اگر بخواهیم به یکی از مولفههای تاثیرگذار بر ادبیات و سینما و در کل هنر طی پنجاه، شصت سال اخیر اشاره کنیم، بیتردید باید از جنگ جهانی دوم یاد کنیم. چراکه آثار آن را هنوز هم میتوان در بسیاری از آثار هنری که طی سالهای اخیر پدید آمدهاند، مشاهده کرد و برای آن مثالهای زیادی نیز میتوان آورد. رد پای آن در آثار ادبی هم بسیار پررنگ است. چه بسیاری از داستانها و شعرهای پس از جنگ را میتوان پیدا کرد که در آن به طور مستقیم یا غیرمستقیم به جنگ اشاره شده است یا حتی خود داستان، زمان جنگ اتفاق میافتد.
در این میان #کورت_ونه_گات هم یکی از نویسندگانی است که آثارش به شدت از جنگ متاثرند و نمیتوان ونهگات و ذهنش را از جنگ و یا جنگ و ونهگات را از هم جدا کرد.
ونهگات خود متعلق به نسلی است که جنگ را از نزدیک درک و لمس کرده است؛ اما نگاه او به این پدیده نگاهی معمول نیست و این نگاه باعث شده است که او به ورطه تکرار و به نوعی مستندنگاری نیافتد و در این مسیر او به راهی دست پیدا کرده است که منحصربهخود او است؛ یعنی راه و نگاه کورت ونهگات جونیور.
کورت ونهگات جونیور متولد ۱۱ نوامبر ۱۹۲۲ در ایندیاناپولیس آمریکا است. اصالتاً آلمانی از یک پدر آرشیتکت و مادر خانهدار است. در جوانی برای تحصیل در رشته شیمی به دانشگاه کورنال در اتاکا، ایالت نیویورک رفت؛ اما در سال ۱۹۴۳ بدون دریافت هیچ مدرک تحصیلی دانشگاه را برای شرکت در جنگ دوم جهانی ترک کرد. مدت کمی قبل از اعزامش به جنگ، مادرش خودکشی کرد. در اوایل جنگ توسط نیروهای آلمان نازی اسیر شد و در یک سلاخخانه در شهر درسدن زندانی شد؛ جایی که شاهد بمباران هوایی شهر توسط نیروهای متفقین بود. بعد از این حملهی وحشتناک به همراه زندانیانی که جان سالم به در برده بودند، مأمور شدند تا اجساد کشتهشدگان را از زیر آوار بیرون بکشند و در نهایت به دست روسها آزاد شد.
بعد از جنگ اقدام به تحصیل در رشتهی انسانشناسی در دانشگاه شیکاگو کرد؛ اما در ۱۹۴۷ زمانی که تزش رد شد از دانشگاه خارج شد. مدتی در شرکت جنرال الکتریک به عنوان مسئول روابط عمومی استخدام شد و بعد در مجلات نوشتن داستانهای کوتاه را آغاز کرد و از ۱۹۵۰ به صورت تمام وقت به کار نوشتن مشغول شد.
در طول زندگی این نویسنده علاوه بر اینها اتفاقات دیگری نیز رخ داده است: جدایی از همسر اولش ماری کاکس و ازدواج با جیل کرمتز عکاس، دکترای افتخاری ادبیات گرفته، یک بار در سال ۱۹۸۴ دست به خودکشی زده، با بیماری شیزوفرنی پسر بزرگش مارک ونهگات کنار آمده و در سال ۱۹۹۹ از آتشسوزی آپارتمانش جان سالم به در برده است. اما جدای از این مسائل، مسئلهای که همواره ونه گات عمیقاً با آن درگیر بوده، جنگ بود.
وقوع حوادث تلخ جنگ جهانی دوم بعدها دستمایه اصلی کتاب «سلاخ خانه شماره ۵» شد. ماجرای کتاب بمباران شهر درسدن آلمان است. واقعهای که با ۱۳۴هزار کشته، بزرگترین قتل عام تاریخ محسوب میشود و این اثر تجربهی شخصی خود نویسنده از آن دوران است.
وی چهارده رمان و سه مجموعه داستان نوشته است. «نوازنده پیانو»، اولین رمانش، را در سال ۱۹۵۲ نوشت. آخرین رمان «زمانلرزه» را هم در سال ۱۹۹۷ نگاشته است.
