#فئودور_داستایوفسکی از نویسندگان بزرگ قرن 19 روسیه است. او نه تنها به رماننویسی شکلی جدید و واقعگرا بخشید بلکه در سراسر عمر برای رهایی ملتش از ظلم و ستم و استبداد و برای عدالت و آزادی مبارزه کرد و حتی سالیانی طولانی از دوران جوانی خود را در زندان و تبعید گذراند و مابقی را در گرو یک «آزادی مشروط»... نویسندهای که ضربهها و دردها و سیه روزیهای زندگی و حتی بیماری خود را تبدیل به شاهکارهای ادبی کرد.
زندگی نامه
فئودور داستایوفسکی در سال 1821 در مسکو متولد شد و در 1881 در سن پترزبورگ در گذشت. پدرش پزشک بود و در سال تولد او به مسکو منتقل شد و به عنوان پزشک بیمارستان مستمندان منصوب شد. او ظاهراً مردی خودساخته بود؛ گو این که خانوادهی او از «اشرافیت ورشکسته» بوده است و نامهایی از آنها چه در جهت بدی و ضلالت و چه در نبوغ و نیکنامی باقی مانده است. پدر فئودور گویا به شکلی از خانوادهی خود فرار کرده و به همت توانایی خود و با کار توانسته خود را «نجات» دهد و دکترای پزشکی بگیرد ولی این پدر در حافظهی جمعی به عنوان مردی ترشرو، حسود، ستمگر، مستبد و خسیس توصیف میشود. نقش پدر در زندگی فئودور اغلب منفی و در جهت به وجود آوردن فضایی از ترس و وحشت و ناامنی است. مادر بیشتر از حسادت و خساست او رنج میبرد.
خوشبختانه مادر فئودور از خانوادهای متوسط و روشنفکر است و روحیهای ملایم، لطیف، صبور، و هنرمند دارد. به ادبیات و شعر علاقهمند است ( بهخصوص #پوشکین) و اهل موسیقی هم هست و خوب گیتار مینوازد. متاسفانه این مادر مهربان مبتلا به سل است (معروف است که بیماری سل بیماری رمانتیکهاست.) خانواده به دلیل وجود مادری بیمار و خسته و پدری که نه تنها اهل آن شهر نیست، بلکه ترشرویی و خست و عزلتطلبی او مانع نشست و برخاست با مردم است، با دیگران معاشرت زیادی ندارد. مادر بالاخره مجبور میشود که خانه را برای درمان و استراحت ترک کند و این ضربهی بزرگی برای پسرکی 10 ساله است که به مادر وابستگی زیادی دارد. فئودور همیشه از او مهربانانه و عاشقانه یاد میکند و خطوط شخصیتی که در تعدادی از پرسوناژهای زن او میبینیم از آن مادر است، بهخصوص اندوه غیرقابل توصیف که همیشه بر چهرهی مادر بود حاکی از نوعی تن دادن به حکم تقدیر و پذیراشدن سرنوشت بود. مادر شش سال بعد فوت میکند و ضربهی دیگری به فئودور که فقط 16 سال دارد، وارد میشود. وی در دنبالهی این حادثه دچار یک حملهی صرعی میشود، ناگفته نماند که اولین حمله صرعی او نیز مقارن با تشدید بیماری مادر در سن 7 سالگی بوده است. با تشدید بیماری مادر و بخصوص مرگ او خانواده داستایوفسکی کم کم از هم میپاشد زیرا به خاطر نبودن او، فئودور در سن 11 یا 12 سالگی به شبانه روزی فرستاده میشود. خود فئودور بدون شک لزوم فرار از اتمسفر سرد و تلخ خانه پدری را حداقل به شکل ناخوآگاه حس میکرده است. در سال 1838 در کنکور مدرسه مهندسی ارتش قبول میشود و به شهر سن پترزبورگ برای ادامهی تحصیل فرستاده میشود. یک سال بعد پدر نیز خود را بازنشسته میکند و در تنهایی و درخود فرورفتگی در اعتیاد به الکل فرو میرود و احتمالاً به خاطر رفتارهای خشن به وضع فجیعی توسط موژیکهای املاک خود به قتل میرسد.
