او در میان بسیاری از روشنفکران آلمانی نماد «وجدان ملت» بود. او همچنین از جمله روشنفکران نزدیک به جناح چپ بود. از این رو بیشتر منتقدان آثار او را حاوی وجوه سیاسی با گرایشهای چپ دانستهاند. البته او سوسیال بود و با کمونیستها نیز سر سازگاری نداشت. او در مواضع سیاسیاش هم تفاوتهایی با چپها داشت. در واقع میتوان گفت آنچه دغدغهی اصلی او را تشکیل میداد بحث عدالت بود. گذشته از این، مهمترین درونمایهی کتابهای او به ویژه سهگانهی فراموشنشدنیاش، جنگ دوم جهانی و تأثیرات این جنگ بر کشور و مردم آلمان بود. او در آثارش از جمله طبل حلبی، با پیجویی خط اختناق در رژیم نازی ریشههای کشتار یهودیان و بسیاری از مردم را در جنگ دوم جهانی، با تصاویری پویا و زنده جستجو کرده است. آثار او بیانگر اهمیتی است که برای حاشیه و آنچه به حاشیه رانده شده، قائل است. #گراس همچنین از جمله مخالفان سرسخت حملهی آمریکا به ویتنام و خاورمیانه بود و جزء معدود روشنفکرانی محسوب میشد که صراحتاً علیه دولت اسرائیل اعلام موضع کرد. او شدیداً در برابر شهرکسازی دولت اسرائیل در مناطق اشغالی واکنش نشان داد و دست به قلم برد؛ آنهم در زمانی که اروپا تلاش میکرد به دلیل سابقهاش در ماجرای یهودیان، دست به عصا راه برود. همچنین او تنها کسی بود که به همراه #میلان_کوندرا، فراخوان یک خبرنگار را مبنی بر کمک به مردم بحرانزدهی جنگ صربستان در کوزوو، در میان سکوت همهی سازمانها و شخصیتهای آن روز اروپا، پاسخ گفت و به میدان آمد.
موضعگیریها و اظهار نظرهای جنجالبرانگیز او حتی در برخی از موارد آغازگر بسیاری از مناقشات سیاسی و فرهنگی میشد؛ با امید آن که از این طریق بتواند قدمی در جهت روشنگری و آگاهسازی افکار عمومی بردارد. در واقع میتوان گفت او پیوسته دغدغهی مردم را داشت. منتقدان گراس، به دلیل اینهمه سرسختی و پافشاریاش بر مواضع خود در رسانهای آلمانی به او لقب «دایناسور» را داده بودند. تأثیر سبک ادبی گراس را بر نویسندگان بسیاری میتوان مشاهده کرد. چنان که به اعتقاد برخی از منتقدان آثار و سبک ادبی این نویسنده، بخشی از جریان هنری «آشتی با گذشته» را در آلمان تشکیل میدهد. سبک ادبی او را از سوی دیگر میتوان ادامهی سبک #هاینریش_هاینه، نخستین شاعر متعهد و مبارز سیاسی آلمان دانست؛ شاعری که شعر سیاسی را به مفهوم وسیعش در ادبیات آلمانی جا انداخت و البته خود به پاس این کار ممنوعالقلم شد و تاوان آن را با زندگی در تبعید پس داد! به اعتقاد برخی از منتقدان گراس زیبانویس نبود و این ریشه در زندگی تلخ و خشنی داشت که تجربه کرده بود. او در میان آرایههای ادبی و کلامی علاقهی شدیدی به طنز و همچنین سوگمضحکه، زهرخند یا همان گروتسک داشت. به همین دلیل از نظر برخیها دریافت آثار وی کمی دشوار بود و به مذاق آنهایی که از ادبیات توقع لطیفگویی و نوازشگری داشتند خوشایند نبود. با اینهمه آثار او در بیشتر مواقع با استقبال خوبی روبiرو میشد. اساساً او در میان عامهی مخاطبان نویسندهی محبوبی بود؛ چنان که #جورج_استاینر[1]، منتقد نامدار ادبی، یکبار او را به کنایه اینگونه معرفی کرد: «گراس نه یک نویسنده، که نام یک صنعت آلمانی است.» در واقع منظور استاینر آن بود که هر کتابی از گراس با موفقیت اقتصادی و کسب سود برای ناشرش همراه میشد.
