#فریدون_مشیری در سیام شهریور ماه 1305 خورشیدی یعنی تقریباً همان زمانی که رضا شاه پهلوی تاج سلطنت ایران را بر سر گذاشته بود در خیابان عین الدوله تهران و در خانهای که بوی میهن پرستی و دوستداری شعر و ادب از آن به مشام میرسید به دنیا آمد. جد پدری پدر فریدون از سرداران و اسپهبدان نادر شاه افشار بوده است و در زمان سلطنت نادر ماموریتی اداری به همدان پیدا کرد و پس از پایان ماموریتش در همان شهر ساکن شد. پدربزرگ مادری او نیز میرزا جوادخان مؤتمنالممالک از شاعران روزگار ناصری بوده است. پدر فریدون، ابراهیم مشیری افشار در سال 1275 در همدان پا به عرصهی حیات گذاشت. فریدون مشیری در جوانی به تهران آمد و در سال 1299 در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شد و ازدواج کرد.
فریدون مشیری با حکایات #سعدی، غزلیات #حافظ و حماسه #فردوسی بزرگ شد. زمانش فرارسید که به دبستان برود. سال 1311 بود. پدرش او را در دبستان ادب که پشت مسجد سپه سالار قرار داشت ثبت نام کرد که با #سیاوش_کسرایی شاعر نام آشنا هم کلاس بود. دو سال بعد به علت مأموریت کاری خانواده مشیری رهسپار مشهد شد. فریدون مشیری سال 1313 در دبستان همت تحصیلاتش را ادامه داد. در مدت هفت سالی که در مشهد بودند فریدون دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت سپس وارد دبیرستان شاهرضا شد. سال اول دبیرستان را در مشهد سپری کرد. در سال 1320 به خاطر حملهی متفقین و آشفتگی اوضاع به تهران بازگشتند و فریدون را که هنوز سال اول را به پایان نرسانده بود در دبیرستان ادیب ثبت نام کردند و در سال دوم به مدرسهی دارالفنون رفت.
به گفتهی خودش : « در سال 1320 که ایران دچار آشفتگیهایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با این که در همه دوران کودکی... از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی... در سن 18 سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار 33 سال ادامه یافت.»
فریدون مشیری در سن هجده سالگی همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان به استخدام در ادارهی پست و تلگراف درآمد و در همین زمان بودکه شعر فردای ما از فریدون مشیری در روزنامه ایران ما به چاپ رسید. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف مشغول تحصیل شد. روزها به کار میپرداخت و شبها به تحصیل ادامه میداد. کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامه تحصیلش مشکلاتی ایجاد میکرد.
مشیری اما کار در مطبوعات را رها نکرد. از سال 1332 تا 1351 مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات که بعدها به نام هفت تار چنگ نامیده شد، به تمام زمینههای ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر میپرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحات معرفی شدند. مشیری در سالهای پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه و زن روز را بر عهده داشت.
فریدون مشیری در سال 1350 به شرکت مخابرات ایران انتقال یافت و در سال 1357 از خدمت دولتی بازنشسته شد. در سال 1376 فریدون مشیری به دعوت دوستدارانش سفری به اروپا و ایالات متحده آمریکا کرد و هر جا که پا میگذاشت مورد استقبال ایرانیان مقیم خارج قرارمی گرفت. فریدون مشیری با وجود ضعف جسمانی و این که تحت نظر پزشک بود در شبهای شعری که برای او ترتیب داده میشد شرکت میکرد و بدون احساس خستگی دو ساعت و گاه بیشتر برای علاقهمندانش شعر میخواند و فقط در ایالات متحده در 24 شهر برنامه اجرا کرد.
زنده یاد مشیری درآمد آخرین شب شعرش را در آمریکا به سازمان کمک به معلولین کهریزک اختصاص داد و با وجود کسالت در این جلسه که در شب یازدهم ژانویه 1998 در لوس آنجلس برگزار شد حضور یافت. درآمد آن شب در حدود 12000 دلار بود که نیمی از آن از فروش اشعاری که زنده یاد مشیری به خط خود مینوشت و به علاقه مندانش هدیه میداد. فریدون مشیری در شبهای دیگر چنین کاری نکرد و تنها برای کمک به بیماران و دردمندان حاضر شد که خط و شعر خود را بفروشد.جالب است بدانید که آن شب یکی از اشعار فریدون را خانمی به مبلغ 1000 دلار خریده بود و اشعار دیگر هم به تفاوت از 250 تا 500 دلار خریداری شد. فریدون مشیری همچنین در سال 1378 طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.