مطابق شواهد فئودور جوان از شنیدن این خبر بیشتر احساس نوعی تسکین و سبکباری میکند. در رمان «برادران کارمازوف» و از زبان ایوان میگوید: « چه کسی مرگ پدر را آرزو میکند؟» داستایوفسکی پس از پایان تحصیلات، شغل مهندسی در ارتش را قبول میکند ولی یک سال بعد یعنی در 1844 استعفا میدهد و با نوعی احساس آزادی شروع به نوشتن میکند. در دوران شبانه روزی و سپس تحصیلات مهندسی، فئودور باهوش و مصمم و کنجکاو تنهایی و کمبودهای خود را با مطالعه پر میکند و با تاریخ و ادبیات روس و اروپا بیش از پیش آشنا میشود- به همین ترتیب فئودور به خاطر مشرف بودن منزلشان به بیمارستان مستمندان مسکو با مردم عادی و فقیران و مستمندان که نمونهی کامل و بارز ملت روس بودند آشنا بود. فئودور از این تجربهها بعدها در بازسازی شخصیتهای رمانهایش بخصوص از نظر روانشناسی استفادهی کامل میبرد. موقعی که او شروع به نوشتن میکند، یعنی پس از مرگ پدر و پایان تحصیلات و کنار گذاشتن مهندسی با وجود سن پایین (24 سالگی) نویسندگان بزرگ روس را میشناسد و با نویسندگان بزرگ دنیا و بخصوص اروپا نیز آشناست. آشنایی او با زبان فرانسه باعث میشود که حتی به ترجمهی رمان غم انگیز و رمانتیک «اوژنی گرانده» ی #بالزاک بپردازد که در سال 1843 منتشر میشود؛ یعنی سه سال قبل از انتشار رمان «مردمان حقیر» اولین رمان داستایوفسکی که شهرت خود را از آن دارد. رمان «مردمان حقیر» در 1846 منتشر میشود. موضوع آن رابطهای روحی و عاشقانه بین یک زن و مرد جوان عادی و محقر با روحی اصیل و بزرگ است، دختر رؤیایی و بی آلایش را نامزد مردی ثروتمند و متنفذ کردهاند، «مردمان حقیر» چه میتوانند بکنند؟ رمان بر پایهی دردها و رنجهای دو انسان شریف ولی ناتوان در مقابل قراردادهای اجتماعی جابر بنا شده است. همین طور از طریق آن فقر و فلاکت سیاه مردمان سالهای 1840 سن پترزبورگ را از نظر میگذرانیم.
این اثر پرقدرت و دراماتیک تحسین یکپارچهی منتقدین را برانگیخت و می گویند که خواندن آن «نکراسف» شاعر و روزنامه نگار معروف روسی را به گریه انداخت و بعضیها او را «گوگول» جدید نامیدند. با این رمان واقعیت گرا که شخصیتهای آن را اساساً مردم عادی کوچه و بازار تشکیل میدادند در حقیقت آنچه را که «انگلس» در سال 1843 به عنوان انقلاب کامل فرهنگی در اروپا پیش بینی کرده بود توسط داستایوفسکی در رمان روس به وقوع پیوست. انگلس پیش بینی کرده بود که دوران قهرمان بودن پرنسها و پرنسسها به پایان رسیده است.
طی همین سال رمان «دوگانگی» منتشر شد که انتقادات ضد ونقیضی را برانگیخت و چندان معروف نشد. این رمان به شکلی مطالعهی روان شناختی عمیق جوانی است که نه تنها در انتخاب خواستهها و دانستنیها و ارزشهای شخصی درونی خود و ارزشها و قراردادهای رایج اجتماع جبار و حاکم در میماند بلکه به طرف یک دوگانگی شخصیت سیر میکند. شدت عدم احساس امنیت به حدی است که انتخاب را غیر ممکن میسازد. این احساس عدم امنیت فردی به خاطر جو پلیسی و وحشتی که بر اجتماع حاکم است در رمان «صاحبخانه» که طی همین سالها نوشته شده است نیز کاملاً مشهود است.
#بلینسکی منتقد ادبی و هنری، کتاب «دو گانگی» را از نظر عمق افکار و قریحه نوعی خلاقیت برتر میداند. خود نویسنده نیز بین آثارش «دوگانگی» را ترجیح میداد و آن را دوست میداشت. با انتشار اولین رمانها و کسب شهرت سریع، فئودور جوان به مجلسهای سن پترزبورگ راه یافت. در یکی از این مجلسها با دختر زیبا و نویسندهای به نام «آودوتیا» آشنا میشود و سریعاً به او دل میبندد که به احتمال زیاد این اولین عشق جوانی او بود. این اولین احساس ایدئال زیبایی و عشق زمان جوانی ناکام ماند ولی فراموش نمیشود؛ زیرا آثار آن را بعد از 25 سال در تصویر روحی و جسمی و شخصیت «آناستازیا»ی رمان «ابله» پیدا میکنیم.
سال 1849 سال زندان و محاکمهی اوست. در اولین حکم محکوم به اعدام میشود و تا پای جوخهی تیرباران نیز میرود ( ضربهای دیگر) ولی تزار او را میبخشد و حکم او به پنج سال تبعید و کار اجباری در سیبری تقلیل مییابد؛ جایی که در کنار سختیها، سرما، گرسنگی، و بیماری، سفرهی رنگینی از مردم شناسی در مقابل او پهن است. مسلماً بدون زندگی کردن با مردم تبعیدگاه نمیتوان به قسمتهای روشن و تاریک روانشان دست یافت و داستایوفسکی بدون تردید برای خلق بسیاری از قهرمانهای رمانهای خود از تجربهی این سالهای تلخ بهره برده است. او طی سالهای تبعید نیز از نوشتن دست برنمی دارد. رمانهای «کودک و قهرمان کوچک» و «ورقپارههای سیبری» از آن جملهاند.
