در زندگینامهی #اقبال_لاهوری اینگونه آمده است که محمد اقبال لاهوری در سال ۱۲۵۶ شمسی در یک خانوادهی متدین به دنیا آمد. زادگاه اقبال لاهوری در شهر سیالکوت پاکستان است. پدرش بازرگان بود و اجدادش همه از برهمنان کشمیر بودند که در قرن هفدهم به دین اسلام مشرف گشتند. اقبال دوران کودکی و نوجوانی را در زادگاه خود ( سیالکوت ) گذراند. زبانهای فارسی و عربی را در مدارس قدیمه آنجا و به روش سنتی فرا گرفت و با مقدمات علوم اسلامی و معارف قرآنی آشنا شد؛ سپس به مدرسهای وارد گردید که مبلغان مسیحی اسکاتلندی با نام «اسکاچ میشن» در سیالکوت تأسیس کرده بودند، و به فراگیری اصول و مبادی علوم جدید مشغول شد. پدرش شیخ نور محمد، با آن که پیشه دوزندگی داشت، اوقات خود را در مصاحبت اهل سلوک میگذراند و با شعر و ادب عرفانی آشنا بود و خصوصاً به شیخ اکبر، محی الدین ابن عربی ارادت تمام داشت و در خانه کتابهای «فصوص الحکم» و «فتوحات مکیه» را مطالعه میکرد.
آشنایی اقبال با مقدمات عرفان نظری و الفاظ و اصطلاحات خاص آن، از همین روزگار آغاز شد و چون پدرش به سلسلهی قادریه تعلق خاطر داشت، اقبال نیز در آغاز جوانی به این سلسه پیوست.
اشعار اقبال لاهوری
اقبال لاهوری از آغاز جوانی شعر میگفت و در مجالس شعرخوانی شرکت میکرد و در بعضی از جراید محلی؛ اشعارش طبع و نشر میشد. استاد وی سید میر حسن در تشویق او در این راه سهم عمدهای داشت و علاوه بر این، اقبال با «داغ دهلوی» استاد شعر اردو در آن روزگار، مکاتبه داشت و از راهنماییهای او بهره میگرفت.
سخنها رفت از بود و نبودم
من از خجلت لب خود کم گشودم
سجود زنده مردان میشناسی
عیار کار من گیر از سجودم
اقبال لاهوری پس از طی دوران تحصیلات متوسطه، در سال ۱۸۹۵ م. به لاهور رفت و در دانشکده دولتی آن شهر به ادامهی تحصیل مشغول شد. در مدت ۵ سال که وی در این دانشکده بود، علاوه بر زبانهای فارسی، عربی، با ادبیات انگلیسی و ادبیات جدید اروپایی آشنایی کامل حاصل کرد و مقدمات فلسفهی غرب را فرا گرفت. در دورهی فوق لیسانس، علاوه بر تحصیل فلسفه که موضوع اصلی کار او بود، به مطالعه اصول علم اقتصاد و حقوق نیز اشتغال داشت. استاد او در فلسفه، دانشمند شرقشناس مشهور، سرتوماس آرنولد بود که در طول این دوران به شاگرد خود دلبستگی خاصی یافته بود. راهنماییها و تعلیمات او نیز در پرورش استعدادهای ذهنی و فکری اقبال تأثیر بسیار داشت.
اقبال لاهوری پس از پایان این دوره از تحصیلات دانشگاهی، در بخش زبانهای شرقی همان دانشکده دولتی به تدریس پرداخت و عهدهدار دروسی در زبان عربی، ادبیات انگلیسی، اقتصاد، تاریخ و فلسفه شد. یکی از نخستین کارهای او در این ایام، مقالهای بود به زبان انگلیسی دربارهی «انسان کامل» ازدیدگاه عبدالکریم جیلی.
کتاب اقبال لاهوری
در همین اوقات بود که به پیشنهاد و تشویق استادش آرنولد، کتابی در علم اقتصاد سیاسی از زبان انگلیسی به اردو تلخیص و ترجمه، و کتاب دیگری در علم اقتصاد تألیف کرد.