نگاهی به گونترگراسِ شاعر و شعرهایش
چنان که در شرح حال گراس گذشت، او روشنفکری بود که بیشترِ شهرت جهانیاش را برای آثار داستانیاش به دست آورد؛ همچنین جوایز معتبر بسیاری را هم که به او اهدا شد، از جمله «کارل گئورگ بوشنر»، «توماس مان»، «پرنس آستوریاس» و البته «نوبل»، در پی داستانهایش دریافت کرد. اما واقعیت آن است که گراس در شعر نیز چهرهی شاخص و توانایی بود. او شعر میگفت و البته نه چندان اندک. از او مجموعهشعرهای متعددی به چاپ رسید که «گلایزدرای اِک (نام یکی از ایستگاههای قطار آلمان)»، «دست شسته از پرسیدن»، «به احترام ماریا»، «آه سفرهماهی»، «افسانهات پایان شومی دارد»، «سرزمین نوامبر»، «از خاطرات یک حلزون»، «نشان دادن زبان»، «چهاردهه» و بسیاری مجموعههای دیگر از آن جمله است. آخرین کتابی هم که از گراس به چاپ رسید، مجموعهشعری بود به نام «دربارهی میرایی»؛ کتابی که شش ماه پس از مرگ شاعرش منتشر شد.
بسیاری از منتقدان زبان شعرهای او را پیچیده خواندهاند؛ همراه با فضایی گروتسک و مملو از بازیها و پیچیدگیهای خاص زبانی؛ چنان که حتی اصرار گراس به بازی با کلمات و تراش جملهها را به کنایه با سابقهی او در مجسمهسازی و سنگتراشی مرتبط دانستهاند. منتقدان گفتهاند او در شعرش هم مانند نثرش، از واقعیت چهرهای خشن، زمخت وگروتسک ارائه میدهد؛ چرا که واقعیت در نظر او دارای تعریف ویژهای است. واقعیت از منظر گراس آمیزهای متناقض ولی یکپارچه است از آنچه در جهان بیرون رخ میدهد و در ذهن شاعر به وجود میآید. از این رو باید اعتراف کرد که شعر گراس به هیچروی شعر گل و بلبل نیست که ریشه در احساسات رمانتیک یا سنت چهارپارهسرایی خوشساخت آلمانی داشته باشد. او شاعری متعهد و حساس به مسائل پیرامونش بود که در شعرش از پارودی و نقیضه فراوان استفاده میبرد. به بیان دیگر از جمله ویژگیهای شعر او طنز سیاه است؛ چیزی که خودش در گفتوگو با بوردیو[2] آن را «خندهی جهنمی» مینامد.
موضوع شعرهای گراس نیز گاهی مسائل جنسی و روابط عریان بود، چنان که در برخی از آنها به هرزهنگاری نزدیک میشد؛ اما بیشتر مواقع شعر او رنگ و بوی مسائل اجتماعی و سیاسی داشت. او دیدگاه ویژهای دربارهی شعر داشت و دایرهی تأثیرگذاری یک شعر را محدود به یک زمان طولانی نمیکرد. از نظر رو اگر شعری میتوانست در مدتی کوتاه بر تعداد بیشماری از افراد، تأثیر بگذارد و سپس از یادها برود، وظیفهی خود را انجام داده بود و شعر موفقی محسوب میشد. به همین دلیل به رغم دیدگاه مخالفانش و غرغرهایی که رسانهها به راه میانداختند، تاریخ مصرف داشتن یک شعر از نظر او کاستی نبود. از این رو اگر آثار او در زمانی کوتاه میتوانست بازتابی جهانی بیابد و سپس به بایگانی عظیم تاریخ ادبیات بپیوندد، در نگاه او فینفسه اشکالی به حساب نمیآمد. گراس خود در گفتوگویی که پیرامون شعرهایش با الیزابت گافنی و جان سایمون داشت دلایل روی آوردن به شعر را نیازش