گرایش و همکاری با جوامع سوسیالیستی و انقلابی کم کم جای خود را به گرایشهای مذهبی و عرفانی او میدهند و از او یک «اصلاح طلب» برای کسب آزادی و عدالت و یک نویسنده انسان دوست و صلح طلب میسازند. رمان «دوگانگی» در این زمینه نقطهی عطفی است. در رمانهای دیگر او مانند «فریفتگان» گذرهای متعددی بین سوسیالیسم و مسیحیت از خلال شخصیت مهندس «کیریلف»به چشم میخورد. در اواخر زندگی نیز طبق نظر زندگی نامه نویس بزرگ روس «لئونید گروسمان» بحث کهنهای دربارهی مسیحیت و سوسیالیسم که در زمان جوانی بین او و «بلینسکی» در گرفته بود همچنان در ذهنش ادامه پیدا میکند و تمام عمر افکار و آثار او را تحت تأثیر قرار میدهد. حملههای صرع او در تمام این دوران در شرایط زندگی بسیار دشواری که دارد تشدید پیدا میکنند.
در سال 1854 با خانمی آشنا میشود و چند سال بعد با او ازدواج میکند. این دوستی و وصلت بیشتر بر غمهایش میافزاید و در نوشتههایش از آن زن به عنوان موجودی طماع و سطحی و سبک سر یاد میکند، ولی زندگی سرشار از ناملایمات و بدبختی او را از نوشتن باز نمیدارد. در سال 1859 بالاخره با لغو تبعید او موافقت میشود و به سن پترزبورگ باز میگردد ولی کماکان تحت نظر پلیس باقی میماند. در این شهر دوباره با محفلهای ادبی و هنری رابطه برقرار میکند و حتی یک بار در یک نمایشنامهی تئاتر بازی میکند. این محفلها برای آزادی هنر و ادبیات به معنی کامل آن مبارزه میکردند و روزنامه را پایهای اساسی برای نشر و توسعهی ادبیات بین مردم میدانستند و بدین علت بود که با کمک آنها مجلهی «زمان» به وجود میآید. در این ده سال زندان و تبعید و دوری از محیط واقعی خود (ادبی و هنری) نویسندگان برجستهی دیگر روسی بیش از پیش روی صحنه آمدند؛ #تولستوی، #تورگنیف و... که هر کدام سبک واقع گرایانه و انتقادی خاص خود را دارند. داستایوفسکی نیز دوباره به دنبال سبک جدیدی برای نوشتهها و رمانهای مردمی خود میگردد و این که چگونه آنها را به صورت رمان پاورقی در مجلهی «زمان» انتشار دهد. رمان «تحقیر شدگان و آزردگان» و «خاطرهی خانهی مردگان» اولینبار به این شکل انتشار مییابند. اولی ملودرامی است مردمی و داستان عشقی نگون بخت که در محیط بیمار و ناسالمی به وجود می اید و دومی مجموعهای از تصویرها و پرترهی زندانیانی است که نویسنده طی تبعید و دوران زندان خود در سیبری با آنها برخورد یا زندگی کرده است، خود او دربارهی آن میگوید «چقدر کشف طلای شخصیت عمیق و قدرتمند و با شکوه بعضی از آنها در زیر سیاهی مطبوع است!» داستایوفسکی از نویسندگانی است که دو بعد روانشناختی شخصیت قهرمانهای خود «سیاهی و سپیدی » را به بهترین شکل ترسیم و تجزیه و تحلیل مینماید و به دنبال علتهای بیرونی و محیطی آن میگردد. «تورگنیف» صحنههای این کتاب را با «صحرای محشر» کتاب «کمدی الهی» #دانته مقایسه کرده است.
مجلهی «زمان» با وجود این که در مدت کوتاهی پنج هزار آبونه پیدا کرد در پس شلوغیها و شورشهای سن پترزبورگ در 1863 توقیف شد و داستایوفسکی این بار و برای احتیاط از روسیه دور میشود و در فرانسه به دختر جوان و باهوشی که عاشق اوست ملحق میشود. بازی در کازینو او را به شدت به خود جلب میکند؛ فقر و بی پولی از طرفی و جذبه بردهای بی حساب از طرف دیگر در او وسوسهی بازی کردن و قمار را به وجود میآورد و او در این عرصه بالاخره بازنده میشود. طی این گشت اروپایی به همان اندازه که فرهنگ، هنر، معماری و مردم سالاری آنها را میستاید، از فقر، فساد، نظام سرمایه داری و بورژوازیشان انتقاد میکند.
