرکز توجه و آثاری که بر هویت سنتی روسیه، آموزههای ارتدوکس روسی، آداب و سنن مردمان روس تکیه دارد نهتنها مورد بیمهری آنان قرار میگیرد بلکه با برچسبهایی چون ضد دموکراسی یا ناسیونالیسم روبرو میشوند. روشن شدن این حقیقت برای او، باعث گردید تا وی از کمک غرب نسبت به مبارزین روس ضد کمونیست قطع امید کند و شخصاً از عواید حاصل از فروش آثارش به شهروندان شوروی که مورد بیمهری حکومت قرار گرفتهاند، کمک نماید. «بنیاد روسی اجتماعی کمک به آسیب دیدگان و خانوادههای آنها» در راستای همین هدف توسط وی تأسیس گردید.
او در فاصله کوتاهی از ورودش به اروپا در سخنرانیهایش، نسبت به سیاستهای غرب نسبت روسیه زبان به انتقاد میگشاید. 26 فوریه 1986 طی سخنرانی در لندن، غرب را شریک روزهای خوب میخواند. در این رابطه استنکاف اروپا در مقاطع اوج نیاز روسیه به کمک(تلاش انقلابیون در 1917 برای سقوط امپراتوری تزارها و نیازهای حین جنگ جهانی دوم) را موردانتقاد قرار میدهد. در سخنرانی دیگری که در واشنگتن برای نمایندگان اتحادیههای کارگری انجام داد، نسبت به سکوت اروپا در برابر جنایاتی که شوروی در قبال ملت خود انجام میدهد، موضع گرفت.
او در این سخنرانی اینچنین میگوید : «طی 1932-1933 شش میلیون روستایی به خاطر سیاستهای غلط شوروی پیش چشم اروپا از گرسنگی مردند اما اروپا هیچ توجهی نکرد!». به اعتقاد وی رسیدن کمک از سوی اروپا بیشتر یک توهم است تا واقعیت. او در نیویورک بهصراحت میگوید : «من همیشه به دوستان مبارزم که در سختیها و زمانی که کارد به استخوان میرسد، نگاهشان به سمت غرب است، میگویم که منتظر کمک نباشید! حتی درخواست کمک هم نکنید! کمکی در کار نیست! ما فقط باید روی پای خودمان بایستیم!». همچنین در مقالهای که برای نشریه فارین پالستی به رشتهی تحریر درآورد، اینطور نوشت: «من هیچگاه از هیچ نهادی در غرب نخواستهام که بیایند و ما را از بند کمونیسم رهایی دهند. من همیشه گفتهام ما خودمان، خود را آزاد خواهیم کرد! این مأموریت خود ماست!». همچنین در دهه ی80 میلادی که دولت شوروی نسبت به آموزههای دموکراتیک، باروی باز برخورد میکرد، سولژنیتسین بلافاصله موضعگیری کرده و نسبت به دموکراتیزه شدن شوروی هشدار میدهد.
ناامیدی از غرب و بازگشت به وطن
اواخر دهه هشتاد که مصادف با آغاز اصلاحات گسترده سیاسی-اقتصادی گورباچف (معروف به پرسترویکا) بود، ممنوعیت چاپ و نشر آثار سولژنیتسین در شوروی ملغی شد و بهمرور مقالات او در روزنامههای دولتی منتشر گردید. با فروپاشی شوروی، تابعیت وی بازگردانده شد و او که گمشدهی خود را در غرب نیز نیافته بود، به همراه خانوادهاش در 27 مه 1994 به روسیه بازگردید. او که به اتهام خیانت به وطن از کشور اخراج شده بود، پس از 20 سال با استقبال گرم مقامات و مردم به وطن بازمیگردد. نشانها و مدالهای دولتی به سمت وی سرازیر میشود و از وی چون یک قهرمان یاد میگردد.
وی پس از بازگشت به روسیه، آثار مختلفی به رشتهی تحریر درآورد که از مهمترین آنها میتوان به «دویست سال با یکدیگر» اشاره نمود. «دویست سال با یکدیگر» تاریخ روابط اقلیت یهودی روسیه با اکثریت مسیحی از 1795 تا 1995 است. او در این اثر بیان میدارد که عمده یهودیان روسیه، مهاجر هستند وزندگی آنان سختتر از روسهای مقیم نبوده است. همچنین از نظر او مهاجرت یهودیان از شوروی به اسرائیل یا دیگر کشورهای اروپایی نه به دلیل شرایط بد شوروی بلکه به دلیل شرایط بهتر آن کشورها بوده است. بهصورت کلی منتقدان این اثر وی را یک اثر ضدیهود میدانند. این کتاب در دو جلد و در سالهای 2001 و 2002 منتشر گردید.
سولژنیتسین سرانجام در سال 2008 پس از 90 سال زندگی پرفراز و نشیب بر اثر نارسایی قلبی در مسکو از دنیا میرود. در مراسم خاکسپاری وی همه اقشار شرکت نمودند که این خود نشان از محبوبیت مردمی وی دارد. الکساندر سولژنیتسین نهتنها بهعنوان یک شخصیت ادبی برجسته شناخته میشود، بلکه بهعنوان یک وفادار واقعی به سرزمین مادری و فرهنگ سنتی روسی در افکار عمومی مردمان روس از جایگاه برجستهای برخوردار است.
ارسال دیدگاه