از یادگارهای باقیمانده از #مرتضی_کیوان، یکی هم دستخط و نامهای است که ساعتی پیش از اعدام در زندان خطاب به مادر، خواهر و همسرش #پوری_سلطانی نوشته است.
«مادر عزیزم، یار و همسر عزیزم، خواهر عزیزم
بهدنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود میروم. همهی شما برای من عزیز و مهربان بودید و چقدر به من محبت کردهاید اما من نتوانستم، نتوانستهام، جبران کنم. اکنون که پاک و شریف میمیرم، دلم خندان است که برای شما پسر، دوست و شوهر و برادر نجیبی بودم. همین کافیست. دوستانم زندگی ما را ادامه میدهند و رنگین میسازند. همه را دوست دارم زیرا زندگی پاک و نجیبانه و شرافتمندانه را میپرستیدهام.
زن عزیزم یادت باشد که «عمو تیغتیغی»* تو، راه را تا به آخر طی کرد. خواهرم درسش را در دانشکده ادامه بدهد. مادرم بههمان صفای نیرو دهندهی خود مشوق او خواهد بود. کسانیکه از من طلب دارند ولی نتوانستم قرضشان را بدهم و دینم را ادا کنم، مرا ببخشند.
پوری جان دلم میخواهد به فکر دلدرد خود باشی و اقدامی کنی که از این درد کمتر رنج ببری زیرا همیشه مرا ناراحت میکرد و رنج میداد. زندگی را دوستتر بدار و آن را پاک و خوب ادامه بده. یقین داشته باش انسان نیروی همهی معنویتها را در خود احساس میکند.
تمام شعرهای خوب و حساسی که خواندهام و بارها خواندهایم در دل مانند غنچهام نغمه میزند و میتراود. چقدر خوب بود شعرهایی را که به من جان میبخشید یکبار دیگر هم با با زبان خودم میخواندم اما اکنون شعر زندگی را میخوانم که سرودش به همهی ما لذت واقعی میبخشد.
همهی خانوادهمان را دوست میدارم و از هر کسی به مهر و لطف داشتهاست چقدر تشکر دارم.
خواهرم با هر که میخواهی باش و با خود باش. بهترین شرط سلامت نفس و عزت زندگی به خود احترام گذاشتن است.
در این لحظات تمام عواطف حقشناسیام نسبت به مادرم و تو و پوری جانم در دل و ذهنم متجلی است و با یاد شما و همهی خوبان، زندگی را بهصورت دیگر ادامه میدهم.
بوسههای بیشمار برای همه یاران زندگیام.
مرتضی کیوان
سهونیم بعد از نیمهشب
دوشنبه ۲۶ [بیستوهفت] مهرماه ۱۳۳۳
:*پوری سلطانی در مصاحبهای میگوید: وقتی کیوان ریش خود را اصلاح نمیکرد، با اشاره به تیزی و تیغی موی صورتش، به او «عمو تیغتیغی» میگفتم (لفظ و اشارهای شوخیوار بین او و همسرش(.
* * *
با این که بیش از شصت سال از مرگ زودهنگام «مرتضی کیوان» گذشته است اما حضور او در خاطرات خیلیها هنوز هم زنده است. از جمله یادماندههایی که دربارهی او بازگو شده، یکی هم چند خاطره از هوشنگ ابتهاج (سایه) شاعر معاصر است. این خاطرات در کتاب دو جلدی «پیر پرنیاناندیش» چاپ و منتشر شده است.
«به این نامه توجه کنید: اون صبح واقعه این آدم که داره میره اعدام بشه، خطش کوچکترین لرزشی نداره؛ نقطه گذاشته، ویرگول گذاشته، اصلاً باور کردنی نیست... یک ظرایفی تو این وصیتنامه هست که خیلی جالبه. پوری، پیش از ازدواج دردهای شدید زنانه داشت که دکتر بهش گفته بود، شوهر بکُنی خوب میشی. پوری و کیوان ۲۷ خرداد ۳۳ ازدواج کردند. دوم شهریور دستگیر شدند و ۲۷ مهر سال ۳۳ کیوان اعدام شد. یعنی این زن و شوهر، دو ماه با هم زندگی کردند و با یک عشق عجیب و غریبی هم زندگی کردند.
حالا کیوان تو اون صبحی که چند دقیقهی بعد تیربارانش میکنند، میخواد به این دختر جوانی که فقط دو ماه زنش بوده بگه که برو شوهر کُن! زندگی کُن! ولی نمیتونه بگه برو شوهر کُن! چون کیوان خودشو مالک زنش نمیدونه. کیوان اصلاً به مغزش نمیگذره که به زنش بگه: "من به تو اجازه میدم که بعد از من بری شوهر بکُنی"؛ این حرف یعنی من مالک توام. یا "از تو خواهش میکنم بری شوهر بکُنی"، که یعنی دارم بزرگواری میکُنم. تو اون لحظه آدم به این چیزها میتونه فکر کنه؟ حالا ببین چی نوشته تو وصیتنامه؛ نوشته "پوری جان! از تو خواهش میکنم که به فکر دردهای قدیمی خودت باش!" و این یعنی چی؟ یعنی که شوهر بکُن. کسی که چند دقیقهی بعدش قراره تیرباران بشه، چنین ظرافتی به خرج میده. خیلی عجیبه. این یک روحیهی مافوق بشریه... .»
برگرفته از: پیر پرنیاناندیش، در صحبت سایه (جلد اول) انتشارات سخن ـ تهران، چاپ اول ۱۳۹۱، صفحهی ۲۱۹ و ۲۲۰
ارسال دیدگاه