به نظر میرسد که در سفرش به لندن ملاقاتی نیز با #باکونین انقلابی و آنارشیست معروف و یکی از اعضای «انترناسیونال اول» داشته است. به طور کلی سال 1863، 1864، 1865 سالهای بسیار بدی برای او هستند. طی این سالها برادر و همسر اولش را از دست میدهد، مجلهی «زمان» از انتشار می افتد و زن مورد علاقهاش از ازدواج با او سرباز میزند. در این سالها فقر مادی هم به او فشار میآورد؛ طلب کارها و رباخواران به او هجوم میآورند به طوری که در 1865 زندگی او به حراج گذاشته میشود. در این فاصله روزنامهی دیگری را به نام «دوران» منتشر میکند که آن نیز بعد از فاصلهی کوتاهی به خاطر مسائل مالی تعطیل میشود. «جنایت و مکافات» در سال 1866 منتشر میشود که داستان جوان پر شور و متوهمی است به نام «راسکولینکف» که خود را وظیفه مند میداند برای برقراری «عدالت» خانم پیر رباخواری را به قتل برساند و عمری را در عذاب و درد روحی و مکافات بگذراند. این رمان بینشهای مذهبی و عرفانی و شاید بتوانیم بگوییم به نوعی «وجودگرایی» نویسنده را نشان میدهد و بعضی معتقدند که این نوشته، الهام بخش رمان «مسخ» #کافکا بوده است. #نیچه فیلسوف بزرگ آلمانی آثار داستایوفسکی را ستایش میکند و بخصوص در مورد این کتاب میگوید: «داستایوفسکی تنها کسی است که به من مطالبی از روانشناسی آموخت!» رمان از خلال پرسوناژهای متعدد و رنگارنگ از مطالب دیگر فلسفی و اجتماعی نیز صحبت مینماید و حتی در عین طرد سوسیالیسم از سیستم سرمایه داری که در حال به وجود آمدن در روسیه آن روز است نیز شدیداً انتقاد میکند.
رمان «قمارباز» که طرح آن مدتها بود در ذهنش رخنه کرده بود در همین زمان منتشر میشود. برای دیکته کردن این رمان خانم تندنویس جوانی را استخدام کرده بود به نام «آنا اسنتیکین». این همکاری و همنشینی بالاخره در سال 1867 منجر به ازدواج میشود. در شب ازدواج او دچار حملهی صرعی سختی میشود. این رمان به شکلی پرترهی خود نویسنده است و از تجربهی شخصی او در قمار حکایت میکند. این رمان بارها سوژهی سینماگران بوده است؛ اولینبار توسط «لویی داگن» فرانسوی در 1938، «کلود آتان لارا» فیلم ساز دیگر فرانسوی در سال 1958و بالاخر ه فیلم تلویزیونی در 1962 توسط «فرانسوا ژیر». زوج داستایوفسکی تصمیم میگیرد که مدتی از روسیه دور باشد تا شاید در غربت تألم و غم، عزاها و شکستها و فشارهای مالی و بدهیها که کشش وحشتناک و بیمارگون فئودور برای بازی و قمار آن را بسیار وخیم کرده است تسکین پذیرد. این مهاجرت 4 سال طول میکشد.
رمان «ابله» در 1868 منتشر میشود. در این رمان اجتماع فئودال و پولپرست و بیمار روسیهی تزاری را میبینیم که در آن جایی برای پرنس ورشکسته «میشکین» که جوان خوش قلب و مصروعی است و کدهای اجتماعی رایج را نمیداند (احتمالاً خود نویسنده) و «آناستازیا» دختر جوان و باهوش و پاک و رمانتیک نیست و هر دو فنا میشوند و داستان به درام ختم میشود. در همین سال اولین فرزند او متولد میشود که چند ماهی بیشتر زنده نمیماند و خانواده را در غم عظیمی فرو میبرد. داستایوفسکی در نامهای مینویسد « با وجود همهی بدبختیها زندگی را دوست میدارم» از رمان «ابله» چندین فیلم سینمایی تهیه شده است. یک فیلم فرانسوی با شرکت «ژرار فیلیپ» در نقش پرس در سالهای 1950، یک فیلم ژاپنی به کارگردانی «آکیرا کوروساوا» در سال 1951و یک فیلم تلویزیونی روسی 10 ساعته در 2003 .
