فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

جوانمرگی و نیک‌نامی

جوانمرگی و نیک‌نامی

نویسنده : بیژن مومیوند

در تاریخ معاصر ایران گروه‏‌های چپ در اسطوره ‌سازی و قهرمان ‏پروری سابقه‌ای طولانی‏ دارند. از #مرتضی_کیوان و #خسرو_روزبه گرفته تا #صمد_بهرنگی و #خسرو_گلسرخی. در این میان مرتضی کیوان وضعیت متفاوتی دارد؛ چرا که نه مانند خسرو روزبه دستش به ترور و تسویه آلوده بود، نه مانند خسرو گلسرخی بود که بخواهند تعمداً او را به ماجرا یا گروهی وصل کنند و نه مانند صمد بهرنگی برای دست داشتن حکومت در مرگش نیازی به سناریوسازی و داستان‌سرایی داشتند. کیوان عضو رسمی حزب توده بود و تنها غیرنظامی‌ای بود که به سبب پناه دادن به افسران توده در خانه‌اش بازداشت و به همراه آن‌ها تیرباران شد. به همین سبب اگرچه بیش از شصت سال از مرگ مرتضی کیوان می‌گذرد ولی یاد او در ذهن فعالان چپ ایران هنوز زنده است و به شمایل و نماد مقاومت و جان دادن برای عقیده تبدیل شده است.

آغاز کار با پیکار
سال ۱۳۰۰ در اصفهان زاده شد. پدرش دکان سقط فروشی داشت و پدربزرگش از شیوخ سلسله‌ی گنابادی بود که بعدها از صوفیان جدا شد. سال ۱۳۱۶، سالی تعیین‌کننده در آینده‌ی مرتضی کیوان و خانواده‌اش بود. در این سال دولت املاک آن‌ها را در اصفهان ضبط کرد و ابراهیم کیوان بر اثر شوک ناشی از این برخورد، دو هفته بعد درگذشت. مرگ پدر تأثیر عمیقی بر جان مرتضای ۱۶ ساله گذاشت؛ به‌طوری‌که ۶ سال بعد در دفتر خاطراتش می‌نویسد: «هنوز خود را نمی‌توانستم اداره کنم که پدرم بدرود زندگانی گفت و مرا در میان این همه درد و رنج زندگی تنها و بی‌یاور گذاشت.»
با مرگ پدر، مرتضی عهده‌دار سرپرستی خانواده شد. دبیرستان را که تمام کرد، به خدمت دولت درآمد و در وزارت راه مشغول به کار شد. پس از گذراندن یک دوره‌ی تخصصی راهسازی به همدان منتقل شد و چند سالی را به سختی در آن‌جا سپری کرد. مرتضی از ۲۱ سالگی دلبسته آرمان‌های سیاسی چپ شد. این دلبستگی به گفته‌ی خودش از روح حساس و طغیانی او مایه می‌گرفت که می‌خواست «لجن‌زار کثیف» اجتماع را دگرگون سازد.
کیوان از نسلی بود که به گفته‌ی اسلامی نُدوشن «وجه مشترکش، نوطلبی و رو به آینده داشتن بود.» دوره‌ای که همه فکر می‌کردند ایران رو به تغییر است و می‌خواستند در این تغییر حضور داشته باشند. دیگر مشخصه‌ی بارز بخش عمده‌ای از تجددطلبان آن نسل، چپ بودن بود. کیوان نیز در شمار طرفداران سوسیالیسم بود، اما برخلاف بسیاری از هم‌نسلان خود ابتدا به حزب توده‌ی ایران نپیوست بلکه فعالیت سیاسی را در همدان و با عضویت در شعبه‌ی حزب پیکار آغاز کرد. علاوه بر سیاست، از نوجوانی به شعر علاقه بسیار داشت. اشعار بسیاری از شاعران کلاسیک ایران را به خاطر داشت و خود نیز در قالب کلاسیک شعر می‌سرود. همین دلبستگی موجب شد تا در همدان به انجمن شاعران راه یابد و اشعار خود را در آن محفل بخواند. علاوه بر کیوان، از نویسندگان و شاعران جوان چپ که فعالیت سیاسی خود را با حزب پیکار آغاز کردند می‌توان از #رضا_آذرخشی، #مهدی_اخوان_‌ثالث، #داود_نوروزی، #فریدون_توللی، #رسول_پرویزی و... نام برد. با آن که عضو حزب پیکار بود با جراید این حزب مانند روزنامه‌های «نبرد» و «ایران ما» همکاری منظم و جدی نداشت و تنها چند مقاله اجتماعی از او در روزنامه‌ی «نبرد» منتشر شده است، اما تا آنجا که مقدورش بود جریان‌های ادبی روز را دنبال می‌کرد و از بهار ۱۳۲۲، به طور پراکنده ولی روزافزون داستان، شعر، قطعه‌ی ادبی، مقاله و نقد کتاب برای مجله‌های ادبی تهران مانند «سخن»، «گل‌های رنگارنگ» و... می‌فرستاد. کیوان ترجیح می‌داد آثارش را با اسم مستعار و نه به نام خود منتشر کند؛ روشی که تا آخر عمر آن را ادامه داد و اسامی مستعاری مانند دلپاک، آبنوس، م. آویده، سامان، م. سهراب، م. مبارک و... داشت. از این رو مطالبی که به نام خودش منتشر شده‌اند، اندک است.

