#سام_شپارد با نام کامل ساموئل شپارد راجرز 1 در پنجم نوامبر 1943 در فورت شرایدن ایالت ایلینوی آمریکا متولد شد. پدرش خلبان نیروی هوایی بود که به الکل روی آورد. سالهای اول زندگی شپارد در سفر از یک شهر به شهر دیگر میگذشت اما سرانجام خانوادهی او دراطراف شهر لسآنجلس در یک مزرعهی کوچک ساکن شد. به نقل از گفتگویی که در سیوشش سالگی با وی انجام شد اظهار کرد که برای او سفر ازیک نقطه به نقطه دیگر از جذابیت بیشتری برخوردار است تا زندگی ثابت در یک مکان مشخص. وی در گفتوگوهایش میگوید: «احساس میکنم که گویی هیچگاه خانهای نداشتهام، میدانم که متعلق به همین کشورم ولی با این حال نمیدانم کجایش؟ تئاتر نیز برای من همینگونه است، میدانم که به آن تعلق دارم اما نمیدانم دقیقاً درکجای کار قرار گرفتهام. البته، شاید این حس به جایی تعلق نداشتن امر خوب و سودمندی باشد، اما همچنان همیشه این حس نوشتالژی یا دلتنگی برای تعلق به یک مکان خاص در من وجود دارد.»2
سام شپارد از همان سالهای نوجوانی به تئاتر علاقهمند شد و به همین منظور در همان سالها به یک گروه تئاتر محلی که وابسته به کلیسا بود، پیوست. هر چند که شپارد در ابتدا در دانشگاه رشتهی علوم کشاورزی را برگزید اما دیری نپایید که آن را رها نموده و به گروه بازیگران سیار پیوست.
وی پس ازمدتی نویسندهی مهمان گروه «مجیک تیئهتر»3در شهر سانفر انسیسکو شد. در نوزده سالگی به نیویورک نقل مکان کرد و برای امرار معاش به کار در رستوران پرداخت و ضمن نوشتن دربارهی تئاتر، در تئاترهای روشنفکرانهی خارج از برادوی4 که نمایشهای تجربی روی صحنه میبردند نیز به فعالیت مشغول شد. از جمله تئاترهای «لاماما5، کافه سینو6 ، اوپن تیئهتر7، و امریکن پلیس تیئهتر8». اولین نمایشنامهی شپارد قبل از بیستویک سالگیاش به روی صحنه به نمایش در آمد.
با توجه به فیلمنامهی «پارس، تگزاس» که اولینبار در اواخر دههی شصت در ایران به چاپ رسید، سام شپارد در ابتدا بیشتر به عنوان فیلمنامهنویس در ایران شناخته شد، در حالی که وی با نوشتن بیش از چهلوپنج نمایشنامه و اجراهای متعددی که از این آثار در تئاترهای مختلف آمریکایی از جمله «اوپن تیئهتر»، «مجیک تیئهتر» «آف آف برادوی» و... داشته، جایگاه مهمی در تئاتر آمریکا به عنوان یک نمایشنامهنویس برای خود ساخته است که این جایگاه در هالهی آثار اندک و اکثراً نمایشنامههای کوتاهی که از این نویسنده به فارسی ترجمه شده به کل ناشناخته باقی مانده و نیاز به بحث و بررسی پیرامون نمایشنامههای وی همچنان باقی است.
همانطور که پیشتر اشاره شد، شپارد نویسنده ایست که به گفتهی خودش در هیچ جایگاه تئاتری خاصی نمیتوان وی را محدود کرد، شپارد دائماً در سبکهای مختلف تئاتر آمریکا در رفت و آمد است و صبورانه دست به تجربه میزند، شخصیتهای آثارش به خصوص در دههی هفتاد تحت تأثیر نویسندگان اروپایی مورد علاقهی شپارد، همچون بکت به سوی معناباختگی و تئاتر ابروزد نزدیک میشوند اما وی در این مرحله توقف نمیکند و شخصیتهای نمایشنامههای وی همواره تحت تأثیر جریانات مختلف زندگیاش دچار تغییر و تحول میگردند.
یکی از این جریانات مهم زندگی شپارد که بر آثار وی تأثیر بسیار نهاد، آشنایی او با #جوزف_چایکین9 بود که بعدها به همکاریهای بیشتر این دو شخصیت در دهههای هفتادوهشتاد انجامید.