فریدون مشیری سالها از بیماری رنج میبرد و در بامداد روز جمعه 3 آبان ماه 1379 خورشیدی در سن 74 سالگی در تهران درگذشت. مزار ایشان در بهشت زهرا، قطعهی 88 ( قطعهی هنرمندان )، ردیف 164، شمارهی 9 است.
آغاز شاعری فریدون مشیری
فریدون مشیری سرودن شعر را از پانزده سالگی آغاز کرد. پدر و مادرش هر دو اهل کتاب و مطالعه بودند و مادرش گاهی شعر هم میگفت. قالب اشعارش در آن زمان غزل بود. غزلهایی عاشقانه و به قول خودش از آن اشعار، دیوانکی درست کرده بود. به ابیاتی از غزلی که که در شانزده سالگی گفته بود توجه کنید :
بیا که تیر نگاهت هنوز در پر ماست
گواه ما پر خونین و دیدهتر ماست
دلی که رام محبت نمیشود دل تست
سری که در ره مهر و وفا رود سر ماست
به پادشاهی عالم نظر نیندازیم
گدای درگه عشقیم و عشق افسر ماست
انگیزه سرودن این شعر واقعه شهریور 1320 بوده است. از اواخر دهه بیست شمسی رفته رفته اشعار فریدون مشیری در کنار شعرای بهنام آن روز ایران در روزنامهها به چاپ میرسید. پیشینهی دوستی فریدون مشیری با شعرایی چون استاد #محمدحسین_شهریار، #نادر_نادرپور و #هوشنگ_ابتهاج نیز به همین سالها بازمی گردد. در سال 1332 مسئول صفحه ادبی مجله روشنفکر شد. در همین زمان بود که اشعارش در مجلهی سخن هم به چاپ میرسید. فریدون بعدها تأیید و تشویق دکتر #خانلری، مدیر مجلهی سخن و دکتر #رحیم_مصطفوی مدیر، مجلهی روشنفکر از عوامل مؤثر پیشرفت و موفقیت خود در کار شعر و ادبیات عنوان کرد. فریدون مشیری در 1334 نخستین دفتر شعرش را با نام تشنه طوفان در 28 سالگی با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی منتشر کرد که نیمی از آن اشعار کلاسیک و نیم دیگر شعر نو بود. اما شاید بتوان گفت که تفاوت عمدهی شعر نوی فریدون با دیگران در آن بود که قابل فهم برای همه بود.
خود او دربارهی این مجموعه میگوید: «چهارپارههایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا، آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه) سیاوش کسرایی، #مهدی_اخوان_ثالث و #محمد_زهری بودند که به همین سبک شعر میگفتند و همه شاعران نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته بیاعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی و حافظ و فردوسی را خوانده بودیم، در مورد آنها بحث میکردیم و بر آن تکیه میکردیم. » معروفترین اثر فریدون مشیری شعر «کوچه» نام دارد که در اردیبهشت 1339 در مجله «روشنفکر» چاپ شد. این شعر از زیباترین و عاشقانهترین شعرهای نو زبان فارسی است. با توجه به علاقهای که فریدون مشیری به عرفان و تصوف ایرانی داشت، مجموعهای از 100 ماجرا منسوب به شیخ #ابوسعید_ابوالخیر را با عنوان «یکسو نگریستن و یکسان نگریستن» و با مقدمهای به قلم دکتر جواد نوربخش در اوایل دهه 1340 منتشر کرد.
فریدون مشیری در 1335 دومین دفتر شعرش را با عنوان گناه دریا منتشر کرد ک بازتاب زیادی در میان مردم داشت. اما این ایام دیری نپایید. عبدالحمید آیتی نویسنده و نظریه پرداز انتقاد تندی از اشعار و سبک فریدون مشیری کرد که شاعر احساساتی را سخت دل آزرده ساخت و موجب شد که تا پنج سال هیچ اثری چاپ نکند. پس از پنج سال در 1340 فریدون مشیری سومین دفتر شعرش را تحت عنوان ابر به چاپ رسانید. شعر کوچه فریدون در این زمان شهرت باور نکردنی یافت و به زودی بر سر زبانها افتاد. این دفتر به چاپهای بعدی نیز رسید و این شعر موجب شد که عنوان اثر به ابر و کوچه تغییر پیدا کند.