در 1869 فرزند دختری به نام «لیوبوف» به دنیا میآید و خانواده به شهر «درسدن» در آلمان نقل مکان میکند. در همین حال در اروپا و در وطن داستایوفسکی اتفاقهای مهمی می افتد؛ از جمله «جنگ و صلح» اثر پنج جلدی تولستوی منتشر میشود که او را هم به فکر نوشتن اثری فناناپذیر میاندازد. «پروس» به فرانسه لشکرکشی میکند، 1870 همهی اروپا و منجمله روسیه در التهاب است. نوشتههای این دوران نوعی اخلاق گرایی و عرفان و انسان دوستی را توصیه میکند. داستایوفسکی از هم فکران سابق و روشنفکران چپ دور میشود. طی این سال «شوهر ابدی» و سپس در 1871 «فریفتگان» را منتشر میکند. این کتاب بحث و جدل فراوان در اجتماع آن روز به وجود میآورد، در حالی که امروزه شاید بتوان گفت در حقیقت رمان، انتقادی از همهی ایدئولوژیهاست و یا این که در هر ایدئولوژیای عدهای «فریفته» میشوند. این اثر در 1959 توسط «آلبرکامو» در پاریس بر روی صحنه آمد. او در این مورد میگوید با خواندن رمان فریفتگان در تزلزلی طولانی فرورفته است. در 1988 «آندره وایدا» با هنر پیشگی «الیزابل هوپر» از آن فیلمی تهیه کرد و «نائومی کاپون» در 1969 نیز از آن فیلمی تلویزیونی ساخت.
«فریفتگان» در عین حال رمانی است سیاسی و الهام گرفته از یک اتفاق سیاسی واقعی (کشته شدن اشتباهی دانشجوی جوانی توسط یک گروه کوچک انقلابی و مخفی) و به هم ریختگیهای اجتماعی و سیاسی سالهای 1870. طی این سال داستایوفسکی کم کم به فکر مراجعت به وطن می افتد. او پنجاه سال دارد ولی پیرتر و فرسودهتر و خستهتر به نظر میرسد. در 1871 پسری به نام «فئودور» به دنیا میآید و به او نیروی جدیدی میدهد، تصمیم میگیرد که دیگر قمار نکند و از این «سراب لعنتی» بگریزد. قبل از مراجعت به وطن و از ترس پلیس تزاری با وجود مخالفت همسرش «آنا» همه نوشتههای زمان مهاجرت خود را میسوزاند. تنها دفترچههایی از این رمانها و نتهایی که برای رمانهای آینده تهیه کرده است توسط «آنا» حفظ میشوند.
اولین سالهای بازگشت از نظر مالی به سختی میگذرند. با بخش ادبی روزنامهی محافظه کار «شهروند» همکاری میکند، مسئلهای که مخالفت و انتقاد روشنفکران را بر میانگیزد. در سالهای بعد روزنامهی «یک نویسنده» را در میآورد که در جهتی «مترقی» سیر میکند. در مراجعت از آلمان داستایوفسکی نویسندهای مشهور و محجوب است و حتی برای انقلابیها و سوسیالیستها که قسمتی از افکار فلسفی و محافظهکارانه او را نمیپسندند مثل #بلینسکی، #نکراسف، «تولستوی» و شخصیتهای سیاسی چون «پلخانوف». اروپا در طغیان است و در روسیه تزاری شورشها تظاهرات و تروریسم با قدرت مطلقه تزار دست و پنجه نرم میکنند و در پاریس «کمون» به وجود آمده است؛ 1871.
در همین سال و در جواب روزنامهنگاری که نظر او را راجع به حوادث فرانسه و «کمون پاریس» سؤال میکند با طفره میگوید: «دنیا با زیبایی و توسط زیبایی نجات پیدا خواهد کرد.» جوابی که کاملاً روح «زیباییشناس» او را به معنی کامل کلمه و روان عرفانی او را به خوبی نشان میدهد. رمان «مرد جوان» دربارهی تأثیر تعلیم و تربیت در زندگی انسانهاست و در عین حال نوعی ستایش از «اصالت نسبی» که انتقادهای زیادی را در جامعه نویسندگان و روشنفکران برمی انگیزد. رمان شرح زندگی نوجوانی به نام «آرکادی» است که سرنمون یک جوان روس و مطلع آن دوره است. این نوجوان نتیجه رابطهی نامشروع «ورسیلف» مردی فئودال ولی فهمیده و مطلع و کتاب خوانده و «سوفیا» همسر جوان و زیبای یکی از نوکرانش، دهقان پیر و پرهیزکاری به نام «مکار» است که بچه را قانونا به خاطر عشق به همسرش به رسمیت میشناسد. داستایوفسکی همیشه تصویر اصیلی از زن روس بخصوص در طبقات متوسط و فقیر میسازد و میگوید « گو این که زیبایی ظاهرشان زودگذر است ولی زیبایی باطنشان به خاطر قدرت دوست داشتن عظیم دیرپاست.» تم فداکاری در عشق را همیشه در آثار داستایوفسکی میبینیم. در این رمان از خلال شخصیت قهرمانها و اجتماع آشفتهی آن روز روسیه «گسیختگی» روانی داستایوفسکی نیز محسوس است. گسیختگی روحی بین گرایشهای متضاد، از یک طرف دفاع از نظام جابر و اشرافی حاکم و از طرف دیگر احساس لزوم تغییرهای عمیق و پایهای در مملکت برای «روسیه» ای که آن قدر به آن علاقهمند است. او از فکرهای مترقی و انقلابی خود صرف نظر کرده بود و چاره را در تذهیب فکری و روحی هم وطنانش از خلال مذهب و عرفان و زیبایی شناسی و ادب و هنر میدانست در حالی که روسیه عمیقاً چیز دیگر میگفت و میخواست. طی این سالها وضعیت اقتصادی او رو به بهبود و رفاه میرود و آرامشی نسبی پیدا میکند و محبوبیت و معروفیت او عالم گیر میشود. در 1877 «نکراسف» فوت میکند و داستایوفسکی با وجود این که فکرهای سیاسی و اجتماعی غیر همگون داشتند در تشییع جنازه او شرکت میکند و در خطابهای نکراسف را شاعری عظیم و وطن پرست میداند. وضع سلامتی او زیاد درخشان نیست و حملههای صرعی تشدید پیدا میکند. خوشبختانه طی همین سال به عضویت آکادمی علوم در قسمت زبان و ادبیات انتخاب میشود و غرق شادی میگردد. روزنامه «یک نویسنده» کماکان منتشر میشود و رمانهای «زن مهربان» و «رویای یک مرد مسخره» منتشر میشوند.