به استفاده از همهی ظرفیتهای زبان عنوان میکند. پرسشگر از او میپرسد شما چندین و چند ژانر مختلف و متعارض را در آثارتان به هم میآمیزید. از تاریخ گرفته تا دستورالعمل و ترانه و... و او در پاسخ میگوید «و طراحی، شعر، دیالوگ، نقل قول، نطق، خطابه و نامه! ببینید، وقتی با داستان سر و کار دارم، لازم میبینم که از همهی جوانب زبان که در دسترس دارم و همچنین از متنوعترین شکلهای ارتباطی زبانی استفاده کنم.» در واقع او شعر سرودن در داستان و داستانگویی در شعر را برای خود ناگزیر میداند. در ادامه پرسشگر با اشاره به یکی از کارهایش که ترکیبی از چند ژانر است، میپرسد آیا به نظر شما، شعر به منزلهی یک قالب هنری، از شأن والاتری برخوردار است؟ و او پاسخ میدهد: «نه، نه نه! نثر و شعر و طراحی در کار من به نحوی کاملاً دموکراتیک در کنار هم قرار میگیرند.» پرسشگر میپرسد آیا شعرهایی که به عنوان بخشی از یک رمان مینویسید به نحوی فرق دارند با شعرهای مستقلتان؟ او جواب میدهد: «زمانی در مورد شعر نوشتن خیلی امل بودم. فکر میکردم وقتی کسی تعداد مشخصی شعر نوشت، باید برود دنبال یک ناشر، چند تا طرح بکشد و یک کتاب به چاپ برساند. یک مجمموعهی عالی شعر، اما منفرد، فقط برای عشاق شعر و نثر در کنار هم. این نوع شعر لحن متفاوتی دارد. دلیلی نمیبینم که بخواهم شعر را از نثر جدا کنم. به ویژه که ما در سنت ادبی آلمان، چنین آمیزهی شگفتانگیزی از این دو ژانر را داریم. من هرچه بیشتر علاقه پیدا میکنم به قرار دادن شعر در فاصلهی بین فصلهای یک رمان و استفاده از آن برای تعریف و توضیح بافت نثر. از طرف دیگر این بخت هم وجود دارد که آن دسته از نثرخوانان که احساس میکنند شعر برای من خیلی سنگین است، ببینند که شعر گاهی تا چه حد میتواند سادهتر و سهلتر از نثر باشد.»
گونترگراس در ایران
گراس در ایران نیز چهرهی شناختهشدهای است. بسیاری از آثار او به زبان فارسی ترجمه و با استقبال خوبی نیز روبرو شده است. مترجمان آثار گراس، نثر او را نثر دشواری دانستهاند؛ پر از طنز و کنایه و بازیهای زبانی و کلمات جدید و جملههای طولانی و مرکب که ترجمهی آن به زبانی دیگر کار دشواری است. نخستین کسی که با ترجمهی اثری از گراس، او را به ایرانیان معرفی کرد، #کامران_فانی بود. فانی در سال 1350 دست به ترجمهی کتاب «موش و گربه» زد و برای اولینبار نام او را میان مخاطبان فارسیزبان مطرح کرد. پس از او #عبدالرحمان_صدریه و #سروش_حبیبی، هر دو با ترجمهی کتاب «طبل حلبی» بیش از پیش مخاطبان ایرانی را با نام گراس آشنا ساختند. #کامران_جمالی با ترجمهی «قرن من»، #جاهد_جهانشاهی با ترجمهی «پوست کندن پیاز» و #حسن_نقره_چی با ترجمهی «بر گام خرچنگ» دیگر مترجمانی بودند که برای معرفی بیشتر این نویسندهی بزرگ به ایرانیان کوشیدند. اما در این میان بیگمان سهم ویژه را باید متعلق به #علی_عبداللهی، مترجم شناختهشدهی آثار آلمانی در ایران دانست.