پس از هفت سال که از چاپ موفقیت آمیز ابر و کوچه میگذشت مشیری در سال 1347 دفتر بهار را باور کن را به چاپ رساند و بعد کتابهای مروارید مهر در سال 1355 و از خاموشی را در سال 1357 را به چاپ رساند.
فریدون مشیری در سالهای بعد ازانقلاب اسلامی و به دلیل بازنشستگی و فراغت از مشاغل اداری و دولتی بیشتر به شعر و ادبیات پرداخت و توانست اثراتی بدیع و جاودان خلق کند. در ده سال آخر عمرش آن قدر پر کار شده بود که از مجموع دوازده دفتر چاپ شده از وی شش دفتر مربوط به ده سال آخر عمر پر بارش است که از آن جمله : از دیار آشتی 1371 آه باران 1371 با پنج سخن سرا 1372 لحظهها و احساس 1376 آواز آن پرنده غمگین 1377 و تا صبح تابناک اهورایی 1379 است.
آشنایی فریدون مشیری با موسیقی
آشنایی و علاقه به موسیقی در مشیری را باید در سالها قبل پیگیری کرد. سالهای نوجوانیاش. فضل الله بایگان دایی فریدون بازیگر تئاتر بود و منزلش در خیابان لالهزار قرار داشت. درآن سالهایی که از مشهد به تهران میآمدند هر شب موسیقی گوش میکردند. مهرتاش مؤسس جامعه باربد و زنده یاد ابوالحسن صبا از دوستان فضل الله بایگان بودند و شبها به نواختن سه تار یا ویولن میپرداختند و فریدون که در آن زمان 15 - 14 سال بیشتر نداشت با دقت به این موسیقی گوش میداد. فریدون مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی همین دلبستگی طی سالهای 1350 تا 123 عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در کنار هوشنگ ابتهاج، #سیمین_بهبهانی و #عماد_خراسانی سهمی بهسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه گلهای تازه در رادیو ایران در آن سالها داشت.
علاقه به موسیقی در مشیری به گونهای بوده است که هر بار سازی نواخته میشده مایه آن را میگفته، مایهشناسی اش را میدانسته، بلکه میگفته از چه ردیفی است و چه گوشهای، و بارها شنیده شده که تشخیص او در مورد برجستهترین قطعات موسیقی ایران کاملاً درست و همراه با دقت تخصصی ویژه بوده است.
سبک شعری فریدون مشیری
فریدون مشیری از دوران خردسالی به شعر علاقه داشت و در دوران دبیرستان و سالهای اول دانشگاه، دفتری از غزل و مثنوی ترتیب داد. آشنایی با قالبهای شعرنو، او را از ادامهی شیوهی کهن بازداشت، اما راهی میانه را برگزید. فریدون مشیری شاعری است صمیمی و صادق که شعرش آینه تمام نمای احوال و صفات اوست. کلام مشیری، منزه و محترم است. فریدون مشیری شاعری است ادیب که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ کرد. اندیشههایش انسان دوستانه و نجیب است و برای احساسات و عواطف عاشقانه از لطیفترین و زیباترین واژهها و تعبیرها سود جست.
فریدون مشیری، نه اسیر تعصبات سنت گرایان شد، نه مجذوب نوپردازان افراطی. راهی را که او برگزید، همان حالت نمایان بنیان گذاران شعر نوین ایران بود. به این معنا که، او شکستن قالبهای عروضی، و کوتاه و بلند شدن مصرعها و استفادهی بجا و منطقی قافیه را پذیرفته و از لحاظ محتوی و مفهوم هم با نگاهی تازه و نو به طبیعت، اشیاء، اشخاص و آمیختن آنها با احساس و نازک اندیشی های خاص خود، به شعرش چهرهای کاملاً مشخص داده بود. فریدون مشیری در دوران شاعری خود، در هیچ عصری متوقف نشده، شعرش بازتابی است از همهی مظاهر زندگی و حوادثی که پیرامون او در جهان گذشته و همواره، ستایشگر خوبی و پاکی و زیبایی و بیانگر همهی احساسات و عواطف انسانی بوده و بیش از همه خدمت گزار انسانیت است.
