در دههی۳۰ شمسی بود که تقی مدرسی، با نوولای «یکلیا و تنهایی او» ناگهان معروف شد. این نوولای زیبا و فلسفی شرح ملاقات «یکلیا» با شیطان است. یکلیا دختر جوانیست که از شهر به بیابان تبعید شده است. شیطان هم یک تبعیدیست. آنان یکدیگر را مییابند و گفتمانی میانشان رخ میدهد. در تمامی مدت البته شیطان است که سخن میگوید. این طرحیست که از این نوولا در ذهن من مانده است و باعث میشود هرگاه به تقی مدرسی فکر میکنم دارای احساسی توام با احترام باشم.
این نویسنده که در سال ۱۳۱۱ متولد شده است بعدها به آمریکا مهاجرت کرد. با «آن تیلر»، نویسندهی معروف آمریکایی ازدواج کرد و به عنوان یک روانکاو و نویسنده تا سن ۶۵سالگی زندگی کرد. بیماری سرطان او را از میان ما برد.
رمان دیگری نیز از او خواندهام به نام «شریفجان، شریفجان». در خواندن این رمان، که البته چیز زیادی از آن به خاطرم نمانده است، فضا را بیش از آنچه ایرانی ببینم، آمریکایی میدیدم. در یکی از صحنهها قهرمان داستان از قطار پیاده میشود. حالت او و خود قطار ما را به یاد فیلمهایی میاندازد که دربارهی غرب وحشی در قرن نوزدهم ساخته میشود. این رمان فاصلهی زیادی با «یکلیا و تنهایی او» دارد و از نظر ارزش ادبی به پای آن نمیرسد. دو رمان دیگر او «کتاب آدمهای غایب» و «آداب زیارت» را نخواندهام، اما آخرین رمان نویسنده به نام «عذرای خلوتنشین» اخیراً به دستم رسید.
این کتاب با مقدمهای از آن تیلر همراه است. همسر نویسنده که خود نویسنده است شرح میدهد که چگونه رمان نوشته شد. در پشت میز کار تقی مدرسی و در خلوت روزهای بیماری و عاقبت بستری شدن در بیمارستان.
من اما در هنگام خواندن این کتاب دچار اندوه میشدم. اندوه این که ابداً نمیتوانستم آن را دوست بدارم. کتاب ۴۷۸ صفحه است و از آنجایی که خودم را متعهد کرده بودم تا مطلبی دربارهی آن بنویسم و از آنجایی که به راستی کنجکاو بودم بدانم تقی مدرسی چه نوشته، با حالتی خسته و کوفتگی ناشی از دوست نداشتن یک اثر آن را میخواندم. پیرنگ این داستان ساده است. یک زن اتریشی به همسری یک مرد ایرانی درآمده که بعدها سناتور میشود. این سناتور که در این کتاب کاملاً بیهویت باقی میماند در گوشهی مبهمی از خانهاش زندگی میکند. داستان یکسره به «مادام» اختصاص دارد. این مادام با گویشی آخوندمابانه سخن میگوید. فارسی او کهنه و پر از اصطلاحات قدیمیست و خود را «بنده» خطاب میکند. معلم او مردیست قمی که ناگهان پس از انقلاب صاحب عبا و عمامه میشود. اگر این مرد معلم مادام بوده پس حالا که مادام صاحب نوه شده است باید بسیار مسن باشد، اما از عجایب این که عاشق «لادن»، نوهی مادام است.
قهرمان اصلی داستان پس از مادام، «نوری»، نوهی اوست. این نوری در خانهای که اسرارآمیز بهنظر میرسد اغلب به سراغ انبار مادام میرود و اثاثیهی او را زیر و رو میکند. مادام از یکسو ارگ مینوازد و از دیگر سو مسلمان متعصبی شده. نوری نیز به نوبهی خود به شدت به «ثریا»، دختر یک سرهنگ که ده سال از او بزرگتر است و با گویشی چارواداری سخن میگوید، کششی دارد که بیشتر از هرچیز جنسی است. در سیصدوخردهای از صفحات کتاب ما گاهی با مادام رودررو هستیم که آخوندوار حرف میزند و گاهی با نوری که در حول و حوش ثریا میچرخد و یا در انبار مادام است. روشن نیست نویسنده چرا در شرح این داستان ساده اینهمه نوشته است و خوانندهاش را دچار کلافگی میکند. نوری یک مادر هم دارد به نام «مامان زوزو» که به دلیل مجهولی، شاید تصادفی که منجر به مرگ شوهرش شده، به آمریکا رفته است.
پدر نوری یک موجود مجهولالهویه است و هرگز روشن نمیشود که بوده، چه کرده و کجا زندگی میکرده است. اکنون در حالی که مامان زوزو در آمریکاست و معشوقی برای خودش دارد، دخترش «لادن» در تهران است و زندگی رمانتیکی دارد. حالت او انسان را به یاد قهرمانان داستانهای قرن نوزدهم میاندازد.