شپارد توانست در بین سالهای 66-1965برای نخستینبار جایزهی ابی Obie را برای نمایشنامههای «مادرایکاروس، شیکاگو، صلیب سرخ» از آن خود کند. این آثار وی را در ادامهی دههی 1960 و اوایل دههی 1970 صاحب اعتبار بسیار نمود. وی در این زمان بسیار تحت تأثیر نویسندگان اروپایی به ویژه #بکت10 بود است. شپارد در سال 1971 با وجود این که بسیار مورد تحسین و تشویق روزنامهنگاران و منتقدان آمریکایی بود به همراه همسر و پسرش به انگلستان مهاجرت کرد. وی در پاسخ به این پرسش که چرا انگلستان؟ گفته است: «میخواستم به جایی بروم که مردمش انگلیسی صحبت میکنند.»11
نمایشنامههایی که شپارد در طول 4 سال اقامتش در انگلستان به رشتهی تحریر درآورد، حاوی بیشترین تمایلات وی به سمت «تئاتر ابزورد» و تقلید از نویسندگان به نام اروپایی همچون «بکت» بود. تا سال 1974 وی همچنان در انگلستان اقامت میکرد و در طول این زمان چندین نمایشنامه به نگارش در آورد. وی با وجود این که آثارش با استقبال خوبی در انگلستان روبهرو شد، اما بعد از گذشت 4 سال به گفتهی خودش دچار غم غربت شد و به این نتیجه رسید که سفرش به انگلستان، اشتباهی بیش نبوده و دوباره به زادگاهش آمریکا بازگشت.
پس از بازگشت به آمریکا، آثار شپارد دوباره به سمت تم رایج و مورد علاقهی نمایشنامههای پیشینش یعنی درگیریهای خانوادگی و تأثیر جامعه بر انسان معاصر آمریکایی، متمایل شد. هر چند که شپارد هرگز از زیر نفوذ نویسندگان مورد علاقهی اروپاییاش به طور کامل رها نشد، اما در این زمان شخصیتهای آثارش دیگر کمابیش از ویژگیهای شخصیتهای آثار «ابزورد» فاصله گرفته بودند. در سال 1979 یکی از نمایشنامههای وی با عنوان «کودک مدفون»12 که از فروپاشیده شدن بنیانهای زندگی خانوادگی سخن میگفت، جایزهی پولیترز13 را که بزرگترین جایزهی ادبی آمریکا در زمینهی نمایشنامهنویسی است از آن خود کرد.
از هر زاویه و دیدگاهی بخواهیم به کارهای شپارد نگاه کنیم تکرارشوندهترین موتیف و مضمون در آثار او اضطرابی است که شخصیتهای آثارش نسبت به «خویشتن» و «مکان» دارند. منتقدان ادبی جستوجوی هویت را در نمایشنامههای او مهمترین عامل انگیزاننده دانسته و آثار پرقدرت وی را حاوی اسطورههای آمریکایی، به ویژه اسطورههای «غرب کهن» میدانند.
شپارد علاوه بر نمایشنامهنویسی در زمینههای دیگر ادبی همچون داستاننویسی، فیلمنامهنویسی، بازیگری، کارگردانی سینما و ترانهسرایی نیز فعالیتهای درخشانی دارد. در عرصهی فعالیتهای سینمایی شپارد بیشتر به عنوان بازیگر شناخته شده، اما وی در این عرصهی فیلمنامهنویس موفقی نیز به محسوب میشود، تا آنجا که فیلمنامه «پاریس، تگزاس»14 نوشتهی سام شپارد به کارگردانی #ویم_وندرس کارگردان آلمانی، برنده جایزهی نخل طلای جشنواره کن 1984 شد.
شپارد در سال 1988 اولین فیلمش را با نام Far North به نویسندگی خودش کارگردانی کرد. فیلم Silent Tongue به نویسندگی و کارگردانی شپارد، دومین اثر سینمایی او محسوب میشود. شپارد در مجموع بیش از چهل نمایشنامه و پنج فیلمنامه به رشتهی نگارش در آورده که نمایشنامههایش در مجموع یازده بارجایزهی ابی را از آن خود نمودهاند.