در فضای روشنفکری
اواخر سال ۱۳۲۴ مأموریت مرتضی در همدان به پایان رسید و تقاضای انتقال از اداره‌ی راه همدان به تهران کرد و به همراه خانواده‌اش به تهران بازگشت و به عنوان معاون دفتر وزیرِ راه مشغول کار شد. انتصاب کیوان به عنوان معاون دفتر وزیر راه و آشنایی او با خسرو سعیدی (معاون وزیر راه)، امکان شروع فعالیت مطبوعاتی را برای مرتضی کیوان فراهم کرد. به عنوان مدیر داخلی مجله‌ی «بانو» (به مدیریت نیره سعیدی همسر وزیر راه) فعالیت خود را آغاز کرد و در اولین تجربه مطبوعاتی‌اش موفق بود. حضور و فعالیت مرتضی کیوان در مجله‌ی «بانو» به او امکان داد که با محافل مختلف ادبی و هنری تهران با دیدگاه‌های متفاوت مرتبط شود. مرتضی از فرصت‌ها و ایام فراغتش سود می‌جست و در تهران آن روز که پاتوق‌های روشنفکران و علاقه‌مندان هنر و ادبیات مدرن معلوم و مشخص بود، به جست‌وجو برآمد.
بسیاری از آشنایی‌ها و دوستی‌های او حاصل این جست‌وجوها بود. فعالیت در مطبوعات به او امکان می‌داد که با جوانان علاقه‌مند به هنر و ادبیات آشنا شود و بر آنان تاثیرگذارد. در سال‌های بعد که سردبیر مجله‌ی «جهان نو» و از اداره‌کنندگان مجله‌های علنی حزب توده مانند «کبوتر صلح»، «پیک صلح» و... شد دامنه‌ی این قبیل ارتباط‌ها و تأثیرگذاری‌ها افزایش یافت. آشنایی و رفاقت مرتضی کیوان با شاعران و نویسندگان جوان و نوجویی مانند #احمد_شاملو، #سیاوش_کسرایی، #هوشنگ_ابتهاج، #محمدعلی_اسلامی_‌نُدوشن، #نادر_نادرپور، #ایرج_افشار و... به شکل‌گیری محفل ادبی و هنری آنان در اواخر دهه‌ی ۱۳۲۰ انجامید.
#مصطفی_فرزانه از نقش و تأثیر مرتضی کیوان در این محفل چنین یاد می‌کند: «کیوان بیشتر از همه‌ی ما از جریان‌های ادبی و مطبوعاتی آن دوره تهران اطلاع داشت. اگر هم شخصاً کسی را از اهل قلم نمی‌شناخت وصفش را شنیده بود. آشنا زیاد و دوست کم داشت. به محض این که نوری در جبین یک نفر می‌دید، او را به جرگه دوستان می‌آورد و معرفی می‌کرد.» این محفل ادبی در واقع کارگاهی برای نقد و بررسی و احیاناً تصحیح و تکمیل آثار اعضای آن بود. #پوری_سلطانی سازوکار این محفل ادبی را این‌گونه شرح می‌دهد: «با هم شعر می‌خواندیم؛ نادر نادرپور، سایه، شاملو، سیاوش کسرایی آخرین شعرهایشان و شعرهای آخرین شاعران دیگر را می‌خواندند. #محجوب با حافظه‌ی عجیب خودش همیشه ما را با ادبیات باستانی و با طرفه‌ها و طنزهای ادب ایران سرگرم می‌کرد. آخرین ترجمه‌ها و نوشته‌های ادبای غرب در جمع‌مان بحث می‌شد... .»