او اولین کسی بود که به سراغ اشعار گراس رفت و آنها را در در مجموعهای به نام «عشق با پاهای چوبین» به فارسی برگرداند. او یک بار نیز به تاریخ 9 مرداد 1392، چهارشنبه در روستایی نزدیک شهر لوبک آلمان، در خانهی گراس به دیدن او رفت و با او به تفصیل به گفتوگو نشست. گراس در دیدار با عبداللهی دربارهی بسیاری از موضوعات و چهرهها از جمله «رابی وانونو»، همان خاخام یهودی منتقد اسرائیل که علیه این رژیم دست به افشاگری زده بود، حرف زد و از شعری گفت که برای او سروده است. گراس در این گفتوگوی دو ساعت و اندی، این آدمها را قهرمانان جهان مدرن دانسته بود و تأکید کرده بود که باید از چنین قهرمانانی حمایت کرد. عبداللهی در این دیدار، با گراس دربارهی فضای فرهنگی ایران نیز گفتوگو کرده بود و از اطلاع این پیرمرد از جدیدترین رویدادها به شگفت آمده بود. گراس در این گفتوگو نشان داده بود که به خوبی خبرهای مرتبط با ایران را رصد میکند و در جریان بسیاری از اتفاقات هست. او در خلال این دیدار، با خنده به عبداللهی گفته بود اگر وضعیت جسمیاش اجازه میداد، بدش نمیآمد به ایران بیاید تا مقامات اسرائیل را عصبانی کند! اتفاقی که قرار بود یک بار هم در هشتمین جشنوارهی شع فجر، با دعوت رسمی مسئولان جشنواره از گراس رخ دهد، اما امکانپذیر نشد. در پایان چند نمونه شعر از گراس را با هم میخوانیم.
«زیر خاک ساختمانسازی»
ترجمهی #چیستا_یثربی
و هیچکس
هرگز مطمئن نخواهد بود
که از آن چهار تخم مرغ
زیر آن مرغ
زیر آن ابر
چه بیرون خواهد آمد
و زیر خاک ساختمانسازی
چه بر سر آنها خواهد آمد
«موزه»
ترجمهی #تقی_صفدرزاده
در موزهی ما
که همیشه روزهای یکشبنه به آنجا میرویم
بخش جدیدی باز کردهاند
بچههای سقط شدهی ما
این جنینهای رنگپریده و جدی
در شیشههای سادهی استوانهای نشستهاند
و نگران آیندهی پدران و مادران خویشاند
«پوسیدگی»
ترجمهی تقی صفدرزاده
هرکس بخواهد
رها شود و به راحتی نفسی بکشد
ازاین پوسیدگی که مدتهاست
پشت خمیردندان کمین کرده است
چارهای ندارد جز آن که دهانش را باز کند
اکنون بگذارید دهانهایمان را باز کنیم
به سراغ مقامات برویم و تحویل بدهیم
آن دندان فاسد طلایی را
که در دهان مردگان شکستیم و بیرون کشیدیم
پیش از آن که امیدوارانه بتوانید
پدران فربه را جابهجا کنید و بالایشان بیاورید
- اکنون که ما خود نیز پدریم و فربه شدهایم –
چارهای ندارند جز آنکه دهانهایتان را باز کنید
به همانگونه که بچههایمان به موقع
دهانهایشان را باز خواهند کرد
به موقع جابهجا خواهند شد
و آن پوسیدگی بزرگ را بالا خواهند آورد
آن دندان پوسیدهی طلایی را
آن پدران فربه را
«کنترل»
ترجمهی #محمود_حسینی_زاد
باید همه پیاده شویم
چمدانها را با کلید باز کنیم
و نشان بدهیم که در آنها چه اتفاقی میافتد:
گره حوله را باز کنیم
ثابت کنیم که کفش کفش است
سه جوراب پای چپ، دو تا راست
کتابی بدون تقدیمنامه شکبرانگیزاست
چرا گلدوزی حولهها
انقدر نامرتب است؟
دندانههای شانه را به صدا درمیآورند: صدایش ضبط میشود
مسواک باید به زبانش بیاورد
آنچه را که زبانمان مسکوت میگذارد
با وجود این شانس آوردیم: قلب
بی پیرهنها جا گرفته بود
و بوی بیخطر صابون میداد
(هیچکس هم متوجه نشد که ما
توتون را در کاغذهای نازک میپیچیم
که توتون به صورت سیگار پیچیدهشده
دارد – به صورت دود – پناهگاهش را لو میدهد)
«آگهی»
ترجمهی علی عبداللهی
حالا دنبال چیزی هستم
بیکه هوس یافتنش داشته باشم
چیزی که بتوانم با آن پیر شوم
و بفرسایم
چیزی با نشان کیفیت کالا
بیطعم افزودنیها
اگر اسمش را درست و درمان میدانستم
حتماً یک آگهی میدادم
دنبال چیزی هستم، برای خودم، فقط برای خودم
حتی برای خودم در روزهای بارانی
حتی اگر ناکار شوم
فقط برای خودم...