دکتر #عبدالحسین_زرین_کوب، دربارهی فریدون مشیری گفته است: « با چنین زبان ساده، روشن و درخشانی است که فریدون واژه به واژه با ما حرف می زند، حرفهایی که مال خود اوست، نه ابهام گرایی رندانه. شعر او سخن شاعری است که دوست ندارد در پناه جبههی خاص، مکتب خاص و دیدگاه خاص، خود را از اهل عصر جدا سازد. او بی ریا عشق را میستاید، انسان را میستاید و ایران را که جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد.»
یادداشتی در بارهی شعر نو
سر و صدایی که این روزها در اطراف شعر فارسی برخاسته است بزرگترین دلیل اهمیت موضوع است. مردم این مملکت نمیتوانند به سرنوشت شعر پارسی بی علاقه باشند و به همین دلیل حق دارند بیش از اینها در اطراف آن گفتگو کنند، هنگامی که به تاریخ گذشته این سرزمین نظر میافکنیم با وجود پادشاهان کشورگشا و سرداران لشکر شکن، چهرههای درخشان و تابناک شعرای بزرگ است که بر پیشانی اعصار و قرون میدرخشد و گوشههای تاریک روزگاران کهن را روشن میکند. وجود این ستارههای درخشان است که این ملت از دیر زمان شعر را دوست میدارد و به شعر عشق میورزد و گاهی این عشق ورزی به آن جا میرسد که معشوق تا اعماق روح عاشق نفوذ میکند و جزیی از وجود او میشود. در این عصر، موافق احتیاجات زمان، شعر پارسی نیازمند تحول بود و این تحول را شعرای هنرمند در کمال مهارت انجام دادند و شعر وارد مرحله نوینی شد و دارای افق وسیعتری، آن چنان که باید، گردید.
این کار، کار آسانی نبود. ایرانی پس از آن که برق به بازار آمد چراغ نفتی را فراموش کرد، رادیو را زود پذیرفت و از آن استقبال کرد، اگر چند روز دیگر دستگاهی به جای رادیو اختراع شود، میتواند رادیو را فراموش کند. ولی شعر را نمیتوان ناگهان از او گرفت و لاطائلاتی بی سر و ته به نام شعر تحویلش داد و او را وادار کرد همچنان که غزلهای شیرین سعدی و حافظ را دوست میداشته آنها را هم دوست بدارد. باید تحولی را که در شعر ایجاد شده است تا مدتی با ملایمت و مهربانی حفظ کرد، و جلو رفت. به نظر اینجانب فعلاً تجاوز از حدود معینی، دشمنی با شعر و مبارزه با این تحول است. تجدید نظر در قالبها و اختراع قالبهای جدید با همه ضرورتی که دارد در درجه دوم اهمیت است. آنچه فعلاً باید مورد توجه هنرمندان و شعرا قرار گیرد موضوع روح شعر و به اصطلاح مضمون تازه است .
شراب خوب را چه در جام عقیق، چه در لیوان بلور و چه در فنجان طلا حتی اگر در کف دست بریزیم و بنوشیم مستی میدهد. شعر خوب حکم همین شراب را دارد. در هر قالبی که بیان شود در روح تأثیر میکند. ولی اگر آب را در جام عقیق یا هر ظرف دیگری به نام شراب و به امید مست شدن بنوشیم، خودمان را فریب دادهایم.
