یوجین گِلَدِستون اونیل ۱۶ اکتبر ۱۸۸۸ در برادوی و در خانوادهای ایرلندی به دنیا آمد. پدرش بازیگر گروههای سیار نمایشی بود و به همین دلیل تمام دوران کودکی #اونیل در سفر سپری شد. او در سال 1932 به خبرنگاری گفت: «هر کودکی معمولاً خانه و کاشانهای ثابت و به قاعده دارد، اما من از آغاز تولدم عضو یک گروه سیار نمایشی بودم. فقط بازیگران و صحنهی نمایش را دیده بودم و مادرم یا پشت صحنه یا در رختکن به من شیر میداد.» موقعیت ناپایدار خانواده سبب شد که او را از هفت تا سیزده سالگی به مدارس شبانه روزی بسپارند؛ به طوری که دربارهاش نوشتهاند او و برادرش ادموند از آغاز زندگی خود تا جوانی با تئاتر، انزوا، سفر و خیالپردازی دمساز و عجین شده بودند. او مشاغل عجیبی چون جاشویی کشتیهای قارهپیما، استخراج طلا از معادن هندوراس در آمریکای لاتین، خبرنگاری روزنامهها و... را تجربه کرد و ابتلای او به بیماری سل، به چنین ماجراجوییها و تکاپوهای فیلسوفانهاش پایان داد. وی در دوران اقامت نسبتاً طولانیاش در آسایشگاه معلولان در ایالت کنتیکت، به خواندن و نوشتن پرداخت و چند نمایشنامهای که در سال ۱۹۱۴ به نام «تشنگی» منتشر کرده، محصول خواندن و نوشتن در همین دوره است. البته اونیل ابتدا دست به نوشتن شعر زده بود اما بعد به تئاتر روی آورد و کوشید چگونگی زندگی خود را بر اساس تجربیاتش در دریا بازگوید و به شرح زندگی مردمی که در همه جا مورد ستم قرار گرفته بودند، بپردازد.
آثار اونیل تا حد زیادی برگرفته از زندگی واقعی است و حقیقت و واقعیت دستمایهی اصلی اونیل در خلق نمایشنامههایش است. او در بیشتر آثارش از زندگی واقعی خود و شخصیتهایی سخن میگوید که در اطراف خودش دیده میشوند و به همین دلیل نیز شخصیتهایش تا حد بسیار زیادی قابل باورند و به زبانی دیگر میتوان گفت شخصیتپردازی در آثار اونیل بسیار عالی و زبردستانه است؛ زیرا آدمهای داستانهای او با همین خلق و خوی و رفتار در دنیای واقعی و در زندگی اونیل وجود دارند و او آنها را با قلمش به تصویری ماندگار تبدیل کرده است، تا آنجا که حتی برای شناخت بهتر و دقیقتر اونیل و زندگیاش، نمایشنامهی «سیر طولانی روز در شب» منبعی مناسب محسوب میشود. او در این اثر خانواده و زندگیاش را به تصویر میکشد. شخصیتهای محکم و دارای هویت اونیل بخش عمدهای از آثارش را در حوزهی رئالیسم و حتی ناتورالیسم قرار میدهند. البته او در همهی دبستانها، سبکها و گونههای ادبی نمایشی، طبعآزمایی کرده و با موفقیت و استقبال و تحسین منتقدان روبهرو شده است؛ به طوری که اسکار کارگیل و ژوزف وودکراچ او را بزرگترین نمایشنامهنویس آمریکایی و یکی از چند نمایشنامهنویس بزرگ جهان به شمار آوردهاند و برخی نیز آثار او را با آثار #سوفوکل و #ویلیام_شکسپیر مقایسه کردهاند. چند تن نیز، چون اریک بنتلی، بر آثار او خرده گرفتهاند. اما همگی به اهمیت و عظمت نمایشنامهی «میمون پشمالو»(۱۹۲۲)، به عنوان یکی از چند تراژدی نوگرای بزرگ در ادبیات نمایشی جهان، اذعان داشته و بیان عمیق و اسلوب استادانهی تصنیف این تراژدی را بسیار ستودهاند.
بدبختی در بیشتر آثار اونیل سایه انداخته است و قهرمانان او بیشتر با امیدهای واهی و هوسهای تند و سرکش خود تیرهبختی را پذیرا میشوند. گرچه ماجراهای آثار اونیل در آمریکا رخ میدهد، اما دردها و رنجهای همهی انسانها را به تصویر میکشد. در حقیقت اگرچه آثار اونیل از فرم درامهای جهان پیروی میکنند اما صحنهها و شخصیتهای اونیل در آمریکا شکل میگیرند.
