گونتر گراس: طبلنوازی متفاوت
#گونتر_گراس بازگوکنندهی عقاید همهی افراد نسل خود نیست و شاید عدهی زیادی از همنسلانش با او مخالف باشند، ولی هیچ کس نمیتواند نقش کلیدی گونتر گراس را در حیات روشنفکرانهی آلمان انکار کند. برای آلمانیها، گونتر گراس تجسمی از رنسانس است. مردی که از پسِ هر کاری بر میآید و به نظر میرسد که همیشه هم در همهی کارها موفق بوده است. او مغز متفکر و روح جاودان فرهنگ آلمان است. شاید برای بقیهی دنیا، گراس تنها یک نویسندهی آلمانی باشد، ولی در حقیقت، او فقط یک نویسنده نیست، بلکه شاید یکی از معدود نویسندگان آلمانی باشد که دربارهی او شنیده یا آثارش را خواندهایم.
شهری که نام جنگ جهانی دوم را به دوش میکشد
گونتر گراس در سرزمینی به دنیا آمد که از فرط بروز نفرت، در حال چند پاره شدن بود. او در 16 اکتبر 1927 در دانتسیگ چشم به جهان گشود. پدرش آلمانی بود و مادرش کاشوبی (قومی اسلاو با زبان و رسوم خاص خود). دانتسیگ، که حالا نامش به گدانسک تغییر کرده، در آن زمان، شهری آزاد بود که توسط «لیگ ملل» (League of Nations) اداره میشد ولی مردمش به رایش وفادار بودند. این شهر، همان نخستین قلمرویی بود که توسط نازیها تصرف شد؛ حملهی آلمان نازی به دانتسیگ، آغازگر جنگ جهانی دوم بود.
عضویت در سازمان کودکان نازی
گونتر در 10 سالگی به عضویت سازمان کودکان نازی (Jungvolk) درآمد؛ اما مانند بسیاری از همنسلان آلمانیاش، بعدها ادعا کرد که هیچ گونه خدمات واقعی برای نازیها در جنگ ارائه نداده است. وقتی جنگ به پایان رسید، گراس در یکی از اردوگاههای متفقین زندانی شده بود و پس از بازگشت به زندگی عادی، به هنر و شعر روی آورد.
طلوع زندگی هنری
گراس پس از سی سالگی به ادبیات روی آورد. او پیش از نویسندگی شغلهای زیادی را امتحان کرده بود و از اکثر این مشاغل در کتابهایش استفاده کرد؛ از کار در بازار سیاه گرفته تا زندگی به عنوان یک بوهِمیَن؛ بوهمین در اروپا به کسانی گفته میشود که با روشی غیر متعارف همراه با مردمان همفکرشان که اغلب به مسائلی از قبیل ادبیات، هنر و موسیقی علاقهمندند، زندگی میکنند. بوهمینها اغلب بیخانمان، همواره در سفر و ماجراجو هستند. گراس همچنین، مدتی را به عنوان آشپز و طبلنواز جاز گذراند.
هنر او در ابتدا، به واسطهی تصویرسازی، نقاشی و مجسمهسازی منجر به شهرتش شد. او تا آخرین روزهای کارش، به عنوان طراح و تصویرساز نیز کار میکرد و همهی طرح جلدهای کتابهایش را خودش طراحی کرده است. او پس از تجربهی حرفهای نقاشی، مدتی را به نمایشنامهنویسی روی آورد.
پیوستن به «گروه 47»
وقتی گراس به حلقهای از منتقدین تأثیرگذار تحت عنوان «گروه 47» پیوست و توسط دیگر اعضای گروه- که در میان آنها نویسندگانی چون #هاینریش_بل حضور داشتند- تشویق شد، تصمیم گرفت شغل مطمئن خود در مجسمهسازی را رها کرده و خود را وقف ادبیات کند.