فن شعر نیمایی
در مورد قالبهای نیمایی ببینید #نیما چه کرد. نیما آمد گفت به جای تساوی مصرعها که شصت هزار بیت شاهنامه همه فعولن فعولن فعولن فعول فعولن فعولن فعولن فعول باشد، اگر ایجاب کند و فضای شعر عوض شود یعنی همهاش حماسه رزم نباشد دیگر لازم نیست فعولن فعولن فعولن باشد. نیما چند تا حرف داشت که من هنوز معتقدم بسیاری از کسانی که از نیما حرف میزنند به این حرفها توجهی نداشتهاند، یا نفهمیدهاند یا ساده گذشتهاند. فکر کردهاند نیما گفته آقاجان شعر نو یعنی این جا که نشد کوتاهش کن، آن جا که نشد این خط را درازش کن در حالی که در صحبتهایی که ما با نیما داشتیم خودش راجع به پایان بندی مصرعها خیلی حرف داشت یعنی میگفت اگر من میگویم «میتراود مهتاب» «میدرخشد شبتاب» این دو مصرع به این دو حالت در زیر هم قشنگ است. بعد میآیم سر سطر و می گویم :
« نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند »
این قالب را نیما عرضه داشت و این جایی را هم که شکسته، رکن عروضی را شکسته یعنی فعلاتن فعلات و دیگر به همین بسنده کرده چون اگر این را بخواهند ادامه بدهند میشود فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات. یا در جایی میشود بازهم بیشتر بشود ولی در فرهنگ شعری ما از چهار بار بیشتر نگفتهاند. مثلاً چهار بار گفتهاند مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن. میشود شش تا دیگر هم به آن اضافه کرد. «ای ساربان آهسته ران، کارام جانم میرود» و امثال این زیاد است .
نیما آمد گفت رکن عروضی را تا آن جا که حرفمان بسنده است، کافی است حتی بعضی جاها را هم حضوری شاهد میآورد. مثلاً در شاهنامه گفته شده که:
نشستند و گفتند و برخاستند پی مصلحت مجلس آراستند
نیما میگوید اگر مصرع دوم نباشد هیچ لطمهای به شعر نمیخورد «پی مصلحت مجلس آراستند». همین. شاید هم راست میگفت ولی فردوسی نمیتوانست آن جا را لنگ بگذارد. فردوسی ناچار بود این را بگوید.
حالا برگردیم به صحبتی که داریم. نیما یک قالب تازه پیشنهاد کرد. یک نگاه تازه به دور و برمان. یک نگاه تازه به همه چیز، به زندگی «قوقولی قوقو خروس میخواند» هیچ وقت همچین کلامی در شعر قدیم ما میبینید؟ نه حافظ، نه سعدی، نه فردوسی و این گونه کلمات در شعر قدیم معدودند. ولی نیما یک حرفش این بود که نگاه ما به تمام حوادث اتفاقات زندگی، رویدادها میتواند بیان تازهای در شعر نو ایجاد کند .
شعری دارد به نام «کار شبپا» این شعر واقعاً شنیدنی است. یک بابایی شب در مزرعه باید بیدار بنشیند که گرازی چیزی نیاید و پشه دارد پدر این را در میآورد و این با چه وصفی میگوید که آقا پشه دارد مرا میخورد، چیزی است که هیچ وقت این حالتها را، این احساسها رادر شعر نمیگفتند و نیما از نظر مضامین نیز این کار را کرد، نیما میخواست این نگاه را به ما یاد بدهد. و به عبارتی زندگی را در شعر آورد. شهر را مردمی کرد با تمام اجزایش. نگاهی به زندگی و بیان آن احساس، آن دریافت در قالبی که خودش پیشنهاد میکرد کوتاه و بلند. دیگران آمدند چه کردند؟
نیما جز وزن عروضی شعر فارسی چیزی نمیگفت و در کتاب هزار صفحهایش که آقای #طاهباز چاپ کرده شما شعر پیدا نمیکنید که بیرون از اوزان عروضی باشد یعنی همان وزنی است که فردوسی و سعدی و حافظ و دیگران هم گفتهاند منتها آنها به شکل خودشان گفتهاند و ایشان به شکل آزاد گفته. با شکستن عروضی، احساس درست، زیبا، این گونه بود نیما. بنابراین میشود گفت قالب نیمایی یعنی قالبی که مصرعهایش کوتاه و بلند است یعنی حساب شده است و بدانیم که این کلمه کجا باید تمام شود.
همچنین گفتم کلماتی هم که رسم نبوده در شعر قدیم وارد شود میتوانند آزادانه وارد شعر بشوند منتها البته هنر شاعر این است که این کلمه شعر را سست نکند و به اصطلاح شعر لق نشود. ( و در جایی اضافه میکند ) من به چند چیز پایبندم. یکی وزن. من شعر بدون وزن یا غیر موزون را شعر نمیدانم، که نثر بسیار زیبایی میدانم. سر این هم جنگ و بحثی ندارم. این را بارها گفتم این سه سطر را، یک جوانی سالها پیش برای من فرستاد در مجله روشنفکر چاپش کردم. نمیدانم شما اسمش را شنیدهاید، #علی_اشعری میگوید:
ستارهای از دور
مرا به وسعت پرواز خویش میخواند
ستاره پنجره را بسته نمیداند
خودم در شعری به نام چکاوک گفتهام:
میتوان کاسهی آن تار شکست
میتوان رشتهی این چنگ گسست
میتوان فرمان داد: هان ای طبل گران زین پس خاموش بمان
به چکاوک اما
نتوان گفت مخوان
این را من سعی کردم و باز از شما عذر میخواهم که یکی از حرفهای نیما را نزدم و آن این است که نیما میگفت شعر را باید به طبیعت زبان، به طبیعت زبان صحبت نزدیک کنیم. از نیروی موسیقی زیاد کمک نگیریم یعنی:
نسیم خلد میوزد مگر ز جویبارها که بوی مشک میدهد هوای مرغزارها
نیما میگفت هر چه شعر به طبیعت کلام گفتاری نزدیکتر باشد شعر است. و وقتی من میگویم «میتوان کاسه این تار شکست» این وزن هم دارد. همین با تمام کسانی که شعر بیوزن میگویند این اختلاف سلیقه را دارم که راه زیادی نیست که شما این وزن را بپذیرید. احتمال دارد یک مقدار به نظرتان سخت بیاید، این طور نیست. از ساده شروع کنید، هم لذت بخش تر است و هم در ذهن همه میماند و مردم به خاطر وزنش آن را به یاد میآورند.
کدام اثر در این ده سال همتراز کارهای گذشته بوده است
شاهرخ عزیز، از من هم خواستهای دربارهی شعر دهه شصت تا هفتاد چیزی بنویسم. هر چه سکوت کردم و به اصطلاح طفره رفتم بر اصرار افزودی، با این که خوب می دانی در مجلهای که برای پربار شدن آن زحمت بسیاری میکشی جا برای نوشتن حقایق تلخ کم است.
به هر حال من که شاهد جوانه زدن، شکفتن، بالیدن شعر در این چهل یا چهل و پنج سال اخیر بودهام نه تنها به وضع شعر در این ده سال -البته آن چه چاپ میشود- که به سالهای کمی پیشتر از آن هم فکر میکنم. روزگاری بود که وقتی روزنامه یا مجلهای میخریدی در صفحات ادبی آن مثلاً «اجاق سرد» نیما یا «دو مرغ بهشتی» شهریار یا «باز باران با ترانه» دکتر #مجدالدین_میرفخرایی گلچین گیلانی یا «رزم آوران سنگر خونین» #لاهوتی یا «بتپرست» خانلری یا «مریم» #فریدون_توللی یا «نگاه» #رعدی_آذرخشی یا «جستجوی» #حبیب_یغمایی یا «بازو» از دکتر #محمدعلی_اسلامی_ندوشن یا «خاکستر» دکتر #علی_آبادی یا «شهر سنگستان» اخوان یا «شعری که زندگیست» از شاملو یا «فالگیر» نادرپور یا «درخت فروردین» سیمین بهبهانی یا «گلایه» #محمد_زهری یا «پژواک» #شرف_الدین_خراسانی یا «مرگ عقاب» #منوچهر_شیبانی یا «دیراست گالیا» از ه.ا. #سایه یا «رقص ایرانی» از سیاوش کسرایی یا «آغوش» #فرخ_تمیمی یا «هراس» #حسن_هنرمندی و به تدریج چند سال بعد «وهم سبز» #فروغ یا «صدای پای آب» #سپهری یا «بخوان بنام گل سرخ» دکتر #شفیعی_کدکنی یا «اسب سفید وحشی» #منوچهر_آتشی یا «غریق خاطر خویش» از #منوچهر_نیستانی یا «عطر تازه یاس» از #خائفی یا «اسماعیل» از دکتر #رضا_براهنی یا «سندباد غایب» از #سپانلو یا «دریاییها» #یدالله_رؤیایی یا «سرو کاشمر» #علیرضا_صدفی یا «باغ» #نوذر_پرنگ یا «صدای نورانی» #ولی_الله_درودیان یا «سحوری» #نعمت_میرزازاده یا «باغ لاله» #محمدعلی_بهمنی یا «کودک این قرن» #صفارزاده یا «با من طلوع کن» #آزاد و باز همچنین به تدریج چند سال بعد آثار دلپذیری از #تورج_رهنما، #حسین_منزوی، یدالله مفتون، آذر خواجوی، میمنت میرصادقی، دکتر طاهریان، کاظم سادات اشکوری، منصور اوجی، محمد معلم، #احمدرضا_احمدی، #عمران_صلاحی، محمود کیانوش، سیروس مشفقی، سیاوش مطهری، فرهاد عابدینی، #شمس_لنگرودی، محمد ذکائی، منیر طاها، فرهاد شیبانی، کارو، ژیلا مساعد، اورنگ خضرایی، سید #علی_صالحی، مسعود احمدی، حسین محمودی و چندین نام دیگر که متاسفانه حافظه یاری نمیکند، با پوزش از یکایک آنها.
روزگاری بود که وقتی روزنامه یا مجلهای را میگشودی آثار سرایندگانی را که برای نخستین بار چاپ میشد میخواندی و میدیدی که یک جریان پویا، شعر امروز را در مسیری گرم و زنده جلو میبرد اینها البته نمونهای از آثارشان بود که ذهن و خاطر من یاری میکرد و گرنه خوب می دانیم که از هر یک از اینان که نام بردم حداقل یک کتاب و حداکثر چهار یا پنج کتاب و بیشتر چاپ شده است تازه من از غزل سرایان و سنت گرایان سخنی نگفتم و تنها به راهیان شعر نو اشاره کردم. در دهه شصت – هفتاد، البته به نامهای تازهای بر میخوریم که غزل و شعر سپید یا آزاد میسرایند و در مطبوعات درج میشود. گاه گاه و البته به ندرت خواندنی هم هستند ولی اینک هنگام آن است که پرسش را به خودت بازگردانم یعنی از سردبیر گرامی مجله دنیای سخن بپرسم اگر قرار است که هر هنری به اوج کمال برسد بعد از این چهل سال کدام اثر در این ده سال همسنگ و هم تراز از همین نمونههایی که نام بردم میتواند باشد (که یقیناً بهترین کار این گویندگان نیز نبود.)
به نظر میرسد آن حرکت عظیم و جریان پرباری که چند دهه جاری و ساری بود و به اعتقاد من دوره درخشانی از شعر پارسی را در بر میگرفت اینک دیرزمانی است با آهستگی و کندی میگذرد، به آن جوشش و پویایی سالهای گذشته نیست. نه تنها شعر که ترانه هم چنین سرنوشتی را دارد فی المثل هنوز بعد از شصت سال ترانه «مرغ سحر» #ملک_الشعرای_بهار و مرتضی خان نی داود بر سکوی اول ترانههای ما ایستاده است و هنوز آن چه در این روزگار بر دل مینشیند و مورد توجه قرار میگیرد بازسازی کارهای قدیمیهاست . زمانی چاپ یک شعر در یک مجله معتبر برای سرایندهاش آرزویی بود و اینک برای بسیاری از خوانندگان، چاپ نشدن این جملات پراکنده آرزویی شده است.
همان طوری که می دانی، من خود سالها تنظیم کننده صفحات ادبی در چند مجله هفتگی بودم، گه گاه که به دوره قدیمی آنها مراجعه میکنم میبینم مثلاً در یک شماره، هشت تا ده شعر تازه از چند شاعر مشهور چاپ میشد که همه آنها اثری هنری و ماندگار بودند. شما در این ده سال چند شعر بدیع و دلپذیر که بتوان آن را اثر ماندگار هنری نام برد چاپ کردهاید ؟ من آن چه را که چاپ میشود نفی یا انکار نمیکنم تنها حرفم این است که این دهه به پرباری دهههای سی تا چهل و چهل تا پنجاه و حتی پنجاه تا شصت نبوده است . اسفند ماه سال 1370 (دنیای سخن)
خاطرات محمود طلوعی از فریدون مشیری
#محمود_طلوعی در چهرهها و یادها بخشی از کتاب را به فریدون مشیری اختصاص داده و به بیان زندگی نامه و خاطرات شیرین و خواندنی از زنده یاد مشیری میپردازد :
در سال 1356 در شب شعری که در که در انستیتو گوته در جوی که شاعران و سخنرانان از آتش و خون و قیام علیه استبداد سخن میگفتند فریدون دو شعر جاودانه خروش فردوسی و ریشه در خاک را خواند. در محفلی خانم جوان و زیبایی به فریدون مشیری گفت: «من هر وقت شعرهای شما را میخوانم دیوانه میشوم.» فریدون بلافاصله گفت: «خانم شما را به خدا دیوانگیتان را به حساب شعرهای من نگذارید.»
فریدون مشیری در چهار سال آخر عمر خود از بیماریهای گوناگونی رنج میبرد ولی هرگز خم به ابرو نمیآورد و گله و شکایتی نمیکرد و با این که میدانست بیماری او علاج ناپذیر است شعرهایش همچنان سرشار از عشق امید و نوع دوستی بود و روح میهن پرستی در آن موج میزد.
یک هفته قبل از فوت در یک مجلس عروسی مردی به او نزدیک شد و گفت: «آقای مشیری همسرم عاشق شعرهای شماست و میخواهد شما را از نزدیک ببیند ممکن است با من بیایید و او را ببینید؟» فریدون که پاهای ورمکردهاش را روی صندلی گذاشته بود، گفت: «وضع مرا که میبینید اگر ممکن است ایشان اینجا بیایند.» مرد که اشک در چشمانش حلقه زده بود. گفت: «آخر او دچار بیماری ام اس است و نمیتواند حرکت کند.» فریدون دیگر تأمل نکرد و با همان پاهای ورم کرده و حالی نزار از جا بلند شد و همراه مرد برای دیدن همسر او رفت. نیم ساعتی در کنارش نشست. با او صحبت کرد و برایش شعر خواند و وقتی برگشت چشمانش پر از اشک بود.
فریدون مشیری به یکی از انجمنهای ادبی به نام انجمن آفتاب که خودش بنیانگذار آن بود علاقه بسیاری داشت و نخستین دوشنبه هر ماه در حال بیماری هم در جلسات آن حضور مییافت. صبح دوشنبه سوم آبان 1379 به خانم مخدره ضیایی که جلسات انجمن در منزل او برگزار میشد تلفن کرد و گفت پاهایم طوری ورم کرده که فکر نمیکنم بتوانم در جلسه شرکت کنم و با وجود این سعی خواهم کرد. بعد از ظهر همان روز حالش بحرانی شد و به بیمارستان انتقال یافت و صبح روز بعد در سن هفتاد و چهار سالگی درگذشت. جنازه او را از تالار وحدت با حضور هزاران نفر از علاقه مندانش تشییع شد و مجالس یادبود متعددی در داخل و خارج از کشور به مناسبت درگذشت این بزرگوار برگزار شد.
آن چه که من در فریدون مشیری یافتم او را انسانی دیدم با تمام صفاتی که یک انسان میتواند داشته باشد. او یک ایرانی بود با تمام صفات و وجناتی که در یک ایرانی اصیل میتوان یافت. در چهرهاش همیشه آرامشی موج میزد و آن چیزی نیست جز گواه یک روح سالم در پس چهرهی فریدون مشیری. می گویند در نوجوانی در وجود انسان یک حس نوع دوستی پدید میآید و با گذشت زمان آتش نوع دوستی در وجود انسان کمرنگ میشود یا به نوعی دیگر تعریف میشود. اما من می گویم که فریدون مشیری یک استثنا بود و هر چه زمان میگذشت احساسش به هم نوع بیشتر میشد. روح ظریف فریدون توان تحمل ظلم و استبداد را نداشت و او پاک سرشتی بود که تحمل آلودگی و پلیدی را هم نداشت و با قلمش به پیکار اهریمن زشتیها و پلیدیها رفت.
آثار:
۱۳۳۴ تشنه طوفان
۱۳۳۵ گناه دریا
۱۳۳۷ نایافته
۱۳۴۵ ابر و کوچه
۱۳۴۷ بهار را باور کن
۱۳۴۷ پرواز با خورشید
۱۳۵۶ از خاموشی
۱۳۴۹ برگزیده شعرها
۱۳۶۴ گزینه اشعار
۱۳۶۵ مروارید مهر
۱۳۶۷ آه باران
۱۳۶۹ سه دفتر
۱۳۷۱ از دیار آشتی
۱۳۷۲ با پنج سخنسرا
۱۳۷۴ لحظهها و احساس
ارسال دیدگاه