در نخستین سالهای سده بیستم در شبه قاره هند، جریانهای فکری، حرکتهای سیاسی و آزادیخواهی و استقلالطلبی، شدت تمام داشت و طبعاً طبقهی جوان روشنفکر را به سوی خود میکشید. اقبال در این احوال و بیرون از محیط تدریس دانشگاهی، بیشتر اوقات خود را در انجمنهای ادبی و مجالس شعر خوانی میگذراند و هنوز سالهای عمرش به سی نرسیده بود که سرودههایش در نواحی اردو زبان شبه قاره، دست به دست میگشت و شهرتش به عنوان یکی از بهترین شاعران این زبان به دهلی و دکن و لکهنو رسیده بود.
شعر اقبال در این دوران، نخست رنگ صوفیانه و عشق عرفانی داشت و از سبک و مضامین شعر سنتی اردو پیروی میکرد، لیکن با درگیر شدن در جریانات سیاسی زمان و کوششهای مسلمانان برای تجدید حیات ملی و حفظ حقوق خود در مقابل اکثریت هندو مذهب، سرودههایش به تدریج رنگ سیاسی و اجتماعی میگرفت.
یکی از کسانی که در این دوره در تکوین شخصیت اقبال تأثیر تمام داشت، مولوی نذیر احمد دهلوی بود که طی اقامت ده سالهی اقبال در لاهور غالباً به آنجا میرفت و درمجالسی که از طرف انجمن حمایت اسلام برپا میشد، سخنرانی میکرد. اقبال لاهوری در این انجمن، شرکت فعال و مؤثر داشت و در هر مجلسی که تشکیل میشد، شعری از سرودههای خود را میخواند. نذیر احمد در همان ایام از ستایشگران شعر اقبال بود و در اغلب مجالس شعر خوانی او حاضر میشد. بسیاری از اندیشههای اقبال، مخصوصاً نظریهی «خودی» و «تسخیر فطرت» که از مبانی فلسفهی اوست، و نیز مخالفتهای او با برخی از جنبههای تصوف، انتقاد از تقلید غرب و اتکاء کلی به ارزش و اعتبار عقل در حقیقت، بسط و گسترش افکار نذیر احمد است که با بیانی فلسفی و نگرشی ژرفتر وجامعتر اظهار میشود.
اقبال در ۱۹۰۵ م به اروپا سفر کرد. و سه سال در انگلستان و آلمان به تحصیل حقوق و فلسفهی جدید و تحقیق در حکمت ایرانی و اسلامی و تفحص در تاریخ فکر و تمدن غرب مشغول بود. وی در این مدت با استادانی چون #مک_تگارت فیلسوف و هگلشناس انگلیسی، #وایتهد، #ادوارد_براون و #نیکلسن ارتباط نزدیک داشت و با افکار کسانی چون کانت، هگل، نیچه و برگسن آشنا شد. تأثیر #نیچه و #برگسن در فکر اقبال، بسیار عمیق و سازنده بود و بعدها در ساختار فکر و فلسفه او و نیز در تصوراتش درباره حیات، انسان و جهان برجای ماند. وی از دوران نوجوانی با شعر و ادب اروپا اُنس داشت و در این دوران بیش از همه به آثار گوته و ورد زوردث توجه یافته بود.
رسالهای که اقبال تحت عنوان «رشد ما بعد الطبیعه در ایران» در سال ۱۹۰۷ م برای اخذ درجه دکتری در دانشگاه مونیخ تألیف کرد، نمایانگر رشد فکری، ذهن منطقی و روشمند، دامنهی اطلاعات، و ادراک نقادانهی او از مسائل علمی، فلسفی و تاریخی اوست. وسعت مطالعات او در تاریخ آراء و مکاتب عرفانی، جریانهای فکری و فرهنگی مهم درجهان اسلام و کشورهای غربی، دقت نظر و نتیجهگیریهای او از یافتهها و آموختهها، در این رسالهی کوچک و دربرخی دیگر از نوشتهها و سرودههای او در این سالها به خوبی آشکار است و حکایت از آن دارد که در این دوران عمیقاً درگیر مسائل فکری و فلسفی غربی و اسلامی بوده، و درعین حال با نگرانی و دلبستگی خاص به اوضاع سیاسی و اجتماعی مسلمانان هند توجه داشته است.
