بررسی خط سیر شعر و شاعری #سپهری و کیفیت آثار او چندان دشوار نیست. سپهری اولین مجموعهی شعر خود را در ۱۳۳۰ با «عنوان مرگ» رنگ منتشر کرد. این منظومه دربرگیرندهی ۲۲ قطعه شعر است و مطالعهی مجموعهی این اشعار نشان دهندهی تلاش شاعری است که پس از تجربههای اولیه اندک اندک به راه افتاده و در مسیری که بنیانگذار شیوهی نو به او نشان داده بود پویش آغاز کرده است. سپهری در این مجموعه بیشتر از #نیما و شیوهی سخن گفتن او تأثیر گرفته است. او در شیوهی تلفیق کلام، فرم نگرش، و نامگذاری اشعار متأثر از نیماست. آنچه محتوای اشعار او را در این مجموعه شکل میدهد مسائلی از قبیل بیهودگی، انتظار روزهای بهتر، ملال درونی شاعر، تنهایی، و کموبیش تصویر تلاشهای انسان است. آنچه بر فضای شعرهای این کتاب، از جمله بر نام شعرها، حاکم است غم و افسردگی رمانتیک است (سیاهپوش، ۱۳۸۲: ۱۶۹۱۷۱)
اگر مثلاً به عنوانهای: در قیر شب، دود میخیزد، روشن شب، سراب، رو به غروب، غمی غمناک، خراب، دلسرد، درهی خاموش، دنگ، مرگ رنگ، وهم، سرود زهر خوب دقت شود دلآزردگی، شکوه و شکایت، و غم و اندوه شاعر در پیشانی اشعار مشهود است:
دیرگاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم در قیر شب است
(سپهری، ۱۳۸۷:۱۷)
و یا:
شاخهها پژمرده است
سنگها افسرده است
جغد میخواند
غم بیامیخته با رنگ غروب
میتراود ز لبم قصهی سرد
دلم افسرده در این تنگ غروب
(همان: ۳۵)
و یا در شعر سرود زهر:
در نم زهر است کرم فکر من زنده
در زمین زهر میروید گیاه تلخ شعر من
(همان: ۷۹)
دو سال پس از دفتر نخستین یعنی در ۱۳۳۲ دومین اثر سپهری با نام زندگی خوابها منتشر شد. فضای تلخ پیشین در این مجموعه نیز به چشم میخورد، اما نشانههای روشنی از برآمدن سپهری مستقل را هم در خود دارد. در این دفتر زبان ایماژها کمتر نیمایی است و از این پس است که سپهری با نیما زاویه میگیرد و گام در راهی مستقل مینهد. لذا، با توجه به استقلال سبکی سپهری در مجموعهی زندگی خوابها و سیر صعودی آن در شش مجموعهی بعد عناصر سوررئالیستی اشعار سپهری را در مجموعههای ذیل بررسی خواهیم کرد.
داستانهای رؤیا و تجارب خواب مغناطیسی (تألیف در حال خلسه)
سوررئالیستها بر آناند که واقعیت رؤیا کمتر از بیداری نیست. رؤیا به آدمی اجازه میدهد که در خود نفوذ کند؛ انسانها از دنیای واقع دور میشوند تا در جهان اوهام و اشباح نفوذ کنند، زیرا فقط با رویکرد به عالم وهم، تا آن حدی که عقل بشری سلطهی خود را ازدست بدهد، میتوان به آنجا رسید که عمیقترین هیجان هستی را درک و بیان کرد (سیدحسینی، ۱۳۷۶: ۸۲۴). در میان شاعران و نویسندگان مکتب سوررئالیسم #بودلر (Ch. Baudelaire) و #نروال (G. Nerval) بیشتر از دیگران به رؤیاها، هیپنوتیزم، خوابگردی، دیوانگی، و توهمات پرداختهاند. #نادر_نادرپور در کتاب باغ تنهایی دربارهی سهراب سپهری میگوید:
