#اورسولا_لگویین نویسندهی معروف داستانهای عملیتخیلی و فانتزی تنها به عنوان نویسندهی داستانهای ژانری شناخته نشده بلکه بسیاری او را شخصیت ادبی میدانستند. فردی که به داستانهای ژانری غنا و عمق ادبی بخشید. این باور که داستانهای ژانری از نظر ادبی ضعیف هستند، متاسفانه دیرزمانی است که وبال گردن داستانهای علمیتخیلی و فانتزی است،اما هر از گاهی کسی مثل لگویین، یا #ونه_گوت یا #بالارد پیدا میشود که داستان ژانری را به گونهای تعریف کند که به مذاق اهالی جریان اصلینشین هم خوش بیاید. به برکت وجود همین افراد است که ادبیات علمیتخیلی و فانتزی کمکم در حال خارج شدن از آن کمد کذایی است که ونه گوت گفته بود و روز به روز افراد بیشتری این داستانها را میخوانند. حداقل غول مدفون #ایشی_گورو به یمن نام ایشی گورو و کابوس چندبعدی بالارد، فقط چون نام #جی_جی_بالارد بر آن بوده، توانسته طرفداران مثلاً ادبیات جدی را هم به خود جذب کند.
سوار بر بادی دیگر به دورترین کرانه تاخت
آثار لگویین در عین حال که مشخصاً علمیتخیلی و فانتزی هستند، آراسته به نثر زیبای او هستند و برخلاف آثار دوران نقرهای و برخی آثار دوران طلایی تنها دغدغهی ملاقات با بیگانهها یا شرح دادن فرمولهای پیچیدهی فیزیک را ندارند. لگویین در خیلی از داستانهای کوتاه و بلندش به خلق و بررسی جوامعی متفاوت پرداخته و عقاید فمینیستی خودش را در قالب داستان درآورده. در این نوشته چندتایی از آثار مهم لگویین را با هم به صورت اجمالی بررسی میکنیم.
جادوی زنانه
اورسولا لگویین در روزگاری شروع به نوشتن علمیتخیلی و فانتزی کرد که غولهای معروف ژانر به شهرت رسیده بودند؛ علمیتخیلی را با #آسیموف و #کلارک و #هاین_لاین میشناختند و در فانتزی نامهایی چون #تالکین و #لرد_دانسنی و... زبانزد همه بودند. لگویین خود جایی گفته من زمانی مینوشتم که هنوز «زن» اختراع نشده بود. اشارهاش به گذشتهی مردسالار غرب است. زمانی که همهچیز در تسخیر مردها بود و کسی زنها را جدی نمیگرفت و #آلیس_بردلی روزگاری طولانی با نام مستعار #جیمز_تیپ_تری مینوشت و کسی او را از نزدیک ندیده بود.
اولین کار بلند او که منتشر شد، «جادوگری از دریازمین» نام داشت. این کتاب، کتاب اول از مجموعهای شش جلدی است. در این کتابها قهرمان اصلی جادوگری به نام «گِد» است. شخصیت اول این مجموعه مرد است و زنها در دریازمین نقشهای مهمی ندارند. لگویین خود در این باره چنین گفته که سنت داستانهای قهرمانی در آن زمان چنین بود و من هم پذیرفتمش. دریازمین مثل خیلی از آثار فانتزی دیگر، جهانسازیِ مختص خود را دارد. کل این دنیا را آب گرفته و مردمان در جزایری پراکنده زندگی میکنند. در این دنیا جادو و جادوگری وجود دارد و یکی از مضامین اصلی داستان، دانستن نام واقعی اشخاص و اشیاست. در این داستان انسانها نام واقعی خویش را بر هم فاش نمیکنند، مگر در شرایطی خاص که اعتمادی محکم و خدشهناپذیر میان افراد برقرار است؛ چه فاش کردن نام همانا دادن قدرت تسلط بر خویشتن به دست دیگری است. بنگرید که لگویین چه تعبیر شاعرانهای از «نام» ارائه داده. آیا به راستی اینطور نیست؟ نام افرادی که دوستشان میداریم یا نام کسانی که به هر دلیل دل خوشی از آنها نداریم، برای ما متفاوت نیستند؟ گویی نام هر شخص، عصارهی وجود آن شخص است. یکی از مضامین برجستهی داستان «تعادل» است و شاید بد نباشد بدانید لگویین به اصول تائوییسم علاقهمند بود و میتوان رد این علاقهمندی را در کل مجموعه دریازمین دید.