به بخشی از گفتوگوی میان مادام و نوری توجه میکنیم:
«نوری بلند صحبت کرد تا خیالش برندارد که از او میترسد و یا از کسی خرده بردهای دارد.
- مگه نوکرم که هرچی گفتین بکنم؟
مادام دهانش را با طعنه و ناباوری نیمباز نگه داشت و با چند سرفهی ساختگی نگاهش را به سقف انداخت.
- شما نوکر بنده؟ راستی؟ اعوذبالله. آیا فقط نوکرها کار میکنند و آقاها دست به سیاه و سفید نمیزنن؟ بنده با جنابعالی دعوا ندارم. اما زبون بنده رو نمیفهمین. عرایض بنده رو خیلی بد بد تعبیر میفرمایین.»
این نمونهای از روش گفتاری مادام به زبان فارسیست. بر این پندارم که تقی مدرسی این رمان را در مدت بیماریاش نوشته است. ظاهراً او طرحی در ذهنش بوده که نشان بدهد فرهنگ غرب چگونه در ایران «دفرمه» شده و چگونه ایرانیان در غرب زنجیر پاره کردهاند، اما از آنجایی که دلنگران بیماریاش بوده است نوری را در پستوهای خانه، خانهای که گرچه در تهران است اما هویت آن روشن نیست، میچرخاند.
انقلاب اسلامی در این کتاب مفصل فقط در چند جمله خلاصه شده است. ظاهراً نویسنده دچار این تصور بوده که کتابش در ایران چاپ خواهد شد، بنابراین انقلاب اسلامی را درز گرفته تا کتاب دچار سانسور نشود. البته افرادی شعارهایی به در و دیوار مینویسند و ما در آستانهی انقلاب هستیم، اما هرگز این انقلاب گسترده به صورت موضوع اصلی وارد رمان نمیشود. نوری به آمریکا میرود تا به سرعت به ایران بازگردد و شاهد مرگ مادام بشود که گورستان مسلمانان از قبول او امتناع میکند. درنتیجه نوری هم از راه کوهها از کشور خارج میشود. چرا؟ معلوم نیست چرا. چون هرگز حتی یکبار دربارهی فعالیتهای سیاسی او سخنی در میان نیامده است.
در خواندن کتاب اما من اغلب تقی مدرسی بیمار را روبهروی خودم میدیدم که با زحمت و مرارت میکوشد تمرکز حواس داشته باشد و بیماریاش را دست کم بگیرد. در نتیجه مینویسد و مینویسد و در یک خانهی مبهم میچرخد. کتاب را بدون گزینش قبلی باز میکنم و هرجا که آمد را برایتان بازنویسی میکنم:
«دست بلند کرد که به روی صورت نوری بخواباند. شوری خانم شانههای او را توی بغل گرفته و سعی کرد آرامش بکند.
-ثری جون، خبه دیگه. بعضیوقتها آدم باید یک خرده نرمی نشون بده.
رو به نوری گفت: "عیب ثری جون ما همین خوشقلبیشه. زود به همه اعتماد میکنه. فحش هم که میده از روی عاطفهست. داد و فریادهاش برای اینه که صمیمیت داره. دوستی براش مهمه. حرف تو دلش بند نمیشه. همین الان برو بالا به اتاقش. خودت میبینی چطور عکسهای آلبوم مادامو در آورده دونهدونه دورتادور رختخوابش چیده که هروقت خواست تماشاشون کنه... ."
ثریا خودش را از بغل شوری خانم بیرون کشید و بدو بدو از راه پلکان به اتاق خودش رفت. جناب سرهنگ با پلکهای نیمباز نیمبسته به پشتی صندلی تکیه داد. خانم طهماسبی مشتش را به دهان گذاشت. - ئه!»
داستان بلند «عذرای خلوتنشین» در فضایی تجریدی و آبستره سرگردان به دور خودش میچرخد. نوری تجسم این سرگردانیست و مادام حضوری نامتناسب و غیر قابل قبول. البته ایران عروسهای فرنگی زیادی دارد که با فرهنگ ایرانی کاملاً اخت میشوند و فارسی را به خوبی یاد میگیرند اما مادام کتاب مدرسی در حقیقت بیشتر از آن که یک انسان سه بعدی باشد یک نماد و مظهر است و برای آن وارد رمان شده تا شکل غیرعادی نفوذ ارزشهای غربی را در جامعه در معرض تماشا بگذارد. نوری به عنوان ترکیبی دوگانه البته طبیعیترین شخصیت کتاب است که به اجبار در نوعی از برهوت میچرخد. شاید اگر حوصله بکنید و این همه صفحه را بخوانید به برداشتی خلاف برداشت من برسید. شک ندارم بسیاری از خوانندگان این کتاب آن را با لذت خواهند خواند، اما باید باور کرد که میان تقی مدرسی «یکلیا و تنهایی او» و این کتاب فاصلهی زیادی وجود دارد.
ارسال دیدگاه