در 1878 پسر دوم او «آلکسی» در سن 4 سالگی و در پس یک حملهی صرعی بدخیم فوت میکند و این در موقعیتی است که داستایوفسکی مشغول تحریر نگارش رمان بزرگ خود «برداران کارامازوف» است. رمان «برادارن کارمازوف» به عقیدهی بسیاری شاهکار داستایوفسکی است و بعضی نیز آن را یکی از چند شاهکار دراماتیک تاریخ میدانند. #زیگموند_فروید از آن جمله است. این کتاب نقاشی کامل اجتماع روسیهی آن زمان است. در پلان اول شخصیتهای رمان قرار دارند و در پلان دوم اجتماع در هم ریخته و سهمگین آن زمان روسیه. برادران کارامازوف کتابی است اجتماعی و فلسفی و بخصوص روانشناسی از خلال پدیده بزرگ و مخوف و نادر قتل پدر و مهارتی که نویسنده در تعریف و تشریح شخصیتها و باورهای فلسفی و سیاسی آنها دارد. این کتاب رمان تضادهای بنیادی انسانهاست و حتی مکانها، پدر هرزه و رذل در مقابل پدر روحانی، فرشته «آلیوشا» در مقابل دیو «فئودور پاولویچ»، کاباره و خانه عیاشی در مقابل دیر و کلیسا و افکار و فلسفهی سوسیالیستی در مقابل فلسفهی مسیحیت. دنیای کتاب بسیار وسیع است و در آن دهها پرسوناژ به چشم میخورند و سبک نگارش آن نیز شاعرانه و مهیج است به طوری که میتوان آن را رمان سنتزی که تمام افکار کلیدی و فلسفی داستایوفسکی را در بر میگیرند دانست.
واقعهی مهم پرده برداری از مجسمهی «پوشکین» در مسکو در ششم ژوئن 1880 اتفاق می افتد و به دعوت انجمن دوستداران ادبیات روس خطابهی آغازین را داستایوفسکی ایراد میکند و در مقابل جمعیتی انبوه از تئوریهای خود، منجمله نقش عظیم و تعیین کننده «؟؟ های هنری و ادبی و علمی در سرنوشت انسانها دفاع میکند و به خاطر عشق و اعتمادی که به ملت روس داشت در پایان فکر و آرزو میکند که آزادی کامل در مملکت ما ممکن است». کتاب برادران کارمازوف و خطابه درباره پوشکین در غروب زندگیاش از او یک نویسنده و یک متفکر میسازد. در 28 ژانویه 1881 داستایوفسکی در پی یک خونریزی فوت میکند. عجیب این است که طبق گفتهی همسرش او روز مرگش را میدانست! داستایوفسکی نویسندهای که «با حروف و کلمه قلب انسانها را میسوزاند» در گذشت. در تشییع جنازه او بیش از سی هزار نفر شرکت کردند.
