نام کاملش اینطور نوشته میشود: «ژان نیکلا آرتور رمبو» اما او را به اختصار #آرتور_رمبو مینامند. به او لقب بنیانگذار شعر مدرن دادهاند، برای همین بسیاری از ستایشگران دنیای مدرن او را میستایند و از او به عنوان بت شعر دنیای نو یاد میکنند. او زادهی پرآشوبترین دوران تاریخی چند قرن اخیر است. قرن 19 برای اروپاییها قرنی پرنظریه و پرچهره است. بسیاری از نظریهپردازان و بنیانگذاران علمی و فرهنگی امروز خود را مدیون اتفاقات تاریخی و فرهنگی این دوران میدانند.از آثار او میتوان به فصلی در دوزخ ۱۸۷۳/ اشراقها ۱۸۷۴/ گزارش سفر به نواحی ناشناختهی اوگادن در حراره ۱۸۸۳ اشاره کرد. همچنین از این شاعر فرانسوی تا به حال کتابهای اشراقها، برگردان #بیژن_الهی،فاریاب، ۱۳۶۲، زورق مست (گزیده اشعار)، گزینش و برگردان #محمدرضا_پارسایار، نشر نگاه معاصر، ۱۳۸۱ و مجموعهآثار چهار جلدی آرتور رمبو ترجمهی #کاوه_میرعباسی به فارسی برگردانده شدهاند. آرتور رمبو حاصل چنین دورانی است: دورانی برزخگونه و پر از انقلاب و جنگ و نیز شخصیتهایی پرآوازه مثل #بودلر، #نیچه، #داستایوفسکی و #ایبسن.
او در 20 اکتبر ۱۸۵۶ که به تاریخ ما میشود ۲۸ مهر ۱۲۳۳ در شهر «شارلویل» کشور فرانسه پا به دنیا گذاشت تا به عنوان یک انسان تجربههای تلخ و شیرین زیادی را پشت سر بگذارد. پدرش فردریک رمبو، سرباز توپخانه و مادرش ماری کاترین ویتالی کوئیف، از خانوادهی ملاکین بود. آرتور هیچوقت مادرش را به خاطر رفتار خشک و خشنش دوست نداشت.
آرتور به عنوان دومین فرزند خانواده دو سال بعد از ازدواج پدر و مادرش به دنیا آمد. اولین شعرهای آرتور به زبان لاتین بود که موجب شد بعدها معلمش 3 قطعه از شعرهای او را منتشر کند که یکی از آنها برندهی جایزه شد. با این حال فرار رمبو از خانه آن هم در سن 14 سالگی عصیانگری او را به وضوح نشان میدهد اما همین نوجوان عصیانگر در پاریس با مشکلات متعددی روبهرو میشود که موجبات دستگیری و بازگرداندن به خانهاش را فراهم میکند.
پلیس پاریس به دلیل این که آرتور بدون بلیت سوار قطار شده بود چند روز او را در زندان نگه داشت و بعد به خانه باز گرداند. نوجوان سرکش و سر به هوای فرانسوی که عاشق شعر بود بعد از این اتفاق موفقیتهای تحصیلی متعددی کسب میکند و زبان یونانی و لاتین را به خوبی فرا میگیرد و همراه این زبانها در رشتهی تاریخ و جغرافی هم موفق به کسب جوایز مختلفی میشود.
بعضی عشقها با آزار و اذیت همراه است. #پل_ورلن، شاعر فرانسوی و آرتور رمبو عاشق هم بودند. آشنایی آنها با هم اتفاقات مهمی را دربرداشت که موجبات تألیف و خلق بسیاری شعرها شد. ورلن شاعر عجیبی بود که رابطهی عمیقی با رمبو داشت. ماتیلده، همسر ورلن از رمبو خوشش نمیآمد برای همین موجبات کدورت در خانواده را فراهم میکرد و مانع دیدار این دو دوست میشد. رمبو با ناراحتی ورلن را رها کرد و به بلژیک رفت اما جالب است بدانید که ورلن برای پیوستن به آرتور رمبو خانوادهاش را رها میکند و در پی او به بلژیک میرود تا در نهایت هر دو پا به سفرهای مختلفی بگذارند و در سال 1873 با هم اولین سفر تجربیشان را به الجزایر بروند.
آزار و اذیت همراه با محبت و دوستی این دو شاعر فرانسوی موجب شد تا اختلافات متعددی بین آنها شکل بگیرد تا در نهایت آنطور که نوشتهاند در 10 ژوئیه 1873 ورلن با اسلحهی کمری دو گلوله به مچ دست رمبو شلیک میکند و برای همین عمل دو سال به زندان میافتد. جالب است بدانید همین فرد بعد از مرگ رمبو یکی از مبلغان و بانیان اصلی انتشار آثار آرتور رمبو میشود. پل ورلن یک شاعر دیوانهی تمامعیار بود. جالب است بدانید که یک بار تصمیم گرفت مادرش را خفه کند و نتیجهاش یک ماه زندان شد، همچنین تصمیم گرفت که خودش و همسرش و کودکش را در خانه به آتش بکشد که خدمتکارشان مانع شد و او فرار کرد. با این حال ورلن در شعرهایش شاعری پویاست و محیطش را از دیدگاه خود به نقد میکشد او اوج جنونش را در شعری با این مضمون نشان میدهد:
از درخت و از برگ
از سبز روشن شمشادها
از نورانی بیپایان دشت...
