فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

تلماسه؛ فراموشی مخاطب

تلماسه؛ فراموشی مخاطب

نویسنده : پوریا ناظمی

انتشارات کتاب‌سرای تندیس دست به کاری کارستان زده است و یکی از مهم‌ترین و بنیادی‌ترین آثار علمی‌تخیلی را منتشر کرده است، تلماسه. ترجمه و انتشار اثر Dune، اقدامی غول‌آسا هم از سوی ناشر و هم از سوی مترجم بوده است و در ادامه به شما خواهم گفت که چرا پیشنهاد می‌کنم این ترجمه از کتاب را نخرید.
دون، اثری است که شاید بتوان با کمترین تردیدی، یکی از موثرترین و الهام بخش‌ترین آثار دنیای علمی‌تخیلی در تاریخ این ژانر دانست. این کتاب اولین قسمت از مجموعه داستان‌های تحسین شده‌ی #فرانک_هربرت است که از آن به پرفروش‌ترین اثر علمی‌تخیلی تاریخ یاد می‌کنند. کتابی که جوایز متعددی را به خود اختصاص داده و از ادبیات تا علوم پایه الهام بخش بسیاری از مردمان بوده است.
این کتاب اثری است که از لایه‌های متعدد ارجاعات آینده‌نگرانه و اشاره‌های زیست‌محیطی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی برخوردار است و همین آن را به اثری بدل کرده است که می‌توان بارها آن را خواند و بارها نکات تازه‌ای درباره‌ی آن آموخت و یا به بهانه آن به اندیشیدن درباره‌ی چشم‌اندازهای تازه پرداخت.
به گفته‌ی دیگر، Dune، که اگرچه در لغت به معنی تپه‌ی شنی اما در اصل اشاره به نام عامیانه یک سیاره است، نه تنها باید در فهرست خواندنی‌های ضروری هر علاقه‌مند علمی‌تخیلی باشد که می توان آن را در فهرست مطالعات هر علاقه‌مند به ادبیاتی –فارغ از ژانر– قرار داد. حالا پس از سال‌ها انتظار انتشارات کتاب‌سرای تندیس که در سال‌های اخیر بار سنگین نشر آثار مهم علمی‌تخیلی را برعهده گرفته و انصافاٌ به خوبی و دقت از عهده‌ی آن برآمده است، ترجمه‌ی این کتاب را منتشر کرده است.
فرصتی مغتنم که اجازه می‌دهد تا خواننده‌ی ایرانی با تاخیری طولانی و بیش از نیم قرنی امکان مطالعه این اثر را داشته باشد.
من در نقش یک علاقه‌مند عمومی علمی‌تخیلی مدت‌های طولانی منتظر انتشار ترجمه‌ی این کتاب بودم و اگرچه هنوز منتظرم تا این ترجمه در این سوی اقیانوس به دستم برسد و آن را بخوانم، اما مختصر بحث‌های ایجاد شده در اطراف این اثر باعث می‌شود تا زمانی که به نتیجه دیگری درباره‌ی این متن برسم، اگر کسی از من درباره توصیه‌ام به خواندن این ترجمه بپرسد با قطعیت بگویم: نه.
بیایید از عنوان کتاب شروع کنیم که مترجم و ناشر فکر کرده‌اند استفاده از واژه‌ی «تلماسه» آن هم به شکل به هم چسبیده و بدون فاصله، به جای «دون» اقدام مناسبی است.
نکته‌ی اول این که کلمه‌ی Dune که به معنی تپه‌ی ‌شنی است اشاره‌ی مستقیم به تپه‌ی شنی ندارد. این نام عامیانه‌ی سیاره‌ای به نام آراکیس، است. درست است که درباره‌ی منشاء این نامگذاری باید به ماهیت چشم‌انداز و اقلیم سیاره اشاره کرد و این که به دلیل خشکی و فراگیر بودن صحراهای این سیاره، آن را به نام تپه‌ی شنی می‌خوانند اما این ارجاع به کلیت سیاره است.
در ترجمه، دعوای طولانی و البته بدون نتیجه‌ی قطعی وجود دارد که آیا باید نام‌های خاص را ترجمه کرد یا نه. من نظر قطعی ندارم. به نظرم به این بستگی دارد که آیا این ترجمه‌ی نام خاص ۱) در سابقه‌ی فرهنگی زبان مقصد حضور و سابقه ای دارد؟ ۲) آیا ترجمه به انتقال مفهوم زیرلایه مورد نظر نویسنده کمک می‌کند و ۳) آیا چنین تغییری موجب آسیب دیدن به منظور نویسنده با تغییر توجه مخاطب از مفهوم اصلی به معنی جنبی می شود یا نه.
