میرزا محمد #فرخی_یزدی فرزند محمد ابراهیم درسال 1268 ه.ش در شهر یزد به دنیا آمد. او از یک خانوادهی فقیر برخاست و تحصیلات مقدماتی خود را در مدسهی مرسلین متعلق به میسیونرهای انگلیسی یزد به پایان رسانید. پانزده یا شانزده ساله بود که طبع ناآرامش وی را به سرودن اشعاری در سرزنش اولیای مدرسه تشویق نمود و همین امر موجب اخراجش از مدرسه گردید. بخشی از آن شعر از این قرار بود :
صاحبالزمان یک ره سوی مردمان بنگر / کز پی لسان گشتند، جمله تابع کافر
در نمازشان خوانند ذکر عیسی اندر بر / پا رکاب کن از مهر، ای امام بر و بحر
مدیران مدرسه به این خاطر او را اخراج کردند. محمد جوان از آن پس مجبور شد به کارگری پرداخته و از دسترنج خود زندگی بگذراند. به این ترتیب با رنج و درد مردم نیز آشنا شد. با شروع نهضت مشروطهخواهی او نیز به این جرگه پیوست. در همان زمان با تشکیل حزب دموکرات ایران، در یزد از طرفداران این حزب شد. سه یا چهار سال از انقلاب مشروطه گذشته بود، فرماندار یزد ضیغمالدوله قشقایی فردی مستبد بود. فرخی بر آن شد تا در عید نوروز 1290 شمسی برخلاف دیگر سرایندگان چاپلوس با ساختن مثنوی وطنی به ضیغمالدوله هشدار دهد. این چنین بود که شعری تند خطاب به او و در انتقاد از رفتار او سرود و در دارالحکومهی یزد خواند.
حاکم یزد به قدری مورد غضب قرار گرفت که دستور دادند لبهایش را با نخ و سوزن به یکدیگر بدوزند. این عمل بیسابقه و غیر انسانی، موجب بروز بلوا و شورش در میان آزادیخواهان شد. مردم یزد در اعتراض به این قساوت در تلگرافخانهی شهر تحصن کردند و کار به پایتخت کشید و مجلسیان وزیر کشور را استیضاح کردند. پس از این جریان، فرخی یزدی به تهران فرار کرد. او در تهران به فعالیتهای خود ادامه داد؛ به عضویت انجمن ادبی ایران درآمد و از آغاز ورود به تهران، همکاری خود را با برخی روزنامهها و مجلهها شروع کرد و چندین و چند شعر و مقالهی انقلابی در جراید منتشر کرد. همزمان با شروع جنگ جهانی اول در سال 1293 شمسی به بغداد و کربلا رفت. در آنجا نیز آزادیخواهی او کار دستش داد و تحت تعقیب انگلیسیها قرار گرفت. از این رو پیاده از بیراهه به شهر موصل و از آنجا به ایران بازگشت. در بازگشت نیز مورد سوءظن ماموران تزاری قرار گرفت و توسط آنها بازداشت شد ولی توانست از این معرکه هم نجات یابد. فرخی در دورهی نخستوزیری وثوقالدوله چون دیگر شاعران انقلابی با لحنی شدید به مخالفت و قیام علیه عقد قرارداد 1919 پرداخت و به همین دلیل بار دیگر به زندان افتاد و سه ماه را در حبس گذراند.
پس از آزادی در سال 1300 شمسی روزنامه توفان را منتشر کرد و با انتشار مقالات انتقادی مردم را به آگاهی و بیداری فراخواند. صاحب امتیاز و مؤسس «توفان» خودش و مدیرمسئولش موسویزاده بود. توفان در طول مدت انتشار بیش از 15 مرتبه توقیف و باز منتشر شد. توفان در سال اول، هفتهای دو روز (جمعه و دوشنبه) و در سالهای بعد سه نوبت در هفته (دوشنبه و چهارشنبه و جمعه) منتشر میشد و بعدها به صورت مجله هفتگی درآمد. فرخی در جشن دهمین سالگرد انقلاب اکتبر شوروی در سال 1927 میلادی بنا به دعوت دولت اتحاد جماهیر شوروی به اتفاق چند تن دیگر به آن کشور سفر کرد و چند روزی در آنجا گذراند و بعد از بازگشت به ایران سفرنامه خود را در روزنامهی توفان نوشت و چون مقالاتش برخلاف تمایل دولت بود روزنامهاش توقیف و سفرنامهاش ناتمام ماند. به محض توقیف نشریهی توفان، فرخی مطالب خود را در روزنامههای دیگر مانند ستارهی شرق، قیام، پیکار و... منتشر میکرد.
در ابتدای سلطنت پهلوی او به مجلس راه مییابد و در روزنامهی توفان به انتقاد از پهلوی میپردازد. در آن زمان که قریب به اتفاق وکلای مجلس، طرفدار رضاخان بودند، فرخی را مورد اذیت و آزار قرار دادند و او پیوسته مورد شماتت و دشنام قرار میگرفت؛ حتی یکبار توسط یکی از وکلا مورد ضرب و شتم واقع شد. او در دوران نمایندگی مجلس همراه با محمودرضا طلوع نماینده رشت در جناح اقلیت بود و با مخالفتهای شدید جناح مقابل روبهرو شد؛ زیرا از اقلیت دیگر کسی را در مجلس باقی نگذاشته بودند. فرخی در مجلس با زبان و انتقادات تند و تیزش علیه نمایندگان و مداحان وقت، دشمنان بسیاری برای خود فراهم کرد، زیرا تمام وکلا طرفدار دولت بودند. او خود دربارهی نمایندگان مجلس رضاخانی میگوید:
«البته بر اثر فریادهای اعتراض ما گاهی چرت نمایندگان محترم پاره میشد، سر بلند میکردند، فحش و ناسزا میگفتند و دوباره به خواب خرگوشی فرو میرفتند. هر وقت هم نخستوزیر یا وزیر صحبت میکرد، کارشان این بود که بگویند صحیح است قربان. در اثر تمرین در این کار چنان استاد شده بودند که حتی در حال چرت زدن هم میتوانستند وظیفهی خود را انجام دهند و بگویند صحیح است قربان. بدون این که چرتشان پاره شود. بله در همان حالت چرت، سرنوشت یک ملت را تعیین میکردند... .»