ترکیبی از نبوغ دیگران
برای پی بردن به اهمیت پدیدهای به نام گراس در آمریکا باید دستاوردهای چند نویسندهی مهم را ترکیب کنیم: تأثیر #نورمن_میلر (نویسندهی مشهور و صاحب سبک آمریکایی، برندهی جایزه ادبی پولیتزر و خالق کتاب «برهنهها و مردهها» که یکی از بهترین رمانهای برآمده از دل جنگ جهانی دوم به حساب میآید) بر تغییر عقاید اجتماعی، غنی بودن زبان و به کارگیری صناعات ادبی در آثار #سال_بلو، رسالت اخلاقی و پافشاریهای سرسختانهی #آرتور_میلر همه و همه در کنار هم، داستانهای عمیق گونتر گراس را میسازند.
بار امانت
در کشوری مثل آلمان، گراس بار سنگینی را به دوش میکشید، چرا که افراد زیادی از طبقات گوناگون با سلایق متفاوت به طور یکسان برایش ارزشی والا قائلند. گراس مجبور بود هزینهی شهرت را بپردازد؛ اما او بیش از اینها مسئولیت پذیر بود که از شهرت خود، فقط برای مقاصد شخصی استفاده کند. هیچ انسان غیرمسئولی تا به حال برای مدتی طولانی، صدای یک نسل باقی نمانده، ولی گراس ثابت کرده که با مسئولیتپذیری میتواند همواره صدای نسل خود باشد.
البته، گراس بازگوکنندهی عقاید همهی افراد نسل خود نیست و شاید عدهی زیادی از همنسلانش با او مخالف باشند، ولی هیچکس نمیتواند نقش کلیدی گراس را در حیات روشنفکرانهی آلمان انکار کند.
او شناختهشدهترین، پرطرفدارترین، فعالترین و بحث برانگیزترین عضو از نسلی خاموش است؛ نسلی که گذشتهی دردناکش، راه را برای آیندهنگری بسته بود و پس از پشت سر گذشتن اضطرابهای فراوان، به بهبود شرایط اقتصادی نزدیک میشد.
طبل حلبی: به تصویر کشیدن فراموششدگان و جایزهی نوبل
گراس با انتشار گستردهی شاهکارش «طبل حلبی» به یکی از سردمداران خط مقدم ادبیات جنگ، در سال 1959 تبدیل شد. منتقدین، وسعت دید و قدرت تخیل این نویسندهی بزرگ را ستودند. تصاویری که گراس در این رمان میسازد، برای همیشه در ذهن خواننده باقی میمانند: استفادهی خلاقانه از سرِ اسب، مخفی شدن زیر دامن بلند و پرچین و شکسته شدن شیشهی پنجره توسط صدای خیلی بلند یک بچه، گوشههایی از دنیای خیالپردازانهی گراس هستند که منجر به موفقیت جهانی این اثر شدهاند.
زمانی که در سال 1999، گراس برندهی نوبل ادبی شد، این آکادمی سوئدی، او را برای «بازبینی تاریخ معاصر به وسیلهی تصویرگری چهرههای مطرود و فراموششدهی تاریخ» ستایش کرد؛ چرا که او برای قربانیها، محرومین و بازندگان اهمیت قائل بود و به دروغهایی میپرداخت که آدمها میخواهند فراموششان کنند چرا که زمانی به آنها باور داشتهاند. آکادمی نوبل، «طبل حلبی» را یکی از آثار ادبی ماندگار در قرن 20 نامگذاری نمود.
خبری شوکهکننده: عضویت در گردان حفاظتی حزب نازی
وقتی در سال 2006، خبر عضویت گراس، نویسنده و منتقد اجتماعی آلمانی در گردان حفاظتی بخش مسلح حزب نازی (Waffen-SS) فاش شد، اروپا در حیرتی عظیم فرو رفت، چرا که گراس، کسی بود که نمایندهی وجدان اخلاقی کشور به حساب میآمد.