از همهچیز دلزدهام
جز از تو...
افسوس!
خلاصه بعد از خوب شدن زخمهای سطحی رمبو بعد از شلیک دو گلوله، آرتور به زادگاهش یعنی شارل ویل بازگشت و کتاب «فصلی در دوزخ» را نوشت اما از بخت بد و مشکلات مالی این کتاب از انبار چاپخانه بیرون نیامد.
مرور زندگی رمبو سرنوشت سخت و تلخ برخی شاعران و هنرمندان قرن 19 را برای ما مشخص میکند. در ۱۸ مارس ۱۸۷۱ کمون پاریس شکل میگیرد و آرتور در ۲۳ آوریل به پاریس میرود و به کمونارها میپیوندد.
رمبو در دوران کوتاه زندگیاش به نقاط مختلف دنیا سفر کرد: انگلستان، آلمان، بلژیک، هلند، ایتالیا، اتریش، سوئد، اندونزی، قبرس، مصر، یمن و حبشه از جمله کشورهایی است که رمبو به آنها سفر میکند و تجربیات زیادی را فرا میگیرد و با شاعران زیادی همنشین میشود.
زندگی رمبو، با نوعی احساس دائمی تکذیب و رد کردن آکنده بود. او همیشه بزرگ شدن خود را در یک محیط روستایی انکار میکرد، برخی روابط اجتماعی بحثبرانگیز خود را تکذیب میکرد، حاضر نبود براساس اصولی زندگی کند که جامعه آن را طبیعی میپندارد و حتی سرودن شعر را هم تکذیب میکرد و البته مخالف افتادن در ورطهی عمیق کسالت بود.
یکی از معلمان او روزی گفته بود: «نه از قیافهاش خوشم میآید و نه از نگاه و لبخندهایش. از سر او هیچ چیز عادی و در حد وسط بیرون نمیزند. آن چیز، یا نبوغ خواهد بود و یا چیزی شیطانی. آثار آرتور رمبو سالها توسط خوانندگان و هنردوستان بریتانیایی پس زده میشد و برایشان غیرقابل فهم بود اما این وضع نیز با ترجمهی بهتر و وسیعتر کارهای او از دههی ۱۹۳۰ به بعد بهتر شد و موجبات شهرت او را فراهم کرد. در دوران معاصر برخی آثار او دستمایهی خلق ترانههایی شده است که از آن جمله میتوان به #باب_دیلن اشاره کرد که در کارهایش بارها به رمبو اشاره کرده، #ون_موریسون دربارهی او ترانههایی را سروده است، جیم موریسون که به زندگی مرگبار او تأسی کرد و مثل آرتور رمبو جانش را از دست داد. همینطور از طرفداران پرو پا قرص او در موسیقی میتوان به پتی اسمیت اشاره کرد که قبل از هر کنسرت تعدادی از اشعار او را میخواند.
سرنوشت زندگی رمبو در 37 سالگی آرامآرام رنگ تلخی به خود میگیرد تا در نهایت به دلیل وجود تومور سرطانی دکترها پای راستاش را قطع میکنند و چند ماه بعد در ۱۰ نوامبر ۱۸۹۱ یعنی ۱۹ آبان ۱۲۷۰ خودمان در کنار خواهرش ایزابل چشمانش را از این دنیا میبندد.
#رنه_شار در مورد مرگ او گفته است: «خوب کردی رفتی، آرتور رمبو! ما چند تن هستیم که خوشبختی ممکن با تو را بیدلیل باور داریم.» قابل توجه این است که رمبو تمام آثار خود را در فاصله 17 تا 21 سالگی نوشته است که او را به عنوان یکی از پیشوایان «سمبلیسم» و یکی از طرفداران «سوررئالیسم» مطرح کرده است. یعنی اوج شاعری او 4 سال بود که نامش را در ردیف بهترین شاعران قرن 19 قرار داد.
تا اینجا زندگی آرتور رمبو را خواندید اما جالب است بدانید که چندی پیش پلیس پاریس در میان اسنادی که منتشر کرد قضاوتهای باورنکردنی پلیس قرن نوزدهم فرانسه درباره غولهای ادبیات آن دوران در این کشور نظیر #ویکتور_هوگو، «آرتور رمبو» و «پل ورلن» را هم نقل کرده است.