دست چپ تاریکی
اما یک سال پس از انتشار «جادوگری از دریازمین» لگویین «دست چپ تاریکی» را منتشر کرد که شاید بتوان گفت جزو مهمترین و برجستهترین آثار اوست و هم چنین شاید بیراه نباشد که بگوییم فمینیستیترین اثر او هم به حساب میآید. در این رمان پژوهشگری از اتحادیهی انسانها به سیارهای به نام گِثِن (که در زبان محلی آن سیاره به معنای زمستان است) سفر میکند. زمینهی این داستان لگویین و تعدادی دیگر از داستانهای کوتاه و بلندش این است که انسانها اتحادیهای بسیار کهن و قدیمی دارند و همین انسانها بذر انسان را در دنیاهای دیگری پراکندهاند و پس از مدتهای طولانی در مقیاس چندین هزار سال، به آن دنیاها سفر میکنند تا ساکنان آن دنیاها را بیازمایند و ببینند آیا برای پیوستن به اتحادیه آمادگی دارند یا خیر.
در گثن موجودات هوشمندِ انسانواره ای زندگی میکنند که همگی دوجنسی هستند و میتوانند در شرایط خاص جنسیت خود را انتخاب کنند و تنها در زمان اندکی از هر ماه جنسیت به خود میگیرند و در مابقی زمانها خنثی و عاری از مشخصههای جنسیتی هستند. لگویین در این کتاب به دنبال حذف جنسیت از یک جامعه است تا ببیند چه بر جای میماند. شاید بتوان گفت یک هدف او از ترسیم چنین جامعهای نشان دادن تساوی جنسیتی است. این که واقعاً مهم نیست شما بدن یک مرد را داشته باشید یا یک زن، به هر حال چرخهای جامعه میچرخند و شاید اگر میتوانستیم نگاه جنسیت زدهمان را عوض کنیم، همهچیز را جور دیگری میدیدیم و تفسیر میکردیم.
اما کمی عمیقتر اگر به داستان نگاه کنیم، رد افکار فمینیستیِ اندکی متعصبانهتر هم قابل تشخیص است. در این سیاره هرگز جنگی رخ نداده و آنها سلاحهای کشتار جمعی ندارند. نویسنده از زبان یکی از شخصیتها میگوید که جنگ و کشتار از خصوصیات جنس مذکر است و چون ساکنان این سیاره هیچگاه واقعاً مذکر نیستند، پس جنگی هم آن جا رخ نداده. بحث بر سر درستی و غلطی این ایده بماند، به هر حال میتوان کلافگی نویسندهی زن از جامعهای را که در آن زنها نادیده گرفته میشوند، به خوبی دید و حس کرد. یکی از جذابیتهای این داستان، خردهروایتهایی از افسانهها و فولکلور این سیاره است که لابهلای فصلها آورده شده.