در راه توده
بازگشت کیوان به تهران، علاوه بر تحول در نگرش هنری و ادبی، موجب تغییراتی در دیدگاه‌های سیاسی او نیز شد. از سال ۱۳۲۶ به حزب توده گرایش پیدا کرد و در سال ۱۳۲۷ عضو این حزب شد. #شاهرخ_مسکوب انگیزه‌ی کیوان برای پیوستن به این حزب را «انسان‌گرایی بی‌دریغ و سودایی او» می‌داند و این که حزب توده تنها حزبی در آن دوره بود که «نوید آزادی و بهروزی به گروه بزرگی از مردم می‌داد.» در محفل‌های متعدد و متنوعی که کیوان با آن‌ها ارتباط داشت عده‌ای از اعضا و هواداران حزب توده مانند #محمدجعفر_محجوب و #نعمت_‌الله_ناظری حضور داشتند. این دو از مشوقان و مبلغان اصلی کیوان برای پیوستن به حزب توده و سرانجام، دو معرف او به این حزب بودند. تا تیرماه ۱۳۳۱ فعالیت کیوان در حزب توده عمدتاً به عرصه‌ی مطبوعاتی منحصر بود و در جراید علنی حزب مقاله، نقد و معرفی کتاب و... می‌نوشت.
در اواخر تیرماه ۱۳۳۱ رهبری حزب توده مرتضی کیوان را که به گفته‌ی شاهرخ مسکوب «از نظر حزبی از کادرهای متوسط بود» به سازمان افسران حزب توده منتقل کرد که سازمانی مخفی بود و یکی از رابطان سازمان افسران با حزب توده شد. واقعه‌ی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ همچون ضربه‌ای سهمگین بر نهضت ملی شدن صنعت نفت فرود آمد و کیوان و دوستان حزبی‌اش نیز از آن ضربه در امان نماندند. در شهریور ۳۲ کیوان بازداشت و به جزیره‌ی خارک تبعید شد. اعضای سازمان افسران اجازه ندادند دوران تبعید کیوان طولانی شود؛ در ۲۱ دی ۳۲ کیوان را به همراه ۳۰ تبعیدی دیگر به تهران بازگرداندند و در ۲۷ دی «طبق تصمیم کمیسیون مأمور رسیدگی به پرونده آنان» آزاد شدند و مرتضی فعالیتش را در سازمان افسران از سرگرفت.

چهار ماه آخر؛ از ازدواج با پوری سلطانی تا اعدام
کیوان درحالی‌که درگیر فعالیت‌های مخفی حزبی بود در ۲۷ خرداد ۱۳۳۳ پس از سه سال دوستی با پوراندخت سلطانی ازدواج کرد. پوری سلطانی درباره‌ی چگونگی آشنایی‌اش با مرتضی می‌نویسد: «اگر اشتباه نکنم سال۱۳۳۰ در مراسم نامزدیِ برادرِ سیاوش کسرایی با او و سایه آشنا شدم. سیاوش دوست زمان کودکی‌ام بود. قبلاً ذکر سایه و کیوان و شاملو را از دوستان و آشنایانم شنیده بودم. به همین دلیل پس از نیم ساعت گفت‌وگو به نظرم رسید که سال‌هاست با هم دوست و آشنا بوده‌ایم. حتی بعدها برای خودم تعجب‌آور بود که چگونه همان شب به علت این که سر میز شام بشقاب دم دست نبود، من و کیوان در یک بشقاب غذا خوردیم؟ مع‌ذلک رابطه‌ی بین ما رابطه‌ی بین دو دوست بود. دو رفیق در نهایت نجابت و صفا و پاکی. من هرگز باورم نمی‌شد که ممکن است روزی با او زندگی مشترکی را شروع کنم. مطلقاً به این مسئله نیندیشیده بودم. دانشکده می‌رفتم و یادم است در مورد «ویس و رامین» تحقیقی می‌کردم و آن شب آشنایی در این مورد با مرتضی صحبت کرده بودم. صبح روز بعد از دانشکده‌ی ادبیات آمد و در این مورد مطلبی از #صادق_هدایت برایم آورد و دوستی ما از همان‌جا سرگرفت... من و کیوان هرگز در حزب با هم کاری و تماسی نداشتیم و هرگز هم از کار یکدیگر در حزب سوالی نمی‌کردیم. کما این که در مورد سایر دوستانمان نیز همین‌گونه بود. حزب در شرایط مخفی به سر می‌برد و ما موظف بودیم که تمام جوانب کار را رعایت کنیم و از کنجکاوی‌های بی‌جا بپرهیزیم.
بین ما، کیوان از همه گرفتارتر بود. این تنها چیزی بود که از کار حزبی‌اش می‌دانستیم. با وجود این نقش فوق‌العاده موثری در جمع‌وجورکردن ما داشت.» و شروع زندگی مشترکشان را هم این‌گونه توصیف می‌کند: «ما ۲۷ خرداد ۱۳۳۳ عروسی کردیم. خانه‌ی ما مخفی بود و من به ناچار می‌بایست جای دیگری را به خانواده‌ام نشان می‌دادم. پسردایی مرتضی ما را پذیرا شد. من ۱۵ روز اول زندگی‌ام را به ظاهر در آنجا گذراندم تا دید و بازدیدها فروکش کرد... سرانجام از سه‌راه زندان به [خانه‌ای در خیابان] خانقاه بار یافتم و در کاشانه‌ی خود مأوا گزیدم. خانه‌ی نسبتاً قدیمی و متوسطی بود با چهار پنج اتاق. یکی دست مادر و خواهر کیوان بود، یکی دست ما و بقیه دست دوستانمان که مخفی بودند.»
سوم شهریور ۱۳۳۳ مأموران فرمانداری نظامی تهران به خانه کیوان یورش بردند و او را با همسر و خواهرش بازداشت کردند. سه افسر مخفی شده در خانه‌ی کیوان زودتر از ورود مأموران به کمک پوری سلطانی خانه را ترک کرده بودند. پس از محاکمه‌ای تشریفاتی، در سحرگاه ۲۷ مهر ۱۳۳۳ مرتضی کیوان در کنار ۹ نفر از افسران توده‌ای اعدام شد. بعد از اعدام کیوان دوستان نویسنده و شاعرش وظیفه‌ی خود می‌دانستند که یاد و نام او را گرامی دارند و درباره‌ی او شعرها و مقالات زیادی نوشتند. از جمله شاملو که دو شعر درباره‌ی او دارد: «سال شک / سال روزهای دراز و استقامت‌های کم / سالی که غرور گدایی می‌کرد / سال پست / سال درد / سال اشک پوری / سال خون مرتضی» و در شعر دیگری هم می‌گوید: «به یاد آر / عموهایت را می‌گویم/ از مرتضی سخن می‌گویم.»
ابتهاج هم در وصف او سروده: «ما از نژاد آتش بودیم / همزاد آفتاب بلند اما / با سرنوشت تیره خاکستر / عمری میان کوره بیداد سوختیم / او چون شراره رفت / من با شکیبِ خاکستر ماندم / کیوان ستاره شد / تا برفراز این شبِ غمناک / امیدِ روشنی را / با ما نگاه دارد / کیوان ستاره شد / تا شب گرفتگان / راهِ سپید را بشناسند...»