اقبال در ۱۹۰۸ م. به هند بازگشت و پس از دوران کوتاهی تدریس فلسفه دردانشگاه، از کار موظف کناره گرفت و تا پایان عمر با درآمدی که از وکالت دادگستری به دست میآورد، به سر برد. اوقات او کلاً به سرودن شعر، نوشتن مقالات و ایراد سخنرانیها میگذشت وسعی داشت که مسلمانان هند را به ارزشها و مواریث معنوی خود آگاه گرداند و آنان را برای کسب آزادی و استقلال و بازیافت هویت تاریخی و فرهنگی خود آگاه گرداند و آنان را برای کسب آزادی و استقلال و بازیافت هویت تاریخی و فرهنگی خود آماده سازد. آشنایی عمیقتر و دامنه دارتر او با افکار #جلال_الدین_مولوی در این سالها آغاز شد و این شناخت نه تنها در شاعری و قدرت بیان او به زبان فارسی تأثیر عظیم داشت، بلکه به جوهر اندیشه او نیز رنگ و نیروی تازه بخشید و ترکیب و نظام فلسفهاش را کاملتر و منسجمتر ساخت.
تأثیر مولوی تا پایان عمر در حیات فکری و روحی اقبال برجای بود و این ویژگی در تمامی آثاری که از این دوران به بعد پدید آورد، آشکار است، چنان که سرلوحهی منظومهی «اسرار خودی» او ابیاتی از دیوان کبیر شمس است، در «جاویدنامه» #مولانا را راهبر و پیشرو خود در سیر و عروج روحانی قرار داده است، در «ارمغان حجاز» او را روشنی شب خود، و گرهگشای کارها خوانده، و در «بال جبرئیل» مرید هندی و پیر رومی را به مشاعره نشانده است.
نظر و دیدگاه اقبال نسبت به عرفان و تصوف اسلامی در طول چهل سال زندگانی فکری او در تغییر و تحول بوده است و در آثار او آراء مختلف در این باب دیده میشود. وی از دوران نوجوانی، چنانکه گفته شد، با موضوعات عرفانی انس و آشنایی یافته بود، حتی در رسالهی دکتری خود (۱۹۰۷م) بزرگترین فصل را به بحث دربارهی تصوف اختصاص داد و در آن از عرفان ِ وحدت وجودی ابن عربی و عبدالکریم جیلی به تفصیل و با بیانی ستایش آمیز سخن گفت؛ اما پس از بازگشت از اروپا و در پی تأملات و مطالعات نقادانه بعدی درحیات اجتماعی مسلمانان ِ هند و سعی در یافتن علل و عوامل ضعف و ادبار و واپس ماندگی عمومی این جامعه در جهان، و نیز تحت تأثیر افکار کسانی چون شوپنهاور، نیچه و برگسن، درباره تصوف و راه و روش صوفیانه به نظر و نتیجه دیگری رسید که در منظومهی اسرار خودی و آثار بعدی او منعکس است. وی در این راستا نه تنها با اشعار #حافظ و افکار #ابن_عربی، عرفان توحید وجودی و راه و رسم خانقاهنشینی و جنبههای زاهدانه تصوف به مخالفت برخاست بلکه حتی فلسفهی #افلاطون و پیروان او را نیز محکوم کرد.
اقبال لاهوری دردوره های بعد، بسیاری از این گونه آراء خود را تعدیل کرد و تصوف را کلاً نوعی واکنش در برابر غلبهی قشریت و جمود فکری – دینی و اعتراض به حکومتهای استبدادی به شمار آورد و در نقادی عقلگرایی، نظرگاه عرفانی اسلامی را ستود و از این جهت #غزالی را با #کانت برابر دانست. ولی کلاً تا پایان عمر، نوعی گرایش منفی نسبت به تصوف در افکار او دیده میشود و حتی از خردهگری بر غزالی نیز خودداری نمیکند. لیکن با این همه، در طول این تحولات فکری ، نظر و اعتقاد او نسبت به مولوی هرگز تغییر نکرد، و همواره او را پیر ، مرشد و راهنمای خود میدانست و در توضیح و تبیین نکات دقیق فلسفی وجهان شناسی اسلامی خود در مواردی بی شمار به ابیاتی از مثنوی مولوی استناد و استشهاد میکند.