تجزیه و تحلیل روان شناختی داستایوفسکی و آثارش
امروزه با وجود پژوهشهای متعددی که طی یک قرن دربارهی داستایوفسکی و آثار و قهرمانهای رمانهایش صورت گرفتهاند، هنوز تمام قسمتهای شخصیت بغرنج و مسحور کننده او برایمان روشن نشدهاند. همهی پژوهشگران در جست وجوی ریشههای خلاقیت ادبی این نویسنده بودهاند و این سؤال را مطرح کردهاند که آیا بیماری منشاء خلاقیت است یا نوع محیط خانوادگی و شخصیت والدین و ضربهها و اتفاقهای دوران کودکی و نوجوانی از جمله بیماری مادر و از دست دادن زودرس او قتل پدر در شرایطی مشکوک یا محیط اجتماعی و سیاسی بی ثبات و ناامن و ناسالم آن دورهی روسیه تزاری که در سن جوانی منجر به زندانی شدن و تبعید او به سیبری گردید؟ میتوانیم با اعتقاد ادعا کنیم که هر کدام از این عاملها به نوبهی خود ژن خلاق نویسنده را به شکلی آبیاری کردهاند. در مورد بیماری صرع او مطلقاً تردیدی وجود ندارد زیرا از طرفی خود نویسنده بارها از آن یاد میکند و بعضی از حملهها را با ظرافت و دقت موشکافانه شرح میدهد، از طرف دیگر نزدیکان و اطرافیان او نیز که شاهد حملهها بودهاند منجمله مادرش از آن صحبت کردهاند. تعدادی از قهرمانهای رمانهای او نیز دچار حملههای صرعی میشوند مانند «استاوروگین» در «فریفتگان»، «اوردینف» در «صاحب خانه»، «گولیادکین» در «دوگانگی» و بالاخره «پرنس میشکین» در رمان «ابله». نویسنده این حملههای صرعی خاص (روحی و عاطفی) را با اتمسفر عجیب و مرموز و اضطراب آور و گاهی «سورئالیستی» به شکلی استثنایی شرح میدهد و پر واضح است که خود نویسنده از پیش تجربه این حملهها را داشته است. بدین خاطر و همان طور که قبلاً نیز گفتیم داستایوفسکی مورد توجه خاص متخصصان و پژوهشگران اعصاب و روان قرار گرفته است و نوشتههای او به فهم و شناخت حملههای صرعی، این پدیده عجیب و مرموز روان انسان کمک بسیار کرده است زیرا این نوع فرصت که فردی باهوش و استثنایی از «درون» به بیماری خود بنگرد و آن را به قلم آورد در علم کمتر پیش میآید بخصوص اگر زبردستی و قدرت نگارش و فصاحت نویسنده بزرگی را داشته باشد که بعد روان شناسی در آثار او جلب نظر میکند. ناگفته نماند که حملههای صرعی نویسنده و شخصیتهای رمانهایش همیشه در شرایط هیجانی و دشوار و دردناک روحی زندگی به وجود میآیند و به داستان جو خاصی میبخشد.
عامل دیگری که در خلاقیت ادبی نویسنده نقش داشته است محیط زندگی کودکی با همهی کمبودها و ضربههایش بوده است. مادرش فهمیده و مهربان ولی بیمار بود و خیلی زود پسر بچه را از حضور مهربانش محروم کرد. اولین حملهی صرعی او مقارن با وخامت حال مادر و «حادثهای تکان دهنده در زندگی پدر و مادر» بود که چیز زیادی از آن نمیدانیم و میتواند احتمالاً در حد یک «راز مگو» ی خانوادگی باشد که هرگز فاش نشد. بدین ترتیب پسر آرام آرام کینهای از پدر به دل گرفت. قتل فجیع پدر در 18 سالگی فئودور گو اینکه ضربهی تکان دهندهی دیگری بود و همان روزها او را دچار یک حملهی شدید صرعی نمود ولی به نقل قول از نزدیکان در او احساس سبکی و آزادی را به وجود آورد. «زیگموند فروید» این حملهها را در رابطه با «فانتاسم»، «قتل پدر» و یا «پدرکشی» میداند که از فانتاسمهای کهن اسطورهای، کینه و گرایش به «پدرکشی» یا «شاه کشی» در اغلب آثار نویسنده منعکس است و در «برادران کارامازوف» به اوج دراماتیک خود میرسد.
پس از مرگ پدر و با روحی متلاطم شروع به نوشتن میکند. پدیدهی «مصالحه و کنار آمدن» با واقعیت خود و دنیا با کار و خواندن و نوشتن، فکر کردن و خلقت، خلاء های روحی و عاطفی او را کم و بیش پر میکنند و افسردگی عمیق اش را تسکین میدهند. بدین ترتیب در جنبش زندگی قرار میگیرد، شعر و ادبیات روس و دنیا او را بیش از پیش مفتون خود میکنند. پس از موفقیت در امتحان مهندسی و یک سال پس از آن از کار خود استعفا میدهد و امنیت مالی را فدای الهامها و نویدهای بلند پروازانه ی روحی و ادبی میکند و در این انتخاب غریزی در حقیقت در جهت حفظ تمامیت وجودی خود گام برمی دارد زیرا انسانی مثل او اگر به خلقت ادبی دست نمیزد با آن گذشته و آن بیماری احتمالاً کارش به جنون میکشید.