«سپهری میکوشد اشعار خود را به خدمت تصویرگری خود، زندگی خود، و سرانجام اندیشههای فلسفی خود بگمارد. تلاشی برای بیدارشدن و بیرون آمدن از خواب دارد. اما هنوز هم کماکان در خواب حرف میزند و اگر گاهی بیدار میشود، باز هم خوابزده است.» (سیاهپوش، ۱۳۸۲: ۱۷۴)
برخی بر آناند که مجموعهی زندگی خوابها اولین مجموعهی سهراب با نگاه سوررئالیستی است که سهراب در آن با نگرش به داستانهای رؤیا و خواب در بیداری به آنها پرداخته است. به نظر میرسد سهراب سپهری با الهام از تفکرات سوررئالیستی، عنوان این مجموعه را زندگی خوابها نامیده است و او تعمداً در سراسر این مجموعه ۳۳ بار واژهی «خواب» و ۱۶ بار واژهی «رؤیا» را به کار میبرد. درونمایهی آخرین شعر مجموعهی زندگی خوابها به نام «پاسخ» دقیقاً همانی است که در قطعهی «جلو قانون» #کافکا (F. Kafka) آمده:
در تاریکی بی آغاز و پایان
دری به روشنی انتظارم روئید
…
فکری در پس در تنها مانده بود
پس من کجا بودم؟
حس کردم جایی به بیداری میرسم
همهی وجودم را در روشنی این بیداری تماشا کردم
آیا من سایهی گمشدهی خطایی نبودم
(سپهری، ۱۳۸۷: ۱۳۳۱۳۵)
در تاریکی بی آغاز و بی پایان دری در برابر گویندهی شعر نمودار میشود، ولی او در تنهایی به سر میبرد. شاعر در تاریکی خوابش میبرد و در خواب رؤیای هشیاری را میبیند. #برتون از بنیانگذاران سوررئالیسم در موقع خواب یادداشتی را به پشت در میچسباند که «شاعر مشغول کار است.» با توجه به حالت روحی، انزوا، و گوشهگیری سهراب سپهری و با درنظرگرفتن مضمون و محتوای مجموعهی اشعار او، الهامگیری از برتون و اشتغال به کار او در موقع خواب و در عالم رؤیا دور از واقعیت به نظر نمیرسد. او خود میگوید که «مواظب تبخیر خوابهاست» و از دیگران میخواهد که خواب وجودش را پرپر نکنند:
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم
(همان: ۹۰)
یا در شعر «پرده» او نگران است که از نفس کشیدن پرده شکوفههای خوابش پژمرده شود:
پرده نفس میکشد: شکوفه خوابم پژمرد
(همان)
سپهری در جایی با تأسف میگوید:
چه رؤیاها که پاره نشد
(همان: ۱۰۴)
سهراب سپهری در دومین مجموعهی شعرش از واژهی «رؤیا و خواب» با بسامد بالایی استفاده میکند؛ تکرار واژهی رؤیا و خواب، تجارب خواب مغناطیسی، داستانهای رؤیا، و نگارش در حال خلسه مکتب سوررئالیسم را در ذهن ما تداعی میکند. برای مثال به بعضی از مهمترین این عبارات اشاره میکنیم:
در شعر مرغ افسانه:
از همهی لحظههای زندگی محرابی گذشته بود
و همهی رؤیاهایش در محرابی خاموش شده بود
خودش را در مرز یک رؤیا دید
به خاک افتاد
لحظهای در فراموشی ریخت
مرد در اتاقش بود
انتظارش در رگهایش صدا میکرد
و چشمانش از دهلیز یک رؤیا بیرون میخزید.