اگرچه خیلیها او را یک نویسندهی داستانهای علمیتخیلی به شمار میآورند، رمانهای او عموماً خیلی فراتر از یک قصهی علمیتخیلی معمولی است. نگاه انتقادی ونهگات نسبت به جامعهی مدرن به خصوص جامعهی آمریکا به همراه طنزی که استادانه در لابهلای کلمات و جملههایش استفاده میکند، از او نویسندهای دقیق و تیزبین ساخته است.
ونهگات خود را شهروند هیچکجا میخواند. عقاید ضد علم داشت و از فروش رمانها و نقاشیهایش روزگار میگذراند.
آخرین کتاب کورت ونه گات با نام «بازنگری در نبرد نهایی» پس از مرگ او منتشر شد.
«بازنگری در نبرد نهایی» به عنوان اثری از نویسندهای سالخورده و منتقد جسور اجتماعی که تا آخر عمر در جستوجوی همهی ویرانیهای جنگی بود که تجربه کرده بود، منتشر شد.
ونهگات که سال گذشته در ۸۴ سالگی درگذشت به عنوان یک زندانی جنگی که از بمباران شهر درسدن آلمان توسط نیروی هوایی متفقین جان سالم به در برده بود و همواره از این امر ابراز تأسف میکرد، نوشته است: «هیچ توضیحی دربارهی این که، چرا آنچه را نوشتم، ندارم.»
آخرین کتاب ونهگات، همچون دیگر آثار او دربارهی جنگ است و ۹ قطعه از این کتاب ۱۳ قطعهای دقیقاً درونمایهی جنگی دارد. علاوهبر این، تعدادی از قصهها هم دربارهی ویرانیهای پس از جنگ و زندانیان جنگی است. همچنین یک مقاله در این قطعهها وجود دارد که نویسندهی آن جهنمی را که توسط بمبافکنهای متفقین در شهر درسدن برپا شده بود، محکوم و توصیف میکند که برای جمعآوری بدنهای سوختهی زنان و کودکان آلمانی در خیابانهای با چه صحنههایی روبهرو شده است.
«بازنگری در نبرد نهایی» بیشتر شبیه آلبوم کهنهای است که پس از فروپاشی یک گروه موفق موسیقی منتشر میشود تا همهی تلاشهای آنها و کارهای جانبی که منجر به ساخته شدن مهمترین قطعات موسیقی گروه شده است را نشان دهد.
با وجود این که این کتاب نیز مانند همهی آن آلبومها، کهنه و ناهمگون است و خواننده میتواند دریابد که چرا نویسندهی برخی از این قطعات را خود در زمان حیاتش منتشر نکرده است، اما هنوز میتوان تکههای دلنشینی در این کتاب یافت که با وجود رنج عظیم موجود در آنها، به راستی شگفتانگیزند. برخی از این قطعهها بدون این که پرطول و تفصیل باشند، چنان غنایی دارند که میتوانند به اندازهی یک رمان، تاثیرگذار باشند.
همهی قطعات این کتاب بسیار راحت نوشته شده و نویسندهی موقعیتهایی را آفریده است که مثل سایر نوشتههای او مخاطب را منقلب میکند. برای نمونه، یکی از این داستانها دربارهی گروهی از اسرای جنگی است که فهرست عریض و طویلی از غذاهایی را که آرزو داشتند آن روز بخورند ردیف میکنند و غداهای دلخواهشان را با هم عوض میکنند.
نگاهی به برخی آثار
«صبحانهی قهرمانان» در ۱۹۷۳ منتشر شد. نویسنده مقاصد خود را در این رمان که یکی از تجربیترین رمانها است، گنجانده است. اگر ونهگات در این کتاب همانگونه که در «گهوارهی گربه» یا «سلاخخانهی شمارهی ۵»، به جای جلوههای معاصر جنون میپردازد، در برابر اتهام «قدری مشربی ساده»ای هم که به آثار پیشین او وارد کردهاند واکنش نشان میدهد.