برای مثال کلمه‌ی مارس در هر متن نجومی می‌تواند بدون هیچ آسیبی به مریخ و یا بهرام ترجمه شود. چون همان جسم با همان مفهوم مشترک دارای سابقه‌ی زبانی در فارسی است. درباره‌ی دون طبیعتاً چنین فضایی وجود ندارد. بنابراین به معیار دوم می‌رسم: آیا ترجمه‌ی نام دون می تواند به انتقال مفهوم زیرلایه کمک کند؟ به نظرم جواب مثبت است. ترجمه نام دون به شکل اسم خاص، می تواند به دلیل نامگذاری اشاره کند و واقعیت این است که حتی اگر مترجم یا ناشر تصمیم به عدم ترجمه می‌گرفتند به نظرم باید حتما جایی در زیرنویس معنی کلمه را به خواننده گوشزد می‌کردند تا مخاطب ما به یاد داشته باشد دلیل و ریشه‌ی چنین نامگذاری از کجا آمده است. سوم این که آیا واژه‌ی تلماسه معادلی برای دون در زبان فارسی است؟ و استفاده از آن باعث حواس‌پرتی خواننده نمی‌شود؟ من نظر قطعی ندارم؛ اما می‌توانم سلیقه‌ام را توضیح دهم – بدون آن که آن را قطعی فرض کنم. به نظر من به دلایل زیر تلماسه انتخاب خوبی نیست.
نخست این که در شرایطی که دون در زبان انگلیسی واژه‌ی رایج برای پدیده‌ی طبیعی تل‌ها یا تپه‌های شنی و ماسه‌ای است، اما واژه‌ی تلماسه، کلمه‌ی رایج و مشابه آن در زبان فارسی نیست. این که در برخی متون فنی از آن استفاده می‌شود، درست است و این که شاید ترکیب آن از نظر زبانی قابل قبول باشد (که در این مورد اطمینان ندارم) اما غریبه بودن آن با ذهن مخاطب کمکی به انتقال مفهوم زیر لایه عنوان نمی‌کند.
به عبارت دیگر شاید سلیقه‌ی من در این مورد خاص بر این نظر بنا شده باشد که برای مخاطب عام و عادی در مواجهه با این کلمه فرق چندانی بین تلماسه و دون نیست. ما به طور روزمره از واژه‌ی تپه‌ی شنی، تل شنی استفاده می‌کنیم. در آگهی گشت‌های ایرانگردی از چنین واژه‌ای استفاده می‌شود و مخاطب می‌تواند در نگاه اول متوجه آن شود. حتی اگر استفاده از واژه‌ی تل ماسه‌ای یا تل شنی را ترجیح می‌دهیم و حتی فکر می‌کنیم به دلیلی به جای تلِ ماسه‌ای یا تلِ ماسه از ترکیب به نظر من نادقیق تَل° ماسه استفاده شود، ( که بار دیگر تاکید می‌کنم من هیچ دلیلی بر ارجحیت آن نسبت به تل ماسه‌ای یا تَلِ ماسه نمی‌بینم) حداقل با استفاده از نیم‌فاصله کلمه را به شکل تل‌ماسه باید نوشت که مخاطب بتواند راحت‌تر ترکیب معنی پشت آن را درک کند.
به نظرم انتخاب شکل تلماسه بیش از آن که مبتنی بر نگاه حفظ اصالت و در نظر داشتن مخاطب در ذهن باشد بر مبنای تلاش برای خاص بودن اتخاذ شده است. خاص بودن، متمایز بودن، نمایش توانایی زبانی بخش اصلی مواردی است که به نیروی بازدارنده –حداقل برای من بدل شده است– به نظرم این روند تا جایی پیش رفته که مهم‌ترین اتفاق را پدید آورده و مترجم و ناشر را به جایی رسانده که برای خود مرجعیت دستکاری در محتوا و اعمال صلاح‌دید خود را طبیعی دانسته‌اند.
بیایید از زبان پیچیده صحبت کنیم.