اونیل از اکسپرسیونیسم اروپایی، به ویژه از #استریندبرگ و احیاناً از تئاتر ناسیونالیستی ایرلند، بهره گرفته است. او میگوید: «استریندبرگ بود که به من آموخت درام نو چه جلوهای میتواند داشته باشد و اشتیاق نوشتن برای تئاتر را در من برانگیخت.» عناوین شاعرانهی نمایشنامههای وی هم از اولین تکنیکهای رئالیسم (واقعگرایی) بود که به تئاتر آمریکا معرفی شد که پیشتر از سوی #آنتونن_چخوف در روسیه، #هنریک_ایبسن در نروژ و #آگوست_استریندبرگ در سوئد انجام شده بود. اونیل روانشناختی مدرن را به عنوان ابزاری برای تجزیه و تحلیل اسطورهها و افسانههای کلاسیک و کتاب مقدس به کار گرفت و با خواندن آثار نیچه، بر آن شد تا در طبیعت، اتکا به نفس و فردگرایی را در قهرمان شدن بیازماید. دنیایی که اونیل میآفریند، دنیای مردم عادی و عوام است که در دوران زندگی خود با آنان رو در رو شده است. از این رو شیوهی نگارش او نیز عادی و عوامانه است. او تنها یک نمایشنامهی کمدی به نام «آه بیابان» (Ah Wilderness) نوشته است. مابقی نمایشنامههای وی تقریباً دارای یک درجه تراژدی و دیدگاه منفی شخصیتهاست. اونیل با تجربیاتی که دارد، در تئاتر بدعتگذاری بیهمتا به حساب آمده است. بدبینی شدید او گاه با مفاهیم فرعی عرفانی، مذهبی و فلسفی همراه میشود. آثار او به رئالیسم، سمبولیسم و اکسپرسیونیسم راه میجوید و در همه حال از زندگی در دریاها، اسکلهها، انعطاط و فساد و خشونت در نیوانگلند حرف میزند. برخی از آثار او عبارتند از: آن سوی افق، امپراتور جونز، گوریل پشمالو، آنا کریستی، فواره، فاصلهی عجیب، الکترا سوگوار میشود، نخستین آدم، مرد یخین میآید، پیش از صبحانه، دینامو و... .
تقدیم جایزهی ادبی نوبل در سال 1936 به اونیل به منزلهی خفتی بود برای تئاترروهای بیفرهنگ و ادای دینی به این نمایشنامهنویس. شش سال پیش از این هنگامی که #سینکلر_لوئیس، جایزهی نوبل را پذیرفت، در گفتاری نیمهفروتنانه و نیمهکنایی، شنوندگانش را با گفتن چنین عباراتی متحیر کرد: «اگر شما یوجین اونیل را که هیچ خدمتی به تئاتر آمریکا نکرده جز آن که آن را طی ده، دوازده سال از دنیای دروغینی سرشار از حقهبازی، نزاکتآمیز و مصلحتاندیشانه به صورت دنیای پرشکوهی از ترس و بزرگواری برگردانده انتخاب کردهاید، ناگزیر بودم به یادتان بیاورم که او کاری بسیار بدتر از چنین استهزائی کرده است؛ او زندگی را نه چنان منظم و مرتب که از دیدگاه پژوهندهای دیده شود، بلکه به صورت چیزی هراسناک، شکوهمند و کاملاً دهشتانگیز دیده است، چیزی شبیه گردباد، زمینلرزه، آتش هولناک.» و هنگامی که اونیل جایزهاش را دریافت کرد با یادآوری سخنان سینکلر لوئیس به همانگونه فروتنی نشان داد. او نوشت: «این عالیترین نشانها بیش از حد خوشحالکننده است، چون عمیقاً احساس میکنم این افتخار نه از آنِ آثار من که متعلق به همهی همکارانم در آمریکاست. این جایزهی نوبل نماد آن است که تئاتر آمریکا به دوران بلوغ خود رسیده است. برای آن که نمایشنامههای من، کاملاً برحسب موقعیت و شرایط، صرفاً جزء معروفترین نمونههای آثاری قرار گرفته است که نمایشنامهنویسان آمریکایی پس از جنگ جهانی دوم آفریدهاند.»
گرچه برخی منتقدان به شرح و بسطهای اضافی آثار اونیل بسیار خرده گرفتهاند اما او نمایشنامهنویس یکهی آمریکایی در قرن بیستم است که جایگاهی بسیار مستحکم دارد. حس تئاتری آثار او چنان قوی است که بهترین نمایشنامههایش در مواردی که ساختار خوبی دارند، بیشتر روی صحنه بسیار موثرتر بودند تا زمانی که در خلوت و تنهایی به عنوان اثری ادبی خوانده میشوند. بنابر گفته دوست و ناشرش، بنت سرف، در طول دو قرن تئاتر در نیمکرهی غربی، اونیل بیتردید نخستین نمایشنامهنویس آمریکایی بود که مقبولیتی جهانی یافت.