پلیس در این اسناد، ویکتور هوگو را یک فرد بسیار خسیس و پول جمعکن، آرتور رمبو را یک هیولا و پل ورلن را یک آدم پست معرفی کرده است.
این پروندهها را برونو فولینی، کارمند پارلمان فرانسه، پیدا کرده و آنها را در یک مجموعه گردآوری و چاپ کرده است. این نشان میدهد که معتبرترین نویسندگان فرانسه تحت نظر پلیس مخفی قرار داشتهاند که برای بسیاری از نویسندگان مایهی عبرت است.
برونو فولینی در این مورد گفته است: «این نشان میدهد پلیس مخفی فرانسه در کنار پروندههای جنایتکاران و چهرههای سیاسی، پروندههایی را نیز برای نویسندگان و هنرمندان تشکیل میداده است.»
یکی از نکات جالبی که کتاب «پلیس نویسندگان» فولینی از آن پرده برداشته این است که پروندههای سالهای 1879 تا 1891 تحت نظر «لویی آندریوس»، رئیس پلیس آن دوران قرار داشته که خودش پدر یکی از مشهورترین رماننویسان و شاعران نسل بعد فرانسه یعنی «لویی آراگون» بوده است. ظاهراً چنان که خود آندریوس در خاطراتش نوشته است، تمام پاریس در آن دوران تحت نظر بوده است. به گفتهی فولینی، گزارشات پلیس درباره ویکتور هوگو، خالق رمان مشهور «بینوایان» درست سه جعبه بزرگ و حجیم را پر کرده بود. این مبارز خستگیناپذیر عدالت اجتماعی دو دهه را به خاطر انتقادهایی که از «لویی ناپلئون»، امپراتور فرانسه کرده بود، در تبعید به سر برد.
این اسناد بیانگر این است که پلیس مخفی فرانسه که در اواخر قرن نوزدهم نویسندگان را تحتنظر میگرفته است، در واقع نخستین زندگینامهنویسان آنها بودهاند و گاهی نخستین قضاوتهای اخلاقی را نیز دربارهی آنها به ثبت رساندهاند.
کارگردان ایرانی، شاعر فرانسوی
داریوش مهرجویی در سال 63 فیلمی به نام سفر به سرزمین رمبو ساخته است و در آن زندگی آرتور رمبو را به تصویر کشیده است. این فیلم تفسیری فلسفی از زندگی این شاعر قرن 19 است.
مهرجویی در این فیلم مستند که به سفارش تلویزیون فرانسه ساخته است، یادی از پل ورلن نکرده است و بیشتر به زادگاه رمبو اوایل و آخر سر که در آنجا به سر میبرد و لحظات آخر عمرش و همچنین به حواشی و اتفاقاتی که پیرامون زندگی او بوده پرداختهاست.
شعری ازآرتور رمبو
افلیا
1
روی امواج آرام و سیاه
آنجا که ستارگان به خواب میروند،
افلیای پاک مثل یک گل سوسنِ درشت،
با حالتی مواج شناور است
میرود سلانه سلانه،
خوابیده بر روانداز بلندش...
به گوش میرسد از بیشههای دوردست
صدای فریاد شکارچیان.
بیش از هزار سال است که افلیای غمگین اینجاست
میگذرد چون شبحی سپید،
بر روی رودخانهی بلند سیاه،
بیش از هزار سال است که جنون آرام او،
آواز عاشقانهاش را
زمزمه میکند با نسیم شبانگاه...
به نرمی تکان میخورد روی آبها،
روانداز بلندش.
بیدهای لرزان اشک میریزند،
روی شانهاش.
ساقههای نی سر خم میکنند،
بر چهرهی بلند پریشانش.
نیلوفران رنجور آه میکشند،
گرداگردش.
بیدار میکند او گاهگاه
پوپک خفتهای را درون آشیانهای
و او با لرزش خفیف بالهایش
میگریزد از آنجا.
-آوازی مرموز از ستارگان طلایی فرو میآید:
2
آه افلیای پریده رنگ! زیبای برف فام!
بله، فرزند،
تو در خروش یک رود خشمگین مُردی!
این است که بادهای وزان از کوههای نروژ
با تو آرام از آزادی گفتند
و چنین است که رایحهای
در حال بافتن گیسوان بلندت
روح شوریدهات را از آوازهای سحرانگیز برانگیخت.
قلبت ترانهی طبیعت را گوش کرد
در نالههای درخت و افسوسهای شب.
این است که آوای مادران پریشانحال
سینهی فرزندت را در هم شکست
با خسخسی شدید
بسیار انسانی و بسیار آرام...
3
.... و شاعر در پرتو ستارگان گفت
تو میآیی که جستوجو کنی شب را،
گلهایی که چیدهای را،
و او دیده است
روی آبها
خفتهای بر روانداز بلندش را،
افلیای پاک را
شناور
مثل یک گل سوسن درشت...
مترجم: گلاره جمشیدی
ارسال دیدگاه