#سام_شپارد بازیگر، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و کارگردان در سن 74 سالگی درگذشت. او یکی از مهمترین نمایشنامهنویسان تاریخ ادبیات نمایشی جهان بود. نمایشنامههای درخشانی چون «کودک مدفون»، «غرب حقیقی»، «نفرین طبقه گرسنه»، «خدای دوزخ»، «وقتی دنیا سبز بود» و… از شپارد بارها در تماشاخانههای جهان اجرا شد و او را به یکی از درامنویسان جهانی بدل کرد. او از نسل درامنویسانی بود که واقعیتی خاص و موقعیتی منحصر به فرد را به زبانی دراماتیک، جهانی میکردند. چیزی شبیه به #ایبسن، #استریندبرگ، #ویلیامز، #اونیل، #میلر و… که همه با وفاداری کامل به دو امر متناقض یعنی واقعیت و درام، دربارهی مهمترین لحظات زندگی داستانپردازی کردند و در عین حال لایههای عمیقی از این دو تجربه (واقعیت و درام) را پیش چشم گذاشتند. شپارد در سال ۱۹۷۹ برای نمایشنامهی «کودک مدفون» برندهی جایزهی پولیتزر شد. در ایران علاوه بر بسیاری از نمایشنامههای مهم شپارد( همچون آثاری که در بالا نام برده شد)، مجموعه داستان «خواب خوب بهشت» (نشر ماهی) به انتخاب و ترجمهی امیرمهدی حقیقت از میان داستانهای او به فارسی منتشر شده است. این مجموعه داستان شیفتگی شپارد را به «لحظات» بیشتر افشا میکند، درست مثل پارههای جذاب مجموعه گفتوگوهای «دکهی بین راه» که با ترجمهی #حمید_امجد توسط نشر نیلا در ایران چاپ شده است و آنجا هم شپارد کاری جز خلق لحظه انجام نمیدهد. آنقدر فضای دیالوگهای «دکهی بین راه» و داستانهای «خوابِ خوبِ بهشت» مخاطب را در خود فرو میبرد که معلوم نیست شپارد خالق این لحظههاست یا شکارچی آنها! گویی او از جایی بیرون به آدمهایی چنین دسترسی پیدا کرده و فقط گفتههای آنها را که در نابترین لحظهها شنیده، به رشتهی تحریر در آورده است. شپارد توانسته همواره از طریق ایجاد یک لحظهی واقعی همنشین با عاطفهای عمیق و درونی، فاصلهی ذهن و عین را تا جای ممکن در پردازش شخصیتها کم کند. اما او هیچگاه امری غیر واقعی را وصف نکرده است؛ این نمایشنامهنویس همواره در قلمرو واقعیت مرزهای آن را به بازی گرفته است.
سام شپارد علاوه بر نمایشنامهنویسی از نویسندگان فیلم سینمایی «پاریس-تگزاس» شاهکار #ویم_وندرس نیز بود. فیلمی که آن هم در ایران بسیار دیده شد و محبوب بود. اثری به شدت اگزیستانسیالیستی که گویی نویسندگانی چون #کیرکگور و #ساتر را به سینمای جادهای امریکا پیوند میدهد. او در این فیلمنامه از قلب قهرمان هویتباختهی یک درام جادهای تمامعیار، شمایلی از بحران وجودی و غربت انسانی میسازد. شپارد از الگوهای قصهگویی به شکلی محو سود میبرد و با وجود قصهگویی، لحظات را نسبت به کلیت روند فیلم برجسته میکند. به همین دلیل هم بیشتر از روال عادی کنش انسانها، معنای فیلم درون لحظات کوچک و انزوا ساخته میشود. همکاری شپارد با وندرس در این فیلم نتیجه شگفتانگیزی داشت، آنها به میانجی الگوهای سینمایی، قصهگویی نادیدنی و اجرایی ساده فیلمی فلسفی و مستقل خلق کردند که به شدت به زبان سینمای داستانگو وفادار است.
سام شپارد همین تکنیک را در نمایشنامهی «وقتی دنیا سبز بود» هم ادامه میدهد. این نمایشنامه هم که نتیجهی همکاری مشترک شپارد و #جوزف_چایکین است، داستان ارتباطی جذاب در زندان میان یک گزارشگر و قاتلی غریب است که گویی از دل تاریخ و اسطوره بیرون آمده تا از واقعیتی معاصر حرف بزند. نمایشنامه پر از گفتوگوهایی است که ضمن جاذبه در فضاسازی، هویت آدمها را پیچیدهتر و شناختشان را دشوارتر میکند. در این میان تکگوییها جاذبه این شخصیتها را بیشتر میکند و فضایی نرم و گاه شاعرانه به نمایشنامه میبخشد. شپارد در اینجا هم در قالب زبانی رازآمیز و فضایی تیره و وهمآلود با حفظتم سیاسی همیشگی آثارش، لحظههای خیالانگیزی خلق میکند.
یکی از علایق شپارد در نمایشنامهنویسی حفظ تم سیاسی و خلق موقعیتهایی است که تداعیگر تضادهای سیاسی هستند. این مسئله خاصه با رویکرد انتقادی شپارد نسبت به سیاستهای امریکا همراه است موقعیت در آثاری چون کودک مدفون، غرب حقیقی و خدای دوزخ آشکارا وزن و شکلی سیاسی دارد. این نمایشنامهها اغلب در مکانهایی کوچک، گاه دورافتاده و با آدمهایی پاکباخته و ناامید ساخته میشود که رابطهشان به نمادی از رابطهی قدرت و لایههای مختلف جامعه بدل میشود. شپارد علاوه بر واکنش نشان دادن به حوادث روز در نمایشنامههای خود، وجه داستانگو و دراماتیک اثر را حفظ میکند. او تلاش میکند که از درام فرمی بسازد که میتواند تضادهای اصلی اجتماعی و فردی را آشکار کند و به همین دلیل او را باید در کنار بهترین نمایشنامهنویسان تاریخ ادبیات جهان قرار داد؛ چرا که او از غنیکنندگان آن مدلی است که درامنویسان با جهان خود روبهرو میشوند.
ارسال دیدگاه