بنابراین، در «صبحانهی قهرمانان» به نیشهای هجوآمیز خاص ونهگات برمیخوریم. در واقع، در این اثر همهچیز هست: آداب و رسوم آمریکایی، سرود ملی، فرهنگستان نظامی وست پوینت، حملهی آمریکا به ویتنام و نظایر دیگری از این دست. داستان که متعهد ارائهی پیام «ضد قدری» است، دو شخصیت را به صحنه میآورد که نمایندهی دو وجه از شخصیت ونهگاتاند: یکی دواین هوور که دارای همان منشأ بورژوایی میدل وست است که نویسنده نیز چنین است؛ و دیگری کیلگور تراوت که مانند نویسنده «متفکر» است. به این ترتیب، ونهگات در کتاب هم نویسنده است و هم شخصیت داستانی. هوور که به بیلی پیلگریم در «سلاخخانهی شمارهی ۵» شباهت دارد، مردی است ثروتمند؛ اگرچه از درون شکسته است. او در جستوجوی «حقایق تازه» است. تراوت مردمگریزی بدبین و مؤلف کتابهای گوناگون است. نگرش او به انسانها، همانطور که به طوطی محبوبش میگوید، این است که «ما همگی هلیوگابالوس (امپراتور روم) هستیم!»
دواین هوور که «مانند همهی دیوانگان نوآموز، به اندیشههای نادرست نیاز دارد تا به جنون خود شکل و جهت بدهد» این اندیشهها را در کتابی از تراوت مییابد و اقدام به اعمالی خشونتبار میکند که یازده نفر را به بیمارستان میفرستد.
با این همه، ماجراجوییهای هوور موجب میشود که هم تراوت بدبین ارشاد شود و هم ونهگات، تراوت در برابر زیان نظریههای قدری خود که هوور را به خشم و خروش برانگیخت، تغییر عقیده میدهد. او تصمیم میگیرد که به یکی از نخستین کارهای خود بازگردد. آگاه کردن انسانها از اعمال هولناکی که انجام میدهند. در ۱۹۷۹، جایزهی نوبل را در پزشکی دریافت میکند (او به نوعی دردهای انسانها را درمان میکند) و اعلام میدارد که «اگر ما تمام نیرویی را که به ثروت و شهوت اختصاص دادهایم در راه سخاوت به کار بندیم، میتوانیم دنیایی سخاوتمندانه بسازیم.»
و اما ونهگات، به کمک گفتهی یکی از شخصیتهای داستانی، کشف میکند که «ما میتوانیم خود را با ضرورتهای آشفتگی وفق دهیم.» بنابراین با هیجان فریاد برمیآورد: «سازگاری با آشفتگی دشوار است، اما ممکن است و من خود دلیل زندهی آنم!» راه حل در برابر بیهودگی دنیا و آشفتگی، افزودن به بینظمی جهان نیست، بلکه واقف بودن بر آن است. ونهگات «نجات یافته» هدیهای پایانی به تراوت میدهد. در واقع، او تصمیم میگیرد که همهی شخصیتها را «رها کند». او نماد و پنداری ماندگار به تراوت اهدا میکند.
آری، دنیا پر از آشفتگی است و تنها نیرویی که ما داریم، آگاهی از آن و حفظ اخلاق در برابر بینظمی است؛ به هر قیمتی که تمام شود.
«سلاخخانهی شمارهی ۵» در ۱۹۶۹ منتشر شد و بیشک یکی از بهترین آثار این نویسنده است. «سلاخخانهی شمارهی ۵» جایی است که ونهگات وقتی که در جنگ درسدن اسیر شده بود، در آنجا کار میکرد. بعد از بمباران فوریه ۱۹۴۵ بیرون آمد تا ویرانی کامل شهر را نقل کند. ونهگات از این تجربه وحشتناک قصهای ساخته است که به گفتهی خود او «کوتاه، آشفته و بریده بریده» است؛ «زیرا دربارهی یک کشتار هیچ چیز عاقلانهای برای گفتن وجود ندارد.» با این حال، مطمئناً آشفتگی و بریدهبریدگی «سلاخخانهی شمارهی ۵» عمدی است: اینها همانقدر که نشانه عواطفاند، تدابیر سبکشناختی هم هستند.