اونیل در پنجاهوچندسالگی ناگهان موقعیت و توانایی خود را از دست داد. هم از لحاظ جسمانی و هم خلاقیت نویسندگیاش رو به ضعف نهاد. بلندای دستاورد او این افول را بیشتر نمایان میکرد. «روزهای بیپایان» به شکست انجامید، به شدت بیمار و ناشاد شد. زندگی خانوادگی او از هم پاشیده شد. دخترش، اونای 18 ساله را به خاطر ازدواج با چارلی چاپلین که همسن و سال خود اونیل بود، هرگز نبخشید و دیگر هیچگاه حتی اسم او را هم به زبان نیاورد. شین، پسر جوانش، به سبب اعتیاد به مواد مخدر در کلینیکی بستری بود. پسر بزرگش که معلم و پژوهشگر برجستهای در ادبیات یونانی بود، در سال 1950 خودکشی کرد. خود اونیل از لحاظ جسمانی به مشتی استخوان بدل شده بود، چشمهایش به گودی نشسته بود و پوست صورتش پردهای بود بر استخوانی نازک. در پنجاهوششسالگی بیماری عضلانی، نوشتن را برایش دشوار کرد. کمی بعد دیگر نمیتوانست حتی قلم به دست بگیرد. مداوا و مدارا سودی نداشت. سستی و رخوت بر ارکان بدن او حاکم شده بود و دستهایش مدام تشنج داشت. حالت رعشه و تصلب رو به افزایش، به معنای وجود بیماری پارکینسون بود. معاینه خبر از بیماری «تصلب شرائین پیش از سنین بالا» میداد. اونیل کوشید تا آنچه را میخواهد بنویسد، به کسی دیکته کند، اما او همیشه آثارش را به دقت و با دست نوشته بود و به شکل دیگر نمیتوانست خلاق باشد. پس بسیاری از نوشتههایش را از میان برد، کاری که از بیست سال پیشتر بارها کرده بود و سرانجام پس از دو سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری، هنگامی که دیگر توانش را از دست داده بود، دچار ذاتالریه شد و در 27 نوامبر سال 1953 در سن شصتوپنج سالگی درگذشت و در گورستان فارست هیلز (Forest Hills) بوستون به خاک سپرده شد. در مراسم تدفین او فقط سه تن حضور داشتند: همسرش، پزشکش و یک پرستار. خواست متوفی چنین بود که هیچگونه مراسمی اجرا نشود و در کنار گور هیچ دعایی یا سرودی خوانده نشد و هیچکس به هنگام خاکسپاری سخنی نگفت.
اونیل در همهی آثار مهم خود همان راهی را پیش گرفته که یک نمایشنامهنویس مدرن باید برای جستوجوی کانونی زیباشناختی و معنوی پیش بگیرد. گرچه معلوم نیست که اصلاً به چنین هدفی رسیده است یا نه، اما زحمتی که در این کار کشید، غالباً مؤثر و گاهی بسیار ثمربخش بوده است. نمایشنامههای اونیل متضمن عقاید و کشمکشهای نیمه نخستین قرن بیستم بود، پیشرفتهای هنر دراماتیک و تکنیکهای تئاتری این دوره را نشان میداد و گرایشهای نگرانکنندهی این دوره به نگرشهای تراژیک و بینشهای دراماتیک را بیان میکرد. در واقع شأن نمایشنامهنویسی او در یک کلام حاصل این تلاش قاطعانه بود که در جهانی که یک قرن اندیشهی علمی و جامعه شناختی عملاً آن را از معنا تهی کرده بود، ردی از معنا مییافت. درست است که او هیچ نوع اطمینان خاطر تسلیبخشی در دنیا نیافت، اما این صداقت را داشت که به شکست خود اذعان کند و این پشتکار را داشت که با نفوذ کامل به درون ذات بشر، این شکست را به نمایش درآورد. تجربههای اونیل برای آن نبود که هوسهای دلقکی دمدمی مزاج را ارضا کند یا با حسابگریهای فرصت طلبی متظاهر، که با آخرین مد پیش میرود، جور در بیاید. تجربیات او در واقع نمایانگر هدفی یکپارچه و متعالی است که در نمایشنامهنویسان امروزی آن را به ندرت میبینیم.
منابع:
آنترمایر، لوئیس، 1372، آفرینندگان جهان نو، گروه مترجمان، تهران، نشر مرکز.
بوگارد، تراویس، 1381، گاهشمار زندگی یوجین گلدستون اونیل، ترجمه پروین وکیلالرعایایی، چاپ اول، تهران، نشر اوحدی.
گَسنر، جان، 1379، یوجین اونیل، ترجمه صفدر تقیزاده، چاپ اول، تهران، نشر تجربه.
یوجین، اونیل، سیر روز در شب، ترجمه محمود کیانوش، چاپ دوم، تهران، انتشارات اشرفی.
مقالات
مقاله «۱۶اکتبر ، تولد یوجین اونیل، برنده نوبلی که پدر زن چاپلین بود»، روزنامه مردم سالاری، سه شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۱ www.mardomsalari.com
مقاله «نظری به زندگی و آثار یوجین اونیل»، مترجم نوراحمر همایون، نشریه هنر و معماری ، مهر و آبان 1377 - شماره 8 و 9
مقاله «یوجین اونیل؛ پیامبر شکست و تراژدی»، نورا موسوینیا، 17/09/1387 ، وبلاگ فیروزه
ارسال دیدگاه