او از گذشتهاش که با نازیها پیوند خورده بود، چند روز قبل از انتشار کتابی از خاطرات خود با عنوان «در حال کندن پوست پیاز» پردهبرداری کرد و بلافاصله با اتهام دورویی و ظاهرسازی رو به رو شد. چرا که برای مدتی طولانی گفته بود که در میان تعداد زیادی جوانان بیگناه که به کارهای بیخطری مثل پاسداری از تجهیزات ضد هوایی و باتریها میپرداختند، در بخش امدادی نیروی هوایی آلمان با نازیها در جنگ همکاری میکرده است؛ ولی در مصاحبهای در سال 2006 اعتراف کرد که عضوی از بخش مسلح حزب نازی بوده که جنایتهای مهیبی مرتکب شده بودند. تا آن زمان، بعضیها از نقش او در جنگ با خبر بودند، ولی این اطلاعات ویژه، شوکهکننده بود.
خود گراس که آن زمان 78 ساله بود و حالا از دنیا رفته، در این باره میگفت: «بار زیادی بر دوشم بود. سکوتم در تمام این سالها، یکی از دلایل نوشتن این کتاب بود. باید در پایان، واقعیت روشن میشد.» در کتاب «در حال کندن پوست پیاز» گراس تخیلات و حافظه را بازتاب میدهد. او مینویسد:
«چیزی که با غرور احمقانهی جوانی پذیرفته بودم، این بود که میخواستم از احساس مکرر شرم پنهان شوم، ولی بار سنگینش چنان باقی ماند که هیچ کس نمیتوانست به سبُک شدنش کمک کند.» اگر چه گراس در سال 1944 و زمانی نزدیک به پایان جنگ به دلیل مشمولیت سربازی، به عضویت اساس درآمد و هیچگاه به جنایت و بیرحمی متهم نشد، پنهان کردن واقعیت این بخش مهم و تاریک از سابقهاش، در حالی که همواره همتایان آلمانی خود را به سبب ترسو بودن شماتت میکرد، از نظر اکثریت، نوعی بیحرمتی و بیعدالتی تلقی شد. یکی از روزنامههای محلی آلمان، این واقعه را «خودکشی اخلاقی» گراس نامید. این اتفاق در میان هنرمندان دیگر نیز بازتاب داشت و یکی از نمایشنامهنویسان در این باره گفت: «منزجرکننده است که آقای گراس، ریگان رئیس جمهور آمریکا و هلمت کوهل، صدراعظم آلمان را برای بازدیدشان از گورستان بیتبورگ، جایی که سربازان بخش مسلح حزب نازی، مدفون هستند محکوم میکرد، در حالی که از حضور خود در اساس حرفی به میان نیاورده بود.»
نگاه روشنگرانه به جنگ
اما عدهای مدافع گراس، معتقد بودند همین اعترافات او، باعث ایجاد نگاهی شفاف به جنگ میشود. گراس به نسلی تعلق داشت که در آن، واقعیات جنگ کتمان میشد. مدافعین گراس باور داشتند تأثیرگذاری اجتماعی و سیاسی، او را مجبور کرده تا با گذشتهی خود در میان نازیها، روبهرو شده و در صدد جبران آن برآید؛ امکانی که تنها با صحبت کردن صریح دربارهی گذشته برایش مهیا میشد. از آن جا که گراس روشنفکری برجسته بود، آلمانیها را تحت فشار قرار داد تا با جنبههای تاریک و زشت تاریخ خود رو به رو شوند و اعترافات او دربارهی زندگی و درگیریهای شخصیاش در جنگ، علاوه بر این که مخاطبین را حیرت زده کرد، باعث شد تا نوری متفاوت به آثار این نویسنده تابیده شود.
نگاهی گذرا به آثار گونتر گراس
گونتر گراس، نویسندهای پیپ به دست با موهایی مشکی، سبیلی پرپشت و عینکی که بر بینی لغزیده، تقریباً کاریکاتوری از روشنفکران اروپای پس از جنگ بود. آثار وی از چهرهی اجتماعی او جداییناپذیر هستند و این دو در کنار هم، برای همیشه جایگاه منحصر به فرد گراس را در تاریخ آلمان تثبیت میکنند.