من هنوز غیر از صفحات کوتاهی از کتاب –که تصویر و عکسش زودتر از خود آن به دستم رسیده است– متن آن را نخوانده‌ام. مخاطب عادی که در فروشگاه با آن مواجه می‌شود نیز چنین است و نخستین آشنایی او با متن، مقدمه یا لید داستان است که در قالب خلاصه داستان در پشت جلد یا درون جلد نوشته می‌شود. اگر در متن‌های رسانه‌ای لید داستان و آنچه به آن نات گراف گفته می‌شود و منظور از آن پاراگرافی است که باید توجه مخاطب را به خود جلب کند مهم‌ترین بخش به دام‌اندازی مخاطب است، برای یک کتاب داستان شاید این معرفی خلاصه مهم‌ترین متنی باشد که مترجم یا ناشر می‌نویسد و در پشت جلد قرار می‌دهد. این متنی است که نشان می‌دهد در متن کتاب مخاطب عادی نه تنها با چه روند روایتی مواجه خواهد بود که با چه نوع متن و ادبیات و نگارشی روبه‌رو می‌شود. این خلاصه ویترین کوچکی است که ما را به ورود به دنیای این کتاب می‌خواند یا از آن باز می‌دارد.
متنی که ناشر و مترجم برای معرفی داستان انتخاب کرده‌اند را در زیر بخوانید:
«در جهانی سوار بر سه‌پایه‌ی سلطه‌جویی، سیاست‌بازی و سوداگری و گردنده بر چرخِ آدم‌کشانِ رایانه‌سان، ساحرانِ نژادپرور و ناوبرانِ زمان‌نورد، پُل، دوک‌زاده‌ی جوان خاندان آتریدیز، خود را گرفتار در طوفانی عالم‌آشوب می‌یابد. نزاعی کیهانی بر سر مَلغَما، کیمیای زمانه، در آوردگاه یگانه سرچشمه‌اش در سراسر کائنات: تلماسه…کره‌ای از شن سوزان که دغدغه‌ی بومیانش نه ملغما که بقاست.»
اگر فکر می‌کنید خواندن این متن، نفس‌گیر و گیج‌کننده به نظر می‌رسد، دلیلش این است که واقعا همین‌گونه است.
نویسنده تلاش می‌کند توانایی‌اش در بازی با واژه‌ها را به رخ بکشد. واژه‌سازی‌هایی که جز برای او و حلقه‌ی کوچکی از مترجمان و نویسندگان این ژانر، تقریبا هیچ معنی و ارزش خاصی را به همراه ندارد.
آدم‌کشان رایانه‌سان شاید برای کسی که کتاب را پیشتر خوانده باشد، مفهومی را به ذهن بیاورد اما در اولین مواجهه با مخاطب چه چیزی را در ذهن می‌آورد؟ به خصوص که قرار است مخاطب آن، شخصی عامی و نا آشنا با این دنیا باشد که قرار است تازه با خواندن این مقدمه به داستان جذب شود.
آیا معنی آن این است که آدم‌کش‌ها شبیه کامپیوتر هستند؟ یا اینکه خیلی ماشینی و بدون احساس رفتار می‌کنند؟ یا این که منظور نوعی ترکیب ماشین و انسان است؟ یا در حال صحبت از هوش مصنوعی هستیم؟
ساحران نژادپرور؟ سعی کنید بدون خواندن متن درکی از این ترکیب داشته باشید تا بر مبنای آن جذب داستان شوید، ناوبران زمان‌نورد؟ آیا این‌ها کسانی هستند که خودشان در زمان سفر می‌کنند و هم‌زمان به ناوبری می‌پردازند، یا فقط ناوبری مسافران زمان را برعهده دارند؟
نویسنده آن‌قدر از واژه سازی خود و تصور بازی واژگانی که انجام داده شادان است که فراموش می کند، جمله نیاز به فعل دارد و تنها پس از ۳۱ کلمه حاضر می شود یک فعل استفاده کند.
پاراگراف دوم قاعدتا اصل داستان را باید بیان کند. نبردی بر سر ملغما.
ملغما چیست؟ من نمی‌دانم. و برای این که مطمئن شوم مشکل تنها از نا آگاهی من نیست فرهنگ‌نامه‌های رایج را نیز بررسی کردم و حتی سری به لغت‌نامه‌های عربی زدم و چیزی نیافتم.
می‌توانم تصور کنم در ذهن مترجم چه گذشته است.
در کتاب ماده‌ای به نام Melange وجود دارد که نقشی اساسی در روایت داستان بازی می‌کند. این نوع دارو که گاهی به آن با لفظ ادویه ارجاع می‌شود، نقشی اساسی در داستان دارد و تنها در این سیاره به دست می‌آید و کاربردهای فراوانی دارد. با این وجود هربرت توضیحات اندکی درباره‌ی آن داده است. بر اساس یکی از توضیحات، می‌دانیم در هنگام فرآیند پردازشش بویی چون «دارچین» دارد و حتی گاهی به طعم آن نیز اشاره شده که یادآور مزه‌ی دارچین است.
با این وجود این نام خاص یک داروی مشخص در این سیاره است. آیا باید آن را ترجمه کرد؟ این بار جواب ساده است : قطعا نه.