کیوان در نقش حامی
محمدجعفر محجوب که با مرتضی کیوان از دوره‌ی دبیرستان (مدرسه مروی) دوست بوده، می‌گوید او حقی عظیم به گردن نسل هم‌سن و سال او دارد: «کسانی که امروز قلم در دست دارند، تقریباً همه تربیت شده‌ی او هستند.» و خود او دست به قلم شدنش را مدیون کیوان می‌داند. احمد شاملو، شاعری که کمتر از تأثیر کسی بر خود سخن گفته است، می‌گوید با کیوان برحسب تصادف آشنا شده ولی از همان اولین روز آشنایی انگار صد سال بوده که یکدیگر را می‌شناسند: «من از او بسیار چیزها آموختم. مرتضی برای من واقعاً یک انسان نمونه بود. یک انسان فوق‌العاده.» #نجف_دریابندری نیز مبهوت نیروی کشف استعدادهای جوان در کیوان است. خود او یکی از این استعدادها بوده است: «من آن روزها جوان شهرستانی خام و گمنامی بودم و حتی خودم چندان چیزی در جبین خود نمی‌دیدم. کیوان بود که دست مرا گرفت و راهی که بعد از او طی کردم پیش پایم گذاشت. نه اینکه هرگز یک کلمه درباره کارم و آینده‌ام به من چیزی گفته باشد. او فقط مرا جدی گرفت و با من طوری رفتار کرد که انگار من هم برای خودم یک کسی هستم.»
نقش حمایتی کیوان را پیش از هر چیز می‌توان در ویرایش و نقد آثار دیگران جست‌وجو کرد. «وداع با اسلحه» را برای نجف دریابندری غلط‌گیری می‌کرد، برای محمدعلی اسلامی که در پاریس بود کتاب شعر «گناه» را چاپ می‌کرد و برای «سیاه مشق» سایه و «مروارید» #جان_اشتاین_بک با ترجمه‌ی محجوب مقدمه می‌نوشت و... همین حمایت‌های بی‌دریغ و دوستی‌ها باعث شد این نویسندگان و روشنفکران پس از اعدام کیوان یاد و نام او را زنده نگه دارند.

  • کتاب
  • مرور آثار
  • نویسنده
  • شاعر
  • سبک زندگی
  • شعر