(همان: ۱۱۹-۱۲۰)
کاربرد ترکیباتی مانند خاموش شدن رؤیا، خود را در مرز رؤیا دیدن، در فراموشی ریختن و از رؤیا بیرون خزیدن همان تجارب خواب مغناطیسی و داستانهای رؤیا در سوررئالیسم را تداعی میکند. سپهری در شعر نیلوفر هم برای خواب مانند رؤیا مرز درنظر میگیرد و آن را سرزمین خواب معرفی میکند:
در شعر نیلوفر:
از مرز خوابم گذشتم
سابهی تاریک یک نیلوفر
روی همهی این ویرانهها فرو افتاده بود
کدامین باد بیپروا
دانهی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد
(همان: ۱۲۴-۱۲۵)
هنگامی که سپهری در پس درهای شیشهای رؤیاها خودش را میمیراند، در آنجا نیلوفری میروید که جوانههای شعر اوست:
در پس درهای شیشهای رؤیاها
در مرداب بی ته آینهها
هرجا که من گوشهای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روئیده بود
(همان: ۱۲۵)
جوانهی شعر سپهری در سرزمین خوابها و رؤیاها هنگامی میروید که او خودش را بمیراند و به قول خودش در فراموشی ریخته شود. خوانندهی منظومهی زندگی خوابها و حجم سبز از خویش میپرسد که چرا زندگی خوابها برای سپهری آنقدر مهم است؟ او خود در جواب میگوید که: در ته خوابها خودش را پیدا میکند و هشیاری خلوت خواب او را آلوده میکند.
من در تاریکی خوابم برده بود
در ته خوابم خودم را پیدا کردم
و این هشیاری خلوت خوابم را آلود
(همان: ۱۳۵)
شاید به همین علل است که او از دیگران درخواست میکند خواب وجودش را پرپر نکنند:
مرا با رنج تنها گذار و مگذار خواب وجودم را پرپر کنم
(همان: ۹۰)
یا:
تصویر خواب کوتاهم را میکشیدم
خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
خوابی که چون پایان مییافت من به پایان خودم رسیدم
من تصویر خوابم را میکشیدم
همهی گرمی خواب دوشین ریخت
(همان: ۹۲)
و این همان درخواست برتون است که «شاعر مشغول کار است و مزاحم نشوید.»
سهراب سپهری در منظومههای خویش بارها و بارها از ترکیباتی نظیر بخارشدن خواب، پرپرشدن رؤیا، سربریدن رؤیا، و تبخیر خوابها استفاده میکند. او بارها خودش را در مرز رؤیا میبیند و به دامن بیتاروپود رؤیاها میآویزد:
خودش را در مرز یک رؤیا دید
(همان: ۱۱۹)
اتاق را در بهت یک رؤیا گم کرد
(همان: ۱۲۱)
من مواظب تبخیر خوابها بودم
(همان: ۳۳۱)
سپهری خویش را رهرو بیتاب جادهی رؤیا و غنچهی خواب میداند. او هنگامیکه از چشمهی خواب بازمیگردد کوزهی تر در دست دارد که میتواند ما را سیراب کند. در خواب دری از کلمات به سوی سپهری گشوده میشود:
بازگردان رهرو بیتاب را از جادهی رؤیا
(همان: ۱۵۳)
آری ما غنچهی یک خوابیم غنچهی خواب
(همان: ۲۳۵)
باز آمدم از چشمهی خواب کوزهی تر در دستم
(همان: ۲۴۷)
امشب در یک خواب عجیب
رو به سمت کلمات باز خواهد شد
(همان: ۴۶۱-۴۶۲)
بنابر شاهد و مثالهایی که از مجموعهی اشعار سپهری ذکر کردیم به نظر میرسد با توجه به انزوای روحی و گرایش به عرفان شرقی و فلسفهی #یونگ، که به امور ذهنی اهمیت میدهد، و با توجه به نامنویسی سپهری در دانشکدهی هنرهای زیبای پاریس، او آگاهانه از مکتب سوررئالیسم پیروی کرده است و در عصری که برخی دوستان شاعرش برای پیداکردن لغتی عرق میریختند با اتکا به نگارش خودکار، شرح خواب، و روایت در حال خلسه به راحتی توانسته است از ضمیر نیمههشیارش الفاظ رنگارنگ و بدیع ایجاد و اشعار آسان اما دیریابی خلق کند.
نسبت دادن مفهوم خیالی و حیرتآور به اشیاء
همانطور که گفته شد بزرگترین دستاورد سوررئالیستها در نیمههای دههی ۱۹۳۰ اهمیتی بود که شیء سوررئالیستی پیدا کرد. این اشیای رؤیایی به علت کیفیت تداعیگرشان انتخاب میشدند و هدف اصلی آشفته کردن بینندهی ظاهربین و درهمریختن تصور او از واقعیت بود.