نویسنده با استادی برای دنیایی که خلق کرده، گذشتهای هم خلق کرده و افسانههایی که سینه به سینه منتقل شدهاند. دیگر اثر مهم لگویین، Dispossessed )ترجمهی پیشنهادی برای نام این اثر مخلوع است) نام دارد. در این کتاب لگویین باز هم جامعهای به کل متفاوت از آنچه ما میشناسیم، خلق کرده تا به بررسی ذات انسان بپردازد. داستان در یک سیاره و قمرش میگذرد. سیاره با حکومتی کاپیتالیستی مشابه آنچه میشناسیم، اداره میشود و قمرش نمونهای از جامعهای است که با آنارشی اداره میشود. هرچند که لفظ اداره شدن و آنارشی کنار هم در یک جامعه کمی تضاد دارد. به نظر میرسد آن چه در آنارس (نام قمر) میبینیم، نوعی جامعهی آرمانشهری باشد، جایی که خبری از هیچ ظالم و خودکامهای نیست و همه با کمک و همدلی جامعه را اداره میکنند و هر کس میتواند هر جور که دلش بخواهد، زندگی کند. با این حال لگویین خود ذرهبینش را کمی جلوتر برده و این جامعهی مثلاً آرمانشهری را از نگاه دقیقتری بررسی کرده. فیزیکدانی ساکن این قمر برای پیگیری تحقیقاتش راهی سیارهی مادر میشود و آنجاست که تفکرش دچار این تزلزل میشود که آیا به راستی جامعهی آنها بهترین جامعهی ممکن است؟ نکتهی جذاب داستان این است که جامعهی آنارشیستی آنارس واقعاً کار میکند، نویسنده کوچکترین جزئیات را هم بیپاسخ نگذاشته. ولی آیا میشود این جامعه را از کاغذ بیرون کشید و عملی کرد؟ فکرش تا مدتها بعد از خواندن داستان خواننده را رها نمیکند.
تصوری که لگویین به گمانهزنی در باب انسان گشود
تصوری از پیشرفت و رویای آمریکایی، به پیش رفتن در فضا و فتح آن، اشاعهی اخلاق و ارزشهای انسانی (مترادف با آمریکایی)، داستانهای فضایی دهه 50 را دربرمیگیرد. این تصور همپایه با تصویری که بعد از جنگ دوم جهانی و پیروزی آمریکا بر کرهی زمین، رفتن به ماه برای اولینبار، اکتشافات علمی و توسعهی مهندسی و تکنوکالچر روی میدهد، در جهانی موازی در ادبیات فضایی رخ میدهد. وقتی آمریکاییها، اروپای پیر را از دست خودش نجات میدهند، در جهان داستان دارند به سیارههای دیگر رفته و پرچم زمین متحد تحت لوای ایالات متحده را بر وی نافش علم میکنند.
آنجایی که در جهان واقعی ماه را قدم مال میکنند، در جهان ادبیات (که گویا بیشتر هم مصرف داخلی دارد) امپراتوری بدذات کهکشانی را شکست میدهند و کنفدراسیون دموکراتیک بین سیارهای تشکیل میدهند. وقتی علم را پیشرفت میدهند و زیربنای جهان تکنوکرات را میریزند، در هستی موازی هنریشان، پاسخهای پدرسالارانه قطعی به مسئله رهایی، مرگ و آمرزش میدهند. در این گیر و دار مطلق گرای همه چیزدان که در نهایت تحقق رویای پسربچه گونهای است که میخواهد نجات بخش باشد، نویسندهای هم هست که در مورد دوشیدن شیر گاوها و پختن نان بنویسد و در مورد یک چیز سادهای مثل خشونت خانوادگی و چطور بیرون آمدن ازش.
داستانپردازی برای نسل آینده
لگویین ادبیاتی برای نسل بعد است. ادبیات برای نسلی که حالا دیگر به رویای آمریکایی و پیامهای پیآر برای سرسپردگی به حکومت باور ندارند. سیستم گریزند و تصور میکنند که راه نجات برگشتن به نوع سادهتری از فکر کردن و زندگی کردن است. یک جور فرار از هیولای شهر و تمدن و آزار و سرخوردگی جانکاه فرهنگ به سمت دامان طبیعت و طبیعی بودن و در بافتار گم شدن. وقتی برای اولینبار لگویین را در دست میگیرید و دریازمین را میخوانید، میتوانید قیاسی دم دستی انجام دهید. میتوانید آن را با نمونههای همعصر مردانهاش مقایسه کنید.