اقبال لاهوری، پس از بازگشت از اروپا، در دورانی که به تنظیم افکار و آراء خود مشغول بود، نوعی تحول کلی در دیدگاههای سیاسی و اجتماعی خود پدید آورد. وی در عین آن که مانند «سید احمد خان»، رهبر اصلاحطلبی جامعهی مسلمان هند اصلاح جامعهی مسلمان هند را در دگرگون شدن مبانی و مبادی فکری جامعه و کسب علوم و فنون و مهارتهای جدید میدانست، سعی داشت که نظریات خود را در قالب تعبیرات و مقولاتی بیان کند که برای طبقهی جوان و تجددطلب مسلمان قابل قبول باشد پس از چند جهت با سید احمد خان و پیروان او اختلاف نظر پیدا کرده بود، یعنی اعتبار بی چون و چرای عقل و عقل گرایی یکسویه را نامقبول میدانست، تقلید از راه و روش زندگانی غربی و ارزش گذاریهای اخلاقی و اجتماعی غربی را مردود میشمرد و نیز دریافته بود که حیات سیاسی و اجتماعی مسلمانان هند را نباید از جامعه بزرگ ِ اسلامی ِ بیرون از هند جدا دانست. وی در دوران اقامت در غرب و مشاهده جنگها و ستیزههای میان اقوام دریافته بود که بیشتر این گونه فجایع و خونریزیها ، زاییدهی احساسات قومی و در جهت جلب منافع مادی و اقتصادی ملی است.
از این رو بود که در سالهای بعد از بازگشت، اشعاری را که در آنها احساسات وطنپرستانه بیان شده بود و به روزگار جوانی او تعلق داشت، از مجموعه آثار منظوم خود خارج کرد و به جای زبان اردو( هندوستانی) که زبان اکثریت مردم مسلمان هند بود، زبان فارسی و الفاظ و تعبیرات شعر عرفانی فارسی را برای بیان آراء و افکار خود به کار گرفت. زبان فارسی از لحاظ تاریخی و فرهنگی دومین زبان مهم جهان اسلامی به شمار میرود و نه تنها بخش بزرگی از عالم اسلامی را در بر میگیرد بلکه در سراسر شبه قارهی هند طبقه درس خوانده و روشنفکر، آن را زبان دینی و فرهنگی خود میشناختهاند.
اقبال لاهوری نیز طی سالیانی که در اروپا بود و پس از آن در پی مطالعه اوضاع اجتماعی هند، کشمکشهای درونی آن، توطئهها و فتنهانگیزی های قدرت استعماری، به این نتیجه رسیده بود که همزیستی مسلمانان با هندوان در کشوری واحد، عاقبت به غلبه و سلطهی اکثریت هندو مذهب بر اقلیت مسلمان خواهد انجامید و با آن که در جریان مبارزات جاری برای طرد قدرت متجاوز بیگانه، اتفاق و اتحادی میان دو گروه پدید آمده است، بی شک پس از کسب استقلال، جنگ و ستیز و نابهسامانی سراسر هند را فرا خواهد گرفت و حاصل آن به هر حال به سود مسلمانان نخواهد بود. بنابراین بهتر آن است که هر چه زودتر مسلمانان هند، خود را از اکثریت هندو مذهب جدا کنند و به پیروی از اصل توحید اسلامی به جامعه بزرگ مسلمانان جهان بپیوندند.
این، دیدگاهی بود که در آن روزگار در سراسر هند عمومیت یافته بود و اقبال، خود در سراسر منظومهی رموز بیخودی که در ۱۹۱۸ م انتشار یافت، به تفصیل تمام و در نهایت قوت و روشنی بیان کرده است. اما در سالهای آخر عمر، او خود دریافت که چنین جامعهای لااقل در آن زمان وجود خارجی ندارد و با مشاهدهی نابهسامانیها و اختلافات فرقهای و اعتقادی در کشورهای اسلامی، رسوخ ضعف و زبونی و واپسماندگی در میان آنها، در هم شکستن امپراتوری عثمانی (که چندین سال مرکز و محور تصورات مربوط به نظریهی خلافت بود) و غلبهی مستقیم و غیر مستقیم قدرتهای بزرگ استعماری بر ملتهای اسلامی (از ملل مسلمان آسیای مرکزی که در حلقوم روسیهی تزاری فرو رفته بودند، تا مصر و مراکش و الجزایر که دستخوش مطامع قدرتهای استعمارگر غرب بودند)، دریافت که در شرایط حاکم آن روزگار، این گونه آرمانجوییها غیر عملی است و با واقعیتهای سرسخت زمان موافقت ندارد. مسلمانان هند باید دردرون زادگاه خود، هند بزرگ به استقلال و آزادی فکر و عمل برسند و در این موقع، نباید نیروهای فعال جامعه را از مسائل و مشکلات اصلی و محسوس خود منحرف و به سوی آرمانیهای خیالی و غیر عملی معطوف سازند.