صدای بلند طبل حلبی
«طبل حلبی» به یکی از پرمخاطبترین رمانهای مدرن اروپایی تبدیل شد. این کتاب، به گراس کمک کرد تا سخنگوی پیشگام نسلی باشد که آن قدر عمر کرده تا جنایتهای فراموشناشدنی نازیها را به یاد بیاورد. قهرمان داستان، «اسکار ماتزرات» در حالی که ذهنی بزرگسالانه دارد، در سه سالگی، رشد جسمی خود را متوقف میکند. او بر طبلی که همیشه به همراه دارد میکوبد و احساسات و حرفهایش را از طریق طبل زدن بروز میدهد. صدای الماسوار او به هنگام سخن گفتن از لحظات مهم، آنقدر بلند است که میتواند باعث شکستن شیشهها شود.
با پیشروی داستان، ارتش نازی به لهستان حمله میکند. اسکار به تمایلات عجیبش پی میبرد؛ به گروهی متشکل از کوتولههایی میپیوندد که سربازان آلمانی را سرگرم میکنند و پس از آن، حکاک قبرها میشود. بعد از جنگ، به یک گروه جاز ملحق میشود، اما تصمیم میگیرد از سر و صدای زندگیاش کم کند. در نتیجه، اجازه میدهد به جرم قتلی که مرتکب نشده، محاکمه شود، بر او برچسب دیوانگی بزنند و در بیمارستانی بستریاش کنند؛ جایی که در آن به نوشتن خاطراتی مشغول میشود که در نهایت به کتاب «طبل حلبی» تبدیل میشوند.
در تفسیر این رمان، اسکار نمایندهی ملت آلمان بود که از نظر اخلاقی به انحطاط کشیده شده بود و نمیتوانست عزم خود را جزم کند تا با شهامت لازم از به وجود آمدن نازیسم جلوگیری نماید. این کتاب، سرشار از نمادها، تمثیلها و نشان دادن ضعفهاست. گراس در این داستان، ملیگرایی را نفی میکند و به کشورش با احساساتی مینگرد که گاه به ترس و گاه به خشم منجر میشوند. برخی منتقدین می گویند، گراس مغرضانه اسکار را کوچک و ضعیف در نظر گرفته تا تمثیلی از آلمان ارائه کند.
سه گانه ی دانتسیگ
در دهههای 1960 و 1970، درون مایهی آثار گراس به موضوعاتی گره خورد که در تاریخ آلمان ریشه دوانده بود؛ مضامینی مثل سرخوردگی مردم، گذشتهی نظامی و ساختن جامعهی پس از نازیها. موفقترین اثرش در این دوره، «موش و گربه» بود که در سال 1961 منتشر شد. این رمان به مردی میپرداخت که تفاوتش با سایرین، باعث میشد برای همیشه از دیگران جدا باقی بماند.
گراس در کتاب «سالهای سگ» (منتشر شده در 1963) که به شیوهای جویسی {جویس، نویسندهی ایرلندی است که از شاهکارهای ادبیات مدرن، «اولیس» اثر اوست} نوشته شده، به تحلیل سه دهه از تاریخ آلمان میپردازد و اینگونه نتیجهگیری میکند که این کشور، پیشرفت چندانی نداشته است. این دو رمان، در کنار «طبل حلبی»، مثلثی را میسازند که خود گراس به آن «سهگانهی دانتسیگ» میگوید.
گراس، نویسندهای است که به ترکیبهای شگفتانگیز و بعضاً متناقضنما علاقهمند است؛ نابغهای که در نمایشهایی بینقص، چیزهای واقعی، توصیفات دقیق علمی و وقایع تاریخی را با افسانهها، اسطورهها، قصهها و داستانهای فانتزی میآمیزد و دنیایی شاعرانه و پر از اعجاب خلق میکند که در صفحات کتاب، خواننده را غرق میکند.
ارسال دیدگاه