نگاهی به نمایشنامههای سام شپارد
همواره رسم بر آن بوده که برای شناخت دقیق یک نمایشنامهنویس، نگاهی موشکافانه به تمامی آثار او انداخته شود؛ اما از آنجا که تنها شش نمایشنامه از این نویسنده به زبان فارسی ترجمه شده و برای خوانندگان ایرانی آشناست، به ناچار تنها به بررسی وتحلیل ویژگیها، نشانهها و دغدغههای مشترکی میپردازیم که در این شش نمایشنامه، یعنی: کودک مدفون، غرب حقیقی، مادر ایکاروس، صلیب سرخ، بازی و دکهی بین راه، مطرح گشتهاند. اگر میخواستیم که به تمامی حق مطلب را در این باره ادا کنیم، شاید بهتر میبود که تک تک آثار، جداگانه و به تفصیل بررسی میشدند.
باید این نکته را همواره به خاطر داشت که سام شپارد، نویسندهای است که بر علیه نظم و قانون و گیشه و زرق و برق موزهای دست و پاگیر تئاتر برادوی و حتی آف. برادوی شوریده و به تئاتر زیر زمینی آف. آف. برادوی و به حداقل امکانات و حتی نبودن سالن مخصوص تئاتر بسنده کرده است. وی تئاتر را به محیطهای معمول و حتی غیر معمول زندگی روزمرهی مردم کشیده است. این نکته در آثار این نویسنده، به ویژه نمایشنامههای کوتاه او همچون: صلیب سرخ، بازی، دکهی بین راه و مادر ایکاروس، کاملاً مشهود است.
حال با این تفاسیر کوتاه به نکاتی چند دربارهی اشتراکات این آثار میپردازیم. قبل از هر چیز آنچه بیش از همه در این نمایشنامهها جلب توجه میکند اسامی ملموس، واقعی و بعضاً استعاری و کنایهآمیزخود این نمایشنامهها است.
غرب حقیقی و ارائهی تصویری واقعی و کنایهآمیز از وضعیت دو برادر که خانه را که محل آرامش است، به جولانگاه فیلمهای وسترن در آورده و خود نیز نقش قهرمانان آن را ایفا میکنند. تصویر پایانی این نمایشنامه و رو در رویی آنها، حکایت از میزان فاجعهای میدهد که گریبانگیر افراد یک خانواده شده است؛ خانوادهای که دیگر امیدی به حفظ آن و سعی بر به حقیقت پیوستن رویای امریکاییاش باقی نمانده است. خط داستانی در نمایشنامهی کودک مدفون نیز یادآور همین مضمون و جدال میان شخصیتهاست. کودک مدفون، نامی آشنا و گویا و واقعی از آشفتگی و از هم پاشیدگی خانوادهای است که حتی شخصیتهای آن، خانوادهی خود را نیز به خاطر نمیآورند.
پسری دزد و پسری چلاق که هر دو طرد شده از جامعهاند و انگار هیچ راهی، حتی کوچکترین امیدی، برای برقراری رابطه با هم ندارند و نوهای که شش سال خانه را ترک کرده و به گونهای هر جایی بار آمده است.
در نمایشنامهی «بازی» با تعدادی آدم توهم زده و رؤیایی که اغراق و افراط در انجام هر عملی، حتی بیهودهترین عمل، زندگی ملموس و واقعیشان را به بازیای خطرناک تبدیل میکند، روبهرو میشویم، آدمهایی تنها و ترسیده از همه چیز، مجرم و بیگناه از بار عذابی که بر دوش میکشند، آدمهایی که در سراسر عمرشان مجبور به انجام یا عدم انجام کاری بودهاند اما به حقیقت تنها چیزی که کاملاً درکش کردهاند، میزان خشونت و ترس و تنهایی و بیاهمیت بودنشان بوده است.
در نمایشنامهی «صلیب سرخ» سام شپارد باز هم به سراغ کلبهای محزون و مریض اما واقعی، در دل یک جنگل میرود. شخصیتهای نمایشنامهی تنها، مجرم، بیپناه، طرد شده از جامعه، با کولهباری از شرمندگی که اجتماع به آنها به امانت سپرده است تا دیگر بار و دیگر بار به دیگران بسپارد -آنها نیز بالاجبار زیر بار این فشارها، خورد و ضعیف شده و حتی از داشتن مریضی خود و این که کسی از آن مطلع شود، خجالت میکشند؛ چرا که موجبات تمسخر مردم واقع خواهند شد و اما در نمایشنامهی «مادر ایکاروس» شپارد همچنان به کلبهای در دل طبیعت اما خطرناک و وحشتزده پناه آورده است. خلبانی که شاید سالهاست مادرش را ندیده و بر بلندی آسمان دنبال نشانی مورد نظر میگردد و منتظر پیامی از زمین است، قربانی بازیای خواهد شد که برای خندهی دو نفر، ترتیب داده شده است یا شاید به اختیار خود به دلخواه تصمیم به سقوط و مرگ خود گرفته است. آتشبازیای که میتوانست بقیه را شاد و برای لحظاتی از درد و مشکلاتشان بکاهد به مرگ و تأسف و ناراحتی بقیه منجر خواهد شد؛ اما مردم کماکان به تماشا ایستاندهاند به جای نگاه کردن به آتشبازی در دل آسمان به تماشای سقوط آدمی نشستهاند.