سوررئالیستها در آثار خویش یک شیء کاملاً شناخته را از جای خودش برمیدارند و در جایی که کاملاً بیمناسبت است مینشانند (سیدحسینی، ۱۳۷۶: ۲/۸۲۵)
به نظر لوئی آرگون «نسبت دادن مفهوم خیالی و حیرتآور به اشیاء و موضوعات به هیچ وجه بازی نیست، بلکه کرداری فلسفی است.» (همان: ۸۱۷). سهراب سپهری با الگو گرفتن از اشیای سوررئالیسم، با نسبت دادن خواص غیرعادی به اشیای عادی، با کنار هم گذاشتن اشیاء و مفاهیم و کلمات ظاهراً بی ارتباط، و به هم ریختن رابطهی موضوع و متن برای کسانی که از بیرون ناظر اشعار سوررئالیستی اویند، هیولایی شگرف و نامعقول ارائه میکند. اما اگر بتوانیم با آگاهی از مکتب سوررئالیسم به اشعار سپهری بنگریم، خارقالعادهترین کشف و شهود انسانی در اشعار او مشاهده میشود که شاید بتوان آنها را محصول لحظات ناب مکاشفه دانست. برای نمونه در ذیل به اشعاری از او اشاره میکنیم:
مرغی روشن فرود آمد
و لبخند گیج مرا برچید و پرید
درختی تابان
پیکرم را در ریشهی سیاهش بلعید
(سپهری، ۱۳۸۷: ۱۴۰)
کودکی دیدم ماه را بو میکرد
(همان: ۲۸۳)
من صدای نفس باغچه را میشنوم
من به آغاز زمین نزدیکم
نبض گلها را میگیرم
(همان: ۲۸۳-۲۹۳)
رهگذر شاخهی نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
(همان: ۲۸۳)
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانهی نور
(همان: ۳۶۵)
سپهری گاهی یک شیء کاملاً شناخته را از جای خودش برمیدارد و در جای کاملاً بیمناسبت قرار میدهد؛ دب اکبر را به گردن دخترکی بیپا میآویزد، آب را با آسمان میخورد، برای بتهی نورس مرگ آب را معنا میکند و کفشهایش را پر از تحرک زیبایی خضوع میکند:
روی پل دخترکی بیپاست
دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت
(همان: ۳۴۵)
قسمتی از آسمان افتاد در لیوان آب من
آب را با آسمان خوردم
(همان: ۳۸۶)
کفشهای مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید
(همان: ۳۳۳)
#ژاک_ریویر (J. Riviere) میگوید: باید بین صور خیالی، که ادبا به کار میبرند تا اندیشهای را مضاعف کنند، با صور خیالی نابی که سوررئالیستها به کار میبرند، تفاوت قائل شد. اینها با یک گروه از کلمات، که به شیء مربوطاند، ادای مقصود میکنند؛ بی آنکه از کلمات دیگری برای بیان رابطه با مجموعهی دیدگاه ما و یا قراردادن آن شیء در نظام فکری ما استفاده کنند (سیدحسینی، ۱۳۷۶: ۲/۸۶۶) سپهری از واژگانی استفاده میکند که با نظام فکری ما بیگانه است و یا سابقهی ذهنی دربارهی آن نداریم؛ برای مثال میتوانیم به اشعار زیر اشاره کنیم:
بالش من پر آواز پر چلچلههاست
(سپهری، ۱۳۸۷: ۳۹۷)
قوس قزح در دهان حوصلهی ما آب شد
(همان: ۴۲۸)
روزی که دانش لب آب زندگی میکرد
انسان در تنبلی لطیف یک مرتع
با فلسفههای لاجوردی خوش بود
(همان: ۴۳۰)
نظام فکری ما با پر آوازبودن پر چلچلهها، آب شدن قوس قزح در دهان، مفصل ترد لذت، زانوی عروج، انگشت تکامل، و بسیاری ترکیبات نو و بدیع دیگر، که سپهری از آنها استفاده کرده است، بیگانه است و یا حداقل دربارهی آنها سابقهی ذهنی نداریم:
اما گاهی
آواز غریب رشد
در مفصل ترد لذت
میپیچید
زانوی عروج خاکی میشد
آنوقت
انگشت تکامل
در هندسهی دقیق اندوه
تنها میماند
(همان: ۴۳۰-۴۳۱)
یا در شعر زیر با استفاده از صور خیال مفهومی حیرتآور را به انسان و اشیای پیرامونش نسبت میدهد. انسانی که نور صبح مذاهب در دکمههای پیراهنش است و از علف خشک آیههای قدیمی پنجره میبافد:
یک نفر آمد که نور صبح مذاهب
در وسط دکمههای پیرهنش بود
از علف خشک آیههای قدیمی
پنجره میبافت
(همان: ۴۱۲)
به جز مجموعهی مرگ رنگ در هفت منظومه از هشت کتاب سپهری استفاده از این فن مکتب سوررئال، یعنی نسبت دادن مفهوم خیالی و حیرتآور به اشیاء، به فراوانی به چشم میخورد که اگر بخواهیم میتوانیم کتابی با عنوان «آشناییزدایی و گریز از هنجار در شعر سپهری» تهیه کنیم و ما در این مقاله به همین اندک بسنده میکنیم.