در راستای همین تغییرِ فکر و دیدگاه بود که اقبال در اواخر عمر، دوباره به زبان اردو روی آورد و دو منظومهی مهمّ «بال جبرئیل» ( ۱۹۳۵م. ) و «ضرب کلیم» ( ۱۹۳۶ م.) را به این زبان سرود. او با این کار میخواست مسلمانان هند را مخاطب خود قرار دهد. این دو منظومه، گر چه از لحاظ تاریخ زبان و ادب اردو از مهمترین آثار پدید آمده در این زبان به شمار میرود، لیکن از لحاظ مضامین و مطالب در حقیقت بیان همان افکار و نظریاتی است که قبلاً در منظومههای فارسی او به طور پراکنده عرضه شده بود.
از نامههای خصوصی او به دوستانش چنین بر میآید که در سالهای بعد از بازگشت از اروپا شدیداً افسرده خاطر، مأیوس و دلسرد بوده و حتی به گفتهی خودش شوق و ذوق شعر گفتن هم نداشته است. این احوال در منظومهی «شکوه» که در همان سالها سروده شده ، به خوبی منعکس است. این منظومه، چنان که از نام و عنوان آن برمی آید ، شکوهی دردناک شعر است از خداوند، از آن همه تیرهبختی، زبونی، سستی و جهلی که دامنگیر اقوام و مسلمان در سراسر جهان شده است، ناگوارترین واقعیت برای اقبال و مسلمانان هوشمند در آن احوال تلخ و درد آور، این بود که جامعه مسلمان هند باید برای حفظ موجودیت خود در برابر اکثریت متخاصم هندو مذهب، از قدرت متجاوز و استعمارگر غاصب استمداد کند. گرایش اقبال لاهوری به افکار سید جمال الدین اسد آبادی و وحدت جهانی اسلام که او تبلیغ میکرد، بیشتر نتیجهی روبه رو شدن با این بن بست تاریخی بود.
در ۱۹۱۵ م و با انتشار منظومهی «اسرار خودی»، دوران شاعری اقبال به زبان فارسی آغاز میشود. سه سال بعد، در ۱۹۱۸ م دومین منظومهی فارسی او به نام «رموز بیخودی» انتشار یافت که در حقیقت ادامه و مکمل اسرار خودی است. ترجمهی منظومهی «اسرار خودی» به زبان انگلیسی به قلم شرقشناس معروف «نیکلسن» و انتشار آن در لندن در ۱۹۲۰ م ، و مقدمهای که مترجم در معرفی این اثر نوشت، مایهی شهرت اقبال در اروپا شد. اقبال در این دو منظومه، اصول فلسفهی نظری و دیدگاههای اجتماعی و سیاسی خود را بیان داشته است. در «اسرار خودی»، حیات فردی مطرح و در «رموز بیخودی» حیات اجتماعی مورد نظر است، و پیام هر دو ، تحقق کمالات فردی و اجتماعی است. در منظومهی دوم ، بیخودی به معنایی که در فرهنگ و ادب صوفیانه به کار میرود، نیست. بیخودی در اینجا یکی شدن فرد در جامعه و خود را در جمع و جمع را در خود دیدن است و بدین سان است که خودی فرد در حیات جامعه جاودانی و مخلد میشود. آنچه در این دو منظومه، مرکز و محور اندیشههای اوست، نظریهی «خودی» است که از این زمان به بعد در تمامی آثار اقبال مطرح است و همه افکار و نظریات او بر آن قرار میگیرد. «خودی» انسانی بنیاد شخصیت و هویت فردی و مرکز حیات و مرکز ثقل وجود اوست، و کمال خودی در حقیقت کمال وجودی هر فرد است.