عامل مهم دیگری که در حفظ او و خلاقیت اش نقش داشته تضادهای شخصیتی عمیق اوست که تا آخر عمر او را راحت نگذاشتند. در محیط اولیهی خانوادگی، مادر هنرمند و مهربان و مذهبی بود و برای پسرش تصویری قابل تقدیس داشت. مستخدمان زن مهربان و از اعماق ملت روس ارتدوکس بیرون آمده بودند، پدر چندان توجهی به مذهب نداشت و مردی لائیک بود.
محیط اجتماعی آن دورهی روسیه بخصوص مسکو و شهرهای بزرگ دیگر آشوب زده بود و دو نیروی متضاد به شکلی ظاهراً نامحسوس در نبرد بودند، از طرفی دربار و نجیب زادگان و هیات به اصطلاح حاکم و پلیس و نیروهای دیگر سرکوب که به نوعی از تأیید و طرفداری کلیسا بهره میبردند و در عین حال از گرایش عمیق مذهبی ملت روس نیز هم، از طرف دیگر سوسیالیستها و انقلابیها و نیروهای ترقی خواه دیگر که گرایشهای روشنفکرانه و آزادی خواهانه داشتند. در چنین زمینهی خانوادگی و اجتماعی است که نویسندهی ما زندگی و رشد میکند و این مطلب تا حدودی علتهای تضادهای روحی و درونی او را به ما نشان میدهد. داستایوفسکی در سالهای اول جوانی و قبل از زندان و تبعید با انقلابیها و سوسیالیستها همکاری نزدیک داشت ولی در بازگشت از تبعید بر عکس توسل به روشهای قهرآمیز را تخطئه میکند و مداح روشهای صلح آمیز و اصلاحطلبانه میشود. انسان دوستی و پاکی و عدالت و عشق به مردم همانند حضرت مسیح را تبلیغ میکند به طوری که این تضاد و تغییر جهت بسیاری از دوستان و همگامان و روشنفکران را متعجب میکند. چند نکته توجه ما را جلب میکند و به شکلی علتهای این تغییرها و تضادها را به ما نشان میدهند.
نخست این که تغییرهای خلقی و شخصیتی فرد مصروع به مراتب شدیدتر از فرد عادی است. نکتهی دیگر تعهد و قولی است که قبل از آزادی به مقامهای پلیس برای دست برداشتن از همهی فعالیتهای سیاسی مخالف داده است و نکتهی سوم این که بالاخره مبارزه و انقلاب روزی منجر به «شاه کشی» که معادلی از «پدر کشی» است میشود و این درست همان فانتاسم ای است که کوشش کرده از آن فاصله بگیرد! نکتهی آخر حاکی از این است که سالها زندگی در سیبری و مجاورت دائم با مجرمان مختلف به کشف دو قطب متضاد در هر انسانی انجامیده است، قطب مثبت خدایی و فرشته وار و قطب شیطانی که به نوعی با هم همزیستی دارند و شرایط زمانی و مکانی و اجتماعی است که تفوق یکی از این دو گرایش به دیگری را میسر میسازد. داستایوفسکی خود بر این تضاد و شکاف شخصیتی آگاهی دارد و طی رمان « دو گانگی » و از خلال شخصیت «گولیادکین» از آن صحبت میکند. داستایوفسکی میگوید: «احساس تضاد و دوگانگی وحشتناک است و میتواند به جنون بینجامد!»
داستایوفسکی به خاطر شخصیت برجسته و استثناییاش، افسردگی و تضاد خود را با خلق آثار ادبی جبران کرد و شخصیتهای فراموش نشدنی رمانهای او نیز از همین تضادها برخوردارند و میزان شیطان صفتی یا فرشته واری، شهوت یا پرهیزکاری آنهاست که کاراکتر قوی و جذاب آنها را به وجود میآورد. پرسوناژ ایدئال داستایوفسکی را در #ویکتور_هوگو نویسندهی فرانسوی همزمان او میبینیم که در عین آفریدن شاهکار ادبی و ابدی «بینوایان» با همهی دلتنگی و افسردگی که داشت توانست مرد سیاسی و اجتماعی بی باکی هم باشد. داستایوفسکی توانست از نگون بختیها و ضربهها و سیاهیهای زندگی و حتی بیماری فراتر رود و در اجتماعی دیگر از خود نویسندهای عظیم بسازد.
منابع:
Bibliography
L. Grossman Dostoievski ed Francaise Moscou 1970
H. Troyat Dostoievski 1940 Fayard Nouvedi 1960
H. Ey Etudes Psychiatriques Tomett 1954
Bogault Et Descar Petries Dostoievski in R-Nerveureg sept 1988
Bercovici Dostoievski Etude Psychopatkolgique Paris 1933
S. Freud. Dostoievski Et Leparricide P.U.F Paris
C.K.J.G.O Et Ds in psychoschoscopie Et J-L yon Paris 1993
ارسال دیدگاه