شمس لنگرودی از شاعران تاثیرگذار شعر معاصر است و دهه پنجاه را می توان نقطه عطف شاعرانگی او نامید و انتشار کتابِ ارزشمندی چون «رفتار تشنگی» سرآغاز شاعری بود که توانست خانه شعر را با کلماتش بیفروزد.
دهه پنجاه با حضور شاعران برجسته ای چون «احمد شاملو» «نصرت رحمانی» «منوچهر آتشی» که حتی دست بُردن به قلم کار دشواری به نظر می رسید،اما شمس از اعماقِ کوه ها بر آمد و راه خویش را چون شاعری مستقل بازشناخت و اتفاقا آفرینه های او در صدر قرار گرفت و اهمیت شاعرانگیِ لنگرودی در دهه ای رقم می خورد که غول های عاصی شعر ایران با حضوری آتشین فرصت را از شاعران دیگر باز ستانده بودند.
الیوت شاعر برجسته و برنده نوبل ادبیات معتقد بود؛شاعران بزرگ یک نسل ادبی را ویران می کنند و اتفاقا باورش مصداق روشنی داشت،شمس لنگرودی در همان آغاز شعرش زاییده زیست و طبیعت او بود و هیچگاه تحت تاثیر نام¬ها قرار نگرفت بلکه خودش راهی ساخت تا نسل جوان آموزه هایش را فرا بگیرند و در امر نوشتن شعر به کار ببندند.
اشعار شمس لنگرودی نسبت به زیست او و با توجه فرایند بیولوژیکی زادگاهش بسیار چشم نواز بود،می شد در طنینِ واژگانش به صدای پرندگان گوش سپرد که بر فراز شالیزار بال می گشود و آن نگاه ناتورالیسمی و حضور قاطعِ طبیعت را نمی شد انکار کرد.
محاکاتِ طبیعت، شمس را به درون خود فرا می خواند و شمس ناگزیرانه از طبیعتی تقلید می کرد که بسیار ستمگر بود و شاید شاعری چون او بازتاب درونی انسان را در اعماق طبیعت می کاوید و این ماهیت فلسفی نوعی بازگشت به طبیعت است یا نوعی عبور از طبیعت و شاعر می خواهد اسارت انسان را بیشتر تداعی کند،انسانی که سرنوشتِ محتومش را هر کجا می برد باز هم آسمان رنگش آبی ست و شاعری چون شمس حتی در برابر طبیعت می ایستد و اندوه شاعرانه او بسیار غم انگیز است.
جمیله / آه / برنجستان ما / غمگینِ غمگین است/ و دیگر برزگرها/ شعر لیلا را نمی خوانند/ روایت های شیرین را نمی دانند/ هوا در عطر سوسن های کوهی/ بوی اردک های وحشی را نمی ریزد/ و در شب های مهتابی / صدایی جز هیاهوی مترسک ها نمی آید
باید اذعان کرد،نگاه شاعر به طبیعت بسیار مدرن و بی پیرایه است.شاید مترسک اینجا نمادی دیگر از انسان معاصر است که در اعماق طبیعت، مسخ شده و تنها کار روشن او چشم دوختن به پروازِکلاغ هاست که حاصل دست رنج او را به یغما نبرند.
اما شمس بعد از ورود به دنیایِ حرفه ای شعر از طبیعت اندکی فاصله گرفت و نگاه نافذ اجتماعی خویش را بیشتر آزمود، کما این که هنوز هم وصف تمثیلی طبیعت در اشعار او به چشم می خورد، به خصوص در عاشقانه های او می توان به صدای باد گوش سپرد به ارتعاشِ موهایی که در حالِ پروازند اما این کنش و برایند سبکی بیشتر ماهیت اجتماعی دارند و باید شمش را یکی از شاعران اجتماعی شعر ایران خواند،شاعری که در تمام تحولاتِ اجتماعی شعرش الگویِ فکری بسیاری را در دل خویش دارد و در این میان باید به مجموعه « نت هایی برایِ بلبل چوبی» اشاره کردکه بلوغِ زبانی و دریافت عمیق اندیشه در کلام، خوش نشسته است و شاعر با طنازی و مهارتی بالقوه دست به آفرینش شعر می برد و چقدر سرودنِ رنج انسان معاصر بر گرده های شاعری چون او سنگینی می کند تا از زخم سربازانی بگوید که به سوی مرگ شلیک می کردند.