طنز سوررئالیستی
یکی از شیوهها و فنون مکتب سوررئالیسم استفاده از طنز سوررئالیستی است. آنها برای عبور از دنیای سودجو که سود مادی یگانه محرک آن است، برای ورود به دنیای شگفتیها زیباییها، و برای نشان دادن حقارتها و پوچیهای دنیایی که در آن هستی جریان دارد از طنز استفاده میکنند. طنز سوررئالیستی به شاعر امکان میدهد که دنیا را از زاویهی دیگری ببیند و روابط آشنای اشیاء را درهم بشکند. آنها با طنز یک امر یا مجموعهای از امور را از حالت عادی و طبیعی بیرون میکشند و به دنیای فراواقعی پرتاب میکنند.
با کنکاش و نگاهی اجمالی به اشعار سپهری، خصوصاٌ مجموعهی مسافر، صدای پای آب، ما هیچ ما نگاه استفادهی فراوان او از طنز سورئالیستی برای ما آشکار میشود. او که در آرزوی زیستی در دنیای مطلوب و ایدئال مطلوب است برای تغییر درک ما از دنیا در صدد این است که با طنز زاویهی دید ما را به دنیا تغییر دهد:
زندگی یافتن سکهی دهشاهی در جوی خیابان است
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید چیز نوشت
(همان: ۲۹۶-۲۹۸)
زندگانی سیبی است گاز باید زد با پوست
(همان: ۳۴۹)
یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بربخورد
(همان: ۳۶)
مرگ گاهی ریحان میچیند
مرگ گاهی ودکا مینوشد
(همان: ۳۰۲)
من مسلمانم
قبلهام یک گل سرخ
جانمازم چشمه
مهرم نور
دشت سجادهی من
من وضو با تپش پنجرهها میگیرم
در نمازم جریان دارد ماه
جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
(همان: ۲۷۸)
محمدرضا شفیعی کدکنی بر آن است که خصوصیت برجستهی شعر سپهری، که او را در میان معاصران امتیاز بزرگ میبخشد، نوع بیان طنزآمیز اوست که این طنز را چنان جدی عرضه میدارد که هزل و جد را از یکدیگر باز نمیتوان شناخت (سیاهپوش، ۱۳۸۲: ۵۱-۵۲)
جیبهای ما صدای جیکجیک صبحهای کودکی میداد
(سپهری، ۱۳۸۷: ۳۷۳)
دب اکبر آن است
دو وجب بالاتر از بام
(همان: ۳۵۹)
برهای را دیدم بادبادک میخورد
من الاغی دیدم یونجه را میفهمید
در چراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر
قاطری دیدم بارش انشاء
(همان: ۲۸۴)
دختر بالغ همسایه
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه میخواند
چیزهایی هم هست
لحظههایی پراوج
مثلاً شاعرهای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
(همان: ۳۹۸)
من در این تاریکی
فکر یک برهی روشن هستم
که بیاید علف خستگیام را بچرد
(همان: ۳۹۴)
سپهری در مجموعهی مسافر، صدای پای آب، و ما هیچ ما نگاه میکوشد به ما بگوید که آفتابی لب درگاه است و پشت دریاها شهری است که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است. «او با درنگ در هستی و روی آوردن به عرفان نگاه ویژهای به هستی داد.» (حسنلی، ۱۳۸۳:۱۴)
سپهری تلاش میکند چشم ما را، که فقط واقعیتهای قراردادی زندگی روزمره را دیده است، به سمت صورتهای شگفتانگیز سوق دهد و این همان چیزی است که سوررئالیسم از تمثیل غار افلاطون به صورت وارونه ارائه میکند:
زیرا آنها فرضشان بر این است که نسلی از آدمیان به گونهای بسته شدهاند که چشمانشان چیزی به جز واقعیتهای قراردادی زندگی روزمره را ندیده است، ولی ناگهان یکی از آنها آزاد میشود و چشمی به سایههای لرزان یک عالم سلفی میافتد در آن پیش پا افتاده و صورت شگفتانگیز به خود میگیرد و انسانی که از موهبت این بینش برخوردار میشود شاعر سوررئالیست است و کار او رساندن این خبر خوش به کسانی است که هنوز در بند تعبیر بدوی محدود از واقعیت گرفتارند (بیگزبی، ۱۳۷۵: ۹۲)
سپهری در دنیای اشعارش مسافری است که چون شاعر سوررئالیستی میخواهد صدای پای آب را به گوش ما برساند. او میگوید: از مجاورت یک درخت میآید و از سیاحت یک حماسه میآید، چشمها را باید شست و جور دیگر باید دید:
قشنگ یعنی چه؟ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانهی اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب میکند مأنوس
(سپهری، ۱۳۸۷: ۳۱۲)
چرا مردم نمیدانند
که لادن اتفاقی نیست
نمیدانند در چشمان دمجنبانک امروز برق آبهای شط
دیروز است
(همان: ۳۹۰)
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثهی عشقتر است
(همان: ۳۷۸)
بزرگ بود و از اهالی امروز بود
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید
(همان: ۴۰۴)
نتیجهگیری
ما در این جستار تلاش کردیم با بررسی هشت کتاب سپهری علت دیریابی مفهوم اشعار سپهری را ریشهیابی کنیم. سپهری در ادبیات معاصر از معدود پیروان نیماست که توانسته است در سلوک شعریاش به دیدگاه و سبکی خاص دست یابد و با گامنهادن در راهی مستقل مسیری صعودی داشته باشد. آشنایی او با عرفان و مکاتب ادبی غرب، خصوصاً سوررئالیسم فرانسه، باعث شد که او با دوری از عقل بیشتر به تخیل و ذهنیتگرایی تمایل نشان دهد. او با الگوگرفتن از اشیای سوررئالیستی، با نسبت دادن خواص غیرعادی به اشیای عادی، با کنار هم گذاشتن اشیا و مفاهیم و کلمات ظاهراً بیارتباط با یک دیگر، و با به هم ریختن رابطهی موضوع و متن برای کسانی که از بیرون ناظر اشعار سوررئالیستی اویند هیولایی شگرف و نامعقول ارائه میدهد.
استفاده از فنون سوررئالیسم و نگاه خاص سهراب به طبیعت، بسامد بالای حسآمیزی، شخصیتبخشی به اجسام بیجان، و گریز از هنجارهای زبانی و انحراف از نرم باعث شده تا شناخت ایماژهای تازه و تصورناپذیر او، که با نظام فکری خوانندهی اشعار او بیگانه است، درک شعر او را دشوار سازد و خواننده بدون آشناشدن و غوطهورشدن در دنیای خیالات و کلمات سپهری از درک زبان مکاشفهآلود او عاجز ماند. اگر بتوانیم با آگاهی از مکتب سوررئالیسم به اشعار سپهری بنگریم، میتوانیم خارقالعادهترین کشف و شهود انسانی که محصول لحظات ناب مکاشفه است را در اشعار او مشاهده کنیم.
(این مطلب بریدهای است از مقالهی مذکور.)
ارسال دیدگاه