ریچارد گری براتیگان یا ریچارد براتیگان Richard Brautigan شخصی که در سال ۱۹۶۷ قزلآلای پر سودی را صید میکند، در ۱۹۶۸ قند هندوانه مینوشد و جنینش را سقط میکند و در رویای بابل و یک زن بدبخت میماند و در نهایت اتوبوس پیرش را میراند. یک نسل بیتی تمام عیار است. تنها و ولگرد و نامقید به زمان و مکانی مشخص. ادبیات او، ادبیات بیزمانی است. #ریچارد_براتیگان، نویسندهای فارغ از چارچوب است.
#علیرضا_عراقی مترجم کتاب اتوبوس پیر معتقد است: «نوشتن دربارهی آثار ریچارد براتیگان سخت است. او زندگینامهای ندارد و آن چه هست خاطرههای پراکنده است که از دوستان و آشنایانش جمعآوری شده است. زندگیاش درست مثل آثارش شلوغ، رنگارنگ و جذاب است و در عین حال فرار و دستنیافتنی است.»
ریچارد براتیگان به پارانوئید متهم شد و در تیمارستانی حبس میکشید. پارانوئید او مکتوباتش بودند. ذهنیت غیر پابند و بیگانه با قوانین و ریاضیات زندگی در زمان خود. هیچ قالبی، هیچ بستری و یا به بیان دیگر هیچ سبکی در برگیرندهی متون او نمیشوند. سوالی که همواره پیشکش آثار ریچارد براتیگان میشوند این است که؛ آیا داستانهای او اساساً داستان به حساب میآیند و ادبیات داستانی دارند یا خیر؟ آیا واقعاً شعرهای او شعر هستند؟ آیا ادبیات او تصویرسازی است و یا صرفاً توشیحِ یک موقعیت مملو از کنایه است؟
#لویی_آرمسترانگ موسیقیدان سبک جز و یکی از مهمترین ترومپتنوازان به سال ۱۹۰۱ – ۱۹۷۱؛ معتقد است: «شما نمیتوانید بگویید که این موسیقی جز خوب است یا بد؛ موسیقی جز فقط موسیقی جز است.» شاید شاکلهی این سخن را بتوان در خصوص آثار ریچارد براتیگان نیز به کار برد: «نوع آثار او فقط براتیگانی است، بدون هیچ افزوده و کاستیای.» در واقع سبک او، سبک خودمحوری است. آثار براتیگان همواره مملو از تشبیه و کنایه است. او استاد این کار است. شبیهسازی میکند و کاریکاتور مینویسد. نوشتههای او مانند خودش مدام بیزار از ثبات هستند و در هیچ شکل معینی قرار نمیگیرند.
اشعار او را «بدویگرا» میخوانند. واژههایی که شبیه ادبیات نیستند و قرار هم نیست باشند. بیان ابتدایی دارند و تهیدست از اتفاقات روزمره هستند.
به من فکر میکنی
همانقدر کم
که من فکر میکنم به تو !
ریچارد براتیگان علاوه بر بیزمانی، بیمکان هم است. یعنی مانند نوشتههایش ثابت به محیط نیست و محوریت متمرکزی را دنبال نخواهند کرد.
خبر؛ «ژاپنیها بندر پرل را بمباران کردند.» براتیگان هفت ساله بود که درگیر این اتفاق شد و فوت عمویش که در این ماجرا مجروح شده بود را مدیون این حمله میدانست. این دو عامل کینهای کهنه از آن دیار را در سینه او میپروراند. تا این که او در سال ۱۹۷۶به تاکوما سفر کرد. سفر او برایش غیر قابل باور بود تا جایی که در مقدمهای در شعر ۳۰ ژوئن ۳۰ ژوئن از بخشش ژاپنیها میگوید. او در ۳۰ ژوئن ژاپن را به وسیلهی کشتی ترک میکند. این سفر او را تاحدی متأثر و متحیر ساخت که او وطنش را سانفرانسیسکو، مونتانا و توکیو مینامید.
ریچارد براتیگان عاشق شکار بود. در فصل شکار او به همراه دوستانش به مونتانا سفر میکرد. از جوانی به این کار علاقهمند بود، با این تفاسیر که او شکار نمیکرد و صرفاً پوزیشن شکارچیان را تقلید میکرد. تا این که او در اکتبر ۱۹۸۴ تصمیم به شکاری واقعی میگیرد.
زمانی که فصل شکار سرمیرسد به مونتانا نمیرود. این بار بدون دوستانش و تنها. او با کالیبر ۴۴ شقیقهی موجودی که ۴۹ سال سن داشت را مورد هدف قرار میدهد و شلیک میکند. در واقع تنها موجود زندهای که ریچارد گری براتیگان به او شلیک کرد، خودش بود.
دوستانم نگراناند
و به من میگویند دربارهاش
از پایان دنیا حرف میزنند
از ظلمات و فاجعه
من همیشه خونسرد میشنوم
و بعد میگویم نه، قرار نیست تمام شود
این تنها یک آغاز است
همانطور که این کتاب
تنها یک آغاز است.
ارسال دیدگاه