ملانژ در اینجا با دیکته‌ی متفاوتی نسبت به کلمه‌ی mélange در فرانسه و انگلیسی مورد استفاده قرار گرفته است و در متن با تبدیل é به e و تبدیل کلمه به melange از آن اسم خاصی ساخته است.
برداشت من این است که مترجم سعی کرده است کاری مشابه کند. به سراغ زبان عربی رفته و کلمه‌ای که معنی آن شبیه به معنی mélange است را پیدا کرده است. ملغمه. و سپس برای این که کارش شبیه نویسنده باشد معادل با تبدیل é به e، «ه» را به «ا» تبدیل کرده است و از دل این ملغمه زبانی به کلمه ملغما رسیده است.
ملغما هیچ برتری یا مزیتی به کلمه‌ی ملانژ ندارد و اتفاقا ذهن مخاطب را از متن و محتوای آن دور می کند. این یک کلمه خاص است و چنین تغییری مانند آن است که کلمه‌ی آسپرین، کوکایین یا اگزازپام را در متن ترجمه تغییر دهید.
دلیل دیگری که چنین ترکیبی غلط و خطا است به این مسئله برمی‌گردد که متن این کتاب به طور جدی اشاره‌های متعدد به فرهنگ اسلامی دارد و بارها از نام‌ها و کلمات عربی یا مشابه عربی استفاده کرده است. افزودن واژه‌ای مانند ملغما به متن این تصور را به ذهن خواننده می‌آورد که شاید همین عنوان را نویسنده طراحی کرده است و در واقع نام اصلی این ماده که نویسنده انتخاب کرده است، ملغما بوده است.
نکات بالا را شاید بتوان به اختلاف سلیقه‌ای کاهش داد اما هنوز به نظرم دلیلی برای این نیست که کسی را به عدم مطالعه آن دعوت کرد. چیزی که مرا به این مرحله می رساند مجوزی است که ناشر و مترجم به خود داده اند تا به صلاح‌دیدشان محتوا را تغییر دهند.
مترجم و ناشر برای فرار از تیغ سانسور وزارت ارشاد تصمیم گرفته اند نام منجی مورد اشاره در متن را از «مهدی» به «هوشیدر» و کلمه «سنی» را به «اباضی» تبدیل کنند.
استدلال هم ساده است. مهدی منجی است و هوشیدر هم منجی است پس می‌توان این دو را به جای هم به کار برد. سنی یک فرقه‌ی اسلامی و اباضی فرقه‌ی دیگری است پس این دو را می توان به جای هم به کار برد.
خوب قدم بعدی چیست؟ اگر من از اسم سیاره‌ی دون خوشم نیاید، می‌توانم آن را بگذارم «آشوراده»؟ چه فرقی می‌کند؟ یک اسم است دیگر. یا حالا که مهدی را کردیم هوشیدر چه اشکالی دارد اگر ملانژ را هم بکنیم، هوم؟
این‌ها تنها تغییراتی جزئی نیستند. کلمات در طول سال‌های سال بار و معنی می‌یابند. اگر فکر می‌کنید «مهدی» و استفاده از آن در نام منجی، فقط یکی از هزاران نام است، اشتباه می‌کنید. «مهدی» به همراه خود تمام تاریخ و فرهنگ و اعتقادات مرتبط با آن را می‌آورد. این که منظور نویسنده بوده یا نه، این که چند بار در متن آمده و چقدر محوریت دارد موضوعی نیست که من و شما برای آن تصمیم بگیریم.
بنشینیم و نقد کتاب را بنویسیم و اشاره کنیم که استفاده از کلمه‌ی «مهدی» به این دلیل و آن دلیل در متن مهم نبوده یا بوده است اما حق نداریم آن را به این سادگی عوض کنیم. این خیانت در امانت، خیانت به مخاطب و دروغ‌گویی رایج است.
اشتباه نکنید این مسئله مبارزه با سانسور نیست این اعمال سانسور برای کسب سود است. وزارت ارشاد و دستگاه سانسور بر اساس مصالح خود تصمیم می‌گیرند چه چیزی باید در متن باشد و چه چیزی به صلاح نیست مردم آن را بخوانند و باید حذف شوند. حالا ناشر و مترجم تصمیم می‌گیرند که برای این که بتوانند کتاب خود را از نظارت ارشاد گذر دهند، کجای متن را می‌توانند عوض کنند و خود را جای خالق اثر بگذارند و برای مخاطب تصمیم بگیرند. سانسورچی و مترجم و ناشر در اینجا در مقام عقل کلی قرار گرفته‌اند که نه تنها صلاح مخاطب را بهتر می‌دانند که اجازه دارند اثر یک نویسنده را تغییر دهند. هر دو این رفتارها یکی است. تا جایی که می‌توانیم و به اصالت اثر و شعور مخاطب توهین نمی‌کنیم و او را در جریان قرار می‌دهیم، نرمش نشان دهیم اما نه حتی یک قدم بیشتر.