و سرانجام «دکهی بین راه» که شش برش کوتاه از زندگی مردمانی را نشان میدهد که در حقیقت میتوانستند کسانی همچون سایر شخصیتهایی که شپارد در نمایشنامههای بلندش به آنها پرداخته است، باشند.
شخصیتهایی که شپارد آنها را در نمایشنامههایش به تصویر کشیده است، تقریباً تمامی از یک جنس انتخاب شدهاند. گاهی میزان مشکلات و درگیریهای روانی و بیماریهای فیزیکیشان کم یا زیاد شده است اما به تمامی تنها و بدون ایجاد رابطهای واقعی با هم و جامعه و عریان و به دور از هر خود سانسوریای به معرض دید تماشاگر گذاشته شدهاند. مکانهایی که به عنوان بستر نمایشنامهها معرفی شدهاند. معمولاً جاهای خلوت، قدیمی و کهنه و دارای گل و گیاه هستند پنجرههایی که به ایوان یا درختان باز میشود. شخصیتها در این آثار با وانمود کردن و یا خود را به هیئت کسی یا چیزی در آوردن سعی بر آن دارند تا از خود واقعیشان رها شده و آزادیشان را در تجسم شکلی دیگر بیابند و یا حتی ایدئال خود را در آن شکل و شیوه به تصویر میکشند، همچون جیپ و شوتر در نمایشنامهی «بازی» و یا وینسیت در نمایشنامهی «کودک مدفون» گاهی اوقات اتفاقات مهمی که زندگی شخصیتها را به کلی دگرگون میکند در شب و یا به هنگام خواب برایشان اتفاق میافتد؛ همچون «دوگی» در کودک مدفون و یا جیم در«صلیب سرخ» بعضی از شخصیتها، حضور و وجودخود را تنها در توجه دیگران میبینند. و این جلب توجه گاهی برایشان به قیمت گرانی تمام میشود همچون شلی در «کودک مدفون» و یا خلبان در «مادر ایکاروس». معمولاً محرک و انگیزههای مشکلاتی که افراد دامنگیر آن میشوند به یک عامل بیرونی بستگی دارد، همچون: کشته شدن کودک در «کودک مدفون» حرکت هواپیما بر بالای کلبه در «مادر ایکاروس» به زندان افتادن جیپ در «بازی» و شپشهایی که بدن جیم را گرفته است در نمایشنامهی «صلیب سرخ» و ...
شپارد در تمامی آثارش در لابهلای شخصیتهای تنها رها شده و روانپریشش گویی تنها در جستوجوی یک چیز بوده است و آن یافتن خود حقیقی انسان و این در نمایشنامههای وی مقدور نمیشود مگر با رجوع به گذشته و لایهبرداری از حقیقت، حادثه و یا همان رازی که در نمایشنامههای شپارد در گذشتهی شخصیتهایش به وقوع پیوسته است. در نمایشنامههای سام شپارد علیرغم رویکردی که به سمت تئاتر عبثنما و یا همان تئاتر ابزورد اروپا دیده میشود، از پایانهای تلخ و مسدود شده خبری نیست و با کمی اغماض همواره دریچهای نورانی، گشوده شده به سوی آینده در پایان این آثار قابل مشاهده است.
پینوشت:
1.Samuel Shepard Rogers
2.به نقل از www.chn.ir خبرگزاری میراث فرهنگی 17/8/1384
3.Magic Theatre
4. Off – Off Broadway
5.Lamama
6. Cafe Cino
7. Open Theatre
8. American Place Theatre
9.Joseph Chaikin
10. Beckett
12.Buried Child
13. Pulitzer Prize
14. Paris , Texas
ارسال دیدگاه