نمبادهای سیاه می وزند/ سربازان سر بریده / هراسان/ دلتنگ/ بر می خیزند و شتابان / به جانبِ هیچ می دوند
شمس لنگرودی شعرش دیریاب نیست، البته او در پی ساختنِ معما هم نیست، شعر شمس ماحصل زیست و تجربه های اکتسابی او در برابر زندگانی ست و شاید بسیاری خواسته اند با ساده خواندن اشعار او از اهمیت و جایگاه او بکاهند اما باز هم نتواسته اند،زیرا مبنای شعر جهان در تمام ادوار تاریخی پذیرفتن اندیشه یک شاعر است و شاعر با عبور از تنگنایِ زندگی، شعرش را چون پنجره ای با رنج می سازد و بر قامت دیوارها نشان می دهد وسعتِ خیالش را... اما با جرات می گویم شعر شمس در قرائت تاریخی شعر معاصر خوانده خواهد شد، چونان که ما شعر شاملو را دروصفِ «وارطان» بارها می خوانیم. شعر شمس آینه تمام نمایِ تاریخ روزگارخویش است و شعر او عبور یک نسل را نشان می دهد.
شرمسار جلاد خویشیم /روز می شماریم / منجی پیدا شود / و فراغ خاطر / در پی او / خون بریزیم/ فرصت نداد زندگی / گرد های باریک وسومه مان کند / دلال بمب های تزریقی / باغبان جهنمیم
از دیگر مجموعه های چشم نواز شعر معاصر می توان به کتاب «پنجاه و سه ترانه عاشقانه »اشاره کرد، شعرهای این مجموعه فرصتِ تابناکی ست تا معنایِ گوارایِ عشق را به درون کشید و باید این مجموعه را چون گلی دانست که از نهادِ سنگ ها به سختی جوانه می زند،اشعاری رازی آلود با آرایه هایِ عمیقِ انسانی، که تغزل در بافتِ زبان به ساختی نظام مند و وحدتی ارگانیک می رسد.
آفتاب از سر سروها / به انتهایِ خیابان سرکشید/ تو نیامدی / مه می داند / که باید برخیزد/ و به خانه خود خود بیاید/ در سینه من
کتاب «پنجاه و سه ترانه عاشقانه »عاشقانه ای در رثایِ انسانِ معاصر است با آمیزه ای زمینی و این کتاب را باید در شعر معاصر به نیکی یاد کرد زیرا شاعر با تمسک جویی از المان هایِ عاطفی و زبانی پالوده، انسان امروز را روایت می کند که با هیاهویِ گلوله ها در خاورمیانه ای که پناهگاه گلوله هایِ سربی ست. در جهانی که در هر گوشه از آن انسان در برابر بلاهت و زیاده خواهی در برابر مرگ زانو می زند،این عاشقانه هایِ ناب خستگی را از جان می رباید و اغلب شعرهای این مجموعه با تقدس زدایی و کهن الگویی همراه است،رفتاری روشن که امروز در دفتر کمتر شاعری می توان از آن سراغ گرفت. شمس با درایتی نوجویانه کلان روایت هایِ تاریخی را از هم می شکافد و به آن ها معنایِ زمینی می بخشد؛ و این تکنیکِ هوشمندانه در اغلب شعرهایِ او به تکرار دیده می شود و این راز ماندگاری شمس است که سراسر شعرش آبروی اوست در جهانی ناپایدار که مرگ نیز نمی تواند در برابر شعر اصیلِ او چشم هایش را ببند و او تکرار خواهد شد با آوازها، و بادها در چشم انداز دشتی با لاله هایِ سرخ و عبور قطاری در دور دست.
منبع: مجله ادبی پیادهرو
ارسال دیدگاه