فلسفهی سیاسی اقبال برد و اصل بنیان نهاده شده است: توحید الهی و رسالت محمدی. توحید الهی، اساس فکر وحدت جامعهی اسلامی و یگانگی امت جهانی اسلام است و رسالت محمدی، اساس نظریهی آزادی، برابری و اخوت جهانی را تشکیل میدهد. این جامعه نهایت مکانی و زمانی ندارد ، به هیچ حد و مرز جغرافیایی محدود نمیشود، مرکز آن کعبه، و قانون آن مبتنی بر شریعت اسلام و احکام قرآنی است.
به زعم اقبال لاهوری، آنچه در ادوار پایانی قرون وسطی غرب را به حرکت درآورد و نهضتهای فکری و فرهنگی دوره رنسانس و اصلاح کلیسا را به وجود آورد ، ورود جهانبینی و تفکر علمی اسلام به غرب بود ، ولی مسلمانان خود به علل گوناگون دچار رخوت و رکود فکری شدند و در طی سدههای گذشته از حرکت باز ماندند، در صورتی که غرب به حرکت خود ادامه داد و موانع رشد و ترقی را از پیش راه برداشت. او بر آن است که مسلمانان باید نخست به نقد شیوههای تفکر و جهان بینی دیرین خود بپردازند و نقاط قوت و ضعف آن را خوب بشناسند. سپس با برخورداری از این بینش نو و بهره گیری از یافتههای علوم و تجربههای جدید جهانی، معارف دینی و حیات اجتماعی خود را نوسازی و آن را با احکام معیشت جدید و روح و عقل حاکم بر زمان سازگار نماید.
در نظر اقبال لاهوری، علم و اندیشه، شرقی و غربی ندارد و موهبتی است الهی که به انسان ارزانی شده است و سهم مسلمانان در همین علوم و یافتههای مردم مغرب زمین و نیز در تمدن غربی و تحولات آن، بسیار بزرگ و اساسی بوده است.
از نظر او، برخورداری از پیشرفتهای علمی غرب مذموم نیست. آنچه مذموم است خودکمبینی و سستی در برابر غرب و هراس از سلطهجوییهای آن است. گرچه وی در اشعار خود غالباً از «فتنههای علم و فن» و «دلاویزی فرنگ» و «نیرنگهای فرنگ» مینالد؛ لیکن باید توجه داشت که فریاد شکوه او از نفس «علم و فن» نیست. بلکه از علم و فنی است که از «عشق» (به معنای یاد شده) جدا مانده و از فرنگی است که بی دین و بی خدا و ماده پرست و متجاوز و ستمگر شده ، و عقل و زیرکی را خدای خود قرار داده است.
اقبال لاهوری، خود از اندیشههای متفکران غربی بهرههای فراوان گرفته که آثار آن در افکار و آراء او آشکار است. تأثیر نظریهی «نیروی حیاتی» و «تحول خلاقه» برگسن، «ابر مرد» نیچه، «اراده معطوف به حیات» #شوپنهاور و «من فعال» #فیخته را در افکار و آثار او به روشنی میتوان باز شناخت.
باید توجه داشت که نظریههای «خودی»، «تسخیر فطرت»، «تغییر طبیعت» و سایر عناصر اصلی فکر اقبال لاهوری، گرچه از جهاتی شباهتهایی با نظریات فلاسفه یاد شده دارد و طبعاً چنان که گفته شد تأثیرات فراوان از آنها پذیرفته است. لیکن اساس این عناصر، دریافتهای خود او از مسائل و موضوعات فکری و اجتماعی زمان، و حاصل مطالعات در اوضاع و احوال تاریخی جاری در شرق و غرب بوده است. وی بیش از آن که متأثر از افکار متفکران غربی باشد، بر آراء حکما وعارفان اسلامی در باب انسان و جهان و نظریههای مربوط به مراتب وجود، خلافت الهی و خلق مدام متکی و مبتنی است و برخلاف آراء و نظریات فلاسفه غرب که غالباً خاستگاهی دنیوی و غیر الهی دارد، اقبال سرچشمه همه امور عالم را در مشیت الهی و عنایت ربانی میبیند و گاه در مواردی بر نظریات این فیلسوفان، انتقادهایی تند دارد.
ارسال دیدگاه