بیلی پیلگریم، شخصیت اصلی رمان که تصادفاً در بمباران زنده مانده، «از زمان کنده شده است»: صحنههای اساسی عمرش را به شکلی بیپایان بارها زندگی میکند. جراحت خاطره از او شخصیتی تکه تکه شده و از همگسیخته و دستخوش تصورات مربوط به توفان آتش و خون ساخته است. بنابراین، رمان، وقایع زندگی بیلی را، به روشی غیرتاریخی، با قطعات پراکنده و تکراری حکایت میکند. اگر در یک لحظه بیلی در دفتر کار یا خانهاش نشسته است، لحظهی بعد خود را در درسدن مییابد. سفر در زمان با سفری در مکان توام میشود، زیرا بیلی به دیدار سیارهی دوردست ترالفامادور هم میرود. بنابراین، خواننده در عین حال، در شرحی دربارهی خاطرات نویسنده و داستانی علمیتخیلی غوطهور میشود، یا به تعبیری دیگر در داستانی از هذیانهای شخصیتی که سعی میکند خود را از تجربهی وحشتناک جنگ حفظ کند، میبیند. بنابراین رمان اساساً دو طرح را دنبال میکند: جنگ و بمباران درسدن و صحنههای شگفت مربوط به ترالفامادور که تفسیری است بر ماجرای اولی. کتاب از یک طرف شناعت جنونآمیز جنگ را محکوم میکند، و از طرف دیگر ساکنان این سیارهی دوردست تأیید میکنند که همهی اینها توهمهای مضحک زمینیها است. میگویند در واقع هیچکس نمیمیرد، هرکس در حال حاضر در جایی زنده است. ونهگات، که داستان را حکایت میکند و بیلی پیلگریم به دنبال یافتن معنایی برای جهان و انسانیتاند. اگر انسانها به هر صورت «در راه سلاخخانهاند»، چرا بعضی از آنها وظیفهی خود میدانند که بقیه را زودتر روانه آنجا کنند؟ چه توضیحی برای تمام پوچیهای ننگآور تاریخ میتوان یافت؟ فوق زمینیها تاکید میکنند که هیچ توضیحی نمیتوان یافت، آنها با دانش مختصر و آرامبخش ترالفامادوری خود در جواب همهچیز با سادهدلی پاسخ میدهند: «بله رسم روزگار چنین است» و وقتی که بیلی پافشاری میکند: «چرا من؟» این مهمانان مصرانه برای او تکرار میکنند: «این یک سؤال دقیقاً زمینی است... چرا فلان چیز؟ چون این لحظه وجود دارد... دیگر چرا ندارد.»
کتاب مرد بی وطن: مجموعهای از مقالاتی است که کورت ونهگات در سال ۲۰۰۵ منتشر کرد. این مقالات بسیار کوتاه، طیفی از مضامین را در بر میگیرد. از اهمیت طنز گرفته تا مشکلات فناوری مدرن و تفاوتهای زنها و مردها و از همه مهمتر نظرات او دربارهی سیاست و جامعهی امروز آمریکا از نگاهی انسانگرایانه بوده است. ونهگات در ژانویه ۲۰۰۷ اعلام کرد که این کتاب آخرین اثر او خواهد بود، ادعایی که ۴ ماه بعد در آوریل همان سال با مرگ او به اثبات رسید.
رابرت کاستون سرپرست مجلهی اینترنتی open democracy در مورد این اثر میگوید:
«کتاب مزخرفی است. نویسنده دیگر چیزی در چنته ندارد که دربارهی دنیا به ما بیاموزد. دوران شکوفاییاش به سر آمده و گوهر خردش در قعر دریایی از غرولند و اراجیف مدفون شده است. شوخی کردم و حالا باید اقراری بکنم، این ترفند را از خود کورت ونهگات و کتاب اخیرش "مرد بیوطن" سرقت کردهام. با این که خیلی دلم میخواست این راز را فاش نکنم، اما تقلید از کسی برای مدتی طولانی هم کار آسانی نیست. این اثر کوتاه، که بخشی از آن خود زندگینامهای طنزآمیز و بخش دیگر خطابهای نومیدوار و خشمآلود است، شاید آخرین فرصتها برای بهره جستن از قلم منحصر به فرد و دیدگاههای این نویسندهی برجستهی آمریکایی باشد. ونهگات در سن هشتادوسه سالگی شاید خود میپذیرد که دیگر نمیتواند از پس این پارک دوبل لعنتی بربیاید، اما هنوز بصیرت طنزآمیزش پشتوانهی آثار بسیاری از نویسندگان است. درست همانگونه که رمان رسواکنندهاش، "سلاخخانهی شمارهی ۵» روایت متداولی از جنگ نبود، "خاطرات" ونهگات را هم نمیتوان خودزندگینامهای معمولی به حساب آورد. او هرگز نمیکوشد که اظهارنظر قطعی، نتیجهای نهایی یا معمای پوچ زندگی را پیش روی ما بگذارد. به طوری که به نوههایش میگوید: "به من نگاه نکنید، من تازه به این جا رسیدهام." لابهلای این خاطرات حکایتگونه، منحنیها، تصنیفها، پاسخ به نامهی خوانندگان، معرفی کتاب، جوک و کلمات قصار هم میگنجاند. در جایی از این کتاب نمودار پیرنگ قصههای مختلفی را آورده است، تقابل بخت با زمان. برای مثال در حالی که مسخ کافکا سیری نزولی از بدبختی به سوی بینهایت است (این داستان بدبینانه است.)، سیندرلا به وضوح وضعیت بهتری دارد. در آخر داستان وقایع دست به دست هم داده، مسیر او را به "خوشبختی فوقالعاده" منتهی میکند. ونهگات یادآور میشود که آخر هر داستان نسبت به اول آن با خوشبختی بیشتری همراه است، مردم این طوری بیشتر میپسندند. اما وقتی ونهگات به دنیای پیرامونش نظر میکند، دلیل چندانی برای خوشبینی نمیبیند.»