شاید خبر بدهی که دنبالت هستم
«دروغ»
ترجمهی علی عبداللهی
خیاطم گفت:
«شانهی راستت پایین افتاده...»
گفتم:
«چون کیف مدرسه را مدام
روی همین شانه میانداختم»
و سرخ شدم
«استادیوم عصر»
ترجمهی علی عبداللهی
به آرامی
توپ فوتبال به هوا میرفت
دیگر، سکوها پر از آدم شده بود
و شاعر، تک و تنها
توی دروازه
کمکداور بیدرنگ در سوتش دمید:
آفساید!
«رسوایی اروپا»
ترجمهی علی عبداللهی
{این شعر چندی پیش در تاریخ 25/5/2012 در روزنامهی «زوددویچه»، همان روزنامهای که پیش از آن هم شعر منقاقشهانگیز «آنچه باید گفت» را دربارهی پروندهی هستهای ایران به چاپ رسانده بود، منتشر شد. این بار گونتر گراس با شعری خشمگین دربارهی بحران یونان پا به میدان گذاشته بود. او در این شعر، از اروپایی گله میکند که سرزمینی را – که روزگاری ایدهی فرهنگ اروپایی در آن زاده شد – به تیرک بلا آونگ کرده و حقش را غارت میکند و مردمش را محکوم به فقر و فلاکت میسازد. او از این منظر خشم یونانیها را نیز درک میکند و با آنها همدل میشود.}
همجوار آشوب، از آن رو که با بازار همخوانی ندارد
دور میشوی، از سرزمینی که گهواره به تو ارزانی کرد
آنچه را جسته بودی با جان و یافته تلقی میکردی
اینک بازیچهایست میان آهنقراضهها و
چوب حراج میزند بر آن
در هیئت مقروضی عریان و مصلوب تیرکِ بلا
رنج میبرد سرزمینی
که به سبب مقروض شدنش اسباب یاوهدرایی تو بود
سرزمین محکوم به فقر که غنایش
نیک میآراید موزههایی را
که چون غنیمتی از آن محافظت کردهای
سرزمین پربرکت جزایر بیشمار را
آلودهی خشونت جنگافزار کردهاند
و هولدرلین را در کولهپشتی، یونیفورم خود میکنند
سرزمینی به ندرت تحملشده که تو روزگاری
بزرگانش را در هیئت شریکی متحد بر میتافتی
سرزمینی بیحق و حقوق که قدرتِ حق به جانب
مدام کمربندش را تنگ و تنگتر میکند
آنتیگونه در برابر توست
جامهی سایه پوشیده و در سراسر کشور
خلقی که تو مهمانشان بودهای، رخت عزا میپوشند
در خارج از آن سرزمین، اخلاف خویشاوند قارون
هرچه را درخشش طلاگون دارد، در گاوصندوق تو چپاندهاند
بنوش و تهش را دربیاور!