در جایی که داستانهای مردانه در مورد هزارتوهای آهکی و سنگوارههای معدنی هستند که قرار است شما از پس کشف و شهودی جامد و صلب شبیه سریالهای عبرتآمیز به پردهای برسانند تا کنارش بزنید و خیلی #دیوید_لینچطور به حل معما نائل شوید، داستان لگویین داستانی زنده دارای ریزومها و عنکبوتیهای زنده و زایاست که به پیش میرود و پردههای مشبک خود را در تن دنیای داستان انگار میسراید. سرایشی که در نهایت صورت میگیرد، قرار نیست فقط یک ایده را برای شما کشف کند.
اینجا دیگر بحث فقط بسط یک ایدهی نجاتبخش و پدرسالار و سلطهجو نیست. اینجا شما به عنوان یک خواننده قرار است حیاتی دیگر را تجربه کنید که عموماً بسیار همذاتپندار، خالی از قضاوت و خالی از پاسخ نهایی است. البته که لگویین یک فمینیست است، ولی این فمینیست بودن را بر سر آستین نمیبندد. موقعی که داستان میگوید، موضوعش این نیست. او تنها مایل است به شما وجهی را نشان دهد که کمتر فرصت کردهاید از خلال داستانهای قهرمانپرور و بزن بهادر و سریعالسیر، به آن بپردازید.
کتاب جادوگری از دریازمین
داستان ممکن است همچنان وجوه اکوفمینیستی خود را داشته باشد. برای بعضیها بخش فمینیستیاش زننده باشد و برای برخی وجه علاقه به طبیعت. ولی ترکیب این دو هرگز در برابر عظمت تصویری که با ماشین بوطیقای لگویین بافته میشود، پایدار نیستند. همیشه تصویری بزرگتر برای دیدن وجود دارد. همیشه تخیلی عمیقتر در جریان است که شما را شگفتزده کند و نگذارد خستهی شنیدن پیام «طبیعت را دوست بدارید و درختها را بغل کنید» بشوید. چون لگویین میخواهد برای شما داستان بگوید و درگیر پراکنش پروپاگاندا نیست. او صرفاً نیازی نمیبیند داستانش را به ترتیبی پذیرفته شده تعریف کند.
علمیتخیلی مردمشناسانه
لگویین در مصاحبهاش در پاریس ریویو در مورد این تقابل شدید با نویسندههای علمیتخیلیِ سخت یا همان هارد سای فای اینطور پاسخ میدهد: «نویسندههای علمیتخیلی "سخت" معمولاً هرچیزی غیر از فیزیک و اخترشناسی و شیمی را مسخره میدانند و از آن رد میشوند. زیستشناسی و جامعهشناسی و مردمشناسی به نظرشان علم نرم و بیخودی است. معمولاً این عده به انسان و کارهایی که میکند، علاقهی چندانی نشان نمیدهد و توی آثارشان هم این قضیه مشهود است. من ولی نه. برای من علوم اجتماعی خیلی موضوع مهمی است. ایدههای خیلی زیادی از همین علوم مردمشناسی بهم رسیده.
وقتی جهانی دیگر خلق میکنم که یک جامعه تویش زندگی میکند، سعی میکنم به پیچیدگی مناسبات این جامعه اشاره کنم و صرفاً یک برخورد سادهانگارانه نداشته باشم و مثلاً اسمش را نگذارم امپراتوری فلان. این علاقه به بشریت و روابطش به نظرم آثار مرا برای کسانی که علمیتخیلی نمیخوانند، راحتخوانتر کرده. ولی مقاومت نسبت به ادبیات ژانری در حلقههای به قول شما ادبی همیشه خیلی سفت و سخت بوده که حالا این قضیه در حال تغییر است و این موضوع خوشایندی هم هست. بیشتر عمر حرفهای من اینطور بود که یک منتقدی میآمد و برچسب علمیتخیلی به کار من میزد و حکم مرگ کتابم را امضا میکرد. بعد دیگر اثر من در جعبهای کوچک با پلاک مریخیها و هیولاهای شاخکدار بررسی میشد.»