فکاهه به عنوان یک مکانیسم دفاعی در برابر ناملایمات جهان، دیگر دردی را دوا نمیکند. وضعیت کرهی زمین و درک این موضوع که «دنیا را گند برداشته» خشم هرکسی را برمیانگیزد. ما زمین را به گند کشیدهایم و ونهگات راه بازگشتی نمیبیند. انگار حتی از خیر آینده و بشریت هم گذشته که میخواهد روی سنگ مزارش بنویسند: «هیچ کس از زندگی جان سالم به در نمیبرد.»
وقتی به گوشه و کنار آمریکای جورج دبلیو بوش نگاه میکند، خشمگینتر و گزندهتر از همیشه است. «کودتایی کثیف و بچهگانه» به دست دانشجویان کم مایه پیل، اعتیاد به نفت، «پیشبرد» جنگ، کشوری که انسانیت و منطق را زیر پا گذاشته و سردمدارانش سه مرد هستند به نامهای «بوش، دیک و کالین.» تمام اینها او را به جایی میرساند که در سرزمینی که برایش جنگیده احساس غربت کند، و مردی بشود با این سؤال «بالاخره این مملکت بی صاحاب مال کیست؟»
ونهگات بهرغم بیزاریاش از اوضاع نابهسامانی که انسانها برای جهان ایجاد کردهاند، میکوشد جاذبهی گونههای انسان و پوچی ساده زندگی را به خاطر داشته باشد و به این ترتیب ما را به خود وا میگذارد تا خودمان سروته قضیه را هم بیاوریم (ما با بیخیالی، میکنیم کارهایی، که تو چنته داریم، تا آنجا که بپکیم، ...)، آن هم براساس مسیحیتی در کسوت اومانیسم التماس برای «شرافتمند بودن»، نصب موعظهی مسیح در بالای کوه به دیوارها و مهمتر از همه باور به این که «باید مهربان باشی!»شاید فکرکنید خب، این کتاب چه رمز و راز مهمی را فاش کرده که باید آن را خواند؟ ونهگات با نگاهی به هملت به این نتیجه میرسد چون هر اتفاقی «نه خوب است، نه بد» پس! #شکسپیر قصهگوی ضعیفی بیش نیست. از طرفی، شکسپیر همیشه به دنبال بیان حقیقت است، چون ما در زندگی هرگز نمیتوانیم بگوییم «خبر خوب چیه و خبر بد چیه.» به عقیدهی ونهگات وقتی به آیندهی کشور و کرهی زمین میتوان امیدوار بود که حقیقت گفته شود. این خواستهای است که هنوز هم بر پیشخوان کتابخانههای عمومی آمریکا زنده است و نیز در کتابهایی که در پی کشف پاسخی روشن برای خود زندگی هستند، حالا چه خوب، چه بد، «چه سیندرلا، چه سوسک #کافکا.» کتاب حاضر چنین کتابی است. در ضمن کوتاهتر از هملت نیز هست.
آثار ونهگات:
پیانوی خودنواز
آژیرهای هیولا
شب مادر
گهوارهی گربه
خدا شما را حفظ کند، آقای رزواتر
سلاخخانهی شمارهی پنج
صبحانه قهرمانان
اسلپ استیک
محبوس
مجمع الجزایر گالاپاگوس
ریش آبی
زمان لرزه
مرد بیوطن
قناری در خانه گربه
به خانهی میمون خوش آمدید
انفیهدان باگومبو
خدا شما را حفظ کند، دکتر کورکیان
تولدت مبارک وندا جون
ارسال دیدگاه