در پایان مجلس هفتم پس از آن که مصونیت پارلمانی فرخی خاتمه یافت، از بیم جان خود مدتی از نظرها ناپدید شد. او که وضع خود را بسیار وخیم دید، پس از چند شبانه روز تحصن در مجلس ، به مسکو فرار کرد و از آنجا به برلن رفت (بهار 1310) اما با وساطت تیمورتاش وزیر دربار وقت، ولیعهد که برای تحصیل در سوئیس به سر میبرد به برلن رفته و رضایت وی را جلب میکند. پس از این جریان فرخی یزدی که از ماندن در کشوری بیگانه رضایتی نداشت، با عشقی که به ایران داشت فریب وعدهی حکومت وقت را خورد به تهران بازگشت. فضای کشور ایران در سال 1311 شمسی به قول فرخی «محیط مردگان» است. دستگاه نظمیه در همه جا رخنه کرده است، روزنامهی مخالفی وجود ندارد، در مجلس همه به ذائقهی حکمران سخن میگویند و قلمها جز ستایش ترقیات کشور و تجلیل نبوغ پادشاهی که او را قائد اعظم مینامند، کار دیگری ندارند. او قبلاً هم در زمان نخستوزیری رضاخان، به انتقاد از او میپرداخت. در زمانی که همه مدیحهگوی امنیت حاصل از حکومت نظامی قزاقها بودند، فرخی یزدی میگفت :
با مشت و لگد معنی امنیت چیست / با نفی بلد ناجی این ملت کیست؟
با زور مگو به من که امنیت هست / با ناله زمن شنو که امنیت نیست
از یکطرفی مجلس ما شیک و قشنگ / از یکـطرفی عرصه به ملیون تنگ
قانون حکومت نظامی و فشار / این است حکومت شترگاوپلنگ
فرخی یزدی یکپارچه آتش بود و حکومت استبدادی پهلوی تاب انتقاد را نداشت. رضا شاه تأکید داشته که فرخی در همسایگی کاخ تابستانی او (سعدآباد) تحت نظر باشد. در این دوران، ارتباط فرخی با جهان خارج قطع بود و همواره تحت نظر مفتشین ادارهی تامینات قرار داشت. این زندان غیررسمی فرخی یزدی را به شدت تحت فشار قرار میداد . شاعر همچون پرندهای محبوس در قفس خود را به در و دیوار میزد، خشمگین میشد، در باغ خانه که دیوار به دیوار کاخ بود قدم میزد و بلندبلند به مسبب اوضاع دشنام میداد. فرخی حتی از شدت استیصال و برای انتقامجویی، در نهرآبی که از خانهی محل اقامت او به کاخ سعدآباد میرفت، آشغال میریخت. اما این حصر خانگی نیز پایان ماجرا نبود و سرانجام شاعر به زندان میافتد بهانهی این حکم، بدهکاری فرخی یزدی بود. طلبکار وی به شهربانی احضار میکردند و با تهدید شکایتی را از جانب او بر علیه فرخی یزدی تنظیم میکنند. در زندان نیز شاعر با سرودن اشعاری بر علیه اختناق رضاخانی ،وضع خود را سختتر میکند. در آخرین شعری که از او ثبت شده ازدواج ولیعهد را نشانهای از نزدیک شدن حکومت پهلوی به آخر کار معرفی میکند.
به زندان قفس مرغ دلم چون شاد میگردد / مگر روزی که از این بند غم آزاد میگردد
ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را / دهی گر آب و آتش دشنهی فولاد میگردد
دلم از این خرابیها بود خوش زان که میدانم / خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد
این غزل برای فرخی حکم تیر خلاص دارد. بنابراین جلاد رضاخان به سراغ شاعر میرود. پزشک احمدی به بهانهی بیماری، او را به بیمارستان زندان میفرستد و در 25 مهرماه 1318 در تاریکی دردناک با آمپول هوا به زندگی او خاتمه میدهد. گزارش رسمی زندان حاکی از آن بود که فرخی بر اثر مرض مالاریا در بیمارستان زندان درگذشت. اما چهار سال بعد، در پی سقوط رضاشاه وقتی پزشک احمدی، پزشک زندان قصر را در دادگاه جنایی تهران به جرم «قتلهای عمد در عصر رضاشاه» به اعدام محکوم کردند، از جمله جرایم اعلام شدهاش قتل فرخی یزدی بود. در دادگاه گفته شد فرخی یزدی با تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی در زندان به قتل رسیده است.
جسدش را به احتمال زیاد برای دفن به گورستان مسگرآباد تهران میفرستند. جای مزارش تاکنون شناخته نشده است.
منابع:
محمد فرخی یزدی؛ شاعری با لبان دوخته، روزنامه اعتماد، مهر ۱۳۸۸
قتل فرخی یزدی به دست رضاخان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
فرخی و حکومت شترگاوپلنگ، دویچهوله، مهر ۱۳۸۸
ارسال دیدگاه