طلاق، تنهایی، تنگدستی، مشکلات عمیق روانی، افسردگی شدید و علاوه بر همهی اینها بیماریهای جسمیای از قبیل سینوزیت که همیشه با آن درگیر بود. همه دست به دست هم دادند و مقاومت سیلویا را درهم شکستند تا او در سحرگاه 11 فوریه 1963 پس از گذاشتن نان و شیر در کنار تخت فرزندانش، با باز کردن شیر گاز به زندگیاش پایان بدهد. این شروع ماجرایی بود که تد هیوز، بزرگترین شاعر وقت انگلیس را برای یک عمر گرفتار حرف و حدیث کرد.
جیمز ادوراد هیوز معروف به #تد_هیوز در 17 اوت 1930 در منطقهی غرب یورکشایر انگلستان به دنیا آمد. پدرش نجار بود و یکی از 17 نفری بود که از یک تیپ جنگی در نبرد بزرگ گالیپولی در جنگ جهانی اول جان سالم به در برد. مادرش هم یک آشپز توانا بود که هیوز بارها در اشعارش از کیکها و مرباهای انگور فوقالعاده خوشمزهی او یاد کرده است. در هفت سالگی همراه با خانوادهاش به منطقهای سرسبز و زیبا در جنوب ایالت یورکشایر نقل مکان کرد. به گفتهی خودش طبیعت آن منطقه در شاعر شدنش تأثیر فراوانی داشت. دوران مدرسه را به آرامی گذراند. در این مدت جسته و گریخته شعر میگفت. در دوران نوجوانی نسبت به اشعارش خیلی سختگیر بود تا جایی که خودش گفته ساعتها مینشسته و شعر میگفته و بعد به خاطر چند کلمه که دوستشان نداشت همه را مچاله میکرده و دور میانداخته است.
پس از درس به مدت دو سال در نیروی هوایی سلطنتی انگلستان خدمت کرد. پس از این خدمت به قول خودش جذاب و سازنده، به کمبریج آمد. او در کالج مطالعاتش را بسیار افزایش داد و در زمینهی باستانشناسی، اسطورهشناسی و آنتروپولوژی تحقیقات زیادی کرد و کتابهای زیادی خواند. در سال 1954 و در 24 سالگی از کمبریج فارغالتحصیل شد ولی دغدغههای ادبی که مثل خوره به جانش افتاده بود، باعث شد تا دو سال بعد در سال 1956 با تعداد انگشتشماری از نویسندگان جوان آن دوران مجلهی ادبی انتقادی سنت بوتولوف را راهاندازی کند.
پس از پایان تحصیلاتش که به لندن نقل مکان کرد، شغلهایی مثل سرپرست باغ وحش، باغبانی و خوانندگی را هم تجربه کرد. در مهمانیها و مجالسی که برای به راهانداختن مجله تشکیل میداد با #سیلویا_پلات شاعر جوان و ناشناختهی آمریکایی آشنا شد و چند ماه بعد آنها زیر یک سقف بودند. هیوز و پلات دو عنصر جدانشدنی از هم بوده و هستند. هر جا بخواهید از هیوز نام ببرید، ناخودآگاه اسم پلات وسط میآید و بالعکس. در سال 1957 هیوز به تشویق پلات اولین مجموعهشعر خود را منتشر کرد. کتاب در همان سال برنده جوایز متعددی از جمله بهترین کتاب شعر سال انگلستان شد. در همان سال هیوز برای تدریس زبان انگلیسی به دانشگاه ماساچوست آمریکا رفت اما آنقدر از ماساچوست و محیطش متنفر بود که دو سال بعد به انگلستان بازگشت.
سیلویا پلات و تد هیوز
بعد از مرگ سیلویا پلات، هیوز بارها این را عنوان کرد که بهترین روزهای زندگیش همان شش سالی بود که در کنار سیلویا زندگی کرد. عکسهایشان این را به خوبی نشان میدهد.
در سال 1960 اولین فرزندش فریدا متولد شد و نیکلاس، فرزند دومش دو سال بعد آمد. پس از بازگشت از آمریکا پلات دچار افسردگی شدیدی شد. پلات احساس میکرد که هیوز به او خیانت کرده است. بر اثر این ناآرامیها هیوز طاقتش تمام شد و کار را که نباید میکرد، کرد. در اینجا اسم زنی یهودی به نام #آسیه_ویول را که خودش هم مترجم و نویسنده بود، میآورند. سیلویا از تد هیوز رسماً تقاضای طلاق کرد و در دسامبر همان سال بعد از جدایی به همراه دو فرزندش- که هیوز آنها را نپذیرفت- به آپارتمان کوچکی در لندن نقل مکان کرد. اما این پایان کار نبود. خودکشی سیلویا چندان بیسر و صدا نماند. تد هیوز که نتوانسته بود این ماجرا را درک کند، فرزندانش را دوباره به خانهای بازگرداند که آسیه هم در آنجا زندگی میکرد اما فشار شدید از دست دادن سیلویا برای هیوز بسیار شدید بود و یاد و خاطرهاش با او چنان بر زندگیاش سایه انداخته بود که زندگی را بر آسیه هم به جهنم تبدیل کرد. انگار مصیبت در زندگی زناشویی برای هیوز تمامی نداشت.
پس از مدتی آسیه هم مثل پلات به مرز ویرانگری رسید و در سال 1969 او هم درست به همان شیوهای که سیلویا خودش را کشته بود، به زندگی خود پایان داد. البته او تنها نرفت بلکه دختر دو سالهاش را هم با خود برد. غم خودکشی دوم برای هیوز دو برابر بود. سال بعد هیوز با یک دختر روستایی ازدواج کرد که تا آخر زندگی با او بود. اما اندوه از دست دادن سیلویا از سویی و اهانتها و تهمتهای منتقدان، زندگینامهنویسان، فمنیستهای دوآتیشه و جامعهی شاعران آمریکا همه باعث شد که او به خلوت و تنهایی و یادهای خود پناه ببرد و خاموشی اختیار کند.
او در مجموع 13 کتاب شعر دارد و اشعار بسیار زیبایی هم برای بچهها. زیبایی این اشعار تا جایی بود که خیلیها او را بهترین شاعر کودکان در عصر جدید انگلستان میدانند. هیوز تا آخر عمر خود برندهی بسیاری از جوایز ادبی اروپا شد و لقب ملکالشعرای انگلستان را هم در سال 1984 دریافت کرد اما هیچکدام از اینها نتوانست روح زخمی او را التیام بخشد تا این که در سال 1997 کتابی پر از اشعار عاشقانه به نام «نامههای تولد» خطاب به پلات نوشت و تمام احساسش را در آن کتاب خطاب به پلات ابراز کرد. او در این کتاب خود را نادم و پشیمان دانست و از سیلویا عذرخواهی کرد. او پس از انتشار این کتاب اعلام کرد که میداند سیلویا او را بخشیده، پس دیگر کارش با دنیا تمام شده و روحش آرام شده است. انگار هیوز درست فهمیده بود چون دقیقاً یک سال بعد در اثر سرطان درگذشت.
فریدا دختر هیوز درباره پدرش میگوید: «هربار که به دیدن سنگ قبر مادرم میرفت تا چند روز حرف نمیزد و فقط مینوشت.»
ارسال دیدگاه