این را هلهلهگرانِ وظیفهخوارِ مأمورانِ خاصه به فرماید میگویند
ولی سقراط، خشمگین، به تو پس میدهد جام لبالب را
در گروه همسرایان، به هرچه از توست
نفرین نثار میکنند خدایانی
که ارادهی تو، در آرزوی تصرف اولمپشان است
بیجان و نزار خواهی شد تو، بدون آن سرزمینی
که جانش تو را، ای اروپا، برساخت
منابع
اسکندری، عبدالمجید (1372) «گونتر گراس؛ گزارش یک زندگی» کیهان فرهنگی، مهر، شمارهی 102، از ص 62 تا 63
بلوخ، ورنر و فارس یواکیم (1385) «مأموریت ادبی در یمن: در آغاز، گفتگو بود» ترجمهی فراز فرهودیفر، فرودین، شمارهی 48، ص 77 تا 82
جمالی، کامران (1385) «زندگی و آثار گونتر گراس: سالشمار زندگی گونتر گراس»، بخارا، فروردین، شماره 48، ص 9 تا 25
حسینیزاد، محمود (1385) «گونتر گراس شاعر» بخارا، فروردین، شمارهی 84، از ص 131 تا 140
دولتآبادی، محمود (1394) «گراس، آخرین صدای حقانیت جهان بود»، روزنامهی ابتکار، سهشنبه 25 فروردین، ص 1
شهریوری، نادر (1394) «شکلهای زندگی: گونتر گراس و غول سیاست»، روزنامة شرق، شماره ۲۲۸۸، چهارشنبه ۹ اردیبهشت، ص ۱۰
عقیلی آشتیانی، علیاکبر (1371) «گونترگراس، جسور و تنها» ادبستان فرهنگ و هنر، آذر، شمارهی 36، ص 93
فاضلی بیرجندی، محمود (1372) «از اوتوپیا تا مالیخولیا: شرح احوال گونترگراس به قلم خود او» ادبستان فرهنگ و هنر، مهر، شمارهی 46، ص 72 تا 73
فاضلی بیرجندی، محمود (1372) «نگاهی به سیمای گونترگراس» ادبستان فرهنگ و هنر، اردیبهشت، شمارهی 41، ص 65
گراس، گونتر (1379) «قرن من» ترجمهی روشنک داریوش، تهران: نشر دیگر
گراس، گونتر (1383) «دو شعر از گونتر گراس»، ترجمهی چیستا یثربی، آزما، اسفند، شمارهی 34، ص 2
گراس، گونتر (1385) «دو گفتوگو با گونتر گراس: گونتر گراس در گفتوگو با الیزابت گافنی و جان سایمون» ترجمهی وارزیک درساهاکیان، فروردین، شمارة 48، ص 203 تا 231
گراس، گونتر (1385) «سه شعر از گونتر گراس»، ترجمهی صفدر تقیزاده، بخارا، فروردین، شمارهی 48، ص 141 تا 144
گرأس، گونتر (1388) «قرن من» ترجمهی کامران جمالی، تهران: کاروان، چاپ دوم
گراس، گونتر (1392) «عشق با پاهای چوبین»، ترجمهی علی عبداللهی، تهران: سرزمین اهورایی
گراس، گونتر (1389) «گونترگراس در پروندههای اشتازی (مصاحبه)» ترجمهی قاسم نورمحمدی، جهان کتاب، فررودین و اردیبهشت، شمارهی 251 و 252، ص 55 تا 75
گراس، گونتر (1395) «آوای وزغ» ترجمهی آرش طهماسبی، تهران: باشگاه ادبیات
گراس، گونتر و پیر بوردیو (1386) «روایتگر تاریخ فرومایگان: دربارهی نقش روشنفکران مردمگرا (مصاحبه)» ترجمهی مریم شیرازی، اطلاعات حکمت و معرفت، مرداد، شمارهی 17، ص 52 تا 54
گراس، گونتر و دیتراشتولتز (1385) «گفتگو با گونتر گراس» ترجمهی محمد مبشری، بخارا، فروردین، شمارهی 48، ص 232 تا 244
مختاری اردکانی، محمدعلی (1378) «گونترگراس: استاد میخواهد از خود پیشی گیرد»، بایا، خرداد، شمارهی 3، ص 73
یورت، ژوزف (1385) «شورشی مرد ژرمنی» ترجمهی افشین ادبیات، بخارا، فروردین، شمارهی 48، ص 127 تا 130
[1]. George Steiner
[2]. Pierre Bourdieu
ارسال دیدگاه