فارغ از این که یکی پنداشتن مفهوم «هوشیدر» با «مهدی» از اساس شوخی است و غیر از شباهتی در مفهوم منجی بودن آن‌ها هیچ تشابهی میان این دو وجود ندارد، چنین تغییری باعث می‌شود من مخاطب - اگر اندکی کنجکاوتر باشم– گمان کنم نویسنده این اثر با فرهنگ ایرانی آشنا بوده و لایه‌هایی از تاویل متن را به آن وارد کنم که از اساس وجود خارجی نداشته است.
البته که بارها پیش می‌آید اداره‌ی نظارت و نهاد سانسور بخش‌هایی از متن‌ها را حذف می‌کند و یا تغییر می‌دهد. من در نقش مخاطب این حق را به ناشر و مترجم می‌دهم که اثری ناقص را با این توضیح که بخش‌هایی از اثر حذف شده است در اختیار من قرار دهند تا این که برای بقا و انتشار، همدست سانسورچی شوند. ایده‌ی این که به نفع نشر و فرهنگ از این تغییرات خرده نگیریم و مردم از راه شبکه‌های اجتماعی خواهند فهمید به نظرم مسیر درستی نیست. در این شرایط اقتصادی همین که مخاطب ما چنین مبلغی را می‌پردازد تا متنی را بخواند، کاری سترگ است. این که ما از او بخواهیم هم چنین هزینه‌ای پرداخت کند و هم گاه با ترجمه‌های سخت و غیر روان ما دست و پنجه نرم کند، هم دنبال اشاره‌های پنهان بگردد و سپس کارزاری برای جست‌وجوی فکت‌ها و واقعیات پنهان مانده ترتیب دهد تا بتواند یک کتاب مفرح خوانده باشد، به نظر من زیاده‌خواهی است.
راه حل چیست؟
راه حل ساده نیست اما شاید این مسیر کارساز باشد: تا جایی که می‌توانیم و به اصالت اثر و شعور مخاطب توهین نمی‌کنیم و او را در جریان قرار می‌دهیم، نرمش نشان دهیم اما نه حتی یک قدم بیشتر. اگر فصل یا بخشی از کتابی به دلیل سانسور ارشاد حذف شد و ناشر هم با توضیح اندکی جای آن فصل را سفید گذاشت، آن ترجمه و آن کتاب را بخریم و به دیگران توصیه کنیم. ما می‌دانیم مترجم و ناشر توان خود را به کار برده‌اند اما جایی دیگر توانشان اندک بوده و شفاف به من و شما هم گفته اند.
اگر با مواردی این چنین مواجه شدیم که سرطان سانسور، خود را به عملکرد مترجم و ناشر رساند با قطعیت بایستیم و بگوییم نه. برداشت من این است که این داستان روایتی عمیق‌تر از یک انتخاب از روی ناچاری است. توجیه کردن و دلیل‌سازی برای عمل نادرست است.
یادمان باشد نام ما و نشان ما آبروی ما است. برای من نام کتاب‌سرای تندیس نشان و اعتبار صحت و مرغوبیت محتوا است اما اگر در این مورد مصلحت بر مخاطب پیشی گرفته است چطور می‌توانم اطمینان داشته باشم در دیگر موارد چنین نیست؟
یادمان باشد عمده ناشران ما حق مولف اثر را خریداری نمی‌کنند. بنابراین میان خرید نسخه‌ی ترجمه شده اثری که حق رایت آن خریداری نشده است، با دانلود غیر قانونی اصل اثر به زبان مادر و مطالعه‌ی آن تفاوت اخلاقی وجود ندارد.
نکته‌ی دیگر که به نظرم باید درباره‌ی آن فکری اساسی کرد حذف نام مترجم از جلد کتاب‌ها است.
شاید اگر مثل هرجای دیگری از دنیا نام و عنوان مترجم از جلدها حذف شود و مترجم تصور نکند که جایگاه نویسنده و خالق اثر را دارد برخی از وسوسه‌ها برای استفاده از بستر ترجمه برای نوعی نمایش‌های کلامی بسته می‌شود.
(این مطلب بخشی از یادداشت نویسنده است.)

  • مذهبی
  • نقد و بررسی
  • نویسنده
  • کتاب
  • داستان