این تقابل نه فقط وجه افتراق لگویین با جریان به قول خودشان هارد سایفای، که وجه جدایی نویسندههایی است که بیشتر از این که به قول ونه گات مهندسهای عزبی باشند که گزارش علمی به جای داستان تولید میکنند و تعزیهای مذهبی وار برای علم در میاندازند و مدام دنبال تعریفی برای ادبیات علمیتخیلی میگردند، داستانسرا هستند. لگویین و #فیلیپ_کی_دیک و خیلی نویسندههای دیگر که ژانر برایشان تنها بهانهای برای داستانسرایی است، متوجهاند که داستان و هنر اتفاقی انسانی است و در نتیجه به بازنمایی آن رخدادهای انسانی میپردازند، هر چند در پیرنگ هایی ناواقعی و غیرممکن. از این رو مثلاً لگویین حتی وقتی رمانی تاریخی در روم باستان مینویسد، بیشتر از این که از نظر تاریخی قابل استناد باشد، یا خط کش گذاری کرده باشد که مو لا درز اطلاعات تاریخیاش نرود، در مورد موقعیت انسانی و برخوردی انسانی صحبت میکند. در مورد همان چیزهای ملموسی که فرقی نمیکند در زمین رخ بدهد یا در مریخ یا در آلفا قنطروس، در دریازمین یا روم در عصر برنز و همآری اوبژه های غیرممکن در کنار هم. موضوع او و موضوع یکتای ادبیاتش، لحظههای ناب انسان بودن است.
جادوی لگویین
شاید مهمترین تاثیری که لگویین بر ادبیات گمانهزن، ژانری، ع.ت.ف یا هرچه میخواهید اسمش را بگذارید، گذاشت، همین کم کردن فاصله میان ما به عنوان خواننده با آرتیفکت داستانی بود. به عبارتی نیازی نیست داستان گمانهزن در لحظهای تکنولوژیک درک شود، نیازی نیست تمامی پیوستار و تار و پود داستان به یک اتفاق علمی محدود شود، برای نوشتن یک داستان ژانری همیشه نیازی نیست معمایی مطرح باشد و کارآگاهی که به پویش شهری برملاشدنش کمر ببندد. جادو و امر فانتزی نیست که یک داستان فانتزی را قابل تحمل و قابل خواندن میکند.
حتی در شگفتآورترین داستانهای جادوگرانه و آیندهنگرانه و هیولایی و وحشتانگیز، تا وقتی در مورد انسانها ننوشته باشید و در مورد موقعیتی که همه لاجرم درش گیر کردهایم، داستان قابل تحمل نخواهد بود. این قضیه را که لگویین به ما یادآور میشود، کمی پیش خودتان امتحان کنید. اگر طرفدار ادبیات ژانری هستید احتمالاً، بروید و داستانهای مورد علاقهتان را یک بار دیگر نه از دریچهی فیلتر تکنولوژی و جادو و هیولا، که از دریچهای همذاتپنداری و همسویگی با درد وجود داشتن و انسان بودن بررسی کنید.
یعنی ممکن است که داستانهای محبوب ما مثل هری پاتر و نغمه آتش و یخ و وان پیس و برسرک، از وجه انسانی و اتفاق انسانی و سرخوردگیها و سوءتفاهمهای انسانی خالی شوند و همچنان برای ما جذاب باشند؟ اگر نویسندهی داستان ژانری هستید هم این آزمایش بد نیست که وقتی داستانهای علمیتخیلی مینویسید، آیا تنها مشغول گزارش دادن یک ایده به نظر خودتان باحالِ علمی هستید که میشد در یک بروشور هم جایش داد؟ یا واقعاً دارید داستانی تعریف میکنید؟ داستانی هرچند خارقالعاده، اما متضمن شخصیتهایی ملموس و